تاپیک: فلسفه بدانیم
![]() | ?زیبای وحشی ? [#] (1402/9/28 , 15:18) انتقام قادسيه را خواهیم گرفت |
به باور شوپنهاور از آنجا که ارادهای بینظم و فاقد خرد در کانون برجاهستی آدمی قرار دارد، زندگی یکسره رنج است. زیرا این اراده همواره ناخشنود باقی میماند. برای شوپنهاور لذتهای زندگی فینفسه مثبت نیستند، زیرا اموری گذرا و در واقع لحظاتی هستند که ناخرسندی در آنها حاکم نیست. ولی این لحظات بزودی سپری میشوند و جای خود را به درد و رنجی میدهند که بر زندگی انسان مسلط است، درد و رنجی که ما را تا دم مرگ همراهی میکنند.
شوپنهاور زندگینامهی هر انسانی را یک «رنجنامه» میدانست و معتقد بود که این امر برای هر انسانی در پایان زندگی آشکار میشود که آرزوهایش در زندگی او را فریفتهاند تا سرانجام به آغوش مرگ رهنمون شوند. «هر انسانی سرانجام چونان کشتیشکستهای به بندر مرگ میرسد». از این منظر است که شوپنهاور زندگی آدمی را «نمایشی خندهدار و سوگنمایشی توامان» میدید.
افزون بر آن، خود آدمیان نیز متقابلا زندگی خود را به رنجی بیشتر تبدیل میکنند، رنجی که از گذرگاه بیعدالتی، سنگدلی و ستم متقابل بر آنان تحمیل میشود. «وحشیان یکدیگر را میدرند و متمدنان یکدیگر را میفریبند؛ این است چرخهی جهان». شوپنهاور جهان انسانی را به جهنمی تشبیه میکند که «هم ارواح شکنجهدیده و هم شیاطین شکنجهگر آن خود انسانها هستند». بدینسان زندگی برای او سراسر رنج است، نه چیزی خواستنی. او خوشبینی را پوچ میداند و رویکردی ابلهانه که رنج بشریت را با تلخی به تمسخر میگیرد.
برای شوپنهاور باور به آزادی اراده، مبتنی بر توهم است. آزاد بودن به معنای آن است که آدمی آنچه را که میخواهد انجام دهد، نه آنچه را که میخواهد، بتواند بخواهد. اگر آدمی تلاش کند به معنای درک رایج، ارادهای آزاد تصور کند، فهماش بازمیایستد، زیرا تلاش میکند چیزی نیندیشیدنی را به اندیشه درآورد. هر چه را که ما میفهمیم، به یاری اصل سبب کافی به اندیشه در میآوریم، ولی خواستنی بیسبب و مستقل از انگیزه، قابل درک نیست. بر این پایه، آزادیای که در حوزهی خواستن یافتنی نیست، باید در هستی یعنی در شخصیت جستجو شود. راهی را که به آنجا منتهی میگردد، احساس مسئولیت نشان میدهد.
برای شوپنهاور، کسی به شناخت واقعی رسیده که فهمیده باشد زندگی سراسر رنج است. برای رهایی از این رنج تنها یک راه وجود دارد و آن خاموش کردن اراده از درون است. ولی این امر برای شوپنهاور به معنای خودکشی نیست. به باور او، اراده را میتوان از گذرگاه هنر، زیباییشناسی و نگرش ایدهها موقتا خاموش ساخت. فراتر از آن، اراده را میتوان از گذر خاموشساختن نیازها و رانشهای زندگی از کار انداخت، تا به آرامش و صلح درونی رسید.
اگر لایبنیتس فیلسوف آلمانی سدهی هفدهم بر این باور بود که جهانی که ما در آن زندگی میکنیم، بهترین جهان ممکن است؛ شوپنهاور آن را بدترین جهان ممکن میدانست. وی میگفت اگر این جهان حتا کمی بد بود، اصلا نمیتوانست وجود داشته باشد.
تاثیر و آثار شوپنهاور
آرتور شوپنهاور بر اندیشههای شماری از متفکران پس از خود تاثیر داشته است. در میان آنان میتوان به هارتمن، بورکهارت، نیچه، فروید، هایدگر و نیز هورکهایمر اشاره کرد. همچنین تاثیر اندیشههای شوپنهاور بر هنر و ادبیات انکارناپذیر است. فریدریش هبل، ریچار واگنر و ویلهلم بوش تحت تاثیر او بودند.
از مهمترین آثار شوپنهاور میتوان به «دربارهی ریشههای چهارگانهی اصل سبب کافی» (۱۸۱۳)، «دربارهی دیدن و رنگها» (۱۸۱۶)، «جهان چونان اراده و تصور» (جلد نخست ۱۸۱۹) و (جلد دوم ۱۸۴۷)، «دربارهی اراده در طبیعت» (۱۸۳۶) و «دو مسالهی اساسی فلسفهی اخلاق» (۱۸۴۱) اشاره کرد.
بهمن مهرداد
تحریریه: فرید وحیدی
شوپنهاور زندگینامهی هر انسانی را یک «رنجنامه» میدانست و معتقد بود که این امر برای هر انسانی در پایان زندگی آشکار میشود که آرزوهایش در زندگی او را فریفتهاند تا سرانجام به آغوش مرگ رهنمون شوند. «هر انسانی سرانجام چونان کشتیشکستهای به بندر مرگ میرسد». از این منظر است که شوپنهاور زندگی آدمی را «نمایشی خندهدار و سوگنمایشی توامان» میدید.
افزون بر آن، خود آدمیان نیز متقابلا زندگی خود را به رنجی بیشتر تبدیل میکنند، رنجی که از گذرگاه بیعدالتی، سنگدلی و ستم متقابل بر آنان تحمیل میشود. «وحشیان یکدیگر را میدرند و متمدنان یکدیگر را میفریبند؛ این است چرخهی جهان». شوپنهاور جهان انسانی را به جهنمی تشبیه میکند که «هم ارواح شکنجهدیده و هم شیاطین شکنجهگر آن خود انسانها هستند». بدینسان زندگی برای او سراسر رنج است، نه چیزی خواستنی. او خوشبینی را پوچ میداند و رویکردی ابلهانه که رنج بشریت را با تلخی به تمسخر میگیرد.
برای شوپنهاور باور به آزادی اراده، مبتنی بر توهم است. آزاد بودن به معنای آن است که آدمی آنچه را که میخواهد انجام دهد، نه آنچه را که میخواهد، بتواند بخواهد. اگر آدمی تلاش کند به معنای درک رایج، ارادهای آزاد تصور کند، فهماش بازمیایستد، زیرا تلاش میکند چیزی نیندیشیدنی را به اندیشه درآورد. هر چه را که ما میفهمیم، به یاری اصل سبب کافی به اندیشه در میآوریم، ولی خواستنی بیسبب و مستقل از انگیزه، قابل درک نیست. بر این پایه، آزادیای که در حوزهی خواستن یافتنی نیست، باید در هستی یعنی در شخصیت جستجو شود. راهی را که به آنجا منتهی میگردد، احساس مسئولیت نشان میدهد.
برای شوپنهاور، کسی به شناخت واقعی رسیده که فهمیده باشد زندگی سراسر رنج است. برای رهایی از این رنج تنها یک راه وجود دارد و آن خاموش کردن اراده از درون است. ولی این امر برای شوپنهاور به معنای خودکشی نیست. به باور او، اراده را میتوان از گذرگاه هنر، زیباییشناسی و نگرش ایدهها موقتا خاموش ساخت. فراتر از آن، اراده را میتوان از گذر خاموشساختن نیازها و رانشهای زندگی از کار انداخت، تا به آرامش و صلح درونی رسید.
اگر لایبنیتس فیلسوف آلمانی سدهی هفدهم بر این باور بود که جهانی که ما در آن زندگی میکنیم، بهترین جهان ممکن است؛ شوپنهاور آن را بدترین جهان ممکن میدانست. وی میگفت اگر این جهان حتا کمی بد بود، اصلا نمیتوانست وجود داشته باشد.
تاثیر و آثار شوپنهاور
آرتور شوپنهاور بر اندیشههای شماری از متفکران پس از خود تاثیر داشته است. در میان آنان میتوان به هارتمن، بورکهارت، نیچه، فروید، هایدگر و نیز هورکهایمر اشاره کرد. همچنین تاثیر اندیشههای شوپنهاور بر هنر و ادبیات انکارناپذیر است. فریدریش هبل، ریچار واگنر و ویلهلم بوش تحت تاثیر او بودند.
از مهمترین آثار شوپنهاور میتوان به «دربارهی ریشههای چهارگانهی اصل سبب کافی» (۱۸۱۳)، «دربارهی دیدن و رنگها» (۱۸۱۶)، «جهان چونان اراده و تصور» (جلد نخست ۱۸۱۹) و (جلد دوم ۱۸۴۷)، «دربارهی اراده در طبیعت» (۱۸۳۶) و «دو مسالهی اساسی فلسفهی اخلاق» (۱۸۴۱) اشاره کرد.
بهمن مهرداد
تحریریه: فرید وحیدی