تاپیک: فلسفه بدانیم
![]() | ?زیبای وحشی ? [#] (1402/9/26 , 13:22) انتقام قادسيه را خواهیم گرفت |
از این بدتر نمی توانست باشد
فیلسوف آلمانی، آرتور شوپنهاور (۱۸۶۰- ۱۷۸۸) یکی از افسرده ترین و بداخلاق ترین اندیشمندان همه ی دوران هاست. فلسفه ی او یکسره تیره و تار و یأس آلود است. با این حال، آثار او بی نهایت خواندنی و جالب اند. او بر خلاف هموطنانش کانت و هگل، زیبا مینوشت. و با وجود نثر نیشدار و پر از طعنه اش، حس عجیبی از شوخ طبعی داشت.
رنج و بی حوصلگی
شوپنهاور زندگی انسان را آونگی می دانست که میان رنج و بی حوصلگی در رفت و آمد است. ما زندگی خود را در میل شدید به چیزهایی از قبیل ثروت، مقام، دستاوردهای هنری، عشق و امثال آنها سپری می کنیم، و از درد امیال برآورده نشده رنج می کشیم تا زمانی که به آنها دست پیدا کنیم. اما وقتی بالاخره به آنها دست پیدا می کنیم، جذابیتشان را برای ما از دست می دهند. خیلی سریع از چیزهایی که زمانی عطش شدید به آنها داشتیم خسته می شویم و حوصله مان از آنها سر می رود.
او می نویسد: «امیال اراده، حد و مرز ندارند. خواسته های آن تمام نشدنی است. و هر میل ارضا شده، میل جدیدی به بار می آورد. هیچ ارضای ممکنی در جهان نمی تواند عطش شدیدش را به طور کامل فروبنشاند و برای درخواستهایش نقطه ی پایانی باشد و چاه بیته قلب او را پر کند.»
جهان همچون اراده
شوپنهاور ادعا می کرد که کل جهان پدیداری (یعنی جهان آن طور که بر حواس ما ظاهر میشود) جلوه و نشانه ی اراده است. معنی این حرف چیست؟ خب، جان کلام و معنی اصلی ایدهی او به این قرار است:
ما می توانیم به اعمالمان به دو نحو مختلف علم پیدا کنیم و آنها را به دو نحو بفهمیم:
١. مثل هر پدیده ی دیگری، بر اساس مفاهیم علت و معلول.
٢. به شکل بی واسطه تر، به عنوان اعمال اراده که توسط انگیزه ها، قابل توضیح هستند.
حالا می گوییم همان طور که اعمال بدنی جلوه ی اراده ی من هستند، همهی پدیده های دیگر هم جلوه و نشانهی اراده به طور کلی هستند. پس اراده بنیان همه چیز است و نهایتاً هر چیزی جلوه و نشانه ی ارادهی کلی است. اما برخلاف ارادهی من، که توسط انگیزهها پیش رانده می شود، ارادهی کلی هیچ انگیزه ای ندارد. ارادهی کلی، کور و بی هدف است.
بدترین جهان در میان همه ی جهان ها
اعتقاد لایب نیتس به خالقی قادر مطلق، عالم مطلق و یکسره خیرخواه، او را به این نظر هدایت کرد که جهان ما بهترین جهان در میان همهی جهان های ممکن است. شوپنهاور همان طور که انتظارش می رفت، این ایده را رد می کرد. او می نویسد: «پوچی، واضح و آشکار است.» نظر شوپنهاور راجع به واقعیت که آن را محصول ارادهی کور می دانست، او را به نتیجه ی بسیار متفاوتی راهنمایی کرد. جهان جایی ترسناک است. بهتر بود که هرگز وجود نداشت و ما هم وجود نداشتیم.
راستش، شوپنهاور فقط به این راضی نبود که بگوید جهان بد است. او ادعای شجاعانه تر و بی پرواتری مطرح می کرد. آن ادعا این است که جهان تا بالاترین حد ممکن، بد است. استدلال او در تأیید این نظر، در جلد دوم کتابش، جهان همچون اراده و ایده، آمده و به این شرح است: این جهان طوری نظم و سامان پیدا کرده که بتواند با وجود همه ی دشواری ها به هستی خود ادامه دهد. اگر کمی بدتر از این بود، دیگر قادر به ادامه ی وجود نبود. در نتیجه، از آنجا که جهانی بدتر از این جهان نمی توانسته ادامهی وجود داشته باشد، وجودش مطلقا غیر ممکن است. پس این جهان خودش بدترین جهان ممکن است.
استدلال شوپنهاور هوشمندانه و مشغول کننده است. ولی بر مقدمه ی خیلی مشکوکی بنا شده؛ اینکه جهانی که در آن هستیم بر لبه ی فنا و نابودی تلوتلو می خورد، و کوچکترین تغییر در جهت بدتر کردنش آن را کاملا از هم می پاشد.
شوپنهاور در تأیید این ادعا به شواهد متعدد اشاره می کند. برای مثال، می گوید: «نود و نه درصد انسانها خودخواسته دائما در جنگ و جدال با هم هستند. و خودشان را با مشقت و بدبختی در لبه ی پرتگاه نابودی حفظ می کنند.» او ادعا می کرد که تغییر کوچکی در مدار کره ی زمین، کل حیات روی زمین را به نیستی می کشاند. نمونه هایی از این دست متقاعدمان می کنند که دنیا تا اندازهای جای بیخود و مزخرفی است. ولی توان آن را ندارند که ما را متقاعد کنند کوچکترین تغییر در بدتر کردن این جهان، ادامه ی وجود آن را غیر ممکن می کند. به همین علت، موفق نمی شوند این باور را در ما به وجود بیاورند که این جهان بدترین جهان ممکن است.
شوپنهاور به ما اطمینان می دهد که دلایل خود را «با جدیت و صداقت» عرضه کرده است. ولی باید بگویم او این حرف را با برقی موذیانه در چشمانش می زند. البته این نظر من است. شاید او در حرف خود بدجوری جدی بوده.
فیلسوف آلمانی، آرتور شوپنهاور (۱۸۶۰- ۱۷۸۸) یکی از افسرده ترین و بداخلاق ترین اندیشمندان همه ی دوران هاست. فلسفه ی او یکسره تیره و تار و یأس آلود است. با این حال، آثار او بی نهایت خواندنی و جالب اند. او بر خلاف هموطنانش کانت و هگل، زیبا مینوشت. و با وجود نثر نیشدار و پر از طعنه اش، حس عجیبی از شوخ طبعی داشت.
رنج و بی حوصلگی
شوپنهاور زندگی انسان را آونگی می دانست که میان رنج و بی حوصلگی در رفت و آمد است. ما زندگی خود را در میل شدید به چیزهایی از قبیل ثروت، مقام، دستاوردهای هنری، عشق و امثال آنها سپری می کنیم، و از درد امیال برآورده نشده رنج می کشیم تا زمانی که به آنها دست پیدا کنیم. اما وقتی بالاخره به آنها دست پیدا می کنیم، جذابیتشان را برای ما از دست می دهند. خیلی سریع از چیزهایی که زمانی عطش شدید به آنها داشتیم خسته می شویم و حوصله مان از آنها سر می رود.
او می نویسد: «امیال اراده، حد و مرز ندارند. خواسته های آن تمام نشدنی است. و هر میل ارضا شده، میل جدیدی به بار می آورد. هیچ ارضای ممکنی در جهان نمی تواند عطش شدیدش را به طور کامل فروبنشاند و برای درخواستهایش نقطه ی پایانی باشد و چاه بیته قلب او را پر کند.»
جهان همچون اراده
شوپنهاور ادعا می کرد که کل جهان پدیداری (یعنی جهان آن طور که بر حواس ما ظاهر میشود) جلوه و نشانه ی اراده است. معنی این حرف چیست؟ خب، جان کلام و معنی اصلی ایدهی او به این قرار است:
ما می توانیم به اعمالمان به دو نحو مختلف علم پیدا کنیم و آنها را به دو نحو بفهمیم:
١. مثل هر پدیده ی دیگری، بر اساس مفاهیم علت و معلول.
٢. به شکل بی واسطه تر، به عنوان اعمال اراده که توسط انگیزه ها، قابل توضیح هستند.
حالا می گوییم همان طور که اعمال بدنی جلوه ی اراده ی من هستند، همهی پدیده های دیگر هم جلوه و نشانهی اراده به طور کلی هستند. پس اراده بنیان همه چیز است و نهایتاً هر چیزی جلوه و نشانه ی ارادهی کلی است. اما برخلاف ارادهی من، که توسط انگیزهها پیش رانده می شود، ارادهی کلی هیچ انگیزه ای ندارد. ارادهی کلی، کور و بی هدف است.
بدترین جهان در میان همه ی جهان ها
اعتقاد لایب نیتس به خالقی قادر مطلق، عالم مطلق و یکسره خیرخواه، او را به این نظر هدایت کرد که جهان ما بهترین جهان در میان همهی جهان های ممکن است. شوپنهاور همان طور که انتظارش می رفت، این ایده را رد می کرد. او می نویسد: «پوچی، واضح و آشکار است.» نظر شوپنهاور راجع به واقعیت که آن را محصول ارادهی کور می دانست، او را به نتیجه ی بسیار متفاوتی راهنمایی کرد. جهان جایی ترسناک است. بهتر بود که هرگز وجود نداشت و ما هم وجود نداشتیم.
راستش، شوپنهاور فقط به این راضی نبود که بگوید جهان بد است. او ادعای شجاعانه تر و بی پرواتری مطرح می کرد. آن ادعا این است که جهان تا بالاترین حد ممکن، بد است. استدلال او در تأیید این نظر، در جلد دوم کتابش، جهان همچون اراده و ایده، آمده و به این شرح است: این جهان طوری نظم و سامان پیدا کرده که بتواند با وجود همه ی دشواری ها به هستی خود ادامه دهد. اگر کمی بدتر از این بود، دیگر قادر به ادامه ی وجود نبود. در نتیجه، از آنجا که جهانی بدتر از این جهان نمی توانسته ادامهی وجود داشته باشد، وجودش مطلقا غیر ممکن است. پس این جهان خودش بدترین جهان ممکن است.
استدلال شوپنهاور هوشمندانه و مشغول کننده است. ولی بر مقدمه ی خیلی مشکوکی بنا شده؛ اینکه جهانی که در آن هستیم بر لبه ی فنا و نابودی تلوتلو می خورد، و کوچکترین تغییر در جهت بدتر کردنش آن را کاملا از هم می پاشد.
شوپنهاور در تأیید این ادعا به شواهد متعدد اشاره می کند. برای مثال، می گوید: «نود و نه درصد انسانها خودخواسته دائما در جنگ و جدال با هم هستند. و خودشان را با مشقت و بدبختی در لبه ی پرتگاه نابودی حفظ می کنند.» او ادعا می کرد که تغییر کوچکی در مدار کره ی زمین، کل حیات روی زمین را به نیستی می کشاند. نمونه هایی از این دست متقاعدمان می کنند که دنیا تا اندازهای جای بیخود و مزخرفی است. ولی توان آن را ندارند که ما را متقاعد کنند کوچکترین تغییر در بدتر کردن این جهان، ادامه ی وجود آن را غیر ممکن می کند. به همین علت، موفق نمی شوند این باور را در ما به وجود بیاورند که این جهان بدترین جهان ممکن است.
شوپنهاور به ما اطمینان می دهد که دلایل خود را «با جدیت و صداقت» عرضه کرده است. ولی باید بگویم او این حرف را با برقی موذیانه در چشمانش می زند. البته این نظر من است. شاید او در حرف خود بدجوری جدی بوده.