تاپیک: کلبه ی تنهایی های آگرین
آگرین [#] (1400/6/10 , 09:12) |
چگونه می توانی اقامتگاهی جز قلب من و تابعیتی جز سرزمین دلم داشته باشی وقتی که تنها مایملک من در حیات و ماترکم در مماتِ منی.
کدامین دادگاه صالح است برای تقدیم دادخواست به طرفیت ات به جز محل اقامت تو که سکونتگاه واقعی و مرکز مهم امور تو، در قلب من است؟
دادخواستی دارم به طرفیت ات، به خواسته الزام به تعـهد و وفایِ به عشق، لغایت اجرای کامل دادنامه مقوم به بهای جوانی، علی الحساب به قیمت یک عمر زندگی
آه...که دیر فهمیـدم دانستنِ سطر به سطر کتاب قانون هیچ سودی برایم نداشت،
زمانی که تنها قانون لازم الاجرایِ زندگی من، دوست داشتن توست
قانون گذاران نمی دانند جای خالی عشق در اسباب تملیک خالی بود
آن گاه که شارع می گوید در اسباب مالکیت ؛
چهارم به ارث
که در شق بعدی باید می انگاشتند؛
پنجم؛ به عشق
حیازت قلب تو برای من تحجیــری ایجاد کرده که جز از جان نثاری، بهای دیگر از برای پرداخت ثمن آن ندارم و معسرم به پرداختِ غیر آن، که عشق بهایی جز سر نهادن در کوچه بن بست و قابل تملک قلب ات ندارد
ایجاباً بِاصالتاً هرگز از حق عمـری و سکنی در قلب تو اعراض نمی کنم، قبولاً بوکالتاً همراه با اسقاط حق انتقال این حس لطیف به غیـر، ضمن هر عقد خارج لازمی که تو اراده کنی
بی شک به حکم تجربه، دعوایی اقامه نمی کنم که یحتمـل پیروز نباشم، ستون ادله را محکم چیـده ام با چهار شاهد به انضمام سوگند تکمیلی و تحقیقات محلی
شاهد اول صدای قلبم، دوم پریدن های رنگ و سوم جسم نحیف و ایضاً سفیدی محاسنَم
می گویند پیمان عشق، عهـدی است ازلی
تو می پنداری که قاضی در معاینه و تحقیق محلی نخواهد فهمید که بنای دلم به طور ترصیف و پیوسته بر سرِ دیوار دلت، تیر نهاده ؟
این حجم از حق مرور، در خیال های شبانه ام را چه می گویی؟ که حق ارتفاقِ حضور توست در رویاهای شباهنگام
در سلوکِ شبانه ام، هر بار تو را می خوانم، به قرینه محذوف، همیشه یک « کاش میبودی » مستور است، یک کاش نمی رفتی ریزی پنهان است.
آری... در امتداد سکوت شب، با استعمال حقیقی لفظ " تو " من نامت را به قرینه ی این همه دلتنگی، مَجازاً صدا می زنم !
می گویند عاشق بی اختیار است و محجور، حق استیفا ندارد، آری راست می گوینـد که برای من، تنها تمتع از خیال ات کافیست، که حتی مثل یا بدل حیلوله این خیال را نخواهم جز اصل وجود خودِ تو
افسوس که برای اجابت خواستـه، دادرسـیِ حقوقی ، به عمـر و طاقت من کفاف نمی دهد
بگذار به لسان کیفری خیال خودم و تو را راحت کنم « تو متهمـی به قتل عمـد، راه فرار هم نداری »
خـبرت هست که اثر انگشت ات، روی قلب من جا مانـده ؟!!!
#پدرام شریف
کدامین دادگاه صالح است برای تقدیم دادخواست به طرفیت ات به جز محل اقامت تو که سکونتگاه واقعی و مرکز مهم امور تو، در قلب من است؟
دادخواستی دارم به طرفیت ات، به خواسته الزام به تعـهد و وفایِ به عشق، لغایت اجرای کامل دادنامه مقوم به بهای جوانی، علی الحساب به قیمت یک عمر زندگی
آه...که دیر فهمیـدم دانستنِ سطر به سطر کتاب قانون هیچ سودی برایم نداشت،
زمانی که تنها قانون لازم الاجرایِ زندگی من، دوست داشتن توست
قانون گذاران نمی دانند جای خالی عشق در اسباب تملیک خالی بود
آن گاه که شارع می گوید در اسباب مالکیت ؛
چهارم به ارث
که در شق بعدی باید می انگاشتند؛
پنجم؛ به عشق
حیازت قلب تو برای من تحجیــری ایجاد کرده که جز از جان نثاری، بهای دیگر از برای پرداخت ثمن آن ندارم و معسرم به پرداختِ غیر آن، که عشق بهایی جز سر نهادن در کوچه بن بست و قابل تملک قلب ات ندارد
ایجاباً بِاصالتاً هرگز از حق عمـری و سکنی در قلب تو اعراض نمی کنم، قبولاً بوکالتاً همراه با اسقاط حق انتقال این حس لطیف به غیـر، ضمن هر عقد خارج لازمی که تو اراده کنی
بی شک به حکم تجربه، دعوایی اقامه نمی کنم که یحتمـل پیروز نباشم، ستون ادله را محکم چیـده ام با چهار شاهد به انضمام سوگند تکمیلی و تحقیقات محلی
شاهد اول صدای قلبم، دوم پریدن های رنگ و سوم جسم نحیف و ایضاً سفیدی محاسنَم
می گویند پیمان عشق، عهـدی است ازلی
تو می پنداری که قاضی در معاینه و تحقیق محلی نخواهد فهمید که بنای دلم به طور ترصیف و پیوسته بر سرِ دیوار دلت، تیر نهاده ؟
این حجم از حق مرور، در خیال های شبانه ام را چه می گویی؟ که حق ارتفاقِ حضور توست در رویاهای شباهنگام
در سلوکِ شبانه ام، هر بار تو را می خوانم، به قرینه محذوف، همیشه یک « کاش میبودی » مستور است، یک کاش نمی رفتی ریزی پنهان است.
آری... در امتداد سکوت شب، با استعمال حقیقی لفظ " تو " من نامت را به قرینه ی این همه دلتنگی، مَجازاً صدا می زنم !
می گویند عاشق بی اختیار است و محجور، حق استیفا ندارد، آری راست می گوینـد که برای من، تنها تمتع از خیال ات کافیست، که حتی مثل یا بدل حیلوله این خیال را نخواهم جز اصل وجود خودِ تو
افسوس که برای اجابت خواستـه، دادرسـیِ حقوقی ، به عمـر و طاقت من کفاف نمی دهد
بگذار به لسان کیفری خیال خودم و تو را راحت کنم « تو متهمـی به قتل عمـد، راه فرار هم نداری »
خـبرت هست که اثر انگشت ات، روی قلب من جا مانـده ؟!!!
#پدرام شریف