تاپیک: کلبه ی تنهایی های آگرین
آگرین [#] (1400/6/10 , 09:09) |
از آینه، پر از آهنگ
مثل یک کودک، با دامنی از حرف قشنگ
آمدی، رد شدی از کوچه ی باران در باد
ای پر از زمزمه و شور بهاران در باد
آمدی، کوچه ی بارانی ما زیبا شد
آمدی، دیده ی بارانی من، دریا شد
آمدی با شب و زیبایی و خنده، نفسم!
من ولی فکر تو بودم که به چشمت برسم
ای صدای نفست، مست و رها در باران
نفسی شعر بخوان مثل هوا در باران
از تو می خوانم و می گویم و مستم در باد
“می زنم هر نفس از دست فراقت فریاد”
دست در دست بیا تا دل دریا برویم
زندگی با تو قشنگ است بیا تا برویم
چشم من مست تماشاست بیا تا برویم
“سینه ام غرق تمناست بیا تا برویم”
“پا به پا از سر این دشت بیا تا برویم”
روز هر روز به گلگشت بیا تا برویم
در شب کوچه ی باران، تو مرا می فهمی
ای پر از بوی بهاران، تو مرا می فهمی
لمس دستان تو هر روز چه شوری دارد
قهوه چشم تو ای ماه، چه نوری دارد
گاه می رقصی و می خندی و می مانی و باز
من همان تشنه ی چشمان توام غرق نیاز
در دلم آینه و شعر و ترانه ست، بخوان
خلوت ماه و غزل، با تو قشنگ ست، بمان
جاده ی ماه, اگر غرق سکوت است نرو
جانب راه، اگر غرق سکوت است نرو
از ته کوچه ی باران، نفست می آید
ای که همسایه ی مایی, هوست می آید
هوس بوسه به لبهای بهارانی تو
هوس بوسه به آن خنده ی بارانی تو
هوس بوسه به دستان تو ای ماه قشنگ
شانه به شانه ی هم باز در آن راه قشنگ
گفته بودم به هوا، مثل نسیم دم صبح
بی تو می روید از این باغ دلم, شبنم صبح
بی تو رفتن به کجا, من به کجاها بروم
با تو باید بروم تا دل دریا بروم
باید امشب من از این کوچه ی باران بروم
تا پس پشت نگاه تو غزلخوان بدوم
با تو زیباست خدا، شعر و صدا, زیباتر
اشک و باران و هوا, زمزمه خوش آواتر
من قناری توام ای قفسم یادت هست
گفتگوی من و تو ای نفسم یادت هست
من و بی تابی دل،_ دل دیوانه ی من_ یادت هست
سر نهادی تو بر این شانه ی من یادت هست
فیس تو فیس, تو را دیدم و آرام شدم
باد می آمد و خندیدم و آرام شدم
هر طرف چهره ی زیبای تو پیداست بمان
دل دیوانه ی من، محو تماشاست بمان
خواب و بیداری من, بی تو چه معنا دارد
عشق زیبای تو برپاست، تماشا دارد
باز هم خواب تو مانند نسیم دم صبح
باز هم خنده ی من مثل شمیم دم صبح
باز آواز تو می آید و من می دانم
باز هم عشق تو می پاید و من می دانم
باز در صحن دلم, ای نفسم می رقصی
تا به تو من برسم یا نرسم, می رقصی
من ولی در تب چشمان تو بی سامانم
به خدا در شب چشمان تو بی سامانم
چیست در عمق نگاه تو بگو چبست بگو
عشق من با نفس سبز تو کافی ست بگو
همه جا یاد تو می رقصد و من می فهمم
آه، فریاد تو می رقصد و من می فهمم
تو بیا با من، تنها تو بیا، حرف بزن
مثل روییدن باران خدا, حرف بزن
بی تو خندیدن مهتاب و گل و شعر و نسیم
سخت تلخ ست بیا سمت تماشا برسیم
خواب دیدم به خدا مثل صدا می آیی
در شب آینه ها، مست و رها می آیی
نفست می وزد از سمت اقاقی در باد
می زنم هر نفست از دست فراقت فریاد
#سینا میرزایی
مثل یک کودک، با دامنی از حرف قشنگ
آمدی، رد شدی از کوچه ی باران در باد
ای پر از زمزمه و شور بهاران در باد
آمدی، کوچه ی بارانی ما زیبا شد
آمدی، دیده ی بارانی من، دریا شد
آمدی با شب و زیبایی و خنده، نفسم!
من ولی فکر تو بودم که به چشمت برسم
ای صدای نفست، مست و رها در باران
نفسی شعر بخوان مثل هوا در باران
از تو می خوانم و می گویم و مستم در باد
“می زنم هر نفس از دست فراقت فریاد”
دست در دست بیا تا دل دریا برویم
زندگی با تو قشنگ است بیا تا برویم
چشم من مست تماشاست بیا تا برویم
“سینه ام غرق تمناست بیا تا برویم”
“پا به پا از سر این دشت بیا تا برویم”
روز هر روز به گلگشت بیا تا برویم
در شب کوچه ی باران، تو مرا می فهمی
ای پر از بوی بهاران، تو مرا می فهمی
لمس دستان تو هر روز چه شوری دارد
قهوه چشم تو ای ماه، چه نوری دارد
گاه می رقصی و می خندی و می مانی و باز
من همان تشنه ی چشمان توام غرق نیاز
در دلم آینه و شعر و ترانه ست، بخوان
خلوت ماه و غزل، با تو قشنگ ست، بمان
جاده ی ماه, اگر غرق سکوت است نرو
جانب راه، اگر غرق سکوت است نرو
از ته کوچه ی باران، نفست می آید
ای که همسایه ی مایی, هوست می آید
هوس بوسه به لبهای بهارانی تو
هوس بوسه به آن خنده ی بارانی تو
هوس بوسه به دستان تو ای ماه قشنگ
شانه به شانه ی هم باز در آن راه قشنگ
گفته بودم به هوا، مثل نسیم دم صبح
بی تو می روید از این باغ دلم, شبنم صبح
بی تو رفتن به کجا, من به کجاها بروم
با تو باید بروم تا دل دریا بروم
باید امشب من از این کوچه ی باران بروم
تا پس پشت نگاه تو غزلخوان بدوم
با تو زیباست خدا، شعر و صدا, زیباتر
اشک و باران و هوا, زمزمه خوش آواتر
من قناری توام ای قفسم یادت هست
گفتگوی من و تو ای نفسم یادت هست
من و بی تابی دل،_ دل دیوانه ی من_ یادت هست
سر نهادی تو بر این شانه ی من یادت هست
فیس تو فیس, تو را دیدم و آرام شدم
باد می آمد و خندیدم و آرام شدم
هر طرف چهره ی زیبای تو پیداست بمان
دل دیوانه ی من، محو تماشاست بمان
خواب و بیداری من, بی تو چه معنا دارد
عشق زیبای تو برپاست، تماشا دارد
باز هم خواب تو مانند نسیم دم صبح
باز هم خنده ی من مثل شمیم دم صبح
باز آواز تو می آید و من می دانم
باز هم عشق تو می پاید و من می دانم
باز در صحن دلم, ای نفسم می رقصی
تا به تو من برسم یا نرسم, می رقصی
من ولی در تب چشمان تو بی سامانم
به خدا در شب چشمان تو بی سامانم
چیست در عمق نگاه تو بگو چبست بگو
عشق من با نفس سبز تو کافی ست بگو
همه جا یاد تو می رقصد و من می فهمم
آه، فریاد تو می رقصد و من می فهمم
تو بیا با من، تنها تو بیا، حرف بزن
مثل روییدن باران خدا, حرف بزن
بی تو خندیدن مهتاب و گل و شعر و نسیم
سخت تلخ ست بیا سمت تماشا برسیم
خواب دیدم به خدا مثل صدا می آیی
در شب آینه ها، مست و رها می آیی
نفست می وزد از سمت اقاقی در باد
می زنم هر نفست از دست فراقت فریاد
#سینا میرزایی