تاپیک: کلبه ی تنهایی های آگرین
آگرین [#] (1400/4/9 , 18:18) |
بنویس.
گفتم بنویس.
از چی بنویسم؟ از کی بنویسم؟ از کجا بنویسم؟ چه طور بنویسم.
بنویس حرف نزن. از مشکلات بنویس. از ناپایداری دنیا بنویس. از دویدنها و هرگز نرسیدنها بنویس. از بدبختیهایی که چون بهشون عادت کردیم فکر میکنیم خوشبختی هستند بنویس. از تکرار مکررات بنویس. از رنجها و مشقتها بنویس.
جوهر ندارم. نمیتونم حرکت کنم. دیگه رمقی واس حرکت کردن ندارم.
ایناییو که میگی رو نمیتونم بنویسم. اینا نوشتنی نیستند. هیچ قلمی هم نمیتونه بنویسدَشون.
نع, من کاری با این حرفا ندارم. بنویس. از متوقف شدنم تو گذر زمان بنویس. از بازگشت بیبازگشتها بنویس. بنویس. از حسرت خوردنهای همیشگی واس رسیدن فقط به یه لحظه بنویس. از دردایی که همدم درد بیدردیام شدند بنویس. از آوارگی, در به دریهایی که حسابشون از دستم در رفتند, از مردنهایی که مردند ولی منو خلاص نکردند, از آه های سوزناک درون وجود بیوجودم بنویس.
آخه چه جوری بهت بگم. مگه درد نوشتنیه. مگه درد تعریف کردنیه. مگه درد خوندنیه.
خب باشه. تو درست میگی. ولی بنویس. بنویس نمیتونم بنویسم. بنویس واژه ای نیست تا سکوتهای حصر شده تو دلمو باهاش فریاد کنم. بنویس درد نوشتنی نیست. بنویس نمیتونی بنویسی. بنویس.
بنویس. بنویس. بنویس اعتراف میکنی نمیتونی هر چیزیو به تصویر بکشی. بنویس حتی کوچکترین دردها رو هم نمیتونی تو بزرگترین ورقها با بیشترین جوهر بنویسی.
بنویس خعییییلییی ضعیفی. بنویس ضعفتو قبول داری. بنویس شکستو پذیرفتی. بنویس حقیرتر از اونی هستی که بخوای بنویسی نمیتونی بنویسی. بنویس نای نوشتنو نداری.
شرمسارم. خجلم. پر از بغضهای ننوشتنم. پر از ناگفتنیهای ننوشتنم. پر از دویدنهای نرسیدنم.
نع, ایجوری فایده ای نداره. یا باید بنویسی, و یا هم باید بگی نمیتونی بنویسی.
باور کن. بفهم. درک کن. دریاب. حتی نمیتونم بنویسم که نمیتونم.
خیلی به خودم زحمت دادم. زیاد دنبال واژه ها دویدم. بارها مث شمع آب شدم. ولی واژه ها خسته شدند از دستم و واس همینم چیزی ندارم که بنویسم.
ازت خواهش میکنم. بهت التماس میکنم. به پات میفتم. ولی تو فقط بنویس.
میگم نمیتونم. نمیشه. حتی دارم میشکنم تا بتونم همین نمیشه هم بنویسم.
دردت رو, مشکلاتت رو, آوارگی و بدبختیات رو, سختیات رو, خستگیات رو, همه رو میدونم. میفهمم. حتی بیشتر از اونی که تو فکرشو کنی درکت میکنم. حتی بیشتر از اونی که تو باورت بگنجه میفهممت.
ولی افسوس که خالی از واژه ام. تهی از حسم. ناتوان از گفتنم. فقط.
گفتم بنویس.
تو فقط بنویس .
گفتم بنویس.
از چی بنویسم؟ از کی بنویسم؟ از کجا بنویسم؟ چه طور بنویسم.
بنویس حرف نزن. از مشکلات بنویس. از ناپایداری دنیا بنویس. از دویدنها و هرگز نرسیدنها بنویس. از بدبختیهایی که چون بهشون عادت کردیم فکر میکنیم خوشبختی هستند بنویس. از تکرار مکررات بنویس. از رنجها و مشقتها بنویس.
جوهر ندارم. نمیتونم حرکت کنم. دیگه رمقی واس حرکت کردن ندارم.
ایناییو که میگی رو نمیتونم بنویسم. اینا نوشتنی نیستند. هیچ قلمی هم نمیتونه بنویسدَشون.
نع, من کاری با این حرفا ندارم. بنویس. از متوقف شدنم تو گذر زمان بنویس. از بازگشت بیبازگشتها بنویس. بنویس. از حسرت خوردنهای همیشگی واس رسیدن فقط به یه لحظه بنویس. از دردایی که همدم درد بیدردیام شدند بنویس. از آوارگی, در به دریهایی که حسابشون از دستم در رفتند, از مردنهایی که مردند ولی منو خلاص نکردند, از آه های سوزناک درون وجود بیوجودم بنویس.
آخه چه جوری بهت بگم. مگه درد نوشتنیه. مگه درد تعریف کردنیه. مگه درد خوندنیه.
خب باشه. تو درست میگی. ولی بنویس. بنویس نمیتونم بنویسم. بنویس واژه ای نیست تا سکوتهای حصر شده تو دلمو باهاش فریاد کنم. بنویس درد نوشتنی نیست. بنویس نمیتونی بنویسی. بنویس.
بنویس. بنویس. بنویس اعتراف میکنی نمیتونی هر چیزیو به تصویر بکشی. بنویس حتی کوچکترین دردها رو هم نمیتونی تو بزرگترین ورقها با بیشترین جوهر بنویسی.
بنویس خعییییلییی ضعیفی. بنویس ضعفتو قبول داری. بنویس شکستو پذیرفتی. بنویس حقیرتر از اونی هستی که بخوای بنویسی نمیتونی بنویسی. بنویس نای نوشتنو نداری.
شرمسارم. خجلم. پر از بغضهای ننوشتنم. پر از ناگفتنیهای ننوشتنم. پر از دویدنهای نرسیدنم.
نع, ایجوری فایده ای نداره. یا باید بنویسی, و یا هم باید بگی نمیتونی بنویسی.
باور کن. بفهم. درک کن. دریاب. حتی نمیتونم بنویسم که نمیتونم.
خیلی به خودم زحمت دادم. زیاد دنبال واژه ها دویدم. بارها مث شمع آب شدم. ولی واژه ها خسته شدند از دستم و واس همینم چیزی ندارم که بنویسم.
ازت خواهش میکنم. بهت التماس میکنم. به پات میفتم. ولی تو فقط بنویس.
میگم نمیتونم. نمیشه. حتی دارم میشکنم تا بتونم همین نمیشه هم بنویسم.
دردت رو, مشکلاتت رو, آوارگی و بدبختیات رو, سختیات رو, خستگیات رو, همه رو میدونم. میفهمم. حتی بیشتر از اونی که تو فکرشو کنی درکت میکنم. حتی بیشتر از اونی که تو باورت بگنجه میفهممت.
ولی افسوس که خالی از واژه ام. تهی از حسم. ناتوان از گفتنم. فقط.
گفتم بنویس.
تو فقط بنویس .