تاپیک: کلبه ی تنهایی های آگرین
آگرین [#] (1400/2/26 , 08:44) |
یکی بود یکی نبود
عین همیشه که گفتیم و گفتن
میگیم و میگن
غیر از خدا هیچکس نبود
توی یه ظهر تابستون
گنجشکک آشی مشی خسته و بیحوصله از دست گرما شده بود
هرچی بالهاشو به هم میزد یا خودشو فوت فوت می کرد
فایده نداشت . بازم گرمش بود . کلافه بود
با خودش گفت
نه اینطور نمیشه
باید یه کاری بکنم
به من میگن گنجشکک آشی مشی
نه گربه ی تنبل باشی
یهویی یه فکری زد به سرش
لبخند رو لب جیک جیک کنان
یه نگاه به چپ یه نگاه به راست
دید گربه ی تنبل باشی
بازم مثل همیشه
خُرخُر کنان
چشماشو بسته خوابیده
لبخندشو عمیق کرد
جیکجیکشو یواش کرد
بالهاشو باز کرد و پرید
یه چرخی زد تو حیات
دید که حوض خونه پر آبه
هنوزم گربه تنبل باشی تو خوابه
زیر درخت سیب کنار حوض آب
دلش میخواست قاه و قاه و قاه جیک بزنه و بخنده
کاسه ی قرمز پر از دونه اش رو یهویی با بالهای ای کوچیکش
انداخت جلو پای گربه خوابه
چی بود . چی بود . چطور شد؟
آسمون بود اومد زمین . نه فکر کنم زلزله شد
واااای واااای
گنجشکک آشی مشی هم جیک و جیک و جیک میزد
بالای سر گربهه بال بال میزد
گربه ی پشمالوی تنبل باشی
ترسیده بود حسابی حسابی
لرزون اومد فرار کنه از اونجا
یهویی پرید میان حوض آب
شنا بلد نبود !! نه .
دست و پا میزد و میو میو میکرد
علیرضا رو صدا میکرد
میو میو میو میو
کمک کمک کمک کمک ..
گنجشکک آشی مشی هم جیک جیک کنان خنده زنان
انگار که بارون اومده
بالای حوض آب میچرخید و میرقصید
جیک و جیک و جیک ..... جیک و جیک و جیک!
علیرضا کوچولوی قصه کنار آبجیش خواب بود
از سر و صدای اون دوتا بیدار شد
از پنجره نگاهی کرد تو حیاط
دید که گربه ملوسش داره غرق میشه
اگر نجنبه به خودش دیر میشه
دو تا پا داشت دو تای دیگه هم قرض کرد
دوید و گربه جونشو بغل کرد
از توی حوض آب کشیدش بیرون
نازش کرد و گفت ای گربه مهربون
چرا پریدی تو حوض عزیزم
تو که شنا بلد نبودی نازم
گربه ی پشمالوی آب کشیده
لرزون میوی کرد و گفت که
خواب بوده و اینطور شده
اون طور بود یا که همون طور شده
گنجشکک آشی مشی خنده زد
جیک جیک کنان قهقهه تو هوا زد
چرخ میزد و میگفت چه خوب شد
خنک شدم
هاش
هوا چقدری گرم بود
جیک و جیک و جیک جیک جیک جیک
علیرضا کوچولو
یه نگاهی کرد به گنجشک
یه نگاهی به کاسه ی دون
گربه رو گذاشت تو خونش زیر درخت
دونه ها رو جمع کرد تو کاسه و بعد
برد همه رو ریخت تو حوض خونه
رو کرد به گنجشک بلا و گفتش
سزای شیطونی تو همینه
برو خنک شو و غذاتو دون دون
بکش یکی یکی از توی حوض بیرون
قصه ی ما به سر رسید
کلاغه به خونش نرسید
بالا رفتیم ماست بود
پایین اومدیم دوغ بود
قصه ی ما دروغ بود
عین همیشه که گفتیم و گفتن
میگیم و میگن
غیر از خدا هیچکس نبود
توی یه ظهر تابستون
گنجشکک آشی مشی خسته و بیحوصله از دست گرما شده بود
هرچی بالهاشو به هم میزد یا خودشو فوت فوت می کرد
فایده نداشت . بازم گرمش بود . کلافه بود
با خودش گفت
نه اینطور نمیشه
باید یه کاری بکنم
به من میگن گنجشکک آشی مشی
نه گربه ی تنبل باشی
یهویی یه فکری زد به سرش
لبخند رو لب جیک جیک کنان
یه نگاه به چپ یه نگاه به راست
دید گربه ی تنبل باشی
بازم مثل همیشه
خُرخُر کنان
چشماشو بسته خوابیده
لبخندشو عمیق کرد
جیکجیکشو یواش کرد
بالهاشو باز کرد و پرید
یه چرخی زد تو حیات
دید که حوض خونه پر آبه
هنوزم گربه تنبل باشی تو خوابه
زیر درخت سیب کنار حوض آب
دلش میخواست قاه و قاه و قاه جیک بزنه و بخنده
کاسه ی قرمز پر از دونه اش رو یهویی با بالهای ای کوچیکش
انداخت جلو پای گربه خوابه
چی بود . چی بود . چطور شد؟
آسمون بود اومد زمین . نه فکر کنم زلزله شد
واااای واااای
گنجشکک آشی مشی هم جیک و جیک و جیک میزد
بالای سر گربهه بال بال میزد
گربه ی پشمالوی تنبل باشی
ترسیده بود حسابی حسابی
لرزون اومد فرار کنه از اونجا
یهویی پرید میان حوض آب
شنا بلد نبود !! نه .
دست و پا میزد و میو میو میکرد
علیرضا رو صدا میکرد
میو میو میو میو
کمک کمک کمک کمک ..
گنجشکک آشی مشی هم جیک جیک کنان خنده زنان
انگار که بارون اومده
بالای حوض آب میچرخید و میرقصید
جیک و جیک و جیک ..... جیک و جیک و جیک!
علیرضا کوچولوی قصه کنار آبجیش خواب بود
از سر و صدای اون دوتا بیدار شد
از پنجره نگاهی کرد تو حیاط
دید که گربه ملوسش داره غرق میشه
اگر نجنبه به خودش دیر میشه
دو تا پا داشت دو تای دیگه هم قرض کرد
دوید و گربه جونشو بغل کرد
از توی حوض آب کشیدش بیرون
نازش کرد و گفت ای گربه مهربون
چرا پریدی تو حوض عزیزم
تو که شنا بلد نبودی نازم
گربه ی پشمالوی آب کشیده
لرزون میوی کرد و گفت که
خواب بوده و اینطور شده
اون طور بود یا که همون طور شده
گنجشکک آشی مشی خنده زد
جیک جیک کنان قهقهه تو هوا زد
چرخ میزد و میگفت چه خوب شد
خنک شدم
هاش
هوا چقدری گرم بود
جیک و جیک و جیک جیک جیک جیک
علیرضا کوچولو
یه نگاهی کرد به گنجشک
یه نگاهی به کاسه ی دون
گربه رو گذاشت تو خونش زیر درخت
دونه ها رو جمع کرد تو کاسه و بعد
برد همه رو ریخت تو حوض خونه
رو کرد به گنجشک بلا و گفتش
سزای شیطونی تو همینه
برو خنک شو و غذاتو دون دون
بکش یکی یکی از توی حوض بیرون
قصه ی ما به سر رسید
کلاغه به خونش نرسید
بالا رفتیم ماست بود
پایین اومدیم دوغ بود
قصه ی ما دروغ بود