تاپیک: کلبه ی تنهایی های آگرین
آگرین [#] (1399/10/18 , 09:08) |
شامگاهان است و صبحی گوئییا در کار نیست،
سینه ام را میهمانی جز غمی تبدار نیست.
سرد می سوزم دمادم شعله می گیرم فزون،
آتشم را تکیه ای جز شانه ی دیوار نیست.
می خروشم بی صدا، تاریک، بی فرجام، تلخ،
اشک هم حتی در این شب با نگاهم یار نیست.
بر وجودم التهابی سرد فرمان می دهد،
در سرم جز خاطراتی تلخ و حسرت بار نیست.
نور را، مهتاب را، آهسته می بازم به شب،
جانِ تاریکم دگر خواهانِ این پیکار نیست.
خوابِ سنگینیست غفلت! دردِ این درمان کجاست؟
اندر این کابوسِ دهشت دیده ای بیدار نیست.
این نهایت در کدامین شرح می آید درست!؟،
آه همراهان! خدا را، عشق حکمش دار نیست!.
هرچه می بینم شبانگاه است و کابوس است و درد،
در نگاهم منظری جز شامگاهی تار نیست.
ناله ای خاموش مدفون می شود در حنجرم،
صبحگاهان رفت و دیگر مهلتِ دیدار نیست.
در سکوتی سرد این پایان تماشا می کنم،
هیچ کاری از برایم بیش از این دشوار نیست.
دیده ها در خواب، دل ها منجمد، جان ها خموش،
سهمِ ما زین ماجرا جز خاطری بیمار نیست.
بار اِلاها یاری ام کن! نیست یارایم دگر،
این شرر را انتها جز رحمتِ دادار نیست.
دورِ گردون شرحِ تکرار است و این دستان دراز،
دیگر اما روحِ ما را تابِ این تکرار نیست.
درد و حسرت، آه و عبرت، من چه گویم بیش از این،
حرف بسیار است لیکن مهلتِ گفتار نیست!.
#شبهه نوشته ای از خودم!
سینه ام را میهمانی جز غمی تبدار نیست.
سرد می سوزم دمادم شعله می گیرم فزون،
آتشم را تکیه ای جز شانه ی دیوار نیست.
می خروشم بی صدا، تاریک، بی فرجام، تلخ،
اشک هم حتی در این شب با نگاهم یار نیست.
بر وجودم التهابی سرد فرمان می دهد،
در سرم جز خاطراتی تلخ و حسرت بار نیست.
نور را، مهتاب را، آهسته می بازم به شب،
جانِ تاریکم دگر خواهانِ این پیکار نیست.
خوابِ سنگینیست غفلت! دردِ این درمان کجاست؟
اندر این کابوسِ دهشت دیده ای بیدار نیست.
این نهایت در کدامین شرح می آید درست!؟،
آه همراهان! خدا را، عشق حکمش دار نیست!.
هرچه می بینم شبانگاه است و کابوس است و درد،
در نگاهم منظری جز شامگاهی تار نیست.
ناله ای خاموش مدفون می شود در حنجرم،
صبحگاهان رفت و دیگر مهلتِ دیدار نیست.
در سکوتی سرد این پایان تماشا می کنم،
هیچ کاری از برایم بیش از این دشوار نیست.
دیده ها در خواب، دل ها منجمد، جان ها خموش،
سهمِ ما زین ماجرا جز خاطری بیمار نیست.
بار اِلاها یاری ام کن! نیست یارایم دگر،
این شرر را انتها جز رحمتِ دادار نیست.
دورِ گردون شرحِ تکرار است و این دستان دراز،
دیگر اما روحِ ما را تابِ این تکرار نیست.
درد و حسرت، آه و عبرت، من چه گویم بیش از این،
حرف بسیار است لیکن مهلتِ گفتار نیست!.
#شبهه نوشته ای از خودم!