‫15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا‬ ‫رمانسرا‬ ‫نام کتاب : 15 سال کابوس‬ ‫نويسنده: مهسا خوش قامت المع‬ ‫» رمان سرا «‬ ‫منبع:/‪http://forum.98ia.com‬‬ ‫1‬ ‫15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا‬ ‫رمانسرا‬ ‫پونزده سال کابوس ... پونزده سال نابودی...پونزده سال بدون آرامش وحتی یک ساعت خواب راحت...کابوسی که‬ ‫تمومی نداشت وروز به روز شدت می یافت.کی فکرشو میکرد این میراث جهنمی ادامه پیداکنه... راکون سیتی و‬ ‫آمبرال نابودشد ولی میراث جهنمیش‬ ‫ادامه پیدا کرد.‬ ‫نابودی خود‬ ‫آمبرال دراارر فط یه شرکت داروسازی مممولی به حااب میومد اما رازپنهانی داشت اون رازکه باع‬ ‫آمبرال وحتی راکون سیتی شده بود رمان تولید ویروس بود...!‬ ‫شرکت آمبرال درسال1968توس اسپنچر,دکترمارکوس ودکتر وسکر تاسیس شد.اسپنچر سمی داشت به‬ ‫کمک سرمایه خود و وسکر شرکت دارویی بزرگی به اسم آمبرال وسکر تاسیس کنن.!درواقع وسکر طراح ومدیر‬ ‫اصلی تاسیس آمبرال بود واسه رمین اسم شرکت آمبرال وسکر نامیده شد دکتر‬ ‫مارکوس و وسکر درتحطیطات وآزمایشات خود در حال کار بر روی ویروس جدیدی به نام ویروس‬ ‫پروجنیتورا بودن ,ویروسی که یکی از اولین تولیدات پنهانی شرکت آمبرالوسکر محاوب میشد و دارای‬ ‫شرای بایار نامتمادلی بودکه نیازبه سالهاتات وبرسی داشت...!‬ ‫درسالهای ابتدایی تاسیس آمبرال,اسپنچر از قصر مرموز خود که در اقامتگاری درتپه رای آرکلی شهر راکون سیتی‬ ‫قرارداشت به عنوان محل آزمایشات وتحطیطات خود استفاده میکرد...!‬ ‫درحالی که آن طرف تر وخارج ازشهر راکون سیتی دکترمارکوس وبطیه اعضای جدید به کار گرفته اش‬ ‫دریک آزمایشگاه درحال تحطیطات مجزای خودبودن...!.‬ ‫دررمان سالهای ابتدایی شرکت آمبرال ادوارد وسکر به طرز مرموزی به قتل رسید وپارش آلبرت وسکر پات‬ ‫پدرشو دراین شرکت به عهده گرفت ....!‬ ‫در طول سی سال اولیه تاسیس شرکت آمبرالوسکر ,دراارر فمالیت رای خود را درتولید قرصای آسپیرین‬ ‫وسرماخوردگی ادامه داد وخیلی زود به یکی از غولهای داروسازی دنیا تبدیل شد .‬ ‫دکترمارکوس باالخره تونات ویروس ‪T‬راتولیدکند که این ویروس ازرمان ترکیب پروجنیتورادرست شده بود.!‬ ‫2‬ ‫15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا‬ ‫رمانسرا‬ ‫تات این ویروس ابتدا برروی جاد یک فرد مرده آزمایش شد که عالوه بر آنکه توانات جان تازه ای به اوبدرد‬ ‫توانات برخی توانایی رای محدودی را برای او ایجاد کند .‬ ‫بمداز به قتل رسیدن مارکوس ,ویلیام به عنوان فرداصلی برروی تولید پروژه ی سالح بیوتکنولوژی قرارگرفت و‬ ‫آلبرت رم نیز به پات باالیی دردپارتمان پلیس راکون سیتی منصوب شد.‬ ‫دخترویلیام بیرکین به نام شری بیرکین ازفمالیت رای پنهانی پدرش وبه قتل رسیدن مارکوس خبرنداشت وبدون‬ ‫اطالع به پدرش کمک میکرد.‬ ‫طولی نکشید که بیش تر پاتای اصلی راکون سیتی دراختیار کامل شرکت آمبرالوسکر قرارگرفت واین شهر به‬ ‫نوعی به مطر شرکت آمبرالوسکرتبدیل شد...!‬ ‫الکااندره که عموی آلبرت وسکر بود نیزساختمان اختصاصی خود را که درجزیره راکفورت تاسیس کردبه رمراه‬ ‫دوفرزند دوقلوی خود آلفردوآلکایا مشغول به کارشد .آلفردو آلکایا ازپدرخود متنفر بودن چون اون دوتا‬ ‫اِ‪DNA‬مادربزرگ خود که ورونیکا نام داشت بوجود اومده بودن وبه این دلیل‬ ‫خاطره خوشی از پدرشان نداشتن...!‬ ‫طولی نکشید که آلکایا در دوران جوانی خود ویروس ‪T‬ورونیکا روتولید کرد,ویروسی که خیلی شبیه ویروس‬ ‫‪T‬دکترمارکوس بود.‬ ‫آلکایا باتات این ویروس بر روی پدرش اورا به ریوالی وحشتناکی تبدیل کرد. پس ازمرگ پدرش,آلکایا متوجه‬ ‫شد که این ویروس به یک چرخه پنجاه ساله احتیاج دارد برای درست کار کردن . آلفرد درتمام این مدت به‬ ‫خواررش کمک میکرد...!‬ ‫آلکایا برای اینکه نال خودرا برای ادامه این چرخه پنجاه ساله ادامه درد دوفرزند خود رلنا ودبرا برای برای کمک‬ ‫به خودش واداشت پدررلنا ودبرا پلیس شهربود وبه شدت مخالف کارای رمارش بود.‬ ‫پدررلنا ودبرا را برای کار توپلیس تشویق میکرد ولی خوب می دانات که آلکایا فرد خطرناکیه ,رلنا ودبرا ازانجام‬ ‫ویروس وفمالیت رای آن خودداری میکردن ولی چون میترسیدن ازمادرشون ,مجبور به رمکاری میشدن .‬ ‫پدرشان زیر نظر آلبرت وسکر فمالیت میکرد وفکر میکرد آلبرت فردمورد اعتمادی است برای رمین فرزندان‬ ‫خودرا به دوراز چشم آلکایا وارد گارد ریاست جمهوری کرد ولی دبرا چون خیلی ترسیده بود پیش مادرش‬ ‫برگشت دوباره به رمکاری بامادرش ادامه داد .‬ ‫رلنا دختری با چشای قهوه ای تیره صورتی کشیده پوست نه سفید نه تیره قد بلند بامورای لخت بلند مشکی درکل‬ ‫خوشگل بود و برخالف خواررش که کامل سفید مثه یخ با مورای کوتاه بود.‬ ‫3‬ ‫15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا‬ ‫رمانسرا‬ ‫رلنابه کمک پدرخود آموزش دید ویکی از اعضای گروه ‪B.O.W‬در گارد امنیتی عضو شد.در تمام این مدت آلبرت‬ ‫پنهانی از رلنا به آلکایا گزارش میداد وچون آلکایا شوررشو مانع انجام کاراش میدید به آلبرت گفت که شوررشو‬ ‫پهانی به قتل برسونه .‬ ‫پدررلناو دبرا به دست آلبرت کشته شد ورلنا درگیر پرونده قتل پدرش شد و خبرنداشت که آلبرت و مادرش در‬ ‫پی کشتن او راتن .‬ ‫درسال 1668دکتر مارکوس جلوی مرگ احتمالی خودرا به کمک ویروس ‪T‬گرفت وبا یک حمله فاجمه آسا به کاخ‬ ‫اسپنچر درتپه رای راکون سیتی منجر به آلوده شدن جنگل رای اطراف کاخ وحتی آزمایشگاه شخصی اش شد.‬ ‫اسپنچرمردو مارکوس به خواسته اش رسید ,نیرورای ‪S.T.A.R.T‬که تحت نظر آلبرت فمالیت میکردن خیلی‬ ‫زود وارد عمل شدن تا بتونن رمه چیو زیر سلطه بگیرن .‬ ‫وسکر به کمک یکی از اولین تای رانت رای اولیه یمنی رمان سالح بیو لوژیکی به خود تزریق کرد وتوانات قدرت‬ ‫بزرگی رانصیب خود کند و توانات قصر را به کلی نا بود کند . پس از این حوادث افرادی نظیر :ربکا چمبرس‬ ‫,کریس ردفیلد ,جیل ولنتاین تواناتن جان سالم به دربرن ...!!!‬ ‫تادوماه بمداز این فاجمه طاقت فرسا کل افراد ساکن در راکون سیتی به زامبی تبدیل شدن رئیس جمهور سمی‬ ‫دربهبود این شهرداشت نام رئیس جمهور وارن بود که نتوانات کاری ازپیش ببرد...آلکایا ووسکرودبرا بافمالیت‬ ‫راویروس جی روتولید کردن.‬ ‫ویروس‪ G‬ازویروس‪T‬خیلی قوی تر عمل میکرد.رلناچون قبال درتولیدویروس نطش داشته احااس گناه میکرد‬ ‫زمانیکه تیم ریکاوری اعزام شد تاویروس‪G‬را تحویل بگیرد آلکایابه خواسته آلبرت از دادن ویروس امتناع‬ ‫کردوباتزریق آن به بدنش منجر به تبدیل موجود وحشتناکی شد.!‬ ‫این ویروس باویروسای دیگه خیلی متفاوت بود چون حتی موجودات تبدیل شده رم متفاوت بودن واین تفاوت برای‬ ‫آلبرت خیلی مهم بود,آلبرت درواقع دیگه یک اناان نبود قدرتی فناناپذیرداشت .‬ ‫کریس ولئون آلکایا رو کشتن گرچه دیگه اون موجود چندش آورآلکایا سابق نبود تو اون راگیر واگیر ودرگیری‬ ‫آلبرت از فرصت استفاده کردو دبرارو‬ ‫بیهوش وباآخرین نمونه ویروس فرارکرد و به جزیره راکفورت پناه بردو اقامتگاه جدیدی ماتطر کرد.‬ ‫لئون وکریس ررکاری برای پیدا کردن آلبرتو ودبرا کردن ولی تالششون بی نتیجه ماند .شهر راکون سیتی نابود شد‬ ‫وتوس یک بمب اتمی به خاک نشات اما آلبرت با نمونه رایی که دردست داشت سمی کردآمبرال رو احیا کنه .‬ ‫4‬ ‫15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا‬ ‫رمانسرا‬ ‫دبرا خیلی برای پیدا کردن خواررش تالش کردوحتی چن بار ازپیش آلبرت فرار کرد اماآلبرت مانمش شدو اونو تو‬ ‫آتش جهنمی میراث باقی مانده آمبرال غرق کرد.‬ ‫رمان طورکه گفته شد رلنا یکی از اعضای تولید ویروس بود البته به طور ناخوسته دست به این کار زده بود وبه‬ ‫رمین دلیل خودرا گنارکار میدانات ومرگ پدرومادرشو تطصیر خود گذاشته بود وبا پیوستن به گاردامنیتی ونجات‬ ‫خواررش سمی برجبران داشت .‬ ‫راکون سیتی درناحیه غربی آمریکا قرار داشت ویازده سال رربری آن بدست وارن افتاد وارن ازرو بی تجربگی‬ ‫ونادانی تمام فمالیتای مردم شهر را به آمبرال سپرده بود . پنجاه درصد مردم کارمندان شرکت آمبرال بودن ووارن‬ ‫باباخبر شدن این موضوع وکل ماجرای سازمان تروریاتی توس کریس‬ ‫نیرورایی برای مطابله باسازمان‬ ‫تروریاتی آمبرال انجام داد . سرانجام توس آلبرت وسکر به طور النی به قتل رسید ... وبا روی کار اومدن آدام بن‬ ‫فورد وواردشدنش به این جریانات داستان شروع میشود.‬ ‫آدام بن فورد رئیس جمهور ایاالت متحده آمریکا دراین شهر عهده دار کاراشد ,ولی وقتی میبیند کاری ازش ساخته‬ ‫نیات مجبور به رمکاری با وسکر میشود وبه طور نمایشی و غیر واقمی آمبرال وراکون سیتی را نابود کند.‬ ‫جیل بن فورد که درواقع به جیل ولنتاین شناخته شده بود از کارای پدرش کامال بی اطالع بود وفامیلی او ولنتاین نبود‬ ‫او تنها فرزند رئیس جمهور یمنی آدام بن فورد بود ووقتی درگارد ریاست جمهور‬ ‫آدام بن فورد بود ووقتی درگارد ریاست جمهوری واردشد ازپدرش خواست که با یه شناسنامه قالبی به اسم جیل‬ ‫ولنتاین درگارد امنیتی مشغول به کار شود .‬ ‫درواقع برای اینکه نمیخواست رمکارانش ازرویت او با خبر شود تاراحت به کارش ادامه درد...!‬ ‫جیل****‬ ‫جیل: وای بابا خوارش میکنم بس کن یه جوری بارام رفتار میکنی انگار بچه ام فک نمیکنی دیگه بزرگ شدم.!‬ ‫آدام: نمیدونم احااس خوبی ندارم خوب تنها بچمی نمیتونم نابت بهت بی ارمیت باشم تازه خیلی شبیه مامانتی .‬ ‫جیل:آخه نه اینکه شما دوتا خیلی بهم عالقه داشتید که حاال چونکه شبیه مامانم شمام چون عالقه شدیدی به مامان‬ ‫داشتین دلتنگ من میشین واقما که ماخره است .‬ ‫آدام:منو مادرت توافطی از رم جدا شدیم چه ربطی داره ببین...‬ ‫5‬ ‫15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا‬ ‫رمانسرا‬ ‫باباز شدن دراتاق پدر دیگه ادامه ندادو نگارمون به سمت در چرخید باواردشدن یه مرد سراپا سیاه پوش نگارم‬ ‫رنگ تمجب گرفت . یه عینک دودی با بارونی مشکی خیلی برام عجیب بود .‬ ‫آدام:ا اومدی بیا تو جیل بهتره دیگه بری دخترم خیلی کار دارم .‬ ‫جیل: شما به کارتون برسین من راحتم .‬ ‫نگاری که بابام بهم انداخت فهمیدم برم بهتره . رمیشه وقتی بابام این طوری نگام میکرد باید سریع جیم میشدم .‬ ‫باالخره رئیس جمهورو جذبه اش دیگه!‬ ‫موقع رفتن کامال روبروی مردسیاه پوش بودم چهره اش آشنا بود ولی یادم نمی اومد کجا دیدمش درم برام باز کرد‬ ‫چه پررو بود مملوم نیس چه خری رس بهم لبخند زد منم با عصبانیت از در خارج شدم در پشت سرم باته شد یمنی‬ ‫کی بود مملوم بود با بابا خیلی صمیمی بوده ,البد حرف‬ ‫خصوصی داشتن دیگه که با کمال احترام‬ ‫بیرونم کردن.‬ ‫رمین طوری تو رارروی دفتر راه میرفتم که محکم به یه چیزی خوردم با سر افتادم زمین فکرکنم آدم بود ,باگیجی‬ ‫ازرو زمین بلند شدم تازه توناتم ببینم کیه !‬ ‫نگارمون که بهم افتاد بررسیش کردم یه پار جوون درحد مرگ خوشگل پوستش نه سفید بود نه تیره مورای‬ ‫روشن رمون نکافه ای بود استیل بدنشم عالی بود باچشای طوسی تیره عجب جیگری بودا..!‬ ‫اگه دید زدنت تموم شد برو کنار !‬ ‫کثافت برخالف تیپ بیاتش اخالقش مزخرف بود.‬ ‫ـ ری کجایی تو نمیشنوی؟!‬ ‫جیل: درس صحبت کن اصا میدونی من ک....اصا تو کی راتی؟‬ ‫ادامه حرفمو خوردم نباید میفهمید من کیم با نفرت بهش نگا کردم‬ ‫ـ داشتی میگفتی چرا ادامشو نگفتی تومگه کی راتی ران؟‬ ‫جیل: دیدم به تو ربطی نداره من کیم گفتم ادامشو نگم .‬ ‫آران سوختی !!! نوش جونت .‬ ‫6‬ ‫15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا‬ ‫رمانسرا‬ ‫جیل: حاال تو کی راتی انگار خیلی عجله داشتی واسه رفتن تو اتاق رئیس جمهور (پوزخندی بهش زدم)‬ ‫ـ چون داری از فوضولی میمیری بهت میگم ناکام نمونی لئون اس کندی محافظ رئیس جمهور وگارد ریاست‬ ‫جمهوری ورئیس کل گروه ‪B.O.W‬راتم اگه کمه بازم اطالعات بدم‬ ‫کفم برید بابا ایول عجب بشریه پس این محافظ پدرمه حیف که نمیخوام کای بفهمه وگرنه حالیش میکردم من کیم.‬ ‫لئون: صبرکن ببینم نکنه تو رمون آموزش دیده تازه واردراتی ؟‬ ‫جیل:آره درسته خوب که چی؟‬ ‫لئون:رمون طور که فکر میکردم حواس پرتو بی دستو پایی.‬ ‫بیشمور ررچی دلش میخواد میگه‬ ‫لئون: تو اینجاچیکار میکنی چه جوری اجازه ورود بت دادن؟‬ ‫خاک برسرم االن میفهمه چی بهش بگم آخه .!!!!‬ ‫جیل:خوب... ر..راستش ...ای بابا مملومه اومده بودم دنبال تو دیگه‬ ‫لئون:مشکوک میزنی اسمت چیه؟‬ ‫جیل:اسمم جیل ولنتاینه خوب دیگه االنم که تورودیدم حاال باید کجا بریم؟‬ ‫لئون:اوال تو نه شما درضمن تو االن نمیدونی باید کجا بریم؟‬ ‫عطده ای حاال شما نه تو چه فرقی داره بیشمور عوضی.‬ ‫جیل: مملومه جزیره راکفورت بمدشم میریم چین ولی چیزه... ببین میتونیم نریما خیلی دوره‬ ‫لئون:حوصله این شروورارو ندارم خوبه الاقل میدونی کجا میخوایم بریم دنبالم بیا ...سربه روا‬ ‫اه اه این دیگه کیه واقما چطد گنداخالقه بابا خیلی ازش تمریف میکرد خاک برسر فط خوشگله اخالق نداره که..!‬ ‫لئون: دوباره که رفتی توفکر من موندم تو که رمش توفکری چجوری تا االن زنده ای ؟!‬ ‫دیگه داشت خونمو به جوش می آورد!مرتیکه نفهم ای کاش میدونس من کیم‬ ‫7‬ ‫15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا‬ ‫رمانسرا‬ ‫لئون:ببین واسه من اگه حتی دختر رئیس جمهورم میبودی فرقی نمیکرد زودباش راه بیفت یا رمش توفکره یا سربه‬ ‫رواست ...!‬ ‫تاحاال ریچ کای جرات نداشت با من این طوری حرف بزنه حتی بابام .! باراش را افتادم سمت خروجی ... سوار یه‬ ‫ماشین خیلی شیک شد مشکی بدون سطف رمون بنت لی خودمون بود رمه بهش احترام میذاشتن ارو چه ابهتی من‬ ‫که چشم ودل سیرم انطد سوار اینجور ماشینا‬ ‫شدم که دیگه حالم به رم میخوره حاال فک‬ ‫میکنه من تا حاال سوار این جور ماشینا نشدم .‬ ‫لئون: بمد رسیدن به مطر سوار رلی کوپتر میشیم حواستو جمع کن من دیگه نمیتونم جمع وجورت کنم .‬ ‫جیل:الزم نکرده بهم بگی خودم میدونم حاال با رلی کوپتر کجا میخوایم بریم ؟‬ ‫لئون: فرودگاه راکلی میریم باید یه عده ای رو نجات بدیم ..؟!‬ ‫جیل:حاال کیا گیر افتادن ؟‬ ‫لئون:سناتورو کلر با چن نفر دیگه گیر افتادن...‬ ‫موبایلش زنگ خورد ,گوشیشو از توجیبش درآورد و جواب داد‬ ‫لئون: کلر وضمیت چه طوره ؟‬ ‫....................................‬ ‫لئون:باشه...باشه االن میرسیم فمال.‬ ‫با کنجکاوی بهش نگا کردم‬ ‫لئون:خودت که باید بدونی البته بمید میدونم یادت باشه به این جونورا میرسی باید به سرشون شلیک کنی اینطوری‬ ‫جلوگیری ازبین رفتن مهمات میشی رم اون جونورارو تحریک نمیکنی!...‬ ‫رم باع‬ ‫جیل: خودم میدونم نیازی به رارنمایی جنابمالی ندارم ...درضمن من آموزش دیدم نگران نباش..!‬ ‫لئون:نگران تو نیاتم نگران خودمم که تودستوپایی رمش باید مرقبت باشم.‬ ‫وایییییییییییییییییییی...! این دیگه ازکدوم گوری پیداش شد اصا چرا بین این رمه آدم من باید به این بیفتم پارری‬ ‫نفهم عوضی!‬ ‫8‬ ‫15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا‬ ‫رمانسرا‬ ‫لئون:مطمئنم االن داشتی جدوآبادمو حاابی با فشات آباد میکردی یا شایدم به خودم بدو بیراه میگفتی‬ ‫درسته؟(پوزخند زد)‬ ‫جیل: چطدر فکرت ممیوبه به چه چرتو پرتایی فکر میکنی واقما که آدم مزخرفی راتی ؟‬ ‫لئون: ررچی رم که باشم از تو بی دستوپای چلفتی بهترم عوضش خرابکار نیاتم ره!‬ ‫االن فط کافیه اسلحمو ررچی تیر داره تومغز این خالی کنم به جای اینکه تو سر زامبیای بدبخت خالی کنم این از‬ ‫زامبیم بدتره!‬ ‫باالخره به فرودگاه رسیدیم یادم میاد سناتور یه دفه منو با پدرم دیده بود خدا کنه فط منو به یاد نیاره که بیچاره‬ ‫میشم .دلو زدیم به دریا وراری شدیم ,مجبورشدیم از نططه مرکزی فرود رلی کوپتر به سمت فرود بیایم ,من‬ ‫نمیدونم اصا کلر کیه ؟ سناتورم به جهنم رمون گیر زامبیا بیفته بهتر‬ ‫یه کشور ازدسش راحت میشدن .‬ ‫ازباال که به سمت پائین رفتیم رمه جا تاریک بود اونطدر تاریک بود که مجبورشدیم چراغ قوه روشن کنیم من خیلی‬ ‫سریع از پله را پائین می اومدم ولی لئون خیلی بااحتیاط حرکت میکرد ورمش بهم اخطار میداد که این طوری برو,‬ ‫این کارو نکن , اسلحتو درس بگیر, چراغ قوتو خاموش نکن‬ ‫اه که چطدر این بشر گیر میداد ....!‬ ‫لئون:صد بار بهت گفتم از پیشم تکون نخور اگه یکی از اون لمنتیا بهت حمله کنن که کارت تمومه میفهمی یا نه؟‬ ‫جیل:تو کار من فوضولی نکن توزیادی شلی من مثه تو اینطد فس فس نمیکنم !‬ ‫لئون:خوش خیال آخرش خودتو به باد میدی ببین کی گفتم دنبالم بیا!‬ ‫رمون طور که حرکت میکردیم صدارایی میشنیدم که بیشتر تحریکم میکرد تا به سمت صدا برم واسه رمین به لئون‬ ‫عالمت دادم...!‬ ‫لئون:صدای رمون جونوراست باید سریع پیداشون کنیم اینجا آنتن نمیده !‬ ‫بدجوری دلم میخواست برم طرف اون صدارا واسه رمین دیگه پشت لیون نرفتم و به سرعت سمت صدا رفتم ...صدا‬ ‫ررلحظه نزدیک تر میشد اخرسر به پشت درقرمزرنگ رسیدم ...صدا ازپشت درمی اومد باترس دروآروم باز کردم‬ ‫چراغ قوه امو تو کل اتاق چرخوندم نگارم به زنی افتاد که‬ ‫9‬ ‫15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا‬ ‫رمانسرا‬ ‫روی زمین بود سریع‬ ‫رفتم کمکش با دستم زیر بغلشو گرفتم .‬ ‫جیل:صدامو میشنوی نگران نباش کمک توراره .‬ ‫اومدم بلندش کنم که یهو به طرفم حمله ورشد که خداروشکر لئون به موقع سررسید وازپشت منو گرفت‬ ‫داشتم سکته میکردم ... ولی برای اینکه جلوش کم نیارم گفتم:چیکار میکنی احمق!‬ ‫لئون: اگه االن من اینجا نبودم که توام شده بودی یکی مثه اینا ... خوب نگا کن ...‬ ‫مثه مورو ملخ زامبی میومد طرفمون ...لئون منو کشید عطب و به سر رمون زامبی که بهم حمله ور شد شلیک کرد...‬ ‫واقما صحنه عذاب آوری بود دیگه دلشو نداشتم نگا کنم.‬ ‫جیل:چیکارمیکنی بی رحم کشتیشون !‬ ‫لئون:نه اینکه یکیشون داشت نازت میکرد که حاال زدم کشتمش !‬ ‫عصبی شده بود ...از عصبانیت سرخ شده بود تواون لحظه حاابی ازش ترسیده بودم .‬ ‫لئون:زودباش باید کلرو پیدا کنیم!‬ ‫باالخره ازاون جا به رر سختی که بود خارج شدیم ...ولی اگه اون موقع لئون به دادم نرسیده بود االن اینجا نبودم‬ ‫شانس آوردم...‬ ‫لئون:جیل تو رمین جا بمون تا من برم دنبال سناتورو کلر ررصدایی اومد سریع خبرم کن ...‬ ‫جیل:اوففففففففف!!! حاال انگار من اینجا برگ چغندرم که رراتفاقی افتاد تورو خبر کنم .مگه بی دستوپام الزم نکرده‬ ‫از پس خودم برمیام!‬ ‫باغرور نگاش کردم که محکم دستمو گرفت وفشار داد... دستم داشت له میشد‬ ‫جیل: روانی دستمو له کردی ده ولم کن‬ ‫لئون :دلم میخواد فط یه بار دیگه !...فط یه بار یگه زبون درازی کنی دس واست نمیذارم فهمیدیییییییی؟!!! یا یه‬ ‫جور دیگه حالیت کنم‬ ‫11‬ ‫15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا‬ ‫رمانسرا‬ ‫انطد دستم درد گرفته بود که نا نداشتم جوابشو بدم فط سرتکون دادم اشکم داش درمیومد.‬ ‫لئون:آفرین حاال شدی دختر خوب من رفتم فمال!‬ ‫توروحت .... دستمو شکوندی عوضی فط ریکل گنده کرده ریچی حالیش نیس !به ثانیه نرسید که صدای یه دختر به‬ ‫گوشم رسید...!‬ ‫_:کی اونجاس ؟...جواب بده گفتم کی اونجاس ؟!‬ ‫ترجیح دادم جواب ندم ...‬ ‫_:جواب نمیدی اصال نشونه خوبی نیس .‬ ‫به طرفش رفتم ...دیدم با یه چتر بدست ایاتاده چون تاریک بود سایشو میدیدم چراغ قوه رو روشن کردم و‬ ‫روصورتش گرفتم .‬ ‫رمینکه اومدم یه سوال ازش بپرسم یه زامبی از پشت سرش داش میومد‬ ‫جیل: بگیر بشین عجله کن!‬ ‫_:چی ؟‬ ‫جیل:ده یاال گفتم بشین !‬ ‫رمینکه نشات بدون ممطلی یه تیر توسرش زدم وازپشت دختره افتاد ! یه نفس راحت کشیدم .‬ ‫_: تو کی راتی؟‬ ‫جیل:اینو باش به جای تشکرش میگه تو کی راتی تواین دوره وزمونه نمیشه به کای کمک کرد!‬ ‫_:خیله خوب حاال ممنون خوب نمیشناسمت حاال میشه خودتو ممرفی کنی ؟‬ ‫جیل:اسمم جیل ولنتاینه حاال فهمیدی کیم!‬ ‫_:فهمیدم تو رمون تازه واردی که عضو گروه شدی درسته؟‬ ‫جیل:ای بابا چرا ررکی به ما میرسه میگه تازه وارد انگار که االن خودشون کهنه واردن که من حاال تازه واردم.اصال تو‬ ‫بگو ببینم تو کی راتی ران؟‬ ‫11‬ ‫15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا‬ ‫رمانسرا‬ ‫از حرفم خنده اش گرفت ...‬ ‫_:چطدر بانمکی تو حاال ببخشید.‬ ‫دستشوآورد طرفم‬ ‫_:من کلر ردفیلد راتم ازآشناییت خوش حالم خیلی شیرین حرف میزنی!‬ ‫منم متطابال دستمو دادم طرفشو گفتم: منکه قبلش خودمو ممرفی کردم به ررصورت ممنون !‬ ‫لئون:اگه احوال پرسیتون تموم شد اجازه میدید مام حرف بزنیم‬ ‫باصدای لئون برگشتم طرفش مثه عجل مملق میمونه یهو اارر میشه!!!‬ ‫کلر: لئون باالخره اومدی آخر مجبور شدم خودم بیام یه سرگوشی آب بدم.‬ ‫لئون نگاری به زامبی افتاده روزمین انداخت واشاره کرد که چی شده؟!‬ ‫کلر: دوست تازه...(حرفشو خوردو ریز خندید)ببخشید منظورم جیل بود که به موقع نجاتم داد راستی عضو جدید‬ ‫گرورمون خیلی با نمکه منکه خیلی ازش خوشم اومد‬ ‫دستمو روشونش گذاشتم و گفتم: مرسی نظر لطفته عزیزم.!‬ ‫لئون خندید به منو گفت: راستی سناتورو بطیه کجان؟!‬ ‫کلر: دنبالم بیاین باید سریع ازاینجا خارج بشیم...!!!‬ ‫*****************‬ ‫لئون****‬ ‫جیل دختر بدی نیس فط یه موقع رایی حواس پرته که اونم به خاطر تازه وارد شدنش به این گروره فط امید وارم‬ ‫زود جا بیفته درغیر این صورت پدرم درمیاد.‬ ‫به چهره اش که نگاه میکنم مورای قهوه ای روشن پوست سفید بینی متناسب چشای قهوه ای خیلی روشن لبای‬ ‫متوس درکل با نمک و خوشگل بود بیشتر بانمک وتو دل برو بود چون زود تو دل کلر جا شده بود ولی یه موقع‬ ‫رایی اعصاب خورد کن میشد .‬ ‫کلررم دختر خوشرویی بود مورای مشکی چشای مشکی مایل به طوسی البته از دور رمون مشکی بود‬ ‫21‬ ‫15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا‬ ‫رمانسرا‬ ‫پوست سفید لبای متوس به بزرگ بینی متناسب چن سالی میشه که بارم رمکاریم.‬ ‫موبایلم زنگ خورد صفحه نمایش نشون داد که رانی گی باید باشه حتما اطالعات جدیدی بدست آورده سریع دکمه‬ ‫اتصالو زدمو جواب دادم.‬ ‫لئون:رانی گن میشنوم بگو ..!‬ ‫رانی گن:آه .. لئون حالت خوبه نگرانت شده بودم کلر رم اونجاس؟‬ ‫لئون: نگران نباش ریشکی اینجا نیس بگو .‬ ‫رانی گن: گفته بودی که درمورد جیل ولنتاین تحطیق کنم یه سری اطالعات در موردش بدس آوردم ولی زیاد نیس‬ ‫..ویه دختر نوزده ساله که قبال تو گروه آزمایشات آلبرت وسکر کارمیکرد ولی ازکارای وسکر بی خبر بود اینو که‬ ‫میدونی ؟‬ ‫لئون:آره میدونم االن اینجا پیشمه راستی دختر رئیس جمهور چی اونم اسمش جیل بن فورد بود درسته االن کجاس‬ ‫؟!‬ ‫رانی گن: آره اونم اسمش جیله خیلی عجیبه لئون اسم عضو جدید گروه به اسم دختر رئیس جمهور یکیه ولی فمال‬ ‫ریچ اطالعی از جیل بن فورد بدس نیووردم نگران نباش به محض گرفتن اطالعات بهت خبر میدم .‬ ‫لئون:باشه مرسی فمال‬ ‫گوشیو قطع کردم و دنبال کلر رفتم.‬ ‫خیلی به جیل شک کرده بودم اگه اون دختر رئیس جمهور باشه کارم دراومده باعصبانیت وارد دفترشدم!‬ ‫لئون:سناتور االن تو اتاقه ؟‬ ‫کلر:آره بدبخت ترسو اال ن رفت سوراخ قایم شده قبل از حادثه سطوط رواپیما داش پنهانی ازفرودگاه فرار میکرد.‬ ‫جیل:آره ترسو تر از این بشر جای دیگه ای ندیده بودم توقع داش با اون شرکت داروسازی ویل فارما به کجا برسه‬ ‫آمبرال کم واسمون دردسر درس کرد اینم یه شرکت داروسازی دیگه تاسیس کرده .‬ ‫جیل:جوابی نشنیدم سرمو برگردوندم طرف کلرو لئون دیدم از تمجب ماتشون برده به من ...خاک برسرم گند زدم‬ ‫لمنت به من نباید چیزی میگفتم آخه منی که مثال یه دختر مممولیم این رمه اطالعاتو از کدوم گوری آوردم آخه .‬ ‫لئون: صبر کن ببینم تو اینا رو از کجا میدونی مشکوک میزنی ؟‬ ‫31‬ ‫15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا‬ ‫رمانسرا‬ ‫کلر: بیش تر نفوذی به نظر میای تا یه تازه وارد درسته؟‬ ‫جیل: ای بابا این حرفا چیه خوب منم از دیگران شنیدم دیگه !‬ ‫لئون:اه نه بابا حاال از کیا شنیدی ؟‬ ‫خوب مملومه از بابام ,از مالقاتاش با سناتور حاال چی بگم واییییییی خدا کمکم کن‬ ‫به طور ممجزه آسایی صدای یه بچه اومد ..!‬ ‫_: خاله کلر ..خاله کلر کجایی تورو خدا زود باش بیا من میترسم !‬ ‫کلر:رانیه زودباشین باید بریم بچه خیلی ترسیده!‬ ‫کلر رفت به سمت بچه لئون اومد طرفم وگفت:باشه این دفه توناتی در بری ولی باالخره که میفهمم کی راتی .‬ ‫کثافت آشغال برو بمیر خودتو بکشی ریچی بهت نمیگم خاک تو سرت‬ ‫وارد اتاق شدیم بچه که اسمش رانی بود پرید بغل کلر.‬ ‫کلر: عزیزم دیدی بهت گفتم زود برمیگردم !‬ ‫سناتور: کدوم گوری بودین من یکی که مردم از نگرانی .‬ ‫جیل:بایدم نگران باشی جز این کاری ازت بر نمیاد !‬ ‫سناتور نگارشو ماتطیم تو چشای جیل انداخت !‬ ‫سناتور: با این سنت گنده تر از درنت حرف میزنی .‬ ‫جیل:اونش به خودم مربوطه تو مراقب خودت باش که یه وقت این وس کله پا نشی .‬ ‫سناتور:نکنه رمین دونفرید‬ ‫لئون با خوناردی تمام گفت:آره‬ ‫سناتور: یمنی چه؟ چجوری باید از بین اون جونورای لمنتی رد بشیم ؟‬ ‫لئون: طول سالونو می دوییم !‬ ‫41‬ ‫15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا‬ ‫رمانسرا‬ ‫سناتور:نمیفهمم چی توسرته جوونک انتظارم نداشته بتش از حرفات پیروی کنم.‬ ‫لئون:انتظاری ندارم میتونی نیای مهم نیس‬ ‫کردن‬ ‫از حرفای لئون خندم گرفته بود واقما خیلی خوناردانه لج سناتورو در میاورد. یهو دیدم سناتور دست از بح‬ ‫برداشتو به من نگاه کرد سنگینی نگاش داشت اذیتم میکرد بااخم بهش نگاه کردم .‬ ‫لئون رم از نگاه رای سناتور به من متمجب شده بود .‬ ‫لئون:خیله خوب بهتره دیگه راه بیفتیم ررکی میخواد یا رمین االن راه بیفته یا(به سناتور با کنایه پوزخند زد و ادامه‬ ‫داد) انطد بمونه که یکی مثه زامبیا بشه.‬ ‫رمه بدون ریچ حرفی راه افتادیم سناتورم مجبور بود اطاعت کنه من آخرین نفری بودم که از در خارج شدم که‬ ‫سناتور محکم منو گرفتو یه گوشه برد. با بی تفاوتی نگاش کردم .‬ ‫سناتور:فکر کردی نشناختمت دختر کوچولو ,دختر رئیس جمهور که دیگه این حرفا رو نداره .‬ ‫جیل:خفه شو سناتور خیالت تخت رمه میدونن باور نمیکنی از خودشون بپرس .‬ ‫سناتو ر با تمجب نگام کرد یه پوزخند جانانه ای تحویلش دادم‬ ‫جیل:ره!!!رمیشه دیر خبردار میشی سناتور زودتر بیا تا خوراک زامبی نشدی‬ ‫سناتور: یه روزی میرسه که من تورو بکشم واسه اونروز لحظه شماری میکنم.‬ ‫جیل:باشه حاال حرص نخور منم وای میام نگات میکنم .‬ ‫رامو کشیدم که برم لئون جلوم وایااد.‬ ‫جیل:چیه چرا اینطوری نگام میکنی؟‬ ‫لئون:تو کی راتی؟ تطریبا رمه حرفاتونو شنیدم بهتره خودت راستشو بگی‬ ‫جیل:تو که شنیدی دیگه سوال کردنات چیه ؟‬ ‫اومدم برم دوباره جلومو گرفت با بی حوصلگی نگاش کردم که بفهمه داره حوصلمو سر میبره .‬ ‫لئون: رمشو نشنیدم تو دختر کی راتی ؟‬ ‫51‬ ‫15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا‬ ‫رمانسرا‬ ‫کلر:بچه را چرا نمیاین بابا عجله کنید.‬ ‫خدارو شکر کلر نجاتم داد.‬ ‫جیل: االن وقت این حرفا نیات زود باش بیا‬ ‫سریع فلنگو باتم خدایا اصال فکرشو نمیکردم واسه پنهان کردن رویتم اینطدر باید اذیت بشم..!‬ ‫لیون(به رارم ادامه دادم زمان خودش رمه چیو مشخص میکنه باالخره میفهمم که این دختره کیه چه االن چه چن‬ ‫وقته دیگه (‬ ‫لئون:جیل از کنار من تکون نمیخوری فهمیدی؟‬ ‫جیل:یمنی...‬ ‫نذاشتم ادامه بده...‬ ‫نکن !‬ ‫لئون:رمینکه گفتم بامن بح‬ ‫کل فرودگاه با خاک یکاان شده بود دور برمون زامبی ریخته بود دیگه داشتم کالفه میشدم .‬ ‫سناتور :یمنی میخوایم از بین اینا بریم؟‬ ‫لیون :ما یه راه صافو ماتطیم به سمت خروجی اصلی فرودگاه داریم رر چطدر که بتونیم میکشیم بمدش خارج میشیم‬ ‫!‬ ‫تاجایی که امکان داشت زامبی کشتیم تطریبا در حال اتمام بود که سناتور به طرفم خیز برداشت اسلحه ام از دستم‬ ‫پرت شد و با رانی دوتایی افتادیم پائین .‬ ‫رانی از ترس بهم چابیده بود و سه زامبی به طرف ما داشتن می اومدن حاال من به جهنم رانی رم پیشم بود سناتور‬ ‫دیگه به آرزوش رسیده خودمو مرده میدیدم .‬ ‫لئون: جیل بیا اسلحه رو بگیر !‬ ‫لئون اسلحه رو به سمتم پرتاب کرد و منم سریع اسلحه رو گرفتمو رر سه تاشونو کشتم .‬ ‫جیل:رانی عزیزم حالت خوبه ؟‬ ‫رانی: خاله!!!‬ ‫61‬ ‫15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا‬ ‫رمانسرا‬ ‫محکم منو بغل کرد بیچاره این بچه چطدر زجر کشید با کمک لئون باال اومدم رانی رم پرید تو بغل کلر.‬ ‫لئون: حالت خوبه؟‬ ‫جیل: آره مرسی بیا اینم اسلحه ات ببخشید خودمم باورم شده که واقما یه دستو پاچلفتیم !‬ ‫لئون:ساتور کدوم گوری رفت اه... رمش مایه دردسره!‬ ‫کلر:اونو ولش کن ترسید یه وقت بمیره فرار کرد خیله خوب رارم که باز شده بهتره بریم !‬ ‫رمون موقع از فرودگاه زدیم بیرون سربازا مارو به مرکز بهداشت بردن تا برای احتیاط واکاینه بشیم سناتورو دیدم‬ ‫که بایه لیوان چایی ویه پتو دورش اونجا وایااده بود حتما منو ببینه تمجب میکنه به خیالش االن باید میمردم .‬ ‫عوضی بی رمه چیز ...رانی دیدم که بادیدن خالش رفت به طرفش ولی سربازا اجازه نمیدادن ... کلر رفت پیش رانی‬ ‫تا آرومش کنه .‬ ‫سناتور:از رمه بچه را متنفرم رمشون نفرت انگیزو دردسر سازن .‬ ‫تمام عصبانیتمو تو دستام جمع کردمو رفتم پیش سناتور چنان سیلی محکمی بهش زدم که یه متر پرت شد اونور‬ ‫...یطشو گرفتمو گفتم: احمق عوضی به خاطر حماقت تو احتماال اون بچه باید تاآخدعمرش کابوس ببینه ! چیه دیدی‬ ‫زندم تمجب کردی آره من تا تورو نکشم خودم نمیمیرم‬ ‫لئون اومد جلومو گرفت‬ ‫لئون:جیل باه آروم باش ولش کن !‬ ‫منو بزور ازش جدا کرد و کشید کنار‬ ‫لئون:چرا سناتور باید از مردن تو خوشحال بشه ؟‬ ‫اوفففففف! حاال کی جواب اینو بده تلفنش زنگ خورد ! خداروشکر که این تلفنش نجاتم داد خیلی به موقع بود !‬ ‫لئون یه گوشه ای رفت و جواب داد‬ ‫لئون: رانی گن چی شد اطالعات بدست آوردی؟‬ ‫رانی گن: نه رنوز نوناتم چیزی بدست بیارم متاسفم بازم تالش خودمو میکنم‬ ‫71‬ ‫15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا‬ ‫رمانسرا‬ ‫لئون:ایرادی نداره ررخبری بدست آوردی خبرم کن فمال!‬ ‫نمیدونم شک کردن به این دختره الزمه یانه رفتم به طرف جیل ... وای دوباره با سناتور بحثش شده‬ ‫دوباره جداشون کردم این دختر چه انرژی داره که این قدر خودشو با سناتور در میندازه‬ ‫لئون:جیل تمومش کن دیگه!‬ ‫جیل:مگه نمیبینی به اون بچه یه نگا بنداز تا االن دیوونه نشده جای تمجب داره !انطدر مغروره که به خاطر نجات جون‬ ‫خودش جون یه نفر و به خطر میندازه.‬ ‫لئون: باشه...باشه حق با توئه ولی االن دور ,دور اونه میتونه به راحتی اخراجت کنه‬ ‫جیل:اون کای نیات که بخواد اخراجم کنه حتی رئیس جمهورمنمیتونه اخراجم کنه چه برسه به اون احمق!‬ ‫لئون:چه قدر مطمئن حرف میزنی ؟!‬ ‫جیل: ای بابا مام که ررچی میگیم تو یه آتو ازم بگیرمن رفتم پیش کلرو رانی.‬ ‫لئون:رمیشه دنبال یه راه واسه فرار از گفتن حطیطتی !‬ ‫به حرفش توجهی نکردمو رفتم تو چادری که کلرو رانی بودن با دیدن رانی که خواب بود دلم براش ضمف رفت‬ ‫چطدر ناز خوابیده بود کلر بهم لبخندی زدو گفت برم پیشش!‬ ‫کلر: خوب با سناتور در افتادیا!‬ ‫جیل:حطشه ! نامرد تازه بازم حاضرم باراش در بیفتم‬ ‫کلر خنده اش گرفته بود‬ ‫جیل: خوب حاال باه رانی االن بیدار میشه راستی کلر این بچه پدر مادرش کجاست تو از کجا پیداش کردی؟‬ ‫کردی؟‬ ‫کلر:باشه بهت میگم خوب گوش کن!‬ ‫کلر************‬ ‫من بی خبر وبدون اطالع پامو به سیاتل گذاشتم حتی از کارای جدید آلبرت بی خبر بودم ....!‬ ‫81‬ ‫15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا‬ ‫رمانسرا‬ ‫بادیدن دوستم که قبال باراش رمکاری میکردم رفتم طرفش ...‬ ‫کلر: ربکا عزیزم سالم خوبی مرسی که استطبالم اومدی‬ ‫ربکا: خوارش میکنم عزیزم خوش اومدی ...انگار خیلی خاته ای درسته؟‬ ‫کلر:آره این دوست جدیدم یه ذره ام نذاشت بخوابم حاابی خاته‬ ‫با صدای بچه ای که کنار ربکا بود توجهم بهش جلب شد.‬ ‫ـ:خاله من خاته ام بریم خونه دیگه!‬ ‫ربکا:ببخشید عزیزم حواسم بهت نبود االن میرم ماشینو میارم ..کلر ببخشید میشه حواست به رانی باشه تا من ماشینو‬ ‫بیارم ممکنه طول بکشه!‬ ‫کلر:حتما ... خیالت راحت باشه برو.......خوب خانوم کوچولو اسم من کلر ردفیلد میتونی کلر صدام کنی‬ ‫ـ:اسم منم رانیه خاله‬ ‫کلر: چه اسم قشنگی عزیزم . حاال چن سالته؟‬ ‫رانی:پنج سالمه !‬ ‫کلر:بیا بریم بشینیم تا خاله بیاد باراش بریم .‬ ‫تو سالن انتظار نشاتیم تا ربکا بیاد‬ ‫ـ:انگار امروز تیمارستان به بیماراش مرخصی داده !‬ ‫توجهم جلب شد به مردی که این حرفو زد .‬ ‫کلر:دلیلش واضحه به خاطر خرابکاریای سناتور ران دیویس به عالوه موجی از رسانه رای شلوغ کن رم اینجا راتن‬ ‫.‬ ‫ـ:نه...نه با این حرفتون موافق نیاتم سناتور اسمش بد دررفته وگرنه آدم خوبو ممطولیه !‬ ‫کلر:پس دراین مورد حرف نزنیم بهتره چون بارم اختالف نظر داریم !‬ ‫ـ:منکه دیگه از منتظر موندن خاته شدم ...روز خوش خانم!‬ ‫91‬ ‫15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا‬ ‫رمانسرا‬ ‫مرد خیلی عجیبی بود مملوم بود یکی از دارو دسته رای خود سناتوره ...!‬ ‫رانی :اه خاله کلر آدم بده رمون فراریه!‬ ‫باگفتن این حرف سریع سرمو برگردوندم ...آره خودش بود ...ولی وایااد چون یه سری مردم که تظاررات تو‬ ‫بیرون فرودگاه راه انداخته بودن بمضیاشون خودشونو شکل زامبی درس میکردن و به آزارو اذیت راه انداخته بودن!‬ ‫از قضا یکی از رمون آدم گیر سناتور افتاد و اونو اذیت کردوبه شروع به ترسوندن سناتور کرد !‬ ‫منم دیدم اوضاع قمر در عطربه به رانی گفتم بشینه تا من بیام !به طرف اون مردی که رنوزم داشت سناتورو ماخره‬ ‫میکرد رفتم وماسکو از روصورتش کشیدم!...‬ ‫کلر:باه دیگه بی مزه خجالت بکش!‬ ‫مرد از ترسش که یه وقت دستگیر نشه فرار کرد که گیر محافظ سناتور افتاد واونو دستگیر کرد!...دوباره یکی دیگه‬ ‫از رمین مردا رفت به طرف سناتور ولی واقما این یکی بهش میخورد زامبی باشه ....نه این یه زامبی واقمی بود .‬ ‫کلر: زود باش ازش دور شو اون یه زامبیه ....‬ ‫ولی مرد اصال حواسش نبود توس زامبی گاز گرفته شد ...باصدای جیغ رانی از جا پریدم ...!‬ ‫دیگه خیلی دیر شده بود سه تا محفظای سناتور گاز گرفته شدن وازبین رفتن ررچن که اونام تبدیل به زامبی‬ ‫میشدن!‬ ‫فرود به شکل وحشتناکی بهم ریخت وصدای دادو جیغ مردم به روارفت چون سه تا محافظای سناتور وبارمون فرد‬ ‫زامبی به مردمای دیگه حمله ور شدنو تمدادزامبیا ری بیشترو بیشتر میشد!‬ ‫تو این گیرودار رانی رورم گمش کردم !‬ ‫توبین مردم پیداش کردم خواستم برم طرفش که کای دستمو محکم کشید ...سناتور بود!‬ ‫سناتور:خوارش میکنم کمکم کن ...‬ ‫رمون موقع رواپیمایی داشت به سمت فرودگاه میومد ولی مملوم بود که داره سطوط میکنه رمه ی مردم به طرف‬ ‫خروجی را فرار کردن و رواپیما ازشیشه عور کردوتا وس سالن کشیده شد!‬ ‫فط یه ذره فاصله اشت وگرنه مرده بودم...!‬ ‫12‬ ‫15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا‬ ‫رمانسرا‬ ‫باگیجی ومنگی ازروزمین بلند شدم ..حالم بدبود وبا صحنه ای که جلو روم دیدم حالم بدتر شد ...کل افراد داخل‬ ‫رواپیما بدون استثنا تبدیل به زامبی شده بودن ...‬ ‫کلر: وای... خدا اینجا چه خبره... . .نه این امکان نداره !‬ ‫باصدای گریه وجیغ رانی سرمو چرخوندم وسریع رفتم رانی رو بغل کردم...طفلی انطد ترسیده بود که زبونش بند‬ ‫اومده بود باسناتورو منشیش به یه اتاق امن رفتیم که البته سناتور میگفت اتاق کارشه مطمئنم دروغ میگفت درای‬ ‫خروجی رمه به طور خودکار قفل شده بود و ما گیر کرده بودیم..!‬ ‫رانی مدام گریه میکردو خالشو میخواست ..‬ ‫سناتور:اون بچه رو خفش کن ...اعصابمو خوردکرد!‬ ‫کلر:سناتور نذار زبونتو کوتاه کنم خودت داشتی مثه بید میلرزیدی از من کمک میخواستی از این بچه چه توقمی‬ ‫داری؟...!‬ ‫باکمک منشیش به گارد امنیتی پیام دادم که برای نجات ما سریع بیان زیاد امیدوار نبودم که بیاین ولی برای احتیاط‬ ‫به لئون خبر دادم‬ ‫.‬ ‫دیدم رنوز ریچ خبری نشده تصمیم گرفتم خودم برم بیرون یه سرو گوشی آب بدم تاخواستم برم رانی با گریه‬ ‫دستمو گرفت!‬ ‫کلر: آروم باش عزیزم میرم زود برمیگردم !‬ ‫رانی:نه خاله توروخدا نرو اگه بری دیگه نمیای ...بابامم موقمی که میخواست بره گفت که میخواد بره کمک مامانم‬ ‫ولی نیومد مامانمم نیومد تورم بری نمیای خاله!‬ ‫دلم براش ریش شد این بچه چطدر زجرکشیده!‬ ‫کلر: نه عزیزم من میام بهت قول میدم باشه؟‬ ‫چشمک بهش زدمو بوسش کردم... ازاتاق این سناتور قالبیه بیرون اومدم یه چتر فط دستم بود ... واقما که این‬ ‫سناتور یه سالحم نداره آخه این چتر چی داره که من بخوام ازش استفاده کنم!‬ ‫یه صدایی شنیدم صدای راه رفتن یه نفرو شنیدم !‬ ‫کلر: کی اونجاس؟‬ ‫12‬ ‫15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا‬ ‫رمانسرا‬ ‫*********************‬ ‫جیل*****‬ ‫جیل:پس قضیه اینطور بوده؟‬ ‫کلر:آره دیگه اینم از سفرمون خیر سرم پاشدم بیام تفریح کنم اومدم از دماغم دراومد!‬ ‫بارم خندیدیم...‬ ‫به رانی نگاه کردم به اون چشای ممصومش دلم براش سوخت...‬ ‫جیل:کلر پدر مادر این بچه کجان؟‬ ‫کلر باتاسف گفت:توحادثه راکون سیتی کشته شدن اونام مثه ما یه زمانی پلیس بودن!‬ ‫لئون اومد توچادر...‬ ‫لئون:جیل موقع رفتنه کلر توچی کارمیکنی باما میای؟‬ ‫کلر:نه بمد اینکه رانی رو بدم به خالش باید نبال کریس باشم!‬ ‫لئون:باز زده به سرش کجا رفته؟‬ ‫کلر:نمیدونم کجا غیبش زده این داداش مام دیوونس!‬ ‫لئون:باشه پس بمدا میبینمت!جیل بیا!‬ ‫جیل:کلر کریس رمون پاریه که تو آزمایشگاه کار میکرد؟‬ ‫کلر:آره مثه اینکه بارم رمکار بودین!‬ ‫جیل: نه من پیش وسکر کار میکردم اون تویه قامت دیگه بود فط از دور دیده بودمش‬ ‫کلر:تو باوسکر رمکاری میکردی؟‬ ‫باناراحتی سرمو تکون دادم‬ ‫جیل:ولی باورکن نمیدوناتم آلبرت چه عوضیه وگرنه ریچ وقت باراش رمکاری نمیکردم!‬ ‫22‬ ‫15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا‬ ‫رمانسرا‬ ‫لئون:آره کلر جیل راس میگه اون ناخواسته اینکارو کرد!‬ ‫کلر به طرف من اومدو دستشو روشونم گذاشتوگفت: مملومه که باور میکنم اتفاقیه که افتاده !‬ ‫بمد رمدیگرو بغل کردیمو رفتم رانی رو طوری که بیدار نشه بوسش کردم وازچادر بیرون اومدیم!‬ ‫تو رلی کوپتر نشاتیم و من رمش توفکر آلبرت لمنتی بودم اگه میدوناتم داره چه غلطی میکنه پامو میکشیدم کنار.‬ ‫لئون:بیا این فرمو پرکن!‬ ‫جیل: واسه چی؟‬ ‫لئون:وقتی یه کاری میگم انجام بده نه اینکه ری سئوال کنی زد باش پرش کن!‬ ‫جیل:نچ! پرش نمیکنم باید بدونم واسه چی میخوای؟‬ ‫لئون:پ میکنی یا خودم از رلی کوپتر پرتت کنم پائین!‬ ‫باعصبانیت فرمو گفتم پرش کردم حاال اسم پدر من از کدوم گوری بیارم آخه ,اینکه نمیدونه من کیم ..باکلی فکر‬ ‫فرمو پر کردم وررچی چرت بود توش نوشتم ...فرمو دادم بهش سریع نگاه کرد دیدم از تمجب داره شاخ در‬ ‫میاره!وا دیوونس اینم.‬ ‫لئون:تو واقما شیش تا خوارر برادر داری ؟‬ ‫خودمم از چییزایی که تو فرم نوشته بودم داشتم شاخ در میاوردم واسه اینکه جلوی خندمو بگیرم فط سرمو تکون‬ ‫دادم.‬ ‫لئون:اونا چن سالشونه؟‬ ‫وایییییی! خدا االنه که دیگه بفهمه خداکنه موبایلش زنگ بزنه...صدای زنگ موبایلم دراومد کاشکی میگفتم کاش‬ ‫موبایل خودم زنگ بزنه که برعکاش موبایل اون زنگ بخوره واهلل به خدا اینجا رمه چی برعکاه!‬ ‫موبایلمو از تو کیفم درآوردم و بادیدن عکس بابام چشام چهار تاشد سریع جواب دادم‬ ‫جیل:سالم بابا خوبی ؟چه خبر مامان وداداشا خوبن مخصوصا گفتم که لئون شک نکنه‬ ‫بابا:سالم بابا خوبی ؟خوب گوش کن جیل باید بهم یه قولی بدی؟‬ ‫صداش خیلی گرقته بود‬ ‫.‬ ‫32‬ ‫15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا‬ ‫رمانسرا‬ ‫جیل:بابا چی شده چرا صدات اینطوریه؟‬ ‫بابا:من خوبم عزیزم ببین ممکنه که دیگه ریچ وقت منو نبیینی من به عمت گفتم بیاد سیاتل پیشت باشه منو ببخش‬ ‫عزیزم نه رئیس جمهور خوبی بودم نه پدر خوبی بودم نه رمار خوبی واسه مامانت بودم‬ ‫اشکم دراومده بود :بابا توروخدا من االن میام پیشتچی شده مگه؟‬ ‫تلفن قطع شد حالم دست خودم نبود.‬ ‫لئون:چی شده اتفاقی افتاده؟‬ ‫جیل:زود باش به خلبان بگو پیادم کنه بگو یه جا فرود بیا د حال بابام خوب نیس!‬ ‫لئون:مگه بابات یه شهر دیگه نبود ؟‬ ‫جیل:لئون االن وقت این حرفا نیس گفتم زود باش بهش بگو فرود بیاد باید برم دفتر رئیس جمهور. لئون رم دید‬ ‫حالم خوب نیس سریع به خلبان گفت فرود اومد‬ ‫مثه جت پیاده شدم دیدم لئون رم دنبالم داره میاد‬ ‫جیل: تو کجا میای تو باید بری به راکفورت‬ ‫دیدم اصرار فایده نداره یه ماشینو دیدم که رانندش پیاده شد منم سریع رفتم رانندرو کنار زدمو سوار ماشین شدم‬ ‫لئون دیگه نتونس دنبالم بیاد ولی از بدبختی فهمید کجا دارم میرم. یک ساعت بمد رسیدم سریع از ماشین پیاده شدم‬ ‫و به طرف دفتر رفتم کل اونجا بهم ریخته یه سری از‬ ‫کارمندا پخش زمین‬ ‫شده بودن یه عالمه برگه تو روا پخش بود سریع رفتم به سمت دفتر پدرم درو باز کردم پدر نبود تموم کتابخونش‬ ‫شکاته بود از پشت کتابخونه یه صدارای عجیبی از پشت کتابخونه میومد بغض گلومو گرفته بود نفام بند اومده‬ ‫بود باترس به سمت کتابخونه رفتم.....‬ ‫لئون**************‬ ‫دختره دیوونه باید برم دنبالش‬ ‫_:قربان نمیاین سوارشین حرکت کنیم؟‬ ‫لئون:نه تو رمین جا باش تا من بیام فمال…‬ ‫42‬ ‫15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا‬ ‫رمانسرا‬ ‫سریع سوار ماشین شدمو مثه برق به سمت دفتر رئیس جمهور رفتم ولی.. چرا جیل خواست بره دفتر پذرش که‬ ‫اینجا نبود؟ دیگه مطمئن شده بودم که جیل تااالن دروغ گفته اون دختر خود رئیس جمهوره سرعتمو بیشتر کردم‬ ‫باید زود میرسیدم !‬ ‫............‬ ‫وارد دفتر شدم ...باصحنه ای که پیش روم دیدم داشتم شاخ در می آوردم رئیس جمهور چرا این طوری شده چه‬ ‫بالیی سرش اومده...میخواست بهجیل حمله کنه...‬ ‫***************‬ ‫جیل******‬ ‫با بغض به صورت بابا نگاه کردم ولی اون دیگه منو نمی شناخت از دیدن لئون تمجب نکردم میدوناتم دنبالم میاد .‬ ‫لئون اسلحه شو در آوردوآماده باش قرار گرفت‬ ‫جیل:نه... ریچ کاری نکن لئون خوارش میکنم ....برو بیرون! مگه کری باتوام‬ ‫لئون به حرفم گوش ندادو به کار خودش ادامه !‬ ‫بابا ررلحظه بهم نزدیک تر میشدو بارر قدمش من عطب تر میرفتمو اشک میریختم !ریچ وقت این طوری گریه‬ ‫نکرده بودم ...آخرش خوردم به دیوار دیگه جا واسه عطب رفتن نداشتم فط منتظر بودم باباکارمو تموم کنه دیگه‬ ‫زنگی بدون بابام واسم ممنی نداشت چشامو باتمو منتظر مرگم‬ ‫شدم...فهمیدم بابا به‬ ‫طرفم خیز برداشت که باصدای شلیک گلوله ...دیگه ریچی نفهمیدم.....‬ ‫با صدای رانی کوچولو چشامو باز کردم ....تو یه اتاق بودم رمه چیزش سفید بود البد مردم ...ولی مرگم راحته را چه‬ ‫باحال مردم اصا دردنداشت ...دوباره صدای رانی رو شنیدم ...نکنه اوم مرده!‬ ‫رانی:خاله چطدر میخوابی پاشو دیگه !‬ ‫باگیجی ازجام پاشدم تازه داشت یادم می اومد چه اتفاقی افتاده بود...بابا...زامبی شدنش...لئون...شیک اسلحه ...‬ ‫کلر:باالخره رضایت دادین مادمازل بیدر شین خواب به خواب بری انطدر میخوابی؟‬ ‫52‬ ‫15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا‬ ‫رمانسرا‬ ‫جیل:بابام کو؟‬ ‫کلر لبخندش محو شدو نگام کرد.‬ ‫کلر:چرا حطیطتو نگفتی چرا نگفتی پدرت کیه؟چرا...‬ ‫باعصبانیت نفاشو داد بیرون ...مم بدون توجه به حرفاش دوباره گفتم:کلر گفتم بابام کو؟‬ ‫کلر:باشه...چرا داد میزنی ببین جیل اون دیگه پدرت نبود میخواست بهت حمله کنه که لئون به موقع نجاتت داد.‬ ‫اشکام دوباره سرازیر شد پس مرده بود آخه مگه چه بالیی سرش اومده بود رانی اومد پیشم بغلش کردم بوسیدمش‬ ‫باز منکه نوزده سالمه مامانم رات این بچه بااین سنه کمش ریچ کومو نداره ررچن مم انگار مامان ندارم اونکه بهم‬ ‫سر نمیزنه پس با مرده فرقی نداره!‬ ‫رانی:خاله گریه نکن تورم دیگه مثه من مامان بابا نداری ؟غصه نخور خاله ربکا میگه اونا یه جای خوب میرن مام‬ ‫بمدن میریم پیششون.‬ ‫دلم واسه شیرین زبو نیاش ضف رفت محکم تر بغلش کردم ...باید قوی باشم نباید زود تالیم بشم باید بفهمم کی‬ ‫بابارو به این روز درآورده ...باید زنده بمونم...‬ ‫لئون:بهوش اومدی؟ حالت خوبه؟‬ ‫سرمو تکون دادم !‬ ‫جیل:جنازه بابامو کجا بردن ؟‬ ‫لئون:واسه برسی بردن پزشک قانونی باالخره فهمیدم جیل ولنتاین درواقع جیل بن فورد ختر رئیس جمهور. واسه‬ ‫چی دروغ گفتی؟‬ ‫جیل: به خودم مربوطه ولم کن میخوام برم !‬ ‫از روتخت بلند شدم و آماده رفتن شدم‬ ‫لئون:کجا میخوای بری تو عضو این گروری نباید سرخود کار کنی‬ ‫جیل:من دیگه عضو این گروه نیاتم ازاین گروه متنفرم میخوام از این به بمد خودم کار کنم می فهمی یا نه؟‬ ‫لئون:مگه دست خودته لجبازی نکن جیل !‬ ‫62‬ ‫15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا‬ ‫رمانسرا‬ ‫ندارم دس از سرم بردار‬ ‫جیل: حوصله بح‬ ‫ازچادر اومدم بیرون چاره ای جز فرار نداشتم با سرعت میدویدم یه ماشین نزدیکی رمون حوالی پیدا کردم لئون‬ ‫داش دنبالم می اومد که باماشین زدم به چاک و ده فرار..!‬ ‫ولی لئون زرنگ تر از این حرفا بود مطمئنن دنبالم می اومد!‬ ‫به رر حال فرار بهتر از این بود که توی اون گروه لمنتی بمومنم و نتونم ریچ کاری بکنم ... دیگه حتی از عمه ام رم‬ ‫خبری ندارم مثالقرار بود بیاد دنبالم حس تنهایی بدجور گریبانمو گرفته بود ولی قول داده بودم که دیگه گریه نکنم‬ ‫...درس مثه یه سنگ که ریچ وقت نه میشکنه نه گریه میکنه ...!‬ ‫*********‬ ‫لئون*******‬ ‫کلر:لئون چرا وایاادی برو دنبالش ...اصالمن میرم از تو بخاری بلند نمیشه !‬ ‫کلر رفت که ماشین بیارمنم خونارد به کارای کلر لبخند میزدم‬ ‫کلر:میشه بپرسم کجای کار من خنده داره که اینطدر میخندی؟‬ ‫لئون:نمیخواد نگران باشی ردیاب داره میدونم کجاس! بیخود زحمت نکش‬ ‫کلر:من اینجا این رمه حرص بخورم تورم با خوناردی بگی ردیاب داره نمیتوناتی زود تر بگی!رمیشه خوناردی!‬ ‫موبایلم زنگ خورد ..رانی گن بود !‬ ‫لئون:رانی گن بگو!‬ ‫رانی گن: خبر داری که جیل...‬ ‫لئون:آره میدونم دختر رئیس جمهوره چیز جدیدی پیدا کردی یانه؟‬ ‫رانی گن: رمیشه عجولی لئون صبر کن بهت میگم... االن داری به چین میری یا به جزیره راکفورت؟‬ ‫لئون:جزیره راکفورت!‬ ‫72‬ ‫15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا‬ ‫رمانسرا‬ ‫رانی گن: پس باید قبلش یه چیزایی رو بهت بگم... کریس رد فیلد وبا افرادش در ناحیه غرب جزیره میرن بوسیله‬ ‫بالگردی قرار بود باراش بیای به اون ناحیه برو.. خوب گوش کن فط به ناحیه غربی برو باشه؟‬ ‫لئون:واسه چی ناحیه شرق جزیره چه خبره مگه؟‬ ‫رانی گن: توی ناحیه شرقی جزیره نوع خاصی زامبی جدید وجود داره که مذربین و قوی ترن وخوب دونفر پدرو‬ ‫پار به اسمای ستلر و ساالزارکه االن اصال موقمیته خوبی واسه رفتن به اونجا نیس اگه بری رم باآلبرت درگیری پیدا‬ ‫میکنی رم با اون دوتا به نفمته که نری!‬ ‫لئون:خیلی جالبه تو اینارو از کجامیدونی ؟راستی گفتی که گروه مذربین یمنی چه خوصوصیاتی دارن!‬ ‫رانی گن:خوب منم برنامه خودمو دارم ! این گروه مزربی اسمشون لوسینو میناتوسه راستش تا اینجا رمین اطالعاتو‬ ‫دارم دیگه چیزی ندارم!‬ ‫لئون:تا رمینجاشم کافیه ممنون!‬ ‫لئون:راستی رانی گن ردیاب جیلو کنترل میکنی که‬ ‫رانی گن:متاسفانه ردیاب حذف شد فکر کنم فهمید مگه ردیابو کجا گذاشتیش دیگه نمیبینمش‬ ‫لئون:اینم بدشانای ..!باشه مشکلی نیس خودم پیداش میکنم..!‬ ‫رانی گن: فط اینو بدون جیل حتما به سمت جزیره حرکت میکنه پس زود تر اونجا باش تا بتونی پیداش کنی!‬ ‫لئون:آره رمین کارم میکنم !‬ ‫رانی گن:خبر مردن رئیس جمهورو شنیدم خیلی مراقب خودت باش مرتب بامنم در تماس باش فمال خداحافظ‬ ‫لئون:باشه خداحافظ!‬ ‫کلر: لئون داری میری؟‬ ‫لئون: آره باید زود تر حرکت کنم چیه کاری داشتی؟‬ ‫کلر: یه خانومی کارت داره ؟‬ ‫لئون:نفهمیدی کیه؟‬ ‫کلر: نه!‬ ‫82‬ ‫15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا‬ ‫رمانسرا‬ ‫لئون:االن نمیتونم باید برم!‬ ‫کلر: ااا! لئون میگه کارش واجبه در مورد جیله !‬ ‫منم به سرعت طرف مرکزرفتم بادیدن یه خانوم تطریبا سی ورفت رشت ساله حدس زدم که باید خودش باشه!‬ ‫کلر:خانوم اومدن!‬ ‫ـ:شما آقای لئون اس کندی راتید؟‬ ‫لئون:درسته شما؟‬ ‫ـ:اینجا نمیشه باید خصوصی صحبت کنم!‬ ‫کلر:پس من برم!‬ ‫ـ:بارردوتون کاردارم‬ ‫داخل یه چادر رفتیم نشاتیمو منم منتظر گوش دادم‬ ‫ـ:من الرا بن فورد خوارر رئیس جمهور وعمه جیل راتم رنوزم باورم نمیشه برادرمو از دس دادم بهم خبرداد منم‬ ‫خودمو رسوندم اومدم ببینم اینجا چه خبره جیل کجاس؟‬ ‫رنگ کرده بودم حاال چه جوری به این بگم‬ ‫لئون:من تالیت میگم بهتون ببخاید ولی شما...‬ ‫الرا:من رئیس کل مرکز پلیس مخفی راکون سیتی راتم حاال فهمیدی کیم ؟ پس قضیه رو کامل بهم بگو‬ ‫حرفی نداشتمو بالخره خیلی ازم بزرگتر بودو به طور کل اتفاقاتو براش گفتم حتی ردیابو فرار کردن جیل وباقی‬ ‫قضایا...!‬ ‫الرا:من ریچ وقت جیلو ندیدم به خاطر لجبازی بامادرش نوزده سال ازدیدنش محروم شدم حتی برادرمو ندیدم االنم‬ ‫بمد از جداییشون تصمیم گرفتم بیام تا جیلو ببینم ولی ولی بازم فرصت نشد ببینمش ,حاال جیل کجاست؟‬ ‫لئون:کارت شناساییتونو ببینم!‬ ‫کلر:لئون این چه رفتاریه؟‬ ‫92‬ ‫15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا‬ ‫رمانسرا‬ ‫منم عصبانی گفتم:به اندازه کافی دیرم شده نمیتونم وقتمو واسه کای که ممکنه دروغ گفته باشه بزارم از کجا مملوم‬ ‫که راست بگه؟‬ ‫الرا:آره راس میگه باید مطمئن بشه بیا اینم کارت شناسایی ... میشه حاال بگی جیل کجاس؟‬ ‫لئون:فرار کرده!‬ ‫الرا: وای خدا کارم در اومد واسه چی فرارکرده..... دختره احمق قرار بود منتظرم باشه!‬ ‫لئون:باید برم جزیره راکفورت قطما اونجا میره شمام باما بیاین!‬ ‫الرا:نه من خودم دنبالش میگردم تورم کارتو انجام بده اینطوری اگه بارم باشیم بدتر میشه پس من جداگانه میرم‬ ‫دنبالش فمال خداحافظ رر خبری شد خبرم کنین.‬ ‫لئون:حتما خداحافظ..‬ ‫بمد از خداحافظی با کلر به سرعت با رلی کوپتر به راکفورت حرکت کردم.......!‬ ‫*********‬ ‫بمد از چند ساعت به جزیره رسیدم ...نابت به قبل خیلی فرق کرده بود آلبرت حاابی اونجارو تغیر داده بود‬ ‫احتماال فمال اولین کایم که به جزیره رسیدم ...خودمو به ناحیه غربی جزیره رسوندم رمه فضا رای اونجا شبیه به‬ ‫کلیاا بود ...باید با رانی گن تماس میگرفتم ....‬ ‫لئون:رانی گن سالم من به جزیره رسیدم االنم ناحیه غربی جزیره ام حاال باید کجا برم اینجا رمش کلیااش من‬ ‫نمیدونم دقیطا کجا باید برم!‬ ‫رانی گن: خداروشکر سالم رسیدی چر اینطدر دیرکردی ؟‬ ‫لئون:این جواب سئوالم بود؟‬ ‫رانی گن:باشه بابا! ببین اونجا جمما پنج تا کلیاا وجود داره تو باید بری کلیاای سومی که اولین کلیااست !‬ ‫لئون:اگه اولین کلیااست پس چرا سومیه؟‬ ‫رانی گن:چون که سومین کلیاا ست که ساخته شده ,اولین کلیاا وسطیه حاال متوجه شدی ؟‬ ‫لئون:آره فمال !‬ ‫13‬ ‫15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا‬ ‫رمانسرا‬ ‫وارد رمون کلیاایی شدم که رانی گن گفت وارد که شدم مورچه پر نمیزد رمه چی اونجا بود ولی ریچ کای نبود‬ ‫رمین طوری که مشغول دیدزدن اونجا بودم یه اسلحه پشت سرم گذاشته شد...!‬ ‫ـ:دستاتو بزار پشت سرت طوری که بتونم ببینمشون زود باش!‬ ‫لئون:ولی من اصال عادت ندارم به حرف خانوما گوش کنم !‬ ‫ـ:تا بهت شلیک نکردم دستاتو ببر باالمنم عادت ندارم به مردا ارمیت بدم حتی یه زره پس اگه نمیخوای بمیری‬ ‫دستاتو ببر باال!‬ ‫این دیگه از کجا پیداش شد ...به سرعت چاقومو در آوردم و به طرفش خیز برداشتم ولی به سرعت جاخالی‬ ‫داد...ولی من زرنگ تر بودم زودی گرفتمش ودستاشو تو دستام قفل کردم ...خوب که دقت کردم دیدم‬ ‫ایداست...درس میبینم...چن بار پلک زدم...آره رمونه ...مورای مشکی لخت,‬ ‫صورت بین گردو‬ ‫کشیده, پوست سفید, چشای طوسی و بینی متناسب ,لبای قلوه ای !‬ ‫لئون:ایدا تو اینجا چی کار میکنی میدونی چن وقته ندیدمت؟‬ ‫ایدا:لئون..!فکر نمیکردم تورو اینجا ببینم حاال چی شده که اینجا اومدی؟!‬ ‫لئون:این سئوالو من باید ازت بپرسم ,رمیشه عادت داری بی اراده به کای حمله کنی؟‬ ‫ایدا:تو بهم حمله کردی!‬ ‫لئون:میخواستی اسلحتو پشتم نذاری !چن وقته اینجایی؟‬ ‫ایدا:دورفته ای میشه اومدم تو واسه چی اینجایی؟‬ ‫لئون:ماموریت داشتم ببینم کریس اومده؟‬ ‫ایدا:آره اومده منم االن فراریم کریس وگرورش دنبالمن !‬ ‫لئون:واسه چی؟‬ ‫ایدا:فکر میکنه من نمونه آخرین ویروس جی و برداشتم در حالی که من واسه چیز دیگه ای اومدم اینجا..!‬ ‫لئون:اونوقت واسه چی اومدی اینجا؟‬ ‫13‬ ‫15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا‬ ‫رمانسرا‬ ‫ایدا:اومدن من به اینجا و این که میخوام چیکارکنم وکجا برم به خودم مربوطه!‬ ‫لئون:اونکه صد البته !رمیشه مارموز رفتار میکردی کار خ.دتم انجام میدادی از بس لجبازی!‬ ‫ایدا: من لجبازم یا اون رئیس جمهور عوضی که با بی شرمی منو اخراج کرد درحالی که بی گناه بودم ولی کاسه کوزه‬ ‫را سرمن شکاته شد!‬ ‫لئون:توباید ثابت میکردی نه اینکه واسه خودت کار کنی‬ ‫ایدا:به درک..! اخراج شدنم مهم نیس مهم اینه که االن تو کارم موفطم واسه خودمم قرار نیس به کای گزارش بدم‬ ‫زیر دست کس دیگه باشم واسه خودم عشق میکنم.‬ ‫لئون:آره دروغم که میگی پس عمه منه که با وسلر رمکاری میکنه.‬ ‫ایدا:نگران نباش من دراارر باراش کار میکنم من ویروسو تحویل وسلر ندادم به جلش به رئیس جمهور دادم ولی‬ ‫اون عوضی رمه گند کاریایی که خودش انجام داد گردن من گذاشت و بیهوده اخراجم کرد.بیچاره وسلر خبر نداش‬ ‫که من طبق نطشه راش پیش نمیرم!‬ ‫لئون:گفتم واسه چی اینجایی؟‬ ‫ایدا:منم گفتم که به خودم...‬ ‫نذاستم حرفشو ادامه بده!‬ ‫لئون:اینطدر تفره نرو جواب منو بده!‬ ‫ایدا:مجبور نیاتم جوابتو بدم!‬ ‫لئون:مجبوری چون من میگم ایدا میدونی که وقتی عصبی بشم چی میشه پس مثه آدم جواب بده!‬ ‫ایدا:واسه کشتن یه نفر...!‬ ‫لئون:کی؟‬ ‫ایدا:آلبرت وسکر..!‬ ‫لئون:مگهئ چیکارت کرده؟!‬ ‫23‬ ‫15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا‬ ‫رمانسرا‬ ‫ایدا:رئیس جمهور به واسطه رمین آلبرت لمنتی تحیریک شد که منو اخراج کنه که کردو آلبرت به ردفش رسید‬ ‫واسه رمین یه نفری رو شبیه به من با ویروس جی وترکیب ‪DNA‬خودم بوجود آورد. از طریق یه فیلم اونو پخش‬ ‫کرد طوری که گرورای پلیس حتی کریس وافرادش دنبالمه منم یه‬ ‫فراری وراری واسه‬ ‫اثبات بی گناریم.‬ ‫لئون:واسه چی این کارا رو باتو کرده بیخودی که کاری نمیکنه!‬ ‫ایدا:نمیتونم بگم...! اصرار نکن!‬ ‫لئون:اصرار نمیکنم چون مجبوری بگی!‬ ‫ایدا:لئون باه نمیگم چرا اینطدر پافشاری میکنی نمیخوام تورم وارد این بازی کنم!‬ ‫ایداداشت با ناراحتی کلیاا رو ترک میکرد که ...!‬ ‫لئون:یادته بهم قول دادی رمیشه رمه اتفاقاتیو که واست بیفته بهم بگی! یادته!‬ ‫ایدا وایااد...‬ ‫ایدا:من خودمم نمیتونم نجات بدم اگه توام وارد این بازی کنم تورم با من غرق میشی !پس اصرارنکن!‬ ‫لئون دستشو گرفت:بگو...!‬ ‫ایدا: میخوای بدونی باشه بهت میگم آلبرت بهم درخواست ازدواج داد خوب اون روزویادمه ...!‬ ‫************************‬ ‫آلبرت:تو بامن ازذواج میکنی یمنی مجبوری فهمیدی؟!‬ ‫ایدا:خفه شوووو...! ررزه منو تا اینجا کشوندی که این اراجیفو بهم بگی !‬ ‫آلبرت: حرص نخور خانوم کوچولو میدونی که اگه به حرفام گوش نکنی چی میشه‬ ‫قهطهه ری سرداد‬ ‫ایدا:رر غلطی میخوای بکنی بکن من ایدا وانگم عمرا به حرفات گوش بدم حاالم گورتو گم کن رریییی!‬ ‫33‬ ‫15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا‬ ‫رمانسرا‬ ‫آلبرت :خواریم دید!‬ ‫******************‬ ‫ایدا:حاال فهمیدی واسه چی دنبالشم بمداز جواب من آلبرت کاری کرد که پدرمو تبمید کنن چون پلیس بود بابامو‬ ‫فرستادن جایی که نه من نه مادرمو داییم دیگه ریچ خبری ازشون نداشتیم آخرشم خانوادمو به خاطر اون بی رمه‬ ‫چیز ازدست دادم!ازاون موقع مثه سنگ شدم دیگه دلم واسه‬ ‫ریچ کای نمیاوزه خشک شدم و تصمیم گرفتم واسه خودم کار کنمو رمه رو سر کار بزارم یه نمونشم وسلر بدبخت‬ ‫که فک میکنه من طبق نطشه راش پیش میرم‬ ‫لئون:آروم باش نگگران نباش من اون عوضیو میکشم!‬ ‫ایدا:نه نمیخوام تو قاطی شی برگرد لئون!‬ ‫دادزدم..!‬ ‫لئون:یمنی چی ایدا باه دیگه نمیزارم رمش خودسر باشی تارمینجاشم زیادی بهت فرصت دادم!‬ ‫ایدا:ببین لئون تو مائول من نیاتی فهمیدی درسته قبال بهت قول داده بودم رر اتفاقی بیفته بهت بگم ولی این قضیه‬ ‫خیلی فرق داره من دیگه ریچ کای واسم نمونده اگه تورم بمیری دیگه حتی یه آشنا رم ندارم میفهمی؟‬ ‫لئون:با این حرفات نظر من عوض نمیشه.‬ ‫ایدا:به جهنم که عوض نمیشه پس عواقبش پای خودت در ضمن بیا این فیلمو بگیر این رمون اثبات بیگناریمه اگه‬ ‫اینو بدست کریس برسونی اونم میده به دادستانی اونوقت بی گناریم ثابت میشه من اگه اینو به کریس بدم میمرم‬ ‫رروقت بهم برخوردیم امون نمیداد که واسش توضیح بدم ,دست تو باشه بهتره !‬ ‫سی دیو گرفتم...!‬ ‫لئون:باشه نگران نباش فیلمو میدم اگه به حرفای منم گوش بده خودت میدونی که کریس لجباز تر از این حرفاست!‬ ‫به سیدی نگاه کردم حرفاش تو سرم میچرخید بمد از چن دقیطه دیدم ایدا دوباره غیبش زده ...رمیشه رمینطور بوده‬ ‫خودخواه و غیرقابل پیش بینی .‬ ‫ایدا********‬ ‫43‬ ‫15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا‬ ‫رمانسرا‬ ‫ایدا بمد از ازاخراج شدنش از گروه ‪B.O.W‬تصمیم گرفت برای خودش کار کند و واباته به گروه دیگری نشه از‬ ‫اون موقع ومرگ خانوادش خودساخته شد مهربون بود ولی احااس نداشت درس مثه سنگ آشنایی اون بالئون از‬ ‫جایی شروع میشه که که توی یه دانشگاه درس میخوندن و حتی وقتی که ایدا‬ ‫میخواست آموزش ببینه مربی‬ ‫شد از یه لج و لجبازی بین این دونفر دوستای خوبی رم در کنار رم باشن ویه عالقه ی کمرنگی‬ ‫اون لئون بود وباع‬ ‫شد این عالقه ادامه پیدا نکنه .‬ ‫بینشون اتفاق بیفته ولی چون ایدا ازکارش برکنار شدو خانوادشو از دس داد باع‬ ‫قبل از کار اون تواین گروه اون تو آزمایشگاه سری آلبرت کار میکرد و مثل جیل و کریس اونجا فمالیت میکرد وبمد‬ ‫از مشغول شدنش تو گروه آدام بمد نابود کردن راکون سیتی اونو با کمک آلبرت اخراج کردولی جیل بمد از باخبر‬ ‫شدن این موضوع باپدرش به شدت مخالفت کردو جلوشو گرفت ولی فایده نداشت!‬ ‫جیل:پدر واسه چی ایدا رو اخراج کردی نکنه زده به سرت!‬ ‫آدام:جیل درس صحبت کن مگه اخراج کردن یه آدم غریبه چطدبر برات مهمه ؟‬ ‫جیل:رمن قدر که بی دلیل اخراجش کردی واسم مهمه رئیس جمهوری که منطق نداره و ریچی سرش نمیشه رمون‬ ‫بهتر که اخراج بشه!‬ ‫آدام باسیلی زد تو صورت جیل سر جاش نشات!‬ ‫جیل:باشه اشکالی نداره اگه تو نزنی پس کی بزنه باید منو رم اخراج کنی .‬ ‫آدام:تمیتونم تو فرق دار...‬ ‫جیل نذاشت ادامه حرفشو بزنه و دادزد‬ ‫جیل:نه من ریچ فرقی با بطیه ندارم از کوچیکی تو باعثش بودی که رمه ازم کناره بگیرن که چرا چون دختریه مطام‬ ‫داره اگه طوریش بشه ما محکومیم آلبرتو رمتون برید به جهنم من که میدونم چی تو سرته ..‬ ‫درو محکم کوبید ورفت ......!‬ ‫جیل باینکه مخالف پدرش بود سمی داشت ایدا رو برگردونه ولی ایدا رم طور دیگه ایی در مورد جیل فکر میکرد و‬ ‫ازش متنفر بود درحالی که خبر نداش جیل به خاطر اون با پدرش جنگ راه انداخته بود ..!‬ ‫جیل*******‬ ‫53‬ ‫15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا‬ ‫رمانسرا‬ ‫با تغیر لباسی که داده بودم غیر ممکن بود که منو بشناسه یه پالتوی مشکی بلندیش تا زانو بود بایه چکمه چرم بلند و‬ ‫یه لباس سفید برای زیر پالتو رمونم غنیمته چون من ریچ وقت پالتو نمیپوشیدم االن سخت تر میتونن منو شناسایی‬ ‫کنن...!‬ ‫باالخره بابدبختی خودموبه مرز پلیس رسوندم باید واسه رفتن به جزیره یه رلی کوپتر میدزدیدم ..بیشتر مردم از‬ ‫مردن رئیس جمهورو دختر فراریش اطالع داشتن واگه منو میدیدن تو دردسر می افتم .‬ ‫کل فینکس(‪)Cole phoenix‬رئیس گروه پلیس یکی از بهترین دوستای پدرم بود و منو خوب میشناخت‬ ‫دخترش سارا یکی از دوستای صمیمیم بود خیلی رم مهربون بود!‬ ‫باسارا تماس گرفتم ...!‬ ‫سارا:بله؟‬ ‫جیل:الو سارا خودتی سالم‬ ‫سارا:جیل ریچ مملومه کدوم گوری راتی کجایی؟‬ ‫جیل:االن وقت این حرفا نیس ببین باید یه کاری کنی . زنگ بزن به پدرت اونو به یه بهونه ای از دفترش خارج کن!‬ ‫سارا:چی میگی جیل بابام تحت ریچ شرایطی از اونجا نمیاد بیرون اگه سنگم روسرم بباره اون نمیاد بمد من چه‬ ‫جوری اونو بکشونمش بیرون؟‬ ‫جیل:یه کار ازت خواستم عرضه نداری انجامش بدی!خدافظ‬ ‫سارا:باشه بابا قطع نکن ببینم چی میشه بهت خبر میدم!اصال واسه چی میخوای؟‬ ‫جیل:من دم دفتر پدرتم باید یواشکی برم داخل اتاقش تو رم به یه بهونه ایی باباتو بکش بیرون فهمیدی؟!‬ ‫سارا:باشه راستی جیل ببین وارد اتاق بابام شدی لپ تابمو برام بیار!‬ ‫جیل:امر دیگه ای نیس....!!! مگه من دارم میرم گردش دیوونه باید با طناب برم باال چه جوری واست بیارم آخه!‬ ‫سارا:ببین یه کار ازت خواستم عرضه نداری دیگه!‬ ‫جیل:حرف خودمو به خودم پس نده متطلب باشه ببینم چی میشه ؟!‬ ‫سارا:خودتم که حرف منو به خودم زدی !‬ ‫جیل:پررو!‬ ‫63‬ ‫15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا‬ ‫رمانسرا‬ ‫سارا:فضول‬ ‫جیل:برو گمشووووووو!توام اینج واسه من بازیش گرفته!خدافظ‬ ‫با اینکه پدر سارا بهم آموزش داده بود ولی مرد ریزی بود و از وفتی مادر سارا فوت کرد بیشموربازیاش شروع شد.‬ ‫بمداز تماس با سارا خودمو به پشت ساختمون رسوندم میدوناتم اتاق فینکس آخرین طبطه است واسه رمین ارتفاع‬ ‫تا اون طبطه خیلی زیاد بود مجبور شدم با طناب برم باال اول باید یه سری مدارک از دفتر فینکس بر میداشتم بمد به‬ ‫طرف مرکز رلی کوپتر میرفتم.‬ ‫وقتی از محکم شدن طناب مطمئن شدم دوتا پارامو رو دیوار گذاشتمو سریع به سمت باال حرکت کردم ..!‬ ‫حدودا یه ربمی طول کشید تا به طبطه باال برسم دستمو به پنجره گرفتمو داخل شدم خداروشکر پنجره باز بود وگرنه‬ ‫کارم مشکل تر میشد...اونج باتمداد زیادی اتاق روبه رو شدم حاال کدوم اتاق مال فینکس بود؟!‬ ‫باالخره پیداش کردم ریچ کس اونجا نبود پس سارا کارشو انجام داده بود ...فوری از پنجره پائینونگاه کردم دوباره‬ ‫سارا خودشو جلوی یه ماشین انداخته بود...کار رمیشگیش بود انطدر مارر بود که یه بار بهش گفتم اگه رر دفه‬ ‫خودشو جلوی یه ماشین بندازه با گرفتن دیه پولدار میشه!‬ ‫سری درو باز کردم و داخل اتاقش شدم چطدر شلوغ بود باید کلی وقت میذاشتم تا اون مدارکارو پیدا کنم...!‬ ‫اول سراغ بایگانی رفتم...نه اونجا نبایدباشه این مدارکا امنیتیه باید یه جای خاص باشه به اطراف نگا کردم ...سه تا‬ ‫میز کوچیک مثه میز تلفن گوشه رای اتاق بود که روی رر کدوم یه اررم بود ...رفتم رو یکی از اونا رو نگاه کردم‬ ‫عکس بال یه پرنده بود رمینکه دستمو رو میز گذاشتم یه دکمه‬ ‫فرو رفت داخل میز...وا...این چی بود دیگه باالی اتاق یه پرژکتور قرارداشت که وقتی اون دکمه فرو رفت عکس یه‬ ‫پرنده اارر شد دقت که کردم بالش شبیه عکس رو اررم بود فوری روی سه تا میز اررمارو چرخوندم وشکل‬ ‫پرندرو درس کردم قاب عکای که رو دیوار بود افتادو یه گاو صندوق‬ ‫بازشده ازش بیرون اومد .‬ ‫داخل گاوصندوق رمه مدارکا بود سریع رمه رو برداشتم...‬ ‫رنوزم اون لحظه رو کامل به یاد دارم........‬ ‫************‬ ‫73‬ ‫15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا‬ ‫رمانسرا‬ ‫فینکس:آفرین مملومه که رم مهارتشو داری رم استمداد..عالی بود.‬ ‫جیل:مرسی ممنون راستی چرا سارا نیومد؟‬ ‫فینکس:کار داشت راستی خوشم نمیاد منو فینکس صدام کنی کل صدام کنی راحت ترم‬ ‫یه جوری شدم لهنش خیلی چندش آور بود مرتیکه عوضی حیف که بابای ساراست وگرنه حالیش میکردم!‬ ‫فینکس:کجایی دختر توباغ نیاتیا؟‬ ‫جیل:ه..ریچی ببخشید آقای فینکس یهو حواسم پرت شد!‬ ‫فینکس:باز که به فامیلیم صدام کردی ببین اگه بخوای با اسم صدام نکنی کالمون میره تو رما که گفتم که کل صدام‬ ‫کن!‬ ‫پس بگو واسه چی سارا رو نیورد واسه راحتی خودش ...مرتیکه عوضی حاال فهمیدم چه نا مردیه!‬ ‫جیل:آقای فینکس دیگه بهتره من برم امروز به اندازه ی کافی تمرین کردیم!‬ ‫به حرفم توجهی نکردو به طرفم اومد!‬ ‫از پشت کامل بهم چابیده بود طوری دستامو گرفت که ناخودآگاه ماشه رو کشیدم بمدش سریع ازش فاصله گرفتم‬ ‫...عوضی حالم ازش بهم خورد مرتیکه نفهم بیشمور....!‬ ‫فینکس:چی کار میکنی جیل؟ امروز یه جوری شدیا!‬ ‫منم که از عصبانیت قرمز شده بودم گفتم:من حالم خوبه ولی مثل اینکه شما حالتون زیاد خوب نیات درضمن آقای‬ ‫فینکس بار آخرت باشه که منو به این اسم صدا میکنی؟واسه امروز کافیه !‬ ‫اسلحه رو گذاشتم واومدم به سمت دفتر پدرم ترجیح داده بودم مکان تمرین پدرمو که طبطه پائین بود تمرین کنم .!‬ ‫بدون در زدن وارد شدم و خودمو پرت کردم رو مبل !‬ ‫آدام:جیل صد بار بهت گفتم بدون در زدن وارد نشو عین مامانتی دیگه رنوز نتوناتم اخالقتو عوض کنم!‬ ‫جیل: این حرفا رو ول کن بابا..! میشه مربی تیراندایمو عوض کنی؟‬ ‫آدام:چرا عزیزم مگه مشکلی داری؟‬ ‫جیل: ازش خوشم نمیاد !‬ ‫83‬ ‫15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا‬ ‫رمانسرا‬ ‫آدام:آقای فینکس مرد خیلی خوبیه بخصوص که با دخترش ساراخیلی جوری پس مشکلی نداری!‬ ‫جیل:بادخترش دوستم از باباش خوشم نمیاد عوضش کنین‬ ‫آدام: نمیشه‬ ‫جیل: چرااااا!!!!‬ ‫آدام: تو خیلی لوسی جیل در مورد بزرگترت درس صحبت کن مثل اینکه جای پدرته را!‬ ‫جیل:آره کاش خودشم اینطوری فکر کنه!‬ ‫صدای در اومد که منو پدر ساکت شدیم!....‬ ‫آدام:بفرمائید داخل!‬ ‫اه...اه... باز قیافه نحس این مرتیکه رو دیدم کم تو طول روز میبینمش اینجام باید تحملش کنم!‬ ‫منم از لجم پامو رومبل راحتی دراز کردم و اونم درس روبروم نشات!‬ ‫آدام:جیل این چه وضمیه درس بشین!‬ ‫جیل:درس نشاتم پدر !‬ ‫فینکس:اشکالی نداره خوب خاته شدن دیگه!‬ ‫خاک توسر ترسوت کنم جرات داری با افمال دوم شخص مفرد بارام حرف بزن!بدبخت بیچاره!‬ ‫آدم:جیل بهت گفتم درس بشین!‬ ‫فینکس:ای بابا گفتم که..‬ ‫نذاشتم ادامه بده...‬ ‫جیل:کای از شما نظر نخواست‬ ‫آدام:باه جیل بی ادب نشو بلند شو برو بیرون!‬ ‫از اتاق اومدم بیرون ولی پشت در ایاتادم آخه فینکس با بابام چی کار داشت؟‬ ‫منم بدون جرو بح‬ ‫93‬ ‫15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا‬ ‫رمانسرا‬ ‫صداشونو به وضوح میشنیدم!‬ ‫آدام:آوردیشون ؟‬ ‫فینکس:بله آوردمشون..بیا!‬ ‫یه کم الی درو باز کردم تا ببینم چی داشتن ردو بدل میکردن!‬ ‫آدام:رمین دوتا؟‬ ‫فینکس: رمه نمونه رارو واست آوردم آلبرت به کارش وارده باور کن!‬ ‫آدام:اونکه صددرصد ولی یکم نگرانم نمیخوام مشکلی وتاه جیل پیش بیاد اون از رمه چی بی خبره!‬ ‫باناباوری جلوی درنمو گرفتم باورم نمیشد پدرم با آلبرت رمکاری کنه....باز گوش وایاادم!‬ ‫فینکس:بیا اینارو امضاکن!...باالخره این یه ممامله است!‬ ‫آدام:چه ممامله ای!‬ ‫فینکس:یه قامت که بر میگرده به دریافت ویروسا قامت دیگه شم خودت که میدونی چیه!‬ ‫آدام:نه با اون قامت موافق نیاتم اخراج ایدا وانگ درس نیس!‬ ‫فینکس:اون با ازدواج با آلبرت موافطت نکرده پس بهتره اخراجش کنی!‬ ‫آدام:چرتو پرت نگو فینکس خودت میدونی که ایدا خیلی جوونه به درد آلبرت نمیخوره منم اگه جاش بودم بهش‬ ‫جواب رد میدادم بمدشم با چه مدرکی اخراجش کنم!‬ ‫صدای خنده فینکس اومد...!‬ ‫فینکس:تو نگران اونی واقما که(دوباره خندید)بیا اینم مدرک به نظر که رمش واقمیه دیگه چی میگی؟!‬ ‫داشتم سکته میکردم یمنی بابای منم با آلبرته ...اشکام سرازیر شد این از مادرم این از پدرم من واقما بدبختم سریع‬ ‫از اتاق دور شدمو رفتم ....با گریه وناراحتی از پله را پائین اومدم که باصدای کای از فکر بیرون اومدم!‬ ‫متیو:جیل چیزی شده؟‬ ‫باز این کنه اومد سراغم دیگه به ریچ کای اعتماد نداشتم حتی به خودمم اعتماد نداشتم !‬ ‫14‬ ‫15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا‬ ‫رمانسرا‬ ‫جیل:چیزی نیس!‬ ‫داشتم رد میشدم که دستمو گرفت باعصبانیت دستمو از تو دستش بیرون کشیدم !‬ ‫جیل:بار آخرت باشه که به من دس میزنی سرت به کار خودت باشه فهمیدی!‬ ‫متیو:باشه...باشه چرا عصبانی میشی!‬ ‫وای ناادم به بطیه چرتو پرتاش گوش کنم زودی سوار ماشین شدمو به سمت خونه راه افتادم....!‬ ‫**************‬ ‫بایادوری اون خاطره نکبت بار اشکام دوباره سرازیر شد بابام بد کاری با ایدا کرد...بامنم بد کاری کرد ولی دلم‬ ‫براش تنگ شده خیلی تنگ شده!‬ ‫فینکس:به...به تو آسمونا دنبالت میگشتم اینجا تو دفترم پیدات کردم ال اقل زود تر خبر میدادی !‬ ‫اه...! سارا یه کار ازت خواستم این دیگه اینجا چیه غلطی میکنه!‬ ‫اومدم برگردم که اسلحه شو گذاشت پشت سرم...!‬ ‫فینکس:ازجات تکون نخور وگرنه تورم میفرستم ال دست بابات!‬ ‫تا سه شمردم . از پشت سیع برگشتم با لگد اسلحشو انداختم و با آرنج دستم محکم پشت سرش زدم بیهوش رو‬ ‫زمین افتاد...‬ ‫رمه برگه رارو از تو گاو صندوق برداشتم...فط مونده بود دو نمونه ویروس ...خیلی گشتم ولی پیدا نکردم چشمم‬ ‫به یه کیف سام سونت نطره ای اقتاد به طرفش رفتم رمز داشت لمنت!‬ ‫صدای عوضیشو شنیدم:اونا رو واسه چی میخوای..آی سرم نامرد چرا اینطدر محکم زدی!‬ ‫جیل:خفه شو فینکس! شماره رمزو بگو!‬ ‫فینکس:نمیگم!‬ ‫بلند شدم یه سیلی خوابوندم تو صورتش!‬ ‫جیل:شماره رمزو بگویاال!‬ ‫14‬ ‫15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا‬ ‫رمانسرا‬ ‫فینکس:من فط ...‬ ‫جیل:خفه شو...الل شو فط شماره رمزو بگو !‬ ‫شماره رمزو گفت درشو باز کردم جای یه ویروس خالی بود!‬ ‫جیل:اون یکیو چه غلطی باراش کردی ...‬ ‫فینکس:پدرت به خودش تزریق کرد!‬ ‫یه سیلی دیگه خوابوندم تو صورتش:خفه شو اون خودش تزریق کرد یا تو اون آلبرت عوضی!بهش تزریق کردی‬ ‫ران؟!‬ ‫فینکس آره آلبرت بهش بهش تزریق کرد!‬ ‫با اسلحه ام زدم پشت سرش باید با طناب میباتمش به زور رو سندلیش نشوندمش با طناب باتمش درنشم با‬ ‫چاب محکم باتم که من رفتم دادو بیداد راه ندازه!‬ ‫جیل:خوب ال...ال کن آقای کل فینکس ...من به سارا رحم کردم تورو نکشتم.. ولی تو به من رحم نکردی‬ ‫یادت باشه!‬ ‫کلید اتاقم از پنجره پرت کردم پائین سریع از پله را باال رفتم رلی کوپتر دقیطا روبروم بود بدون ممطلی سوار‬ ‫شدم...خیلی راحت به طرف جزیره رکت کردم!‬ ‫*********‬ ‫لئون*******‬ ‫نمیدونم جیل اومده به جزیره یا نه ...دختره بی فکر آخه این چه کاری بود کرد! ردیابشم که گم کردیم!‬ ‫ولی از یه ورم خوش حال بودم که توناتم ایدا رو ببینم حق داشت واسه خودش کار کنه رئیس جمهور بد کاری‬ ‫بارش کرد...!‬ ‫یهو ایدا رو بایه پاره که وارد کلبه شدن دیدم ...اینجا چه خبره ایدا با این پاره چه غلطی میکرد!‬ ‫رمین طوری که تو فکر بودم ...اومدم برم طرفشون که به طور نا گهانی یه سرنگ حاوی ماده بیهوشی تو شونه دستم‬ ‫فرو رفت سات شدم ...دیگه چیزی نفهمیدم!‬ ‫24‬ ‫15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا‬ ‫رمانسرا‬ ‫*****‬ ‫ـ:ری یارو چه خبرته بیدارشو دیگه...! خواب به خواب بری تو بابا ...!ده بلند شونکنه مردی‬ ‫باتکون محکمی که بهم خورد بهوش اومدم...چشام تارمیدید ولی کم کم عادی شد...‬ ‫اطرافم کامال نا آشنا بود ولی مملوم بود رمون کلبه رات...یکی محکم زد تو پهلوم رمون پاره عوضی بود..تازه‬ ‫موقمیتمو دیدم با طناب محکمی اپشت به این پاره باته شده بودم .‬ ‫-:باالخره کپه مرگتو بلند کردی؟‬ ‫لئون:تودیگه از کدوم قبرستونی پیدات شد اینجا کجاست!‬ ‫ـ:با من درس صحبت کن !مثه فیل میخوابیا ...خواب به خواب بری ..یه کاری بکن االن میان میکشنمون!‬ ‫لئون:احمق آخه من با این دست باه چیکار میتونم بکنم!‬ ‫ـ:اسمم لوئیز وین اسم تو چیه؟‬ ‫لئون:لئون اس کندی!پس لوئیزوین تویی بزار دستامو باز کنم یح حاابی من از تو برسم اون سرش ناپیدا‬ ‫لوئیز:بی جا میکنی مگه من چیکارت کردم؟‬ ‫لئون:اونش بمدا مملوم میشه یه کم به اون ریکلت تکونی بده دستامونو باز کنیم!‬ ‫رر کاری کردیم نشد خیلی سفت باته بودن...در با صدای قیژی باز شد یه نفر با سرو صورت خونی و وحشتناک با‬ ‫تبر تو اون دستش اومد به طرفمون!‬ ‫لوئیز:خاک تو سرمون شد این دیگه کیه ای خدا من جوونم یه رحمی به جوونیم بکن...تو دعایی خواسته ایی چیزی‬ ‫نداری ال اقل یارو بزار یه دعا بکنیم!‬ ‫لئون:خفه شو چی زرتو پرت میکنی ...خوب گوشاتو واکن ببین چی میگم تا سه میشمرم رر وقت شماره سه رو گفتم‬ ‫خودتو می کشی جلو!‬ ‫لوئیز:کارمون تمومه!‬ ‫لئون:خفه شو یک... لوئیز:خدایا غل کردم ...لئون:دو...لوئیز زر نزن...مرد تبر به دس رر لحظه نزدیکو نزدیک تر‬ ‫میشد!‬ ‫34‬ ‫15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا‬ ‫رمانسرا‬ ‫لئون:سه...حاال رردومون خودمونو به سمت جلو رل دادیم و به جای اینکه مارو ردف بگیره طنابمونو پاره کرد‬ ‫....باالفاصله اسلحمو برداشتمو به سرش شلیک کردم ...تبر از دستش افتاد و نطش زمین شد‬ ‫لوئیز:آره,رمینه آفرین بابا کارت درسته چطدر ماررانه عمل کردی دیدی چه نطشمون گرفت!‬ ‫لئون:نطشمون..!!! ببخشید کدوم نطشمون!‬ ‫لوئیز:ای بابا چه قدر خنگی رمین قضیه طنابو,خودمونورل بدیم جلو ازاین حرفا دیگه!‬ ‫لئون:آران من بودم که داشتم از ترس سکته میکردم تو داشتی میشمردی !‬ ‫لوئیز:باشه بابا‬ ‫لئون:یادته گفتم دستم باز بشه چی میشه دیگه یادته یا یادت بندازم!‬ ‫لوئیز:آ....آره...خوب یادمه!‬ ‫یطشو چابوندم اسلحه مو گذاشتم وس پیشونیش!‬ ‫لئون:با ایدا داشتی چه غلطی میکردی!ران؟ بگو وگرنه رمین جا میفرستمت پیش رمین تبر به دسته یاال!‬ ‫لوئیز:ای بابا یطه رو ول کن چر قاطی میکنی اسلحه رو بردار میتونیم بارم حرف بزنیم!‬ ‫لئون:اگه نگی نه تنها ولت نمیکنم بمدشم با این اسلحه یه گلوله تو مخت حروم میکنم !‬ ‫لوئیز:باشه...ررچی توبگی ولی اینطوری که نمیتونم توضیح بدم که !‬ ‫با تردید ولش کردم از اونجا بیرون اومدیم شب بود یه جایی پیدا کردیم و آتیش روشن کردیم ....!‬ ‫لئون:منتظرم بگو...!‬ ‫لوئیز:باشه ولی...‬ ‫لئون:کش نده بگو!‬ ‫لوئیز:من پلیام مثه توبا ادوارد رارپرکه دخترشم اونجا بود کار میکردیم من به رلنا عالقه مند بودم پدرش ادوارد‬ ‫مرد خیلی خوبی بود که توس آلبرت به قتل رسید از اون موقع رلنا وضمیت روحیش بهم ریخت االنم دنبال‬ ‫خواررش دبراراتش ..خیلی سمی کردم بهش کمک کنم حتی تو‬ ‫44‬ ‫15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا‬ ‫رمانسرا‬ ‫بیشتر ماموریتایی که بهم میخورد سمی داشتم با خودم ببرمش حطیطتش پرونده قتل پدرش خیلی داشت کش پیدا‬ ‫میکرد!‬ ‫منم گفتم به جایی نمیرسیم تا اینکه نمیدونم کدوم ابلهی از کجا پیداش شد صحنه سازی کردو قتل پدر رلنارو‬ ‫انداخت گردن من...!‬ ‫منو رلنام که تصمیم گرفته بودیم بارم ازدواج کنیم از رمون شروع پاپوش واسه من رلنا بارام یه جوری شد حتی‬ ‫حاضر نشد واسش توضیح بدم !خیلی مدرک علیه من داشت!‬ ‫لئون:خوب حاال یه چیزی بینتون بوده تموم شده!‬ ‫لوئیز:چی میگی بابا من دوسش دارم...تازه اون االن زنمه ما بارم ازدواج کردیم!‬ ‫لئون:یمنی...خاک توسرت خوب بمدشو بگو!‬ ‫لوئیز:درخواست طالق داد ولی من قبول نکردم تازه چون من قبل از این پاپوشا گفته بودم پرونده ببندیم‬ ‫اونم شیر شده بود که من واسه این گفتم پرونده رو ببندیم که قاتلو که من باشم پیدا نکنیم درحالی که من واسه‬ ‫خودش گفتم که بیش تر از این زجر نکشه ولی من طالقش نمیدم زنمه حطمه االنم به قدر کافی ازش ناراحتم مملوم‬ ‫نیس کدوم گوریه یه لحظه رم حاضر نیس به حرفام گوش‬ ‫کنه!‬ ‫لئون:ولی قاتلش به وضوح مملومه که آلبرته!‬ ‫لوئیز:آره ولی علیه آلبرت ریچ مدرکی نداشتن وقتی علیه من مدرک دارن دیگه اونو ول میکنن منو میچابن‬ ‫دیگه!منه احمطم خومو به زوروضرب به اینجا رسوندم تا آلبرتو خفتش کنم که یه موجود نمیدونم چی بود گیرم‬ ‫انداخت...اسمش..اسمش چی بود...آران..آران نمایاه‬ ‫این دختره منو پیدا کرد سه روز بیهوش بودم اون باال سرم بود!‬ ‫لئون:واسه چی باالی سرت بود ؟ران؟‬ ‫لوئیز:خوب بابا چیه بهش عالقه داری چیه بابا دختره مغرور...‬ ‫یطشو گرفتم چابوندمش به درخت اعصابمو دیگه داشت خورد میکرد...‬ ‫لئون:یه بار دیگه بگو چی زرزر کردی!ران؟‬ ‫54‬ ‫15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا‬ ‫رمانسرا‬ ‫لوئیز:ای بابا بیا بشین چرا قاطی میکنی خوب مال خودت!‬ ‫***************‬ ‫لوئیز*****‬ ‫چشامو آروم باز کردم رمه جا تاریک بود کم کم چشام به نور عادت کرد...یه دختر دم پنجره وایااده بود...!‬ ‫ایدا:باالخره به روش اومدی ! کم کم دیگه داشتم نا امید میشدم گفتم رفتی تو کما میخواستم ببرمت چالت کنم!‬ ‫لوئیز:تو کی راتی؟!اینجا دیگه کدوم گورستونیه؟!‬ ‫ایدا:تو اول بگو کدوم گورستونی تشریف میبرید خودم میبرمت چالت میکنم‬ ‫لوئیز:دنبال آلبرت عوضیم !که ررچی میکشم از دست اونه‬ ‫ایدا:من مجانی واسه کای کار نمیکنم نجاتت دادم باید جبران کنی!‬ ‫لوئیز:برو بابا دلت خوشه!‬ ‫یهو دیدم یه چاقو اومد زیر گلوم...!‬ ‫ایدا:واسه من کشتن تو مثه آب خوردنه ریچ احدی رم نمیفهمه فهمیدی یا یه جور دیگه حالیت کنم!‬ ‫لوئیز:ب...با..باشه بابا میتونیم بارم حرف بزنیم تو منو نجات دادی منم یه کاری واست میکنم...ممامله خوبیه!‬ ‫ایدا:آفرین حاال شد ولی خوب توناتی پدر نمایاو دربیاری مملومه خیلی زرنگی از پاش برمیای!‬ ‫چاقورو آروم از زیر گردنم برداشت ..!‬ ‫ایدا:خوب گوشاتو باز کن ببین چی بهت میگم‬ ‫لوئیز:روی حواست باشه را من نوکرت نیاتم رمین االنم میتونم ولت کنم برم چون از پاش برمیام ولی رر چیزی‬ ‫حدو مرزی داره درس صحبت کن فهمیدی؟‬ ‫ریچی نگفت رمینشم خوبه دختره پررو...!‬ ‫ایدا: سه تا برگه مهرو موم شده زیر یه آینه طالیی تو یه کلبه خرابه است وقتی وارد شدی پشت آینه رو خراب‬ ‫میکنی اون برگه رارو واسم بیار من رمون دورو ورام پس کاله سرم نزار!‬ ‫64‬ ‫15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا‬ ‫رمانسرا‬ ‫لوئیز:خوب خودت چرا نمیری؟‬ ‫ایدا:نمیتونم!‬ ‫لوئیز:منم نمیتونم انجام بدم اصا تو کی راتی نکنه جاسوسی ببین من کاری رو که دلیلشو نفهمم انجام نمیدم!‬ ‫فهمیدی یا به قول خودت یه جور دیگه حالیت کنم!‬ ‫ایدا:محرمانه است حاال برو دیگه فکر کن من مثل خواررتم بو دیگه لفتش نده بمدا شاید بهت بگم!‬ ‫*********************‬ ‫لوئیز:فط تویه چیزی موندم ...ماکه از کلبه بیرون اومدیم ایدا نیومد!‬ ‫لئون:نیومد!؟‬ ‫لوئیز:آره نیومد چون سه تا برگه رو که برداشتم یکی از پشت منو گرفت وبدش تورو بیهوش آوردن با طناب‬ ‫باتنمون! بمدشم که دیگه خودت بودی!‬ ‫لئون:یمنی چه بالیی سرش اومده احمق چرا حواست بهش نبود!‬ ‫لوئیز:بروبابا توام اگه اسمشو بیارم که ولم نمیکنی خودت باید حواست بهش باشه من رفتم به اندازه کافی دیگه‬ ‫اعصابمو شمادوتا خورد کردین ...‬ ‫*********‬ ‫ایدا*******‬ ‫بمد از مالقات با لئون احااس امید کردم به خودم که نمیتوناتم دروغ بگم از ته دل دوسش داشتم قلبم واسش‬ ‫دیوانه وار می تپید امید وارم مدرکی که بهش دادم سریع تر به کریس برسونه!‬ ‫با کرازر مالقات داشتم ....!‬ ‫توی میدون اصلی کلیاا باراش قرار داشتم ....‬ ‫کرازر:سالم خانوم خانوما میگفتی...‬ ‫ایدا:کرازر خفه شو زرتو بزن میخوام برم باز چه مرگته!‬ ‫کرازر:باشه عزیزم حاال چرا جوش میاری ...ویروسو بده!‬ ‫74‬ ‫15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا‬ ‫رمانسرا‬ ‫خندم گرفته بود...‬ ‫ایدا: )با پوزخند )خیلی احمطی که فکر میکنی ویروسا دسته منه !‬ ‫کرازر: ایدا اون روی سگ منو باال نیارا ویروسارو رد کن بیاد!‬ ‫ایدا:اگرم دستم بود تحویل تو حیف نون نمیدادم من ویروسو دست یه مریض روانی نمیدم!‬ ‫کرازر:پس دستته آره منکه میدونم دسته توئه!‬ ‫ایدا:دوناتن یا ندوناتن تو اصال مهم نیس!‬ ‫داشتم از میدون اسلی خارج میشدم که !‬ ‫کرازر:صبر کن خانوم کوچولو کارت دارم!‬ ‫یه سیلی محکم نثارش کردم چون میدوناتم عوضی چیکارم داره !‬ ‫ایدا:بهت اجازه نمیدم با من اینطور صحبت کنی برو به رر عوضی که میخوای راپورتمو بده!‬ ‫کرازر:کار سیلی که بهم زدیو جبران میکنم بمدا میبینمت ایداوانگ!‬ ‫ایدا:چراکه نه حتما!‬ ‫*****‬ ‫بمد از مالقات با کرازر لوئیزو مالقات کردم که بمداز گفتن اون سه تا برگه مهروموم شده فرستادمش تو اون کلبه....‬ ‫قیافه جذابی داشت صورتش گرد بود موراشم لخت بود ویه کمیشم تو پیشونیش ریخته بود رنگ موراش نزدیک‬ ‫طالیی بود ولی طالیی کثیف بودالبته تیره پوستش سفید‬ ‫بود,نه اونطدر سفید ولی تیره رم نبود بینی ولباشم متوس بود چشای آبی داشت تطریبا نیلی رنگ بوددر کل جذابو‬ ‫زیبا بود..!‬ ‫******‬ ‫پس چرا نمیاد لوئیز....مگه داره چیکار میکنه!‬ ‫با دیدن لئون که بیهوش رو دوش یه نفر بود قلبم از جا کنده شد...اون اینجا چیکار میکرد!‬ ‫84‬ ‫15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا‬ ‫رمانسرا‬ ‫فط نگران بودم بالیی سر جفتشون نیاد مونده بودم برم کمکشون یا نه حس بدی داشتم ...یهو با اومدن یه مردی که‬ ‫تبر دستش بودوفهمیدم حالت عادی نداره شوکه شدم تصمیم گرفتم برم کمکشون این طوری لوئیز به خاطر خواسته‬ ‫منو لئون که خیلی دوسش داشتم از بین‬ ‫میرفتن...ولی یه چیز محکم توسرم خورد که دیگه چیزی نفهمیدم......!‬ ‫کم کم صدارای وزوز یه عده ای باالی سرم بهوشم آورد الی یکی از پلکامو آروم باز کردم دیدم دارن باال سرم دعا‬ ‫میخونن یه نفرم که خیلی شبیه رمون مردیکه تبر دستش بود باالی سرم بود ولی اون نبود یکی از رمونا بود! بابا‬ ‫اینجا رسما یه دیوونه خونه است!‬ ‫یه کمی که دقت کردم دیدم منو تو تابوت گذاشتن وا... اینا چرا اینطوری میکنن..مرده تا اومد با تبر منو ناکار کنه‬ ‫سریع جاخلی دادم و از تابوت بیرون اومدم! با یه تیر خالصش کردم ولی به اندازه موی سرم زامبی ریخته بود اونجا‬ ‫منم به جای اینکه مهماتو ردر بدم فرار کردم...!‬ ‫ازین ورنگران لئون و لوئیز بودم از اون ور مونده بودم اینا دیگه از کجا پیداشون شد حدسم می گفت لوسینو‬ ‫میناتوس بودن ولی اونا باید ناحیه شرقی جزیره باشن ن اینجا....‬ ‫طرفای صبح بود به رمون جا رفتم سریع داخل کلبه شدم ولی کای نبود جز رمون آدمی که تبر دسش بود که اونم‬ ‫مرده بود!‬ ‫خیلم راحت شد که لئون ولوئیز از پاش بر اومدن ..موبایلم زنگ خورد!وسلربود پس کرازر فضول خبر داده‬ ‫بود!قطع کردم...دوباره تماس گرفت عجب سیریشی بودا!‬ ‫ایدا:میشنوم بگو!‬ ‫وسلر:سالمت کو؟ چرا قطع کردی ؟‬ ‫ایدا:دلم خواست !حاال حرفتو بزن!‬ ‫وسلر:آدم به پرروئی تو ندیده بودم واقما که مثال من رئیاتم!‬ ‫ایدا:ترمزکن ترمز کن...تو رئیس من نیاتی شاید کرازر حمالت باشه ولی من دارم بهت کمک میکنم پس مراقب‬ ‫حرف زدنت باش!‬ ‫وسلر:چرا ویروسا رو تحویل کرازر ندادی؟!اصال ویروسا کجاست؟!‬ ‫ایدا:توجیب منه من چه میدونم کدوم گوریه!‬ ‫وسلر:یادت نره تو به من قول دادی!‬ ‫94‬ ‫15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا‬ ‫رمانسرا‬ ‫ایدا:یادم نمیاد بهت قولی داده باشم!‬ ‫وسلر:اخراجت کردن پرروشدی!‬ ‫ایدا:ررجور دوس داری فکر کن برام مهم نیس!‬ ‫گوشیو قطع کردم,من باجرات بودم وگرنه وسلرو کرازر خیلی خطرناک بودن با اینکه ااررم نشون میده که ازشون‬ ‫نمیترسم اما ته دلم نگران بودم که بالیی سرم بیارن!‬ ‫خیلی راه رفتم آخر دم یه سرپناه بایه آتیش خاموش شده دیدمشون!‬ ‫رفتم طرفشون ....منم دقیطا پشت لوئیز بودمو لئون روبروم نشاته بود‬ ‫لوئیز:ولی خدائیش این ایدا چیه که میخوای بارش ازدواج کنی خیلی پرروئه!اگه اینجابود میگرفتم...‬ ‫لئون که رم از دیدن من خنده اش گرفته بود رم خیلی عصبانی بود به لوئیز اشاره کرد..!‬ ‫ایدا:خوب میگفتی حاال اینجام میخوای چیکار کنی؟‬ ‫لوئیز فط میخندید اینم خجاته بود واسه خودش !‬ ‫لئون دستمو کشید و بردم یه گوشه ...‬ ‫لئون:باوسلر رمکاری میکنی؟‬ ‫ایدا:نه واسه چی؟‬ ‫لئون:صد بار بهت نگفتم بهم دروغ نگو ران؟‬ ‫ایدا:خیله خوب چرا داد میزنی سرمن داد نزن!‬ ‫لئون:جواب منو بده!‬ ‫جوابی ندادمو فط به چشای خاکاتریش خیره شدم...‬ ‫لئون:اخراج کردنت درست,ولی دلیلی نمیبینم بخوای با اون عوضی رمدست بشی!‬ ‫بازم نگاش کردم ترجیح دادم فط نگاش کنم!‬ ‫15‬ ‫15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا‬ ‫رمانسرا‬ ‫یه دفه دستمو محکم کشید چابوند به تنه درخت ...ترسیده بودم ولی اصال به روم نیا وردم خیلی ریلکس نگاش‬ ‫میکردم.‬ ‫ایدا:که چی اصال به تو مربوط نیس!‬ ‫لئون:به من مربوط میشه یه بار دیگه میپرسم با وسلر چه غلطی میکنی؟‬ ‫ایدا:این اراجیفا رو کی بهت گفته؟!‬ ‫لئون دادزد:سئوالمو با سئوال جواب نده ایدا!‬ ‫ایدا:قراره براش ویروسارو ببرم!‬ ‫لئون:تو خیلی غل میکنی که میخوای رمچین کاری کنی ...‬ ‫خواستم از درخت جدا بشم که مانمم شد!‬ ‫ایدا:شنیدی دیگه ولم کن میخوام برم !‬ ‫لئون:ولت کنم!؟ ولت کردم که رر کاری دلت میخواد میکنی ولت کردم که االن باید با اراذالیی مثه وسلرو کرازر در‬ ‫ارتباط باشی ولی از االن دیگه ولت نمیکنم!‬ ‫جووونم غیرت!!!! نمیدونم چرا اینطدر از حرفاش خوشم میومد رنوزم روم تمصب داشت باالخره لئون خودمونه‬ ‫دیگه!خل بودم دیگه رم از حرفاش خوشم میومد رم از لجبازی بارش لذت میبردم!‬ ‫ایدا:باه لئون دستمو کندی ولم کن میخوام برم!‬ ‫لئون:ولت نمیکنم لمنتی آخه چرا خودت خودتو بادستای خودت میندازی توچاه مگه نمیفهمی تو واسه وسلر فط یه‬ ‫وسیله ایی رمین آخرشم میکشتت.‬ ‫باالخره دستمو ول کرد...سرشو بین دستاش گرفته بود مملوم بود عصبی شده ولی من خونارد بودم!‬ ‫ایدا:خوب دیگه من باید برم!‬ ‫لئون:ریچ جایی نمیری رمرارم میای!‬ ‫ایدا:نمیخوا...‬ ‫لئون:ساکت شو نمیخوام چیزی بشنوم رمینی که گفتم!ایدا خودت منو میشناسی اگه بخوام کاریو بکنم میکنم‬ ‫15‬ ‫15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا‬ ‫رمانسرا‬ ‫پس ادامه نده!‬ ‫گفتم دوسش دارم ولی دیگه نه اینطدر...!‬ ‫موبایلم زنگ خورد....واییییییییییییی! االن لئون سرمو میبره وسلر بمیری میمردی بمدا زنگ میزدی!‬ ‫لئون:گوشیتو بده ببینم!‬ ‫ایدا:یمنی چی تو اصال فضول منی که میخوای ببینی کی داره به موبایلم زنگ میزنه!‬ ‫گوشیمو ازدستم گرفت دیگه کفری شده بودم....!‬ ‫دیدم ررچی دری وریه داره نثار وسلر میکنه این دفه مردنم حتمیه چون بدست وسلر میمیرم با این حرفایی که لئون‬ ‫بهش زد منم اگه جاش بودم طرفمو میکشتم!‬ ‫گوشیو ازش گرفتم قطع کردم!‬ ‫ایدا:باه لئون اینا چیه میگی رمینو میخواستی آره اگه پیدام کنه مردنم حتمیه!‬ ‫لئون:توکه تنها جایی نمیری بامنی یمنی دیگه نمیزارم جایی بری به اندازه کافی اینورو اونور بودی!‬ ‫از وقتی که لئون و دیدم یه ذره از عالقه اش به من کم نشده بود ورمین تاکینم میداد ولی با اینکه خیلی دوسش‬ ‫داشتم کنارش باشم باید میرفتم نمیخواستم اونو درگیر بازی کنم .‬ ‫ایدا:لئون باید برم وگرنه...‬ ‫لئون:وگرنه چی...ران؟ وگرنه چی نمیخوام از دستت بدم خیلی بی ممرفتی کم تو دانشگارو مرکز آموزشی اذیتم‬ ‫کردی که النم داری به لجبازیات ادامه میدی!‬ ‫بایاد خاطرات اون دوره ناخودآگاه خنده ام گرفت لئون رم بی اختیار خندید اونطدر خندیدیم که رودربر شدیم‬ ‫بیچاره لوئیزاالن میگفت اینازده به سرشون!‬ ‫ایدا:لئون یادته اونروز از درخت باال رفتم چوب کندم باراش رم شیشه ماشین استادو شکوندم رم با تیزیش الستیک‬ ‫ماشینو پنچر کردم؟!‬ ‫لئون:خیلی بی پروا بودی ررچی بهت گفتم نکن گوشت بدرکار نبود تازه مدرسه رم که خیلی اذیت میکردی چطدر‬ ‫حرصم دادی از مدرسه تاحاالجوون مرگ نشدم خیلیه!‬ ‫یهو لئون بغلم کرد...جاخوردم ولی آغوش گرمشو دوس داشتم‬ ‫25‬ ‫15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا‬ ‫رمانسرا‬ ‫ایدا:لئون خوارش میکنم این دفه رم به حرفم گوش کن باید مدرک پیدا کنم تازه تو با کریس میخوای مالقات کنی‬ ‫اگه منو ببینه ولم نمیکنه باید مدرک بیشتری جمع کنم با اینکه ریچ وقت تا االن توزندگیم ازکای خوارش نکردم‬ ‫ولی االن خوارش میکنم بزار برم ...!‬ ‫لئون:اگه نزارم؟!‬ ‫ایدا:بزورمیرم مگه دست توئه!‬ ‫از بغلش بیرون اومدم!‬ ‫لئون:عاشق رمین لجبازیاتم باشه برو فط چونکه نمیخوام کریس بالیی سرت بیاره میزارم بری ولی خیلی مراقب‬ ‫خودت باش!حاال تاسریع پشیمون نشدم برو‬ ‫ایدا:باشه قول میدم! فمال!‬ ‫به طرف لوئیزرفتم:زیاد تمجب نکن ما از این کارا زیاد میکنیم راستی بابت کمکت ممنونم فمال!‬ ‫لئون******‬ ‫با این حرفاش تا حدودی قانع شدم ولی دلم اجازه نمیداد رمینطوری ولش کنم...‬ ‫لوئیز:شما دوتا احیانن سرتون به یه جایی نخورده اون چن دقیطه پیش که داشتین رمو قورت میدادین اون از قهطهه‬ ‫تون اونم ازبغل کردنتون!‬ ‫لئون:عادت میکنی!تو فمال زیاد با رلنا نبودی چون تا میای میبینی در عرض چن دقیطه رم باراش دعوا کردی رم‬ ‫بغلش کردی رم گریه کردی!‬ ‫لوئیز:من دیگه باید برم از مصاحبت با شما دوتا خل خوشحال شدم...‬ ‫لئون:بیشتر بمون کجا حاال؟‬ ‫لوئیز:نه میترسم راری تیمارستانبشم برم بهتره خوبه مندختر نیاتم وگرنه االن میگفت کجا باکی قرار داری!فمال!‬ ‫بارفتن لوئیز بیشتر تو فکر رفتم...یمنی جیل االن به جزیره رسیده!‬ ‫موبایلم زنگ خورد.......‬ ‫لئون:رانی گن سالم چه خبر؟‬ ‫35‬ ‫15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا‬ ‫رمانسرا‬ ‫رانی گن:سالم لئون حالت خوبه باید بگم از جیل ریچ خبری ندارم..ولی جای آبرتو تطریبا پیدا کردم!‬ ‫لئون:خوب کجاس؟!‬ ‫رانی گن:بیشتر اوقات به کلیاای مرکز اصلی جزیره میاد ولی مکان اصلیش باید یه جای دیگه باشه که اونم پیدا‬ ‫میکنم!‬ ‫لئون:باشه مرسی که خبر دادای سمی کن از جیل خبری پیدا کنی!‬ ‫رانی گن:باشه خداحافظ!‬ ‫*********‬ ‫پیرس******‬ ‫از ماشین پیاده شدم ...باورم نمیشه کریس اینجا باشه ...داخل بارشلوغ بود به سرباز بغلیم گفتم‬ ‫پیرس:کریس رد فیلد اینجاست تو مطمئنی؟‬ ‫ـ:بله قربان رمین جاست حتی بطیه گروه خودشونو رویت کردن مطمئن باشید!‬ ‫پیرس:باشه رمین جا منتظر باش!‬ ‫امیدوار بودم قبول کنه...رفتم داخل باردوست داشتم ررکایو اینجا ببینم جز کریس...!‬ ‫بدون اینکه به طرف کریس نزدیک بشم یه گوشه ازیه میزصندلی کنار دیوارو انتخاب کردم رفتم نشاتم کریس‬ ‫منو نشناخت ولی من واقما خوارانش بودم ...رمیشه آرزوشو داشتم که کاپیتان گرورم یا کریس رد فیلد باشه یا‬ ‫لئون اس کندی که کریس بهم افتادو خیلی خوشحال شدم!‬ ‫تو گروه ‪B.S.AA‬قبول شدم وباید کریاو برگردونم به گروه‬ ‫توجه:تمام این اتفاقات قبل از اومدن لئون وایدا بوده‬ ‫به اارر مشغول خوندن روزنامه شمو واسه خودم استیک خونی سفارش دادم!زیر زیر نگاش میکردم مرتب به‬ ‫گارسون سفارش مشروب میداد کامال مملوم بود مات کرده!‬ ‫دیدم صاحب بارداره باراش بگومگو میکنه!‬ ‫ـ:باه خیلی زیاده روی کردی میخوای خودتو بکشی!‬ ‫45‬ ‫15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا‬ ‫رمانسرا‬ ‫کریس:به تو مربوط نیات کارتو بکن!‬ ‫صاحب بار لیوانی که کریس داشت توش مشروب میریخت ازش گرفتو گفت:دلم نمیخواد جنازتو از رو زمین مغازه‬ ‫ام جمع کنم!‬ ‫به طرف کریس رفتم...‬ ‫دستشو گرفتم:باه کاپیتان دیگه کافیه خیلی کار داریم ...‬ ‫کریس:دستتو بکش فهمیدی به تو ربطی نداره‬ ‫پیرس:نه نمیکشم اجازه نمیدم خودتونو از بین ببرین کاپیتان!‬ ‫کریس یطه مو گرفت چابوند به دیوار....‬ ‫صاحب بار:اگه میخواین دعوا کنین برید بیرون!‬ ‫کریس:ببین پار کوچولو نمیزارم به من دستور بدی...فهمیدی !‬ ‫دیدم صاحب باربه دورو وری را یه اشاره کرد...بطیه رم از سر میز بلند شدن و به طرفمون حمله ور شدن...‬ ‫پیرس:مثل اینکه اینجا یه خبرائیه؟!‬ ‫کریس منو ول کرد چون یه نفر دیگه بهش حمله ور شده بود..دوتائیمون درگیر شده بودیم حاال نزن کی بزن....‬ ‫یکیشون چاقوشو به سمتم در آورد.... جاخالی دادم که چاقوش تو میز فرو رفت...ولی سریع تو بازوم فرو کرد صدای‬ ‫دادم به روا رفت سربازا ریختن داخل ..از دستم خون به شدت میزد بیرون...بمد از اومدن سربازاو دستگیر‬ ‫کردنشون کریس منو باخودش بیرون برد ....‬ ‫کریس:گند زدی به نطشه رام گند زدی!‬ ‫دستم میاوخت...جواب دادم:چرا کاپیتان ...من!‬ ‫کریس:فکر کردی اونطدر احمطم که پامو رمچین آشغال دونی بزارم...نخیرمن با نطشه رفتم جلو قرار بود سناتور‬ ‫والکس میومدن امشب اینجا حاال جنابمالی خراب کردی رفت!‬ ‫پیرس:میشه توضیح بدین...!‬ ‫55‬ ‫15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا‬ ‫رمانسرا‬ ‫کریس:بدجور زخمی شدی بیا دستتو پانامان کنی بمدش بهت میگم!‬ ‫کریس*****‬ ‫بمد از پانامان دستم کریس ماجرا روگفت...‬ ‫کریس:رر شب تو اون خراب شده سناتوربا الکس میومدن... امشب منم رفتم که تا از نزدیک شارد حرفاشون باشم‬ ‫که جنابمالی لطف کردین کمکم کردین!‬ ‫پیرس:متاسفم کاپیتان نمیدوناتم...راستش من با گفته خواررتون اومدم اینجا!‬ ‫کریس:خواررم؟کجاست؟‬ ‫پیرس:راستش قربان ؟‬ ‫کریس: بگو!‬ ‫یرس:رمون موقع که داشتیم بارم حرف میزدیم پلیاا ریختن داخل دستگیرش کردن به علت رمکاری با دختر‬ ‫رئیس جمهور!‬ ‫کریس:لمنت بهشون!کجا بردنشون!‬ ‫پیرس:بردنشون مرکز پلیس شهراصلی اسم رئیس پلیاشون کل فینکس!‬ ‫کریس:(به راننده ماشین اشاره کرد) عجله کنین باید بریم مرکز پلیس,راستی گفتی دختر رئیس جمهور؟ اسمش‬ ‫چیه؟‬ ‫پیرس:جیل بن فورد!االنم فراریه!‬ ‫کریس(درس مثه ایدا وانگ باالخره گیرش میارم دختره عوضی صد بار به لئون گفتم این دختره به دردت نمیخوره‬ ‫ولی گوش نکرد حاالم باید دنبالش باشم ولی به خاطر لئون یه موقع رایی پشیمون میشم!مطمئنم یه روزی به خاطر‬ ‫این دختره بین منو لئون بهم میخوره!‬ ‫پیرس:رسیدیم!‬ ‫بدون ممطلی داخل شدیم...ااررا رمه چی مرتب بود...چون نیرورای اونجا منو میشناختن جلومونو نگرفتن...ماتطیم‬ ‫به طرف دفتر فینکس رفتم در زدم ولی کای جواب نداد دستیگه درو چرخوندم...قفل بود!‬ ‫پیرس:چه خبره در چرا باز نمیشه!؟‬ ‫65‬ ‫15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا‬ ‫رمانسرا‬ ‫کریس:نمیدونم...برو عطب باید درو بشکنیم!‬ ‫پیرس:یه لحظه صبر کن افار نگهبان اومده بزار شاید کلید داشته باشه!‬ ‫ـ:ببخشید چیزی شده؟‬ ‫کریس: بله در اتاق آقای فینکس باز نمیشه!‬ ‫یه دختربه طرف ما اومد...‬ ‫ـ:کلید دست منه االن درو باز میکنم!‬ ‫کریس:شما؟‬ ‫ـ:من سارا فینکس دختر آقای فینکس راتم!‬ ‫بمد از باز شدن در سارا به طرف پدرش دوید بیهوش روزمین افتاده بود...رفتم طنابوبا چاب دور درنشو باز کردم!‬ ‫به افار نگهبان گفتم یه لیوان آب بیاره سارا رم که مرتب پدرشو صدا میکرد!‬ ‫کریس:کلیدو از کجا پیدا کردی؟‬ ‫با من و...من جواب داد:خوب رو زمین افتاده بود منم برش داشتم!‬ ‫کریس:دروغم بلد نیاتی بگی مگه رر چیزی رو زمین پیدا میشه باید مال توباشه؟‬ ‫سارا:ریچی به گوشی بابام زنگ زدم جواب نداد اومدم محل کارش که یه کلید جلو پام بود چون این جاسوئیچی بهش‬ ‫وصل بود فهمیدم باید مال پدرم باشه منم اومدم که شمارو دیدم!‬ ‫مملوم بود داره چرند میگه صورتش مثه گچ سفید شده...!‬ ‫افارنگهبان آب و آورد یه کم بهش دادیم تا حالش جا اومد...!‬ ‫کریس:آقای فینکس حالتون خوبه؟ میشه بگید اینجا چه خبره؟ چه اتفاقی افتاده‬ ‫فینکس:مرسی حالم خوبه...‬ ‫بمدبا عصبانیت رو کرد به دخترش:رمه اینا زیر سر توه!‬ ‫75‬ ‫15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا‬ ‫رمانسرا‬ ‫سارا: بابا چرا چرت میگی به من چه!‬ ‫فینکس: به توچه!یه به تو چه ایی بهت نشون بدم که حالت جا بیاد باز دختره چی بهت گفت که حا ضر شدی منو‬ ‫بفروشی؟‬ ‫سارا:رر بالیی سرت بیاد حطته بابا فکر کردی نمیدونم دوست دختر داری و چه کثافت کاریایی انجام میدی! آره جیل‬ ‫مرگ پدرش تو بودی!‬ ‫بهترین دوستمه براش ررکاری رم میکنم چون باع‬ ‫داشتم شاخ در میاوردم یمنی چی..‬ ‫کریس:اینجا چه خبره آقای فینکس ؟ سارا دوست صمیمی جیله؟‬ ‫فینکس:دخترمو ررجا میخواین ببرید ببریدش! ازش بازجویی کنین خیلی چیزا میدونه!‬ ‫کریس:اونکه بله حتی شمارم تو کشتن رئیس جمهور مطصر میدونه!‬ ‫فینکس:داره چرند میگه من ریچ کارم مدرکی علیه من ندارین!‬ ‫سارا:پس مدرکی علیه منم نیس!‬ ‫داشت میرفت که گرفتمش!‬ ‫کریس:کجا؟تا رمه چی روشن نشه ریچ احدی از اینجا بیرون نمیره!‬ ‫قرار شد پیرس از فینکش باز جویی کنه منم از سارا!‬ ‫********‬ ‫کریس:سارا اگه چیزی نگی رم برای خودت رم دوستت اتفاق بدی می افته!‬ ‫سارا که داست گریه میکردگفت:میتونم یه تماس با رمارم بگیرم االن کلی نگران شده!‬ ‫کریس:نه نمیشه!‬ ‫سارا:خوارش میکنم ازتون االن نگرانم شده اونم مثه شما پلیاه کلکی تو کار نیس اصال شمارشو میگیرم خودتون‬ ‫بهش اطالع بدید!‬ ‫دلم براش سوخت ولی خودم با رمارش صحبت کردم! اسم شوررش دنیل بود واسه رمین منو یاد دوست قدیدمیم‬ ‫دنیل انداخت نا خود آگاه حالم دگرگون شد!‬ ‫85‬ ‫15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا‬ ‫رمانسرا‬ ‫سارا:چیزی شده نکنه دنیل باراتون بد صحبت کرده!‬ ‫کریس:نه یهو یاد دوستم که اسمش دنیل بود افتادم !ولی به خاطر من کشته شد!‬ ‫سارا:واقما متاسفم!‬ ‫کریس:خوب بگذریم...رابطه ات با جیل چیه!‬ ‫سارا:من چیزی نمیدونم!‬ ‫کریس:سارا میخوای دوستت بمیره؟ ران؟ پس باید بگی اون کجا رفته؟‬ ‫سارا: باور کنید راست میگم خیلی وقته ازش خبری ندارم!‬ ‫رر کاری میکردم ریچی نمیگفت دیگه اعصابمو ریخته بود بهم بادادو بی داد ازش حرف کشیدم حتی دنیلم که اومده‬ ‫بود زیادنتونات کاری از پیش ببره عین دوستش بودلجبازو یه دنده...‬ ‫موقع رفتن کلرو با خودمون بردیم...کلر با گریه اومد بغلم....یک سال بود که ندیدمش!‬ ‫وقتی کلر حالش بهتر بود...به طرف فینکس حمله ور شد که پیرس جلوشو گرفت!‬ ‫کلر:ررزه عوضی فط چون ازدست جیل حرص داشتی منو دستگیر کردی...حیف که از نطشه توسرت خبر ندارم.‬ ‫کریس:کلر باه دیگه باید بریم ...!‬ ‫موقع رفتن سارا صدامون کرد!‬ ‫سارا:نمیدونم گفتن این حرفا درسته یانه ولی نگرانشم من دوست صمیمی جیل راتم فکر میکنم تازه یک ساعت‬ ‫شده که با رلی کوپتر رفته اگه برین زود بهش میرسین ! در ضمن جیل تو ریچ کار پدرش دخالت نداشته اون بی‬ ‫گناره باور کنین راست میگم فط برای اثبات بی گناریش‬ ‫نمونه ویروسا و با چن تا برگه رو با خودش برده ...فط برید دنبالش!رفته جزیره راکفورت سمت غرب جزیره...‬ ‫رمینا رو میدونم!‬ ‫ازش تشکر کردیمو فورا به سمت رلی کوپتر رفتیم وبه سمت جزیره راکفورت حرکت کردیم!‬ ‫***********‬ ‫کلر****‬ ‫95‬ ‫15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا‬ ‫رمانسرا‬ ‫کریس:کلرباه دیگه این حرفا ممنی نداره از رردوشون بدم میاد از کجا مملوم سارا راس بگه!‬ ‫کلر:من مطمئنم که سارا راس میگفت این تویی که نابت به رمه بدبینی واقما که برات متاسفم!‬ ‫کریس:اصال تو از کجا میدونی؟‬ ‫کلر رم کل قضیه فرودگارو مالقات با جیل و لئون و تمریف کرد...‬ ‫پیرس:خیلی عجیبه که فهمیدین جیل دختر رئیس جمهوره!‬ ‫کلر:مثال اگه تو بودی میفهمیدی؟‬ ‫پیرس:مملومه سرکار الیه!‬ ‫کلر:عین کریس تخس و لجبازو کله شطی دوتائیتون لنگه رمین!‬ ‫پیرس:پس تو رم شبیه مایی چون باالخره به برادرت رفتی دیگه! دیدم داشتی فینکس و میکردی تو دیوار!‬ ‫کلر:اون روی منو باال نیارا پررو!‬ ‫پیرس:میخوام روتو ببینم چه جوری باال میاد!‬ ‫کریس:باه دیگه مثه سگ وگربه بهم بپرید عین بچه را میمونید!‬ ‫کلر:اتفاقا شما دوتا عین بچه رایید درضمن ایشون اول شروع کرد!‬ ‫پیرس:دروغم که میگی !‬ ‫کلر:ازتو پر مدعا خیلی بهترم ...!نزار درنم باز بشه را!‬ ‫پیرس قهطه زد:خوب باز بشه مگه با درن باه حرف میزنی!‬ ‫دیگه داشتم کفری میشدم ...!‬ ‫قیا فه شو داشتم نگا میکردم صورت کشیده وچونه مربمی که نشان صالبتشو نشون میداد مورای قهوه ایی تیره‬ ‫چشای عالی تیره که خیلی خیره کننده و جذاب بود عضالت ساق دستش خیره کننده بود درس مثل کریس بود‬ ‫ولی چشای کریس عالی روشنه صورتشم مربمی تره ...نه‬ ‫داداشم خیلی جذاب تره...‬ ‫16‬ ‫15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا‬ ‫رمانسرا‬ ‫********‬ ‫جیل******‬ ‫باالخره پام به این جزیره لمنتی رسید...باید انتطام پدرمو میگرفتم حتی اگه به قیمت جونم تموم بشه انتطاممو میگیرم!‬ ‫ساعت سه نصف شب بود رلی کوپترو یه جا بین درختای شکاته با بدبختی فرود آوردم بمدش ازش پیاده‬ ‫شدم...تطریبا جایی رو نمیدیدم ترس ورم داشته بود که پام از روسنگ لیز خورد وپرت شدم پائین سرم داشت‬ ‫میترکید از درد دستمو سمت سرم بردم دیدم داره خون میاد ..کم کم‬ ‫چشام سنگین شد و چیزی نفهمیدم!‬ ‫***********‬ ‫رلنا***********‬ ‫فط گریه آرومم میکرد...کای که اینطدر شادو سرحال بود وصدای خندراش تا آسمون میرفت االن باید این قدر‬ ‫تنها وغمگین باشه...خدایا پدرو مادرمو که گرفتی خواررو شوررمم میخوای بگیری...!‬ ‫کای که عاشطانه میپرستمش حاال باید قاتل پدرم باشه رمش یه ماه بیشتر نیس که باراش ازدواج کردم!‬ ‫چیکار کنم که دوسش دارم نمیتونم ازش جدا شم!بابا منو ببخش ببخش که اینطور راحت دارم از قاتل پدرش صرف‬ ‫نظر میکنم!‬ ‫درباز شدو ریبت نحس آلبرتو جلو روم دیدم‬ ‫آلبرت:سالم عزیزم چرا چشات قرمزه ای بابا من دختری که اینطوری بخواد بهم حال بده دوس ندارما بهت بگم!‬ ‫رلنا:خفه شو کثافت رذل دبرا کجاس؟‬ ‫آلبرت:اونم میبینیش ...ولی قبلش با خودت کار دارم.‬ ‫اومد طرفم دورم چرخی زدوکنارم نشات:این اتاق به این بزرگی اونوقت اینجا چرا نشاتی ؟جا قحطه؟‬ ‫دستاشو تارو بازوم کشید...‬ ‫آلبرت:حیفه این بدن به این صافیو بی نصیب بزارم ولی خودمونیما لوئیز عجب تیکه ایی گرفته واسه خودش!‬ ‫16‬ ‫15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا‬ ‫رمانسرا‬ ‫رلنا:کثافت ررزه حاضرم بمیرم ولی دستت بهم نخوره برو گمشوعوضی خواررم کجاس؟‬ ‫آلبرت:رمتون مال خودمین,یکی از یکی بهترخواررت سرویس خوبی داد حاابی کوک شدم!‬ ‫رلنا:خیلی رذلی چیکارش کردی اگه دستام باز بود ریز ریزت میکردم!‬ ‫یه سیلی بهم زد....!‬ ‫بد بختیش شد نه من‬ ‫آلبرت:درنتو ببند عوضی اون مادرت باع‬ ‫پرده گوشم از عربده راش داشت پاره میشد!‬ ‫به محافضش اشاره کرد...چن دقیطه بمد دبرا رو آوردن وضمش این قدر وحشتناک بود که قابل توصیف نیات تمام‬ ‫بدنش کبود بود...!دستم باز نبود که برم بغلش کنم!‬ ‫رلنا:دبر...عزیز دلم چه بالیی سرت اومده چرا این شکلی شدی!‬ ‫دبرابا بی حالی گفت:رلنا برو فرار کن زندگی من دیگه نا بود شده !‬ ‫رلنا:نه...بدون تو ریچ جا نمیرم!‬ ‫آلبرت:باه ببرش!دیگه دیدن خواررت واست آرزو میشه مطمئن باش!‬ ‫فط داد میزدمو دبرارو صدا میکردم!‬ ‫آلبرت:خفه شو اون دیگه خواررت نیات اومیکی میشه مثه ما!‬ ‫رمینطوری که گریه میکردم منو باخودش میکشوند...ازجام بلندشدم چون دیگه دست و پام باته نبود لگد محکمی‬ ‫بهش زدم افتاد رو زمین دو زانو رو شکمش نشاتم و تا میتوناتم زدمش ولی اونم بی نصیبم نذاشتو حاابی ازش‬ ‫کتک خوردم...آخرش با دستش داشت خفم میکرد‬ ‫بهتر...عوضش بهتر از‬ ‫این بود که این عوضی بهم دست درازی کنه! داشتم مرگو تجربه میکردم ....که باشلیکی که به آلبرت شد حلطه‬ ‫دستش شل تر شد!تا اینکه منو انداخت روزمین...با کنجکاوی به دختری که به آلبرت شلیک کرد داشتم تگاه‬ ‫میکردم!‬ ‫من رو زمین ولو شده بودمو مرتب سرفه میکردم با ناباوری به لوئیز نگاه کردم تو دلم عروسی بودچون بی از اندازه‬ ‫به لوئیز عالقه داشتم ولی باز به خاطر اون پرونده نمیتوناتم باراش باشم..!‬ ‫26‬ ‫15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا‬ ‫رمانسرا‬ ‫لوئیز:رلنا حالت خوبه؟اون عوضی چه بالیی سرت آورد!‬ ‫رلنا:ولم کن نمیخوام ببینمت!‬ ‫خواستم بلند شم که سرم گیج رفت یهو از زمین کنده شدم که دیدم تو بغل لوئیزم تطال کردم که بیام پلئین ولی مگه‬ ‫از پس این بر میومدم چون از سرم خون ریزی کرده بود جون نداشتم!‬ ‫ایدا:لئون ,لوئیز عجله کنین سریع باید از اینجا خارج بشین!‬ ‫لئون:مگه دست خودته تو رم بیا بریم!‬ ‫ایدا:نه من سرشو گرم میکنم شمام زود برین!‬ ‫لئون:مگه باتو نیاتم میگم بیابریم!‬ ‫لئون به سمت ایدا رفت بزور دستشو گرفت ولی ایدا ممانمت کرد لئون رم باعصبانیت ایدا رو بغل کردو بارم از‬ ‫اونجا بیرون اومدیم...!‬ ‫آلبرت رم که تمام بدنش پراز تیر شده بود ولی تیرا از بدنش خارج شدو به حالت اولیه اش برگشت چشاش مثه‬ ‫خون شده بود لبخند کجی رولبش میزدو مرتب قهطه میزد!‬ ‫***********‬ ‫ایدا******‬ ‫ایدا:لئون ولم کن.......ولم کن دیوونه اصال به تو چه منو بگو که میخواستم کمک کنم!‬ ‫وس راه لئون ایدا رو روزمین گذاشت!‬ ‫لئون:چته دوباره رار شدی که اصال تو اینجا چه غلطی میکنی ران‬ ‫انطدر محکم داد زد که ترسیدم انم دیوونه بودا!‬ ‫ایدا:چرا دادمیزنی لئون ! گفتم که به تو ربطی نداره ررجا دلم بخواد میام به تو چه!‬ ‫بهم نزدیک شد اونطدری که سرش تا زیر گوشم رسید! فط نگام کرد بمدش قهطه زد..از کارش خیلی عصبانی شدم‬ ‫ماخره ...‬ ‫36‬ ‫15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا‬ ‫رمانسرا‬ ‫ایدا:روآب بخندی کجای این کار خنده داره ماخره؟منو ماخره میکنی!‬ ‫لئون:مگه کای جرات داره تورو ماخره کنه علیا حضرت!‬ ‫اومدم جوابشو بدم که لوئیز صدامون کرد!‬ ‫بیچاره رلنا اصال حال مااعدی نداشت....‬ ‫لوئیز:کثافت عوضی ببین چه بالیی سرش آورده باید رلی کوپتر پیدا کنیم اینطوری رلنا تلف میشه!‬ ‫ایدا:من رلی کوپتر دارم بیاین باید رمونجایی که مخفیش کردم باشه!‬ ‫به طرف رلی کوپتر راه افتادم اونام پشت سرم بهشون اشاره کردم که بیاین سوار شن ولی درجا خشکم زد...چون‬ ‫لوئیز خیلی خاته شده بود لئون رلنارو بغل کرده بود..داشتم آتیش میگرفتم باید یه کاری منم میکردم به خودم که‬ ‫نمیتونم دروغ بگم دوسش داشتم عاشطش بودم حتی‬ ‫حاضر بودم جونمو‬ ‫براش بدم ولی غرورم بهم این اجازه رو نمیداد...‬ ‫از عصبانیت حس میکردم تمام بدنم درحال منفجر شدنه ولی دم نمیزدم!‬ ‫***************‬ ‫لئون*******‬ ‫یه جورایی فهمیدم ایدا از کارم ناراحت شده وحاودی میکنه واسه رمین مدام جلوی خندمو میگرفتم میدوناتم بهم‬ ‫عالقه داره منم دوسش داشتم واسه رمین تارسیدن به مطصد اصال حرف نمیزدتا االن ریچ وقت یه بارم حاودی,گریه‬ ‫وناراحتی ایدا رو ندیده بودم گاری اوقات فکر میکردم‬ ‫از سنگه چون بمد از‬ ‫از دست دادن پدر مادرش فط عصبی بود حتی اشکم نریخت!‬ ‫لوئیز:لئون! کری مگه ررچی صدات میکنم چرا جواب نمیدی اینجا نیاتی !‬ ‫لئون:چیه؟‬ ‫لوئیز:اینجا کمکای اولیه پیدا میشه یا نه باید سر رلنا رو پانامان کنم!‬ ‫46‬ ‫15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا‬ ‫رمانسرا‬ ‫بمد از پانامان کردن سر رلنا و وصل سرم لوئیز پکر وگرفته یه گوشه ای نشات!‬ ‫لئون:چرا پکری؟‬ ‫لوئیز:چون اونطور باید ازش خوب مراقبت نکردم مطصر اصلی منم که کوتاری کردم حق داشت درخواست طالق بده!‬ ‫لئون:خودتو سرزنش نکن تو بی گناری فکر میکنم رلنا رم به این نتیجه رسیده باشه که مرگ پدرش تطصیر تو‬ ‫نبوده!‬ ‫ایدا:موضوع چیه؟‬ ‫لئون:ریچی خانوم حاودلوئیز...‬ ‫ایدا:ترمز کن ترمزکن...به من میگی حاود واقما که فکرت ماموم و خرابه!‬ ‫منم که ازاینکه لج ایدا رو واسه اولین بار در بیارم لذت میبردم!‬ ‫لئون:دیدمت از سرت دود بلند شده بود که رلنارو گرفته بودم!‬ ‫ایدا:نخیر میگم که فکرت مامومه من اصال به تو توجهی نداشتم!به منم ربطی نداره که چیکار میکنی چیکار نمیکنی!‬ ‫ازاونجا بود که جدال منو ایدا مثل رمیشه فوران کرد!......‬ ‫****************‬ ‫جیل****‬ ‫چشاموباز کردم...حدس زدم از تکونایی که میخورم باید تو رلی کوپتر باشیم!‬ ‫نور چشامو میزد به سختی چشامو باز کردم.....‬ ‫ـ:داره بهوش میاد...باالخره بیدار شد!‬ ‫چشمم به کلر افتاد...از دیدنش تمجب کردم اون اینجا چیکار میکرد!‬ ‫کلر:جیل عزیزم حالت خوبه نمیدونی چطدر نگرانت بودم حاال خوبی سرت درد نمیکنه!‬ ‫کریس:کلر بیا اینور نمیخواد نی نی به الالی علیاحضرت بزاری!‬ ‫56‬ ‫15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا‬ ‫رمانسرا‬ ‫نگام به پاری جوونو خوشگلی افتاد...واقما تودل برو جذاب بود ....عجب جیگری بود..خاک توسرم به جای اینکه یه‬ ‫چیزی بگم دارم پار مردمو دید میزنم ولی از لحن حرف زدنش عصبی بودم!‬ ‫تازه متوجه وضمیتم شده بودم منو مثه زندانی را باته بود !‬ ‫جیل:تو کی راتی به چه اجازه ای منو باتی بازم کن!‬ ‫کریس:بیخود تطال نکن تازه گیرت آوردم بازت کنم که فرار کنی عمراااااا...!‬ ‫جیل:با من درس صحبت کن مگه چیکار کردم که مثه جانیا بارام رفتار میکنی!‬ ‫کریس:اگه بخوای جیغ و داد را بندازی درنتم میبندم !‬ ‫جیل:تو خیلی بی جا میکنی عوضی باتوام میگم دستامو باز کن !‬ ‫کریس:از خداتم باشه باسر رفته بودی مالقات دره...به موقع نجاتت دادم حاالم طلبکاری!موندم چه جوری زنده ایی !‬ ‫جیل:به کوری چشم تو زنده ام !‬ ‫کریس:حاال دیگه به ریچ عنوان بازت نمیکنم حاال بیخود واسم سرتق بازی درنیار!‬ ‫کلر:کریس باه بازش کن ...!‬ ‫جیل:فط جرات داری منو باز نکنی ...پس برادر کلر باید باشی بیچاره کلر که یه رمچین برادری داره ازت تمریف‬ ‫کرده بود ولی رمچین آش درن سوزیم نیاتی! درواقع مزخرفی!‬ ‫کلر:محض رضای خدا باه !سرمو بردین بابا کریس گفتم بازش کن مگه نمیبینی چن ساعته رمون جوری خوابیده‬ ‫خوب خودتم اگه جای اون بودی خاته میشدی خوارشا بازش کن!‬ ‫اومد طنابو باز کرد...آروم دم گوشم گفت:فط به خاطر کلر بارات را میام وتحملت میکم وگرنه...‬ ‫جیل:وگرنه چی؟ ران زیاد امیدوار نالش ررجور شده فرار میکنم از پس فینکس براومدم مملومه ازپس تویکی که‬ ‫کاری نداره واسم!‬ ‫یه پوزخند تحویلش دادمو کنار کلر نشاتم!‬ ‫چون رلی کوپتر خیلی بزرگ بود قامت کابین فرماندری جدا بود...یه پاری از کابین بیرون اومد‬ ‫ـ:چه خبرتونه کریس چرا داد میزنی؟‬ ‫66‬ ‫15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا‬ ‫رمانسرا‬ ‫کلر:شما بفرمائید مشکل حل شد!‬ ‫ـ:خیلی دلت میخواد دوباره بگو مگو کنیم ران؟‬ ‫ما تموم شده اعصاب ندارما!پیرس برو تو‬ ‫تا کلر اومد جوابشو بده کریس گفت:شما دوتا شروع نکنید دیگه تازه بح‬ ‫خوارشا,تازه شمارو ازرم جدا کردم!‬ ‫کریام به رمراه پیرس به اون قامت رفتن!‬ ‫جیل:چه رلی کوپتر بزرگی راستش تا اونجایی که من رلی کوپتر دیدم رمشون بزرگ بودن ولی نه به این اندازه‬ ‫کلر:آره این رلی کوپترو کریس طراحی کرده بود راستش شاید باورت نشه وخیلی عجیب باشه ولی پا فشاری‬ ‫ساخت یه رمچین چیزی شد!‬ ‫کریس باع‬ ‫جیل:رلی کوپترشم مثه خودش عجیب و غریبه!‬ ‫کلر:کریس و اینطور نبین خیلی مهربونه از وقتی دوستاشو از دست داده رفتارش ازاین رو به اون رو شده پرخاشگرو‬ ‫عصبی!‬ ‫جیل:چه کاپیتان مهربونی یمنی انطدر به سربازاش عالقه منده؟‬ ‫کلر:آره االن خیلی وقته از اون ماجرا میگذره ولی رفتارش اصال تغیر نکرده!‬ ‫جیل:این پاره کیه؟‬ ‫کلر:امش پیرس نیوانس ازش متنفرم قبل از اومدن تو نمیدونی اینجا شده بود میدون جنگ!‬ ‫جیل:یمنی انطدر به خونش تشنه ایی؟‬ ‫کلر:اونکه ریچی نمیخوام سر به تنش باشه!‬ ‫جیل:حاال قضیه دوستاش چی بوده؟‬ ‫کلر:دوس داری بدونی؟‬ ‫جیل:خوب آره برام جالبه چون ریچ فرمانداری اینطدر که به فکر خودشه به فکر افرادش نیات!یمنی تا االن که‬ ‫انطور بوده!‬ ‫کلر:باشه تمام ماجرا رو برات میگم.....!‬ ‫76‬ ‫15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا‬ ‫رمانسرا‬ ‫***************‬ ‫کریس*****‬ ‫تمام اون صحنه را مثه فیلم از جلو چشمم رد میشد...صحنه رایی که ریچ وقت نتوناتم حتی یه قامتشو فراموش‬ ‫کنم!‬ ‫********‬ ‫کریس:بچه را پیاده شید رسیدیم....‬ ‫بادیدن دنیل کفری شدم...‬ ‫کریس:دنیل مگه بهت نگفتم نیا چه جوری اومدی که من متوجه ات نشدم یاال برگرد!‬ ‫دنیل:کاپیتان من به میل خودم اومدم باور کنید نمیخوام از گروه جداشم!‬ ‫کریس:این یه دستوره ,از دستورم سرپیچی نکن !‬ ‫دنیل:کاپیتان جاارتمو ببخشید ولی من سرپیچی نکردم فط به وایفه ام عمل میکنم!‬ ‫آخر حریفش نشدم ولی به بطیه سپردم که مراقبش باشن..آخه تازه بچه دار شده بود یه دختر شش ماره به اسم‬ ‫لوسی که عکاشو رمیشه رمرارش داشت!‬ ‫به طرف کانتینرا رفتیم پشت کانتینرا یه کشتی باری خیلی بزرگی بود که ازش به عنوان انبار استفاده میکردن!‬ ‫به بچه را اشاره کردم با احتیاط عمل کنن چون نیرو به اندازه کافی نیوورده بودیم داخل کشتی شدیم ااررا کای‬ ‫اونجا نبود رمنطور که به رارمون ادامه میدادیم یهو زیر پامون خالی شد و رممون به پائین افتادیم!‬ ‫اینطدر گردو خاک را افتاده بود که تا چن ثانیه رمو نمیدیدیم...در واقع یه چیزی شبیه ماکت بود یه کشتی واقمی‬ ‫نبود!‬ ‫تو فکر بودم که با سرو صدای بچه را از فکر بیرون اومدم !‬ ‫ـ:نترسین من باراتون کاری ندارم میخوام کمکتون کنم!‬ ‫کریس:اوال ما نترسیدیم درضمن نیازی به کمک شما نیات تو کی راتی؟‬ ‫86‬ ‫15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا‬ ‫رمانسرا‬ ‫ـ:من ایدا وانگ راتم !‬ ‫کریس:اسمت مهم نیس اینجا چیکار میکنی!‬ ‫-:نگران نباشید منم یکی مثل شمارام مخالف سرسخت و رمیشگی آلبرت!در ضمن دوست صمیمی لئون اس کندی‬ ‫راتم!‬ ‫چب چب نگاش کردم که خنده اش گرفت!‬ ‫ـ:ای بابا گفتم که میخوام بهتون کمک کنم اینم ارت شناسائیم!‬ ‫کارت و ازش گرفتم ...رمه چیزش درس بود ولی تمیتوناتم بهش اعتماد کنم!‬ ‫-:میدونم اعتماد کردن سخته حق دارین میتونین خودتون رارتونو برین فط میخواستم کمکی کرده باشم!‬ ‫کریس:نه مشکلی نیس رارو نشومون بده!‬ ‫ایدا با لبخند جلومون راه افتاد ...‬ ‫-:راستی شما از دختر رئیس جمهور خبر دارین؟‬ ‫کریس:واسه چی ؟مگه خیلی واست مهمه؟‬ ‫-:نه ولی راپرتشو دارم ...از فینکس آموزش دیده ولی نمونه ویروسارو میبره تو بازار سیاه میفروشه !‬ ‫کریس:توقع که نداری چرندیاتتو باور کنم؟!‬ ‫ـ:(خندید)خوب مملومه من من الکی حرفی نمیزنم رمه با مدرکواسناده!‬ ‫یه سری کاغذو مدارک دستم داد...منم با دقت برسی کردم ولی دراارر مدرک درس بود...شایدم جملی باشه!‬ ‫کریس:اینا رمش تطلبیه خیلی زود باوری خانوم ایدا وانگ!‬ ‫برگه رارو بهش دادم و به رارمون ادامه دادیم ...از عصبی بودنش مملوم بود که لجش گرفته! منم میتونم یه سری‬ ‫برگه جمع کنم علیه کای این که کاری نداره!‬ ‫-:ولی من تمام چیزی روکه گفتم رمش حطیطته!‬ ‫کریس:واسم مهم نیس! بمدشم تو اومدی رارو نشونمون بدیم یا اینکه تو کار دیگران فضولی کنی!‬ ‫96‬ ‫15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا‬ ‫رمانسرا‬ ‫با ان حرفم کل گروه خنده اشون گرفت...ایدام که از عصبانیت سرخ شده بود!‬ ‫رمینطوریکه به رارمون ادامه میدادیم ...به طور ناگهانی ایدا منو داخل راررو سمت راست رل داد...اونجایی که‬ ‫مابودیم دو راررو بیشتر نداشت رمینکه اومدم ببینم داره چیکار میکنه یه سری میله‬ ‫جلوی راررو رو بات بمدش شیشه جلوی میله رام باته شد!ایدام یه کنترل از تو جیبش در آوردبا پوزخند نشونم‬ ‫داد!‬ ‫-:نگران نباش بهشون خوش میگذره!‬ ‫کریس:عوضی این درو باز کن چه غلطی داری میکنی؟!‬ ‫با مشت سمی میکردم شیشه رو بشکونم ولی فایده نداشت!‬ ‫دکمه رو فشار داد...وسریع از اونجا خارج شد در کامال باته شدو من ریچی نتوناتم ببینم فط صدای فریاد افرادم به‬ ‫گوش میخورد...به ایدا لمنت فرستادم ...باصدای منفجر شدن رمون مکانی که افرادم بودم یه متر به عطب پرت شدم‬ ‫....‬ ‫*************‬ ‫جیل****‬ ‫جیل:رنوزم باورش برام سخته که کریس اینطدر قلب رئوفی داشته باشه !‬ ‫کلر:خیلی مهربونه ...اونطدر که گاری اوقات من از اینکه خواررشم به خودم شک میکنم چون من عصبیم وبا اون‬ ‫خیلی فرق دارم!‬ ‫جیل:پس چرا االن اینطدر ...‬ ‫کلر:اگه منظورت پرخاشگریه که بایدا بگم از وقتی که دنیل مرد اونم اینطوری شد!‬ ‫جیل:االن بچه دنیل چن وقتشه؟‬ ‫کلر:باید نه مارش باشه بیچاره اون بچه که باید به خاطر خود خواری یه عده ایی پدرش قربانی بشه!‬ ‫جیل:تو آزمایشگارم که بارم کار میکردیم خیلی رمه زش تمریف میکردن !‬ ‫کلر:جیل یه خوارشی ازت ارم میدونم قبول کردنش سخته ولی اگه میشه باراش مدارا کن!‬ ‫17‬ ‫15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا‬ ‫رمانسرا‬ ‫جیل:کی به فکر منه باز خوبه یه برادر داری که حامی ت باشه من چی بگم که جز پدرم ریچ کایو نداشتم االنم تنهام!‬ ‫اشکام سرازیر شدن کلر بغلم کردو دلداریم داد!‬ ‫کلر:دیگه این حرفو نزن پس ما اینجا برگ چغندریم آره؟!‬ ‫بین اشکام خنده ام گرفته بود..‬ ‫با اومدن کریس اشکامو پاک کردم دلم نمیخواست اشکامو ببینه!‬ ‫کریس:تو با ایدا رمکاری میکنی درسته؟‬ ‫جیل:مملومه که نه من حتی نمیشناسمش!‬ ‫کریس:جیل تمومش کنو حطیطتو بگو!‬ ‫جیل:چرا اینطدر اصرار داری به حطیطت دروغی تو اعتراف کنم؟!گفتم که من نمیشناسمش از نزدیکم ندیدمش چه‬ ‫برسه به اینکه باراش رمکاری کنم!‬ ‫کریس:چرااینطدر لجبازی میکنی چرا نمیخوای واقمیتو بهم بگی !ببین اگه بهم بگی قول میدم تو مجازاتت تخفیف‬ ‫بدم!‬ ‫ای بابا مادوتا زبونه رمو اصال نمیفهمیم ررچی من میگم نره این میگه بدوش!‬ ‫با این موجودو نداشتم پس ساکت باشم بهتره!‬ ‫رنوزم یکم سرم درد مکرداصال حوصله بح‬ ‫کریس:باال بری پائین بیای اسیر منی ولتم نمیکنم !‬ ‫محلش نذاشتم تنهافکرم فرار بود ...تورمین اثنا یهو رلی کوپتر تکون شدیدی خورد اونطدر شدید تکون خورد که‬ ‫افتادم تو بغل کریس...از خجالت داشتم آب میشدم ولی دلمم نمیومد از بغلش بیام بیرون خیلی گرمو نرم بود!‬ ‫کریس:بد نگذره یه وقت!‬ ‫خاک برسرت بلند شو خودتو جمع کن چطدر من بد شده بودم تازگیا بابام دیگه نبود واسم مهم نبود !‬ ‫ازبغلش فورا بیرون اومدم!‬ ‫جیل:به من چه رلی کوپتر تکون خورد تورم رمچین مملومه بدت نیومده !‬ ‫17‬ ‫15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا‬ ‫رمانسرا‬ ‫دوباره رلی کوپتر تکون خورد...یکی محکم به در میزد...من رفتم درو بازکردم باناباوری به یه دختر پار جوون که‬ ‫داشتن داخل میشدن نگاه کردم!‬ ‫کریس:باید درو باز میکردی!‬ ‫جیل:آقای عطل کل مثل اینکه کمک میخواستننا!‬ ‫ولی عجیب این بود که این دوتا بین زمینو روا چیکار میکردن!‬ ‫جیل:شما دوتا از کجا یهو اارر شدین؟!‬ ‫باید ببخشید که تر سوندیمتون ولی رلی کوپتر ما در اثر برخورد به صخره از بین رفت مام چون کنار شما حرکت‬ ‫میکردیم قبل از اینکه رلی کوپترمون با صخره اصابت کنه پریدیم ...‬ ‫-:من جیک مولر راتم !‬ ‫کریس:فامیلیتون چیه؟‬ ‫جیک:فامیلیمو ولش کن با رمین اسم صدام کنی راحت ترم اینم رمکارم والبته دوست خیلی صمیمیم شری بیرکین!‬ ‫با شری و جیک دست دادیم ...رلی کوپتر دوباره تکون خورد!‬ ‫جیل:میدونین االن دیگه یاد اون قصه مهمون ناخونده شدم اینجام یه خبرائیه را!‬ ‫رمه خندیدن حتی کریس خندشو واسه اولین بار میدیم خیلی قشنگ میخندید!‬ ‫جیک: ولی من میدونم این کیه؟‬ ‫شری:مملومه نمایاه اون رلی کوپتر مارو به این روز انداخت خیلی سگ جونه تا حاال چهار دفه نفلش کردیم ولی‬ ‫ریچ چیش نمیشه!‬ ‫رممون اسلحه بدست مراقب بودیم که نمایس یکی از درای رلی کوپترو بازکرد ولی چون جثه بزرگی داشت‬ ‫نتونات بیاد داخل‬ ‫جیک و کریس شروع به تیر اندازی کردن...بمد چن دقیطه فهمیدیم که فراندری رلی کوپتر زخمی شده و خیلی وقته‬ ‫که بیهوش شده!‬ ‫کریس: جیل کلر برین رلی کوپترو کنترلش کنین !پیرس روامو داشته باش!‬ ‫با ترس ودلهره رفتیم روصندلی نشاتیم!‬ ‫27‬ ‫15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا‬ ‫رمانسرا‬ ‫کلر:واردی که؟‬ ‫جیل:آره ولی دلهره دارم نمیدونم چرا خیلی استرس دارم!‬ ‫کلر:نگران نباش آماده ایی؟‬ ‫سرمو به نشونه مثبت تکون دادم و رلی کوپترو کنتر لش کردیم ولی نمایس ول کن نبود وبا تکونای که به رلی‬ ‫کوپتر میداد ررآن ممکن بود که سطوط کنیم!‬ ‫بمدش حاابی شیرتوشیر شده بود ومنه که دیدم کلر حواسش به من نیات کوله چتر نجاتو برداشتمو جیم شدم‬ ‫گیره چترو باز کردمو ردایتش کردم!‬ ‫********‬ ‫وقتی فرود اومدم نگران بچه را بودم که نکه یه وقت اتفاقی واسشون اتاده باشه...ولی از فرار کردنم پشیمون نبوم‬ ‫چونکه باید به کریس بیگناریمو ثابت میکردم یه حس خاصی بمد از دیدنش پیدا کردم به خصوص اون موقمی که‬ ‫افتادم توبغلش این حس تشدید ترو قوی تر از قبل شد‬ ‫بایادواریش قلبم به تپش اقتاد‬ ‫وبی خودی خندیدم!‬ ‫کریس****‬ ‫چتر نجاتو از خودم جدا کردم فکر اینی که رلی کوپترم داغون شده بودو از اون ورم فرار جیل اعصابمو ریخت بهم!‬ ‫با مشت کوبیدم به درخت...!‬ ‫کریس:چرا بطیه حواستون بهش نبود!‬ ‫کلر:منم اگه جاش بودم فرار میکردم از بس واسش خ ونشون کشیدی منم جاش بودم فرار میکردم!‬ ‫روا خیلی سرد بود واسه رمین ریزم جمع کردیمو آتیش روشن کردیم!...‬ ‫کریس:کلر تازگیا خیلی با خالفکارا موافطی تا منا‬ ‫کلر:من از حق دفاع میکنم آخه تو از کجا میدونی اون مطصره توکه مدرکایی رو که از ایدا گرفتی باور نکردی!‬ ‫37‬ ‫15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا‬ ‫رمانسرا‬ ‫باشنیدن اسم ایدا کارد میزدی خونم در نمیومد دوباره یاد دنیل افتادم ...انگار کلر فهمید درون من چه آشوبیه!‬ ‫کلر:راستی جیک میشه ماجراتو از اومدن به این جزیره بگین ؟‬ ‫جیک: راستش...خوب واقما نمیدونم چجوری بگم فکر میکنم رمتون آلبرت وسکر که پدرمهرو میشناسین؟‬ ‫کریس:آره چطو....‬ ‫باگفتن کلمه پدرم یه آن مغزم رنگ کرد‬ ‫کریس:تو چی گفتی ؟‬ ‫کلر:یه بار دیگه بگو؟‬ ‫جیک: من خودمم تازه فهمیدم آلبرت پدرمه!‬ ‫کریس:پس مادرت کیه؟‬ ‫جیک:اسمش آلکایا ست البته آلبرت شورر دومش بوده دو خوارر ناتنی رم دارم مامانم قبل از ازدواج با آلبرت با‬ ‫یه مردی به اسم ....نمیدونم اسمش چی بود فاملیش رارپره...بمدش مامانم با آلبرت ازدواج میکنه و منو به دنیا میاره‬ ‫البته پنهانی!‬ ‫منو میاپره دست یه دایه پولم بهش میده اون موقع رلنا ودبرا رمون خوارر ناتنیام تازه یک سالشون شده بوده ولی‬ ‫باپدرشون زندگی میکردن!‬ ‫یه آن تمام کلماتی که میخواستم به زبون بیارم یادم رفت ...یمنی آلبرت پار داره؟وای خدای من!‬ ‫جیک:خون من پادزرر ویروس ساخته شده پدرمه چون باالخره رم خونشم شری رم شرای منو داره اونم پدرش‬ ‫ویلیام بیرکین رمان بال سرش اومد االن خون منو شری برای آلبرت خیلی با ارزشه واسه رمین نمایس در به در‬ ‫دنبالمونه !‬ ‫کریس:عجب شیر تو شیری شد باید بگم واقما گیج شدم البد فردام چن نفر دیگه میان میگن ما خواررو برادرتیم‬ ‫کریس!دیگه به پدر مادرخودمم اعتماد ندارم چه برسه به آلبرت!‬ ‫رمه خندیدن!‬ ‫کلر(اون شب پیرس وکریس خیلی سربه سر رم گذاشتن حال وروامون حاابی عوض شد منم کم کم از پیرس‬ ‫داشت خوشم میومد پار جذاب نمکی بود...‬ ‫47‬ ‫15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا‬ ‫رمانسرا‬ ‫****************‬ ‫ایدا****‬ ‫صدایی از البه الی شاخ وبرگا توجهمو جلب کرد...دیدم قشنگ داشت تکون میخورد!‬ ‫بلند شدم جلو رفتم...دقیطا پشتش به من بود...!اسلحمو گذاشتم پشت سرش‬ ‫ایدا:تکون بخوری خالصت میکنم!‬ ‫شد‬ ‫-:تو به گور رفت جدوآبادت خندیدی اگه اینکارو بکنی! به طور ناگهانی لگد به سمتم پرت کرد که باع‬ ‫جاخالی بدم...بد جوری بارم درگیر شده بودیم!‬ ‫دستو پامون تورم گره خورده بود رردومون بارم زمین خوردیم!‬ ‫دوتئیمون بارم بلند شدیم ورمینکه اومدیم دوباره به رم حمله کنیم لئون با سرعت اومد بینمون وگفت:باه تمومش‬ ‫کنید دیگه شورشو در آوردین!‬ ‫ایدا:لئون تو از کجا پیدات شد!مگه نمیبینی خیلی پرروئه باید حاابشو برسم!‬ ‫-:غل میکنی!‬ ‫رفتم بزنمش که لئون جلومو گرفت!‬ ‫لئون:روانی شدی ایدا!(بمد درگوشم گفت)دختر رئیس جمهوره جیل بن فورد!‬ ‫وقتی فهمیدم کیه بیش تر حریص شدم که بزنمش ولی لئون نمیذاشت!‬ ‫ایدا:تمام ردفامو تو خراب کردی دختره احمق!‬ ‫جیل:اوال احمق خودتی بمدشم من به ردفای بیخود تو چیکار دارم !برو رر غلطی میخوای بکن به من چه!‬ ‫ایدا:تو اون پدره...‬ ‫جیل:مراقب حرف زدنت باش درس صحبت کن نزار رمیجا بگرم به قصد کش بزنمتا!‬ ‫یکی من میگفتم یکی اون انطدر بارم کل کل کردیم که لئون یه داد بلند زد!‬ ‫لئون:باه دیگه مگه بچه این شما دوتا!جیل تو اینجا چیکار میکنی سرت چی شده!‬ ‫57‬ ‫15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا‬ ‫رمانسرا‬ ‫جیل:به کای الخصوص تو ربطی نداره...فمال خداحافظ!‬ ‫لئون جلوشو گرفت ونذاشت بره!‬ ‫جیل:بابا ولم کنین چرا رمتون با من مثه قاتال رفتار میکنین دست از سرم بردارین!‬ ‫لئون:جیل عمه ات دنبالت میگرده! درضمن این تویی که رمش از ما را فرار میکنی نمیذاری بهت کمک کنیم!‬ ‫جیل:نمیخوام کمکتونو نمیخوام رمتون برین به جهنم از رمتون بیزارم حالم از خودم بهم میخوره تنها کارم فط انتطام‬ ‫از آلبرته دیگه ریچی نمیخوام !‬ ‫یه آن دلم براش سوخت رممون یه جور زجر کشیده بودیم ولی مثل اینکه جیل اصال صبور نیات فمال تو فکر این‬ ‫بودم که خودم فرار کنم...ولی گیر لئون افتادم رمچین محکم منو گرفت که افتادم توبغلش البته داشتم میخوردم‬ ‫زمین که به موقع به دادم رسید!‬ ‫لئون:کجا با این عجله !‬ ‫ایدا:(باطمنه)نه دیگه بیش تر از این مزاحمتون نمیشم ...‬ ‫انطدر محکم گرفته بود منو که مگه زورم بهش میرسید!‬ ‫ایدا:لئون ماخره بازی در نیار ولم کن خیلی کارای نیمه تموم دارم!‬ ‫لئون:بارم انجامش میدیم نگران نباش !‬ ‫ایدا:لجبازی نکن..‬ ‫لئون:میدونی که عصبانی بشم چی میشه!‬ ‫ایدا:نه نمیدونم عصبانی بشو ببینم!‬ ‫محکم لباشو گذاشت رولبام منم رنگ کرده بودم که این چرا عصبانیتشو به این شکل نشون داد.نه باراش رمراری‬ ‫میکردم نه خودداری میکردم فط تو بهت بودم...وقتی باالخره رضلیت داد ولم کرد!‬ ‫ایدا:این چه کاری بود کردی احمق!‬ ‫لئون:رمون کاری رو که باید خیلی وقت پیش انجام میدادمو انجام دادم!‬ ‫بمدش شروع کرد به خندیدن منم بشتر از قبل حرصی کرد!‬ ‫67‬ ‫15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا‬ ‫رمانسرا‬ ‫ایدا:زرر مار روآب بخندی‬ ‫دیدم جیل نیات‬ ‫ایدا: بفرما گند زدی آقا فرار کرد!‬ ‫لئون:نگران نباش پیداش میکنم مهم این بود که ازیه بوس بی نصیب نموندم‬ ‫ایدا:میخوای بمیری لئون درسته؟‬ ‫لئون:آره بدست تو خیلی رم رماتیک میشه بیا منو بکش!‬ ‫داشتم جوش میاوردم تاحاال کای بارام اینطوری حرف نزده بود! دنبالش کردم...مثه دوتا بچه دنبال رم میکردیمو‬ ‫منم بیشتر حرص میخوردم!‬ ‫******************‬ ‫جیل****‬ ‫خوب شد بارم دعواشون شد الاقل رم خودشون به یه نون ونوایی عاشطانه رسیدن رم من فرار کردم!‬ ‫از فکر خودم خنده ام گرفت...دورو برمو نگاه کردم...بله!!! گم شدم اصال رم نمیدوناتم کجام راستش خیلی ترسیده‬ ‫بودم...!‬ ‫روارم تاریک تر میشدو منم کمتر به نتیجه میرسیدم...یادم اومد لئون از عمه ام حرف میزد یمنی اون االن تو این‬ ‫جزیره است! خیلی دوس داشتم ببینمش فکر کنم تنها کای بود که داشتم.!‬ ‫گوشیم به صدا دراومد خیلی وقت بود اصال حواسم به گوشیم نبود...با بهت به شماره مامانم نگاه کردم‬ ‫باورم نمیشد که این مامامنم باشه!‬ ‫نمیدوناتم جواب بدم یانه....‬ ‫جیل:الو!‬ ‫-:الو جیل خودتی عزیزم؟‬ ‫جیل:مامان باورم نمیشه تویی چجوری شمارمو پیدا کردی؟‬ ‫77‬ ‫15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا‬ ‫رمانسرا‬ ‫-:قضیه اش مفصله باید ببینمت!‬ ‫جیل:ولی من ماموریتم مامان نمیتونم بیام!‬ ‫-:جیل رو حرف من حرف نزن منکه میدونم میخوای انتطامه باباجونتو بگیری آره اصال تاحاال دلت واسم تنگ شده‬ ‫باید بیای لندن!‬ ‫جیل:مامان ول کن توروخدا گیریم که تو درس میگی ولی بازم نمیتونم بیام!‬ ‫-: دختر مگه من باتو نیاتم رمینیکه گفتم وگرنه...‬ ‫جیل:وگرنه چی بابا عاشق بچه بود ولی تو فط حاضر شدی منو به دنیا بیاری درحالی آرزوی یه برادریا یه خوارر‬ ‫رودلم موند رمیشه خونه نبودی اصال وقتی منو به دنیا آوردی یه بارم بغلم کردی؟نه حتی یادمه انطدر که مملم‬ ‫سرخونه ام بهم محبت کرد تونکردی بابا رم نکرد فط فکر منافع‬ ‫خودتون بودین االنم به‬ ‫خاطر منفمت خودته که میخوای منو بیاری لندن ,اینو بهت بگم مامان حاضرم تو این جزیره بمونم ولی بهاون خراب‬ ‫شده نیام فهمیدی؟!‬ ‫گوشیو قطع کردم...به اشکام اجازه ی ریختن دادم ...به پهنای صورت اشک میریختم ریچ کای منو به خاطر خودم‬ ‫نخواست!‬ ‫میدوناتم متیو جاسوس مامانمه واسه رمین سمی داشت خودشو بهم نزدیک کنه و لی من فهمیده بودم به خاطر‬ ‫رمین بود که مامانم بهم زنگ زده بود دیده ریچی گرش نیومده بهم زنگ زده!‬ ‫-:جیل !‬ ‫رمونجا میخکوب شدم کی بود داشت منو صدا میکرد...به طرف صدا برگشتم ودیدم که یه زنی تطریبا سی ورفت‬ ‫رشت ساله جلورومه!‬ ‫جیل:شما کی راتین؟‬ ‫توتاریکی چهره اشو به خوبی نمیتوناتم ببینم خیلی برام عجیب بود که این زن کیه!‬ ‫-:من الرام عزیزم خوارر پدرت یادته یه دفه تلفنی بامن حرف زدی؟‬ ‫87‬ ‫15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا‬ ‫رمانسرا‬ ‫با شنیدن اسمش محکم بغلش کردم اونم منوبا آغوشه گرمش گرمم کرد خیلی گریه کردم میدوناتم خیلی مهربونه‬ ‫از مامانم بیشتر دوسش داشتم!‬ ‫الرا:عزیزم باالخره توناتم از نزدیک ببینمت خوبی سرت چی شده؟‬ ‫خنده ام گرفت:عمه تو این تاریکی چه جوری فهمیدین سرم آسیب دیده!‬ ‫الرا:اون مهم نیس نگفتی سرت چی شده؟‬ ‫جیل:ریچی وقتی رسیدم اینجا از رلی کوپتر که پیاده شدم پام سر خورد ابمدشم دیگه چیزی نفهمیدم!‬ ‫الرا:باید بیشتر مراقب باشی سر به روا حاال باه دیگه اینجا خوب نیس وایایم بریم یه جایی آتیش روشن کنیم‬ ‫بمدشم کل ماجرا رو باید برام تمریف کنی!‬ ‫بمد از روشن کردن آتیش رمه اتفاقاتو از موقمی که از بابام جدا شدم تااالن موبه مو براش گفتم !‬ ‫الرا:جیل من میدونم چرا مادرت ازت خواسته که بری لندن!‬ ‫با تمجب به عمه نگاه کردم...‬ ‫الرا:به خاطر منه اون میدونات من میخوام تورو مالقات کنم واسه رمین ازت خواست پیشش برگردی!‬ ‫جیل:حاال که برنگشتم االنم پیشه شمام‬ ‫الرا:جیل من کمکت میکنم تا انتطام بگیری پس نگرانه ریچی نباش !‬ ‫ایدا****‬ ‫با کلی کل کل بالئون و اینکه چطدر زور زدم تا اجازه داد بیام ...تودلم عروسی بود واقماخیلی ذوق زده شده بودم اون‬ ‫لحظه....واییییییییییی!چطدر خوشحالم تا حاال تو عمرم اینطدر خوشحال نبودم ای کاش ریچ وقت تموم نمیشد! از‬ ‫فکری که کردم رم خنده ام گرفته بود رم خودمو سرزنش میکردم!‬ ‫روام تازه روشن شده بود که بمداز کلی دعوا کردن با خودم راه افتادم...توراه گوشیم زنگ زد...‬ ‫ایدا:الو؟‬ ‫وسلر:بارات کار دارم!‬ ‫ایدا:من باتو کاری ندارم‬ ‫97‬ ‫15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا‬ ‫رمانسرا‬ ‫وسلر:میدونی که اگه نیای چی میشه!‬ ‫ایدا:خفه!‬ ‫باید از زیر دریایی استفاده میکردم اینطوری کمتر بالئون روبه رو میشدم با اینکه خیلی دوسش داشتم ولی‬ ‫نمیخواستم به خاطره من تودردسر بیفته ...میخواستم به سرو صدا به چین برم ....!‬ ‫باید با ویرجیل تماس میگرفتم یه زیر دریایی احتیاج داشتم!‬ ‫بمداز دو تا بوق صدای ویر جیل و شنیدم!‬ ‫ویرجیل:جانم؟‬ ‫ایدا:الو ویر جیل سالم ببین میخواستم ببینم میتونی یه زیر دریای برام جور کنی؟‬ ‫ویرجیل:سالم خانوم خانوما بزار برسیم از راه بمد دستور بده!‬ ‫ایدا:وقت ندارم سریع الزمش دارم میتونی یا نه؟‬ ‫ویرجیل:باشه ببینم چی میشه کجا بفرستم برات؟‬ ‫ایدا:جزیره راکفورت سمت غرب جزیره فهمیدی؟‬ ‫ویرجیل:آره خبرت میکنم خداحافظ!‬ ‫ایدا:باشه خداحافظ!‬ ‫مونده بودم کجا برم که با لئون روبه رو نشم!اینطوری کریام فمال نمیتونات دنبالم بگرده!‬ ‫آفتاب رنوز در نیومده بود که ویرجیل بهم زنگ زد!‬ ‫ایدا:الو حاضره!‬ ‫ویر جیل:بله خانوم عجول!‬ ‫ایدا:من میرم سمت شرق جزیره اونجا واسم بالگرد بفرست باشه؟‬ ‫ویرجیل:باشه فمال !‬ ‫با خوشحالی رفتم.....!‬ ‫18‬ ‫15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا‬ ‫رمانسرا‬ ‫********‬ ‫وقتی جابه جا شدم به ویرجیل زدم!‬ ‫ایدا:آره جابه جا شدم ...اون بالگردی روکه بهت گفتم یادت نره من تورارم...باشه....حاال بمدا بهت میگم فط‬ ‫ویرجیل به کای چیزی نگیا؟....فمال!‬ ‫خیالم از بابت خودم راحت شد کال پنج نفر بودیم که زیر دریایی رو ردایت میکردیم اون چهار نفر از طرف ویر جیل‬ ‫اومده بودن ولی بازم نمیتوناتم بهشون اعتماد کنم!خیلی رم خشک و کال آدمای مزخرفی بودن!‬ ‫.............‬ ‫داشتم باتلفنم صحبت میکردم که متوجه شدم کای نیات....‬ ‫ویرجیل:الو...الو ایدا صدامو داری؟‬ ‫ایدا:آره...چرا ریچ کای نیس؟‬ ‫ویرجیل:چی میگی ایدا مگه میشه نباشن خودم گفتم تارسیدن به شرق جزیره رمراریت کنن!‬ ‫رمینطور که گوشیم دستم بودداشتم اونجارو میگشتم ...‬ ‫ایدا:نیاتن انگار آب شدن رف...‬ ‫ویرجیل:چی شدن؟ ایدا صداتو واضح ندارم‬ ‫رمینطوربه دیواره زیردریایی که سوراخ شده بود زل زدم یمنی فرار کرده بودن!...آب بافشار زیادی به داخل میومد!‬ ‫ایدا:ویرجیل اونا فرار کردن زیردریایی رم سوراخ شده فکر کنم کار خودشونه!‬ ‫ویرجیل:امکان نداره...وای خدا..باید سریع از اونجا خارج بشی فهمیدی؟‬ ‫ایدا: اینجا نه لباس قواصیه نه چراغ قوه دارم چجوری بیام ؟‬ ‫ویرجیل:الو.....الو...ایدا ....‬ ‫تماس قطع شد ررکاری کردم نتوناتم تماس بگیرم!باید سریع بیرون میرفتم حتی دیگه نمیشد مارو کنترل کنم.....‬ ‫*************‬ ‫18‬ ‫15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا‬ ‫رمانسرا‬ ‫مرکز****‬ ‫ویرجیل:لمنت قطع شد...(به بغل دستیم فتم)ببینم رانی گن و ندیدی؟‬ ‫-:چرا اوناراش !‬ ‫رفتم پیش رانی گن تا ال اقل از اون کمک بگیرم رکب خورده بودیم حاابی از چهارتا جوجه رکب خوردیم. با‬ ‫اعصاب خراب پیش رانی گن رفتم!‬ ‫داشت با لئون حرف میزد!‬ ‫ویرجیل:رانی گن یه لحظه قطع کن میخوام بارات صحبت کنم!‬ ‫رانی گن:جانم ویرجیل! دارم بالئون صحبت میکنم!‬ ‫ویرجیل:واجبه یکی از افرادم توزیر دریایی زندانی شده زیر دریایی رم سوراخ شده باید نجاتش بدیم االنم تماسم‬ ‫باراش قطع شد!‬ ‫رانی گن:ایدا رو میگی؟‬ ‫ویر جیل:آره!‬ ‫رانی گن:لئون بمدا بارات صحبت میکنم‬ ‫چون تماس تصویری بود قشنگ رمو میدیدن!‬ ‫لئون:چی شده؟‬ ‫رانی گن:ریچی نگران نباش فمال!‬ ‫ویرجیل:چیه مگه لئون ایدا رو میشناسه؟‬ ‫رانی گن:مملومه! یه روزی قرار بود بارم ازدواج کنن ولی دست سرنوشت اونارو ازرم جدا کرد!‬ ‫ویرجیل:اوه...اوه...چه لفظ قلم حرف میزنی باید استاد ادبیات میشدی رمار عزیزم!‬ ‫رانی گن:االن وقت این حرفاست؟ اون بیچاره داره غرق میشه تو واسه من چرتو پرت میگی!بیا باید سریع بریم ...!‬ ‫*****************‬ ‫28‬ ‫15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا‬ ‫رمانسرا‬ ‫لئون‬ ‫خیلی نگران شده بودم انگار اسم ایدا رو شنیده بودم ولی نه اشتباه میکنم...اون نبود! به موبایلش زنگ زدم ولی‬ ‫دردسترس نبود!‬ ‫دوباره بارانی گن تماس گرفتم....‬ ‫رانی:جانم؟‬ ‫لئون:رانی چی شده؟ به من بگو!‬ ‫رانی:چیزی نیس باور کن یکی از افراد تو زیر دریایی گیر کرده رمین!‬ ‫لئون:اون فرد کیه؟‬ ‫رانی:تونمیشناسیش!‬ ‫لئون: رانی عصبیم نکن یا میگی یا اینکه ....‬ ‫رانی:باشه...باشه! چرا داد میزنی ...ریچی ایدا با ویرجیل تماس گرفت ازش یه زیر دریایی خواست مام دراختیارش‬ ‫گذاشتیم چهار نفرم واسه رارنمایی بهش فرستادیم ولی مثل اینکه اونا فرار کردن زیر دریایی رم سوراخ کردن کل‬ ‫درا و رم قفل کردن!‬ ‫لئون:ویر جیل غل کرد که به ایدا کمک کرد واسه چی به من چیزی نگفت!‬ ‫رانی:لئون آروم باش باورکن ایدا خیلی به ویرجیل سفارش کرد به کای چیزی نگه حتی منم نمیدوناتم تازه ایدا م‬ ‫مثه تو یه دنده است وقتی یه حرفی میزنه باید بهش عمل کنه خوب چاره ی دیگه ایی نداشتیم!‬ ‫لئون:اون زیردریایی کجاست؟‬ ‫رانی :سمت شرق جزیره باید رسیده باشه؟‬ ‫لئون:شمارا حتی دقیق نمیدونید االن تو چه وضمیتیه پس چیکار میکنین!‬ ‫رانی:ارتباط قطع شد مام نتوناتیم کاری کنیم!‬ ‫لئون:یه رلی کوپتر واسم بفرست باید خودم نجاتش بدم فط سریع !‬ ‫********‬ ‫38‬ ‫15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا‬ ‫رمانسرا‬ ‫ایدا*****‬ ‫ررکاری کردم اررم در اصلی نمیچرخیدآبم با فشار به داخل میومد...حاابی عرق کرده بودم ناامید بودم‬ ‫که مانیتورای داخل زیردریایی به طور خودکار روشن شد تصویر وسلر تو مانیتور نمایان شد با بهت نگاه کردم...‬ ‫وسلر:دیدی بهت گفتم بخوام میتونم به راحتی بکشمت حاالم بدون اینکه دستم به خون آلوده بشه میمیری!‬ ‫ایدا:من تورو نکشم خودم نمیمیرم ...عوضی تر از توووسکر کای نیس!‬ ‫وسلر:خودم میدونم عزیزم!‬ ‫با اسلحه ام تمام مانیتورا رو داغون کردم بمدش تمام زورمو جمع کردم تا بتونم درو باز کنم! ...دوساعت تموم داشتم‬ ‫تطال میکردم ولی در باز نشد!...‬ ‫باتکون شدید زیر دریای فهمیدم خورده به یه سنگ یا یه چیز خیلی محکم سمی کردم دیواره شکاته زیر دریایی‬ ‫روبشکونم چن بار شلیک کردم...آخرم مهماتم تموم شد آبم تا باالی زانوم اومده بود...‬ ‫ایدا:وسلر لمنت بهت لمنت!‬ ‫موبایلمم آنتن نمیداد...فط باید منتظر مگم میبودم دوباره زیر دریایی محکم تر به یه چیزی خورد که آب کامل به‬ ‫داخل اومد منم تا چن ثانیه ریجارو نمیدیدم ...نمیتوناتم چشامو باز کنم تمام قدرتمو از دس داده بودم که با اینکه‬ ‫شنا بلد بودم ولی اندازه ی یه مورچه رم توان نداشتم‬ ‫احااس کردم یکی منو‬ ‫گرفت و میزد تو صورتم ولی توان باز کردن چشامم نداشتم....!‬ ‫************‬ ‫با نوازش دست یه نفر به روش اومدم...فهمیدم داخل رلی کوپترم...با ناباوری یه لئون نگاه کردم یمنی از کجا‬ ‫فهمیده بود من اینجام...از یه ورم ازاینکه نجاتم داده بود خوشحال بودم...‬ ‫لئون:احمق تر از تو جایی ندیدم توکه رمیشه با تردید سوار یه ماشین میشی اونوقت بدون نگرانی سوار زیر دریایی‬ ‫اونم داخل آب میشی! از ررکای انتظار داشتم غیر تو!‬ ‫ایدا:تو اینجا چیکار میکنی لئون ؟!‬ ‫لئون:اون مهم نیس مهم اینه که تو بااون زیر دریایی میخواستی کدوم گوری بری وچه غلطی بکنی!‬ ‫48‬ ‫15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا‬ ‫رمانسرا‬ ‫ایدا:اون به خودم رب داره گفتم تو اینجا چی کار میکنی؟‬ ‫لئون:جواب منو بده؟‬ ‫باالخره که میفهمید بهتر رمون که خودم بگم!‬ ‫ایدا:میخواستم برم چین !‬ ‫لئون:واسه چی اونوقت؟‬ ‫ایدا:انطدرازم بازجویی نکن لئون به اندازه کافی اذیت شدم خوارشا بیشتر ازاین اذیتم نکن !‬ ‫اون لحظه فط به خواب احتیاج داشتم وتاچشامو باتم خوابم برد!‬ ‫*********‬ ‫کریس****‬ ‫کریس:ایدا لمنت بهت فط پیدات کنم زنده ات نمیذارم .‬ ‫شری:کریس فکر کنم زیادی داری سخت میگیری چرا انطدر عصبی راتی‬ ‫کریس:تو از ریچی خبر نداری!‬ ‫شری:به رر حال باید منططی باشی نباید زود قضاوت کنی درضمن مدرکایی که داری کافی نیس!‬ ‫کلر:بدبختی که یکی دوتا نیس سناتور داره یه کارایی میکنه که اصال نشونه خوبی نداره!‬ ‫کریس:منظورت چیه؟‬ ‫کلر: فکر کنم میخواد باراته اتمی یه کارایی بکنه البته فط تهدید کرده وگرنه فمال جای نگرانی نیس ولی اگه‬ ‫رممون تواین جزیره باشیم مشکل پیش میاد من میخوام برم سیاتل نمیشه رمین طوری دس رودس بزاریم!‬ ‫کریس:آره حق باتوئه ولی تنهایی نمیشه بایدیه نفر بارات بیاد!‬ ‫کلر:تو بارام بیا!‬ ‫کریس:پیرس بارات میاد!‬ ‫کلر:چی میگی عمرااا من یکی بایم!‬ ‫58‬ ‫15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا‬ ‫رمانسرا‬ ‫پیرس:منم رمچین تمایلی بااومدن باتورو ندارم!‬ ‫دیدم دوباره دارن بارم دعوا میکنن مانمشون شدم وگفتم:باه رمینی که رات وگرنه کلر نباید بری!‬ ‫کلر:یمنی چی این رمه آد...‬ ‫نکن گفتم که حرفم یک کالمه میخوای بخوا نمی خوایم میتونی نری!‬ ‫کریس:کلر انطدر بامن بح‬ ‫مجبور به موافطت شدن...خودمم این طوری راحت تر بودم خیالم از بابت کلر وپیرس راحت میشه!‬ ‫جیک:شری آماده باش دیگه باید بریم!‬ ‫کریس:تو فط گفتی پدرت آلبرته نگفتی از کجا و چجوری بارم آشنا شدید حاال نرو داستانو تمریف کن!‬ ‫جیک:باشه مگه چاره دیگه ای رم دارم!‬ ‫********‬ ‫جیک:یادم نیس...ولی خوب وقتی که یه کم بزرگ شدم آلبرت پیداشد و منو از دایه جدا کرد.رمش از خونم‬ ‫آزمایش میگرفتن ...یه موش آزمایشگاری واسشون بودم.رنوزم نمیدونم واسه چی ازم خون میگرفتن..فط اینو‬ ‫میدونم که خونم براشون مثه یه طال ارمیت داشت چن سال بمد که رجده سالم شد فرار‬ ‫کردم ....تمام بدنم سوراخ سوراخ بود...بمدش که روبه راه شدم پول درآوردم ودرس خوندم یه خونه کوچیک اجاره‬ ‫کردم ولی از شانس گندم ررجا میرفتم پیدام میکردن ولی باز فرار میکردم.‬ ‫چن بار رفتم خونه رلنا ولی چون میترسید نطشه ایی داشته باشم بیرونم کرددرسموتموم کردم رفتم توپلیس‬ ‫سه سالی عضو ‪B.S.AA‬بودم کارم خوب بود ولی چون آلبرت فهمیده بود اعضای گروه بدون وقفه کشته میشدن!‬ ‫منم دیدم اگه بمونم رمه به خاطر من کشته میشن واسه رمین بیرون اومدم خیلی دوس داشتم ببینمت کریس,چون‬ ‫اسمت خوب درکرده ولی نشدو اومدم بیرون بهترین دوستم جیاونو از دست دادم ....‬ ‫االن بیات و دوسالمه از پس خودم برمیام درسمو رم که تموم کردم اومدم اینجا تا خودم پدرمو بکشم وقتی پام به‬ ‫این جزیره رسید با شری آشنا شدم...اون موقع فکر میکردم پدرم مرده چون مادرم اینطورگفته بود وآلبرتم دنبالم‬ ‫بود ولی نگو آقا پدرمه حتی اون موقمی که کوچیک بودم بابامو یه بارم ندیدم فط‬ ‫مامانمو یه بار دیدم که اونم گفت بابات مرده فط دایه بارام خوب بود که اونم ازم گرفتن.!‬ ‫****************‬ ‫68‬ ‫15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا‬ ‫رمانسرا‬ ‫شری****‬ ‫شری:کثافت ولم کن ...آشغال ررزه!‬ ‫-:چشم خانوم خانوما یه بوس ناقابل از لبات بمدشم یه سرویس بدی ولت میکنم عزیزم!‬ ‫کرازر:چیکار میکنی جریکو؟!دختره رو بده به من یاال...بمدشم رری!‬ ‫جریکو:من اول پیداش کردم پس مال منه !‬ ‫کرازر شری رو از دست جریکو کشید بیرون واشاره کرد که بره...‬ ‫جریکو:باشه دیگه نک خوری کن ...بهم میرسیم کرازر!‬ ‫کرازر:گمشو شرتو کم کن...‬ ‫شری: مگه کری عوضی میگم ولم کن...‬ ‫کرازرشری رو چابوند به دیوار خرابه کلیاا!‬ ‫کرازر:چیه میترسی ؟!‬ ‫شری:من از آشغالی مثه تو نمیترسم!...برو گمشو!‬ ‫صورتشو ثانیه به ثانیه نزدیکم میکرد!‬ ‫منم چاقو جیبیمو در آوردم محکم زدم توپاش...کرازر ازدربه خودش نالید منم زدم به چاک ...تاحاال به این سرعت‬ ‫ندوئیده بودم!‬ ‫یه ماشین مشکی رنگ دیدم داغون بود رمینطور که داشتم میدوئیدم یه پار خوشمل ازتوش بیرون اومد...‬ ‫سرعتمو بیشتر کردم چون داشت حرکت میکرد منم از پنجره ماشین داخل شدم‬ ‫-:اه تودیگه از کجا پیدات شد...‬ ‫شری:برو فط گاز بده ....زودباش مگه کری!‬ ‫ماشین وایااد...کرازرم داشت به طرفم میومد!‬ ‫78‬ ‫15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا‬ ‫رمانسرا‬ ‫شری:چرا وایاادی دبرو دیگه!‬ ‫-:تا نگی نمیرم!‬ ‫شری:جون من برو ررچی بخوای بهت میدم‬ ‫-: کی داره میاد!‬ ‫شری پشتتو نگاه کن!‬ ‫...‬ ‫-:ای اینکه کرازره بابا زودتر بگو...گاز داد رفت منم خودمو بزور از پنجره دادم تو قلبم رمین جوری به سینه ام‬ ‫کوبیده میشد...‬ ‫ماشین باصدای وحشتناکی حرکت کرد...حاال این از کجا کرازرو میشناخت؟!‬ ‫شری:تو این نره غولو از کجا میشناسی ؟!‬ ‫-:شما اول بگو کی راتی منم میگم!‬ ‫شری:اوففففففف! اسمم شری بیرکینه ....حاال توبگو از کجا یهو پیدات شد؟!‬ ‫-:نمیشه بگو اینجا چیکار میکردی؟‬ ‫شری:به توچه ؟فضولو بردن جهنم گفتن ریزمش تره!‬ ‫ماشین باصدای بدی ترمز کرد!اگه کمربندمو نباته بودم باسر رفته بودم توشیشه!...آخه من به این بگم میخواست‬ ‫منو ببوسه منم فرار کردم!...تازه داشتم براندازش میکردم...چشای مشکی مورای قهوه ایی خیلی تیره بینی متاناب‬ ‫خوش فرم لبای متوس خوگل که آدم دلش میخواست محکم بوسش کنه‬ ‫ریکلشم که حرف نداشت...‬ ‫منو ببین چطدر ریزشدم پار مردمو که خوردم ...برو گمشو مبارک مامان جونت باشه! باصداش از فکر بیرون اومدم..‬ ‫-:پیدا کردی!‬ ‫باخنگی گفتم:ران؟‬ ‫88‬ ‫15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا‬ ‫رمانسرا‬ ‫-:رمونی رو که داری یه ساعته نگا میکنی؟!‬ ‫شری:بامن درس صحبت کن فکر کردی چه خری راتی ران ؟ در ضمن اونی که باید پاده شه تویی نه من!‬ ‫-:زبونت درازه را...پاده شو!‬ ‫شری:نمیشم!‬ ‫-:باشه خودم پیادت میکنم!‬ ‫شری:دستت بهم بخوره جنازتو تحویل ننه جونت میدم حالیته؟‬ ‫خنده اش گرفته بود...بیشمور خاک برسر چطدر قشنگ میخندید!‬ ‫شری:خودتو جمع کن منو ماخره میکن فکر کردی بی دست و پام آره نخیرم بی دستو پا عمته حاال اگه میتونی پاده‬ ‫ام کن!‬ ‫یکی من میگفتم یکی اون...دوباره دوتا من میگفتم چهارتا اون که ماشین تکون محکمی خورد طوریکه از ترس پریدم‬ ‫بغل پاره!‬ ‫منم که ترسو اشکام زودی سرازیر شد...‬ ‫فوری درا رو قفل کرد...از ترس داشتم میمردم!‬ ‫_:داری گریه میکنی بیا این آبو بخور فکر مکنم زرره ات تر کید بمدشم رمیشه عادت داری یهو بپری تو بغل پار‬ ‫مردم؟!‬ ‫اومدم جابشو بدم که سطف ماشین در اثر مشت یه نفر که حتما کرازربود قر شد!‬ ‫سریع ماشینو روشن کردو زدیم به چاک حاال مگه از ماشین میاد پائین! ررچی ماشینو اینورو اونور میکردیم اصال‬ ‫خنده بیشتر پاره شد...باحرص‬ ‫تکونم نمیخورد فط مشت میکوبید منم از ترسم رفتم زیر صندلی نشاتم که باع‬ ‫نگاش کردم ...کم کم لبخنده اش محو شد اول فکر کردم به خاطر نگاه بدی که‬ ‫بهش کردم جدی شد...ولی گفت:ترمز ندارم!‬ ‫شری:چی ترمز نداری یمنی چی!‬ ‫کرازر اومده بود روبروی ما و داشت بامشتاش شیشه رو خورد میکرد!‬ ‫_:تاسه میشمرم بپر!‬ ‫98‬ ‫15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا‬ ‫رمانسرا‬ ‫شری:امکان نداره بپرم!‬ ‫_:دیوونه اگه نپری میمیری خود دانی من تا سه میشمرم!‬ ‫منم انگار با میخ رو صندلی کوبیده شده بودم چون اصال توان حرکت نداشتم!‬ ‫دیدم دستمو محکم گرفت و یهو پری باپریدن اون منم توبغلش شوت شدم......‬ ‫باشماره سه پریدیم بیرون فکر کنم دوبار کله ملق زدیم! ولی چون بغل پاره بودم من چیزیم نشد ولی فکرکنم اون‬ ‫بیچاره له شد!‬ ‫-:حالت خوبه؟‬ ‫منم که دوباره اشکم سرازیر شده بود سرمو به نشونه مثبت تکون دادم...‬ ‫دوباره خنده اش گرفته بود....دستشو پس زدم بلند شدن...‬ ‫شری:ولم کن حالم خوبه به لطف شما ماشینم که پر دادی رفت!‬ ‫تازه یاد کرازر افتادم که مرده اس یا زنده!‬ ‫ماشین موقمی که ما پرت شدیم منفجر شد... حاال مونده بودیم کرازر مرده است یا زنده!‬ ‫شری:کرازر مرد؟!‬ ‫-:نمیدونم منکه شک دارم!‬ ‫از جام بلند شدمو راه افتادم که برم...‬ ‫-:کجا االن نزدیک شبه خطر ناکه امشب رمین جارا باید یه جایی پیداکنیم در ضمن شاید کرازر نمرده باشه اگه‬ ‫پیدات کنه کارت تمومه!‬ ‫شرس:مگه ماشینو ندیدی منفجر شد کرازرم حتما مرده!‬ ‫-:باشه تو اینطور فکر کن حاال میبینی مرده اس یا زنده شرط خونمو بارات میبنده ام که زنده است اون مارو به درک‬ ‫واصل نکنه خودش نمیمیره!‬ ‫میخواستم برم ولی بدجور ترسیده بودم میترسیدم کرازر زنده باشه اگه منم پیدا میکرد دیگه کارم خواسته بود !‬ ‫19‬ ‫15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا‬ ‫رمانسرا‬ ‫به طرف کلیاای اون درکده رفتیم نا خودآگاه بازوی این پاره از خود راضیو گرفتم حتی از آدمای اونجا که سالم‬ ‫بودن رم میترسیدم!‬ ‫-:زیاد نمیتونیم اینجا بمونیم باید زودتر بریم پس از پیشم تکون نخور باشه؟‬ ‫سرمو تکون دادم...:راستی نگفتی اسمت چیه؟‬ ‫-:اسمم جیک مولروسکره!‬ ‫شری:تو از خانواده ی آلبرت وسکر نیاتی؟‬ ‫جیک:نه چطور مگه؟‬ ‫شک کردم نکنه این از خانواده آلبرت باشه!‬ ‫شری: ریچی رمینطوری گفتم!‬ ‫وارد کلیاا شدیم ...اونجا مردم سالم درکده به کلیاا پناه آورده بودن با اومدن پاری که داشت به طرفمون میومد‬ ‫تمجب کردم چون اون پار کای جز جریکو نبود...اون اینجا چیکار میکرد؟‬ ‫کم بدبختی دارم االن جیک رم منو راحت تحویل جریکو میده!‬ ‫با تمجب دیدم بهم دس دادن!‬ ‫جیک:جیک تو اینجا چیکار میکنی ؟‬ ‫با تنفر بهش چشم دوختم!‬ ‫جریکو:سالم رفیق قدیمی! خوبی راستی نمیخوای دوستتو ممرفی کنی؟‬ ‫جیک:چرا! ایشون شری بیرکین راتن وشری ایشونم جریکو الوسون راتن!‬ ‫دستشو به طرفم دراز کرد منم با خشم دستمو از بازوی جیک جدا کردمو ازبینشون گذشتم!‬ ‫جیک تمجب کرد چشاشو ریز کردو گفت:شمادوتا رمدیگرو میشناسین؟‬ ‫شری:نه من ایشونو نمیشناشم!‬ ‫وایییییییی! حاال چیکار کنم االنه که باید بزنم به چاک!‬ ‫19‬ ‫15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا‬ ‫رمانسرا‬ ‫جریکو:اه...چطورمنو نمیشناسی من ارادت خاص به ایشون دارم ...جیک دختره رو بده به من!‬ ‫جیک توام باعصبانیت گفت:چرا باید اینکارو بکنم؟‬ ‫جریکو:چون من اول پیداش کردم!‬ ‫جیک:جالبه مگه اسباب بازیه که میگی من اول پیداش کردم!‬ ‫جریکو:من زودتر از تو وکرازر پیداش کردم حاال رم بدش به من!‬ ‫جیک:نچ نمیشه رفیق قدیمی!‬ ‫جریکو:باید واسه کرازر ببرمش بدش!‬ ‫جیک:تو که داشتی میگفتی من اول از تو کرازر پیداش کردم پس قطما پیش کرازرنمیبریش!خوبه پس تو با کرازر‬ ‫کار میکنی!‬ ‫جرات داری برو دختره رو ببر دستت بهش بخوره لهت کردم!‬ ‫جریکو:خوبم میبرمش واسه دس درازی میبر....‬ ‫جیک نذاشت حرفشو بزنه محکم با مشت خوابوند توصورت جریکو! خیالم راحت شد که جیک با اون نیس!...چاقومو‬ ‫از توجیبم در آوردم فرو کردم تو پشت جریکو...‬ ‫جریکو تفنگشو روبه من گرفت جیک رم سریع جریکو رو از پشت گرفت جریکو یه مشت تو شکم جیک زد با‬ ‫اینکه خون زیادی ازش میرفت ولی رنوز انرژی قبلی خودشو داشت...جیک از درد زانو زد رمون موقع میخواستم‬ ‫برم کمکش که جریکو به یکی رمون زنایی که نشاته بودن اشاره کردو ...منم تا به‬ ‫خودم اومدم زنه منو گرفت اینطدر محکم منو گرفته بود که نمیتوناتم تکون بخورم جیک بلند شد اسلحشو به طرف‬ ‫مغز زن نشونه گرفت و متالشیش کرد...‬ ‫جوووووونم!!! ردف گیری عجب مارمولکیه این.....جریکو رم که به خاطر خون زیادی که ازش میرفت بی حال شده‬ ‫بود جیک سریع دستمو گرفتو مثه برق از کلیاا و اون آدما دورشدیم! تا جایی که راه داشت دوئیدیم...ازش خوشم‬ ‫اومده بود بدون شناخت زیاد ازم به خاطر من بادوستش درگیر شد اونم میتونات‬ ‫مثه اون عوضی خیلی راحت منو بهش بده یا اصال دوتایی یه بالیی سرم بیارن ولی خیلی مردونگی نشون داد.‬ ‫29‬ ‫15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا‬ ‫رمانسرا‬ ‫مجبور شدیم داخل یه پنارگاه کوچیک به خاطر سردی روا آتیش روشن کنیم...روا انطدر سرد بود که تمام بدنم بی‬ ‫حس شده بود! پالتویی که داشتم کافی نبود جیک کتشو درآورد انداخت رومن ...االن عظالت دستاشو که برجشته‬ ‫وخیره کننده بودو بهتر میتوناتم ببینم!‬ ‫شری:خودت چی سردت نیات؟‬ ‫جیک:نه نگران من نباش!‬ ‫چه پررو چی بخودت فکرکردیکه من نگران توام!‬ ‫شری:نه من نگران تونیاتم!‬ ‫جیک:پس فوضولی نکن توکارم!‬ ‫شری:من فضول نیاتم!‬ ‫جیک:چرا اتفاقا سردسته آدمای فضول تویی!‬ ‫شری:نیاتم!‬ ‫جیک:راتی موش فضول!‬ ‫به من گفت موش فضول! عوضی!‬ ‫شری:لطب خودتو به من نابت نده!‬ ‫جیک:چرا میدم!‬ ‫شری:بیخود کردی‬ ‫جیک:اصال توکی راتی؟‬ ‫شری:حاال من فوضولم یا تو!‬ ‫جیک:بخوای نخوای باید بارام رمکاری کنی درضمن فکرکنم باید ازم به خاطر نجات دادانت تشکر کنی!‬ ‫شری:دلیلی نمیبینم عذرخواری کنم خودم خودمونجات دادم تازه به توام کمک کردم چاقویی که توپشت جریکو‬ ‫زدم عمم که نزد خودم زدم!‬ ‫39‬ ‫15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا‬ ‫رمانسرا‬ ‫جیک:اون تیری که مغز زنه رو متالشی کرد عمم که نزد خودم زدم درسته؟‬ ‫الل بشم بهتره تا جلوی این ابله ضایع بشم!‬ ‫شری:کم نیاری!‬ ‫جیک:نگران نباش نیرو دارم!‬ ‫..........‬ ‫جیک:االن وقت ماخره بازی نیس باید یه رلی کوپتر پیدا کنیم تا غرب جزیره خیلی راره این درکده رم خیلی تا‬ ‫غرب دوره درضمن تونمیخوای داستان اومدنتو بگی بایدا بدونم با کی طرفم!‬ ‫.............!‬ ‫شری:وقتی بابام کشته شد انگار منم باراش کشته شدم ...دیگه آروم وقرار ندارم پدرمو باید بشناسی اسمش ویلیام‬ ‫بیرکینه مامان از اول بهش گفت تو آمبرال نره ولی گوش نکرد وتمام سرمایه شو خرج این شرکت کرد تااینکه‬ ‫بدست وسکر کشته شد اون دوتا دوستای قدیمی بودن ولی رنوزم نمیدونم چرا‬ ‫آلبرت نامرد با بابام اینکارو کرد ....‬ ‫بمد از تموم کردن درسمو دوره آموزشیم میخواستم پلیس بشم ولی خوب توپلیس محدودیتای زیادی راش رکی‬ ‫احاال پاشو تواین جزیره گذاشته واسه انتطام اومده‬ ‫جیک:ولی بازم البرت نمیمیره مطمئن باش بازم فرار میکنه اون یه شیطانه ریچ کس از پاش برنمیاد اونوقت‬ ‫تواومدی واسه انتطام مطمئن باش رمون اول کاری جنازتو کنار بابات خاک میکنه !‬ ‫شری:تو اینا رو از کجا میدونی نکنه....‬ ‫جیک:ترمز کن ...منو قاطی اونا نکن اگه من بااونا بودم االن تو اینجا نبودی درضمن رمه میدونن آلبرت خطرناکه‬ ‫حتی خودت پس تهمت نزن!‬ ‫*********‬ ‫کریس****‬ ‫عجب ماجرا طوالنی و جالبی داشتین شما دوتا االن چن وقته اینجایین؟‬ ‫جیک:دوماری میشه اینایی که گفتم مال اوالی آشنائیمون بود !‬ ‫49‬ ‫15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا‬ ‫رمانسرا‬ ‫کلر:یمنی االن توسرو کله رمدیگه نمیزنید!؟‬ ‫جیک دستشو پشت گردن شری گذاشتو گفت:نه مااللن مثه دوتا رفیطیم مگه نه؟‬ ‫شری:بله!‬ ‫جیک:از اون شب رمش منو شری درحال فرار بودیم ولی باالخره گیر افتادیم با نارنجک دور بین زا بیهوشمون‬ ‫کردن....وقتی بهوش اومدیمتو یه آزمایشگاه بودیم دوباره داشتن رمون آزمایشارو که چن سال پیش ازم میگرفتن و‬ ‫تکرار میکردن! که رمیشه رم من در میرفتم آخرشم نتوناتن ازم خون بگیرن!‬ ‫متوجه شری شدم که اون رم دارن ازش خون میگیرن ...بدون شری نمیشد برم لباس تنم بود فط یه شلوار سفید که‬ ‫مال آزمایشگارشون بود...شری رم توناته بود از دسته شون دربره ولی اونم بغیرازیه کاور سفید تا بالی انو ریچی‬ ‫دیگه نداشت!.....‬ ‫.....................‬ ‫جیک:شری حالت خوبه؟!‬ ‫شری:آره خوبم باید فرارکنیم !‬ ‫جیک:فط ازپیشم تکون نخور باشه؟‬ ‫شری:باشه بریم!‬ ‫باالخره بارر بدبختی بود توناتیم از چنگشون در بریم توراه فرار آلبرت یهو جلو رارمون سبز شد!‬ ‫شری بادیدن آلبرت به طرفشخیز برداشت که جیک جلوشو گرفت‬ ‫جیک:شری آروم باش...‬ ‫شری:ولم کن این پس فطرتو من باید بکشمش این عوضی زندگی چند میلیون آدمو تباه کرده مگه کیه؟‬ ‫خدا که نیات مثل ماراس چرا باید ازش بترسم!‬ ‫آلبرت:خانوم خوشگله به جای سالم کردنت به طرف پدر دوستت حمله میکنی؟ به حرف پارم گوش کن!‬ ‫جیک باگفتن این حرف حلطه دستشو از گردن شری شل کرد...‬ ‫جیک:چی.....؟تو االن چی گفتی؟‬ ‫59‬ ‫15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا‬ ‫رمانسرا‬ ‫آلبرت:بله آلکایا مادرت بوده که بهت دروغ گفته من پدرتم‬ ‫!‬ ‫جیک:این اراجیفا چیه به رم میبافی مرتیکه؟!‬ ‫آلبرت:با من درس صحبت کن نترس افرادم به تو این خانوم کوچولو کاری ندارن درضمن برای اینکه باورت بشه بیا‬ ‫این جواب ‪ D.N.A‬منو توه اگرم باورت نمیشه بیا جلو چشم خودت این آزمایش بدیم تازه اینم عکس عروسی منو‬ ‫مادرته من جز تو فرزند دیگه ایی ندارم ...میتونیم بارم یه پایگاه‬ ‫قدرتمند باازیم‬ ‫شری:جیک حرفاشو باور نکن داره خامت میکنه بیا بریم!‬ ‫آلبرت:اینم شناسنامه مادرته ,منو شناسنامه تو که ازش بی خبر بودی!‬ ‫**********‬ ‫کریس مدارکا رو بادقت نگاه کرد....رمشون واقمی بودن ....‬ ‫کریس:من مدارکارو واسه اصلبودنش به مرکز میفرستم شاید جملی باشه!‬ ‫شری: رنوز باور کردنش سخته من به جیک حق میدم باور نکنه بمدشم به خاطر کارای پدرش احااس گناه میکنه !‬ ‫کریس:احااس گناه اون کاری رو ازپیش نمیبره باید به رمدیگه کمک کنیم ...‬ ‫جیک:خودم از پاش بر میام نمیخوام کس دیگه ایی بمیره اون عوضی پدر منه منم میدونم باید چیکار کنم!‬ ‫شری:جیک درکت میکنم عصبانی نباش باکمک رمدیگه ازش انتطام میگیریم اگه راتی بزن قدش!‬ ‫جیک خنده اش گرفت!‬ ‫شری:روآب بخندی ماخره !‬ ‫جیک:خیلی بانمکی باشه بزن قدش تاآخر!‬ ‫*******************‬ ‫ایدا****‬ ‫69‬ ‫15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا‬ ‫رمانسرا‬ ‫چشمامو که باز کردم اول تار میدیدم ولی به مرور بهتر شدم...رنوزم تو بالگرد بودیم لئون رم روصندلی کنار من‬ ‫نشاته بود!‬ ‫لئون:باالخره بیدارشدی چطدر میخوابی تو!‬ ‫ایدا:مگه چن ساعته خوابیدم؟‬ ‫لئون:چهار ساعته خوابی ببینم تو این چن وقت اصال نخوابیدی؟‬ ‫ازجام بلند شدم ..‬ ‫لئون:کجا؟‬ ‫ایدا:باید بر...‬ ‫لئون:بیخود کردی بشین...ببینم تو اون زیر دریایی چه غلطی میکردی ران؟‬ ‫جواب ندادم...که دادزد!‬ ‫لئون:مگه باتو نیاتم بشین!‬ ‫نشاتم...‬ ‫لئون:تواون زیر دریایی چیکار میکردی!‬ ‫ایدا:مجبور نیاتم جواب..‬ ‫لئون:مجبوری بایدم جواب بدی !‬ ‫ایدا:انطدر دادنزن...میخواستم باراش برم چین اول برم شرق جزیره بمدشم با بالگرد برم چین حاال فهمیدی!‬ ‫لئون:اونجا واسه چی؟‬ ‫ایدا: اونشو دیگه نمیتونم بگم!‬ ‫لئون:باشه مشکلی نیس وقتی رفتیم مرکز مملوم میشه!‬ ‫ایدا:تو حق نداری منو دستگیر کنی !‬ ‫لئون:تانگی مجبورم به جرم جاسوسی تحویلت بدم!‬ ‫79‬ ‫15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا‬ ‫رمانسرا‬ ‫دیگه داشت کفری ام میکرد عصبی شده بودم نفهم بیشمور!‬ ‫ایدا:اصال به توچه تو مگه وکیل وصی منی تو؟‬ ‫لئون:حرف نباشه بشین سرجات!‬ ‫خدایا چیکار کنم ....صدای موبایلم اومد....داشتم دنبالش میگشتم که لئون گفت:زحمت نکش دست منه‬ ‫ایدا:دست تو چیکار میکنه بده به من!‬ ‫لئون: نترس میخوام جوابشو بدم....‬ ‫دکمه اتصال روزدو فط گوشیو دم گوشش گذاشت ریچی نگفت!‬ ‫وسلر:ایدا کدوم گوری راتی تو زودباش بیا رمون جای قبلی چرا جواب نمیدی؟ شنیدم کرازر میگه با مارمکاری‬ ‫نمیکنی درس گفته؟ غل کردی اگه رمکاری نکنی فط به اسم من رفتی رر غلطی میخوای میکنی یاال جواب بده چرا‬ ‫رمکاری نمیکنی؟ ببینم کری جواب نمیدی!‬ ‫داشتم آب میشدم ,انگار از تمام بدنم آتیش میزد بیرون داغون بودم...لئون با پوزخندو بدون ریچ حرفی گوشیو قطع‬ ‫کرد!‬ ‫لئون:پس با وسکر رمکاریتو ادامه میدی..چرا دروغ گفتی ران!‬ ‫ایدا:خودتم شنیدی که گفت چرا رمکاری نمیکنی من به اسم اون اومدم اینجا ولی به ضررش کار میکنم میخوام‬ ‫ویروسارو به مرکز تحویل بدم درحالی که وسلر میگفت باید بدم به اون ولی من زرنگ تر از این حرفام یه پاپاسیم‬ ‫بهش نمیدم چه برسه به نمونه ویروسا!‬ ‫اینم کل حطیطت حاال فهمیدی جناب کاراگاه بزار برم اگه نزاری باراش قرار بزارم اونوقت کشتنم بدستش حتمیه!‬ ‫لئون:میخوای بهش چی بگی؟‬ ‫ایدا:میخوام به جای ویروسا بهش یه چیز دیگه بدم ...اگه بخوای میتونی کمکم کنی ولی من باید شرشو از سرم بکنم!‬ ‫لئون:باشه کمکت میکنم ولی چی میخوای جای ویروس بهش بدی؟ تازه بمدش که بفهمه زنده ات نمیزاره‬ ‫من نگرانتم دیوونه! چرا قبلش بارام مشورت نکردی !‬ ‫ایدا:چه مشورتی لئون ران؟ چه مشورتی وقتی از کارم اخراج شدم رمه پشتشونو بهم کردن حتی تو!‬ ‫89‬ ‫15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا‬ ‫رمانسرا‬ ‫لئون:لمنتی چرا فکر میکنی من ولت کردم رمیشه حواسم بهت بود خودت خبر نداشتی !‬ ‫ایدا:گیریم که راست میگی ولی من تا خرخره تو باتالق فرو رفتم تورم خودتو قاطی این بازی نکنی بهتره‬ ‫کریس دنبالمه وسلر ,کرازر,آلبرت رمه میخوان منو بکشن آخه ررکای یه ارفیتی داره دیگه خاته شدم ریچکس‬ ‫حرفامو باور نمیکنه ریچکس! نه تو نه دیگران چه توقمی از من داری!ران؟‬ ‫این آخری را گریم گرفته بود اولین بار بود که بمد از مرگ پدرمادرم گریه ام میگرفت لئون رم محکم بغلم کرد!‬ ‫لئون:آروم باش عزیزم نگران نباش رمه چی درس میشه باشه؟.....نگفتی....باشه؟‬ ‫فط سرمو تکون دادم....‬ ‫******************‬ ‫با وسلر تماس گرفتم و قرار مالقات گذاشتم ...لئون رم چن تا نیرو برای محافظ گذاشت تا از دور مراقب باشن یه‬ ‫میکروفونم بهم وصل کرد تا صدا شونو بشنوه....‬ ‫وقتی که داشتم به سمت قرار میرفتم لئون گفت:ایدا!‬ ‫سرمو برگردوندم :بله؟‬ ‫لئون:تو تنها نیاتی من تا آخرش باراتم!‬ ‫ایدا:ممنون فمال!‬ ‫با حرفش امید تازه ایی بهم داد از کمکی که میخواست بهم بکنه خیلی خوشحال بودم...دیگه نمیخواستم چیزی رو‬ ‫ازش پنهان کنم!منم تا آخرش باراشم!‬ ‫بااحتیاط به محل قرار رفتم ...با اینکه ریچ وقت از وسلر زیاد نمیترسیدم ولی این دفه با وجود لئون حاابی ترس ورم‬ ‫داشته بود دستام یخ زده بود!‬ ‫ریچ کس نبود خوب دور برمو نگاه کردم ...یه صدایی از پشتم اومد...‬ ‫وسکر:به به توآسمونا دنبالت میگشتم اینجا کنار کلیاای اصلی پیدات کردم خوبه بارات کار داشتم!‬ ‫وای تمام نطشه را به رم ریخت حاال چیکارکنم؟اگه وسلر پیداش بشه حتما فکر میکنه دوباره من نطشه ایی توسر‬ ‫دارم!‬ ‫99‬ ‫15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا‬ ‫رمانسرا‬ ‫وسکر:چیه زبونتو موش خورده قبلنا حاضرجواب...‬ ‫ایدا:درنتو ببند آلبرت!‬ ‫وسکر:آران حاال شد گفتم کمال رمنشین درتو اثر کرده عزیزم!‬ ‫حداقل خوب بود که لئون کامال حرفامونو میشنید...‬ ‫ایدا:تو اینجا چه غلطی میکنی؟!‬ ‫آلبرت:فکر نمیکنم واسه اومدن به جزیره خودم باید از تو اجازه بگیرم!‬ ‫ایدا:ره! جزیره خودم! مگه خوابشو ببینی حالم از آدمایی مثه تو وامثال تو بهم میخوره!‬ ‫آلبرت: به پیشنهادم فکرکردی عزیزم!‬ ‫خاک برسرم االن لئون شک میکنه بدبخت میشم!‬ ‫ایدا:نه تو اصا مهم نیاتی که بخوام در مورد حرفای بی مصرف تو فکر کنم!‬ ‫آلبرت:میدونی که اگه جوابت منفی باشه چه اتفاقی واست میفته!‬ ‫ایدا:خفه شو!!!!‬ ‫*********************‬ ‫لئون****‬ ‫حرفاشون بیشتر عصبیم کرد یهمنی آلبرت به ایدا پیشنهاد ازدواج داده؟! نه غیر ممکنه...دوباره از دور نگاشون‬ ‫کردم!‬ ‫متوجه آلبرت از پشتش یه چیزی داره در میاره...‬ ‫لئون:با شماره سه من به آلبرت شلیک کنید درضمن یه بلگرد اعزام کنید....باشه؟‬ ‫-:بله کاپیتان!‬ ‫لئون:یک....دو....سه...حاال!‬ ‫111‬ ‫15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا‬ ‫رمانسرا‬ ‫با شیک کردن به آلبرت بهش فرصت ندادم تا به ردفش برسه سریع بهش حمله ور شدیم ....ایدا رو سریع گرفتم‬ ‫بردمش یه کنار!‬ ‫لئون:رمین جا بمون!‬ ‫ایدا:ولی...‬ ‫لئون:گفتم رمون جا بمون ایدا نیروی کمکی داره میرسه نگران نباش!‬ ‫بدون اینکه منتظر جواب باشم به سمت آلبرت که درحال فرار بود دوییدم یه سری زامبیای که اسلحه بدست بودن‬ ‫به طرف افراد حمله کردن رلی کوپتر رم به کمکمون اومد!یکی از دوستام مایکل بود...بادست بهش عالمت‬ ‫دادم....بمدش دنبال آلبرت رفتم.....‬ ‫جایی که ایدا پناه گرفته بود اصال امن نبود بهش اشاره کردم دنبالم بیاد باسرعت دنبال آلبرت میکردیم که آخر سر‬ ‫به یه رودخونه خوردیم که آلبرت مجبور شد وایاه!‬ ‫لئون:آلبرت رمون جا بمون دیگه راه فرار نداری انطدر تطال نکن !‬ ‫آلبرت:از کجا انطدر مطمئنی؟‬ ‫با بهت به بالگرد مایکل نگاه کردم که به سمت آلبرت حرکت کرد آلبرت سوار رلی کوپتر شد بالبخند چندشی از ما‬ ‫دور شد!‬ ‫ایدا خواست بهش شلیک کنه که دستشو گرفتم!‬ ‫لئون:فایداه ایی نداره فکر نمیکردم مایکل از ما نباشه دیگه کم کم دارم به خودمم شک میکنم که آدم درستی‬ ‫باشم!...,توکه صدمه ندیدی!‬ ‫ایدا:مگه میشه تو بارام باشیو من صدمه ببینم!... نامردی عوضی...ببین چه جوری ازشون رکب خوردیما! راستی لئون..‬ ‫مگه قرار نبود وسلر و کرازر بیان سرقرار پس چرا نیومدن؟‬ ‫لئون:شایدام تا االن اومدن زودباش باید بریم ببینیم سر افرادم چی اومده!‬ ‫باسرعت نور خودمونو به کلیاای اصلی رسوندیم با خوشحالی دیدم افرادم صدمه ندیدن تازه کرازرو وسلرو رم‬ ‫دستگیر کردن!‬ ‫ایدا:عالی شد عدضش این دوتا لندرورو گرفتیم!‬ ‫111‬ ‫15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا‬ ‫رمانسرا‬ ‫کرازر:ایدا!!!!! لمنتی مگه دستم بهت نرسه باالخره تنها که گیرت میارم!‬ ‫لئون:ببرینشون اگه دیدید زیادی ور میزنن درناشونم ببندین!‬ ‫....‬ ‫ایدا:لئون واقما ازت ممنونم تا اینجا خیلی بهت مدیونم ...‬ ‫با لبخند جوابشو دادم که محکم زد تو شونه راستم بمدش باخنده گفت:اینو زدم تا دیگه بهم دستور ندیا!‬ ‫خندیدیم......‬ ‫ایدا:خوب من باید برم!‬ ‫لئون:چی؟‬ ‫ایدا:خوارش میکنم عصبانی نشو االن که باید رم از اون دوات بازجویی کنی رم باید بری دنبال لوئیزو رلنا درضمن‬ ‫من ریچ وقت یه جا بند نیاتم خودت که بهتر میدونی!‬ ‫لئون:البته اگه دوباره روس رفتن به چین نکنی!‬ ‫خندیدو گفت:نه رمون یه بار واسه رفت پشتم باه دیگه نمیخوام رم خودمو رم تورو تو دردسر بندازم!‬ ‫ایدا:حاال میتونم برم؟!‬ ‫لئون:کجا میری؟!‬ ‫ایدا:میخوام برم غرب جزیره تورم بمدا بیا از ویر جیل شنیدم اونجا دونفر راتن که که یه سری زامبیای مذربیو‬ ‫ردایت میکنن باید برم اونجا ببینم چه خبره!‬ ‫لئون:خیلی مراقب باش خطرناکه ران گن کفته بود اونجا نرم ولی نمیشه اونجارم ول کرد بمدا بارانی گن تماس‬ ‫میگیرم میگم بهت رارنمایی کنه!‬ ‫ایدا:خیلی ازت ممنونم از اینکه تنهام نذاشتی ممنونم !‬ ‫رفتم نزدیکش صورتشو بین دستام گرفتم...خیلی آروم گفتم :فط مراقب خودت باش لبمو نزدیک لبش کردم‬ ‫وبمدش خیلی کوتاه بوسیدمش !‬ ‫ایدا:فمال ! خداحافظی نمیکنم چون قراره دوباره ببینمت!‬ ‫211‬ ‫15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا‬ ‫رمانسرا‬ ‫لئون:منم خداحافظی نمیکنم!‬ ‫اصال دوست نداشتم ازش جدا بشم میترسیدم آخرین دیدارمون باشه!‬ ‫*****************‬ ‫پیرس****‬ ‫پیرس:ای بابا حاال چه اصراری داری ما بارم باشیم؟‬ ‫کریس:رمینی که رات چه بخوای چه نخوای باید برین!‬ ‫کلر:خیلی خودخواری کریس لجبازو یه دنده کله شق احمق درس مثه دوستتی!‬ ‫پیرس:ببین دوباره شروع نکنا !‬ ‫کلر:مثال چه غلطی میکنی؟!‬ ‫پیرس:شروع کن تا نشونت بدم‬ ‫کلر:فضول دخالت کن!‬ ‫پیرس: کمال رمنشین درمن اثر کرده دیگه!‬ ‫کلر:من ریچ وقت بارات رم کالم نشدم!‬ ‫پیرس:حاال که شدی!‬ ‫کلر:پررو‬ ‫پیرس:موش آزمایشگاری فضول!‬ ‫کلر:دیگه شورشو در آوردیا!‬ ‫کریس:خفه شید!‬ ‫رردومون ساکت شدیم بالگردم که رسیده بود چاره ای جز رفتن نبود!‬ ‫کلر:باشه دیگه کریس به خدمتت میرسم ...درضمن اگه جیل و پیدا کردی حق نداری باراش تند برخورد کنی‬ ‫فهمیدی ؟ بشنوم باراش تند برخورد کردی از وس جر وا جرت میدم!‬ ‫311‬ ‫15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا‬ ‫رمانسرا‬ ‫منو کریس از حرفای کلر خندمون گرفته بود اونم بیشتر حرصی میکردیم!‬ ‫پیرس:آفرین حال کردم کریس! خوب دیگه بریم!‬ ‫کلر با عصبانیت سوار شد شری وجیک بدون ریچ حرفی با خنده بدرقه مون کردن ............!‬ ‫.....................‬ ‫کلر:من با تو ریچ جا نمیام اونجام که رسیدیماز رم جدا میشیم دنبال منم نمیای فهمیدی؟‬ ‫پیرس:فمال که بمدا مثه چی بهم میچابی شرط خونمو بارات میبندم حاال میبینی!‬ ‫کلر:جوجه رو آخر پائیز میشمارن آقا!‬ ‫پیرس:باشه خواریم دید!‬ ‫*************************‬ ‫شری****‬ ‫شری:بهتر نبود باکریس میموندیم!‬ ‫جیک:نه این طوری بهتر شد اون با افرادش االن دنباله جیل راتن !مام دنبال یه چیز دیگه ایم نمیشد باراشون رمراه‬ ‫شیم!‬ ‫شری:من بارات نمیام تو که مائول من نیاتی ...پس تا فمال...‬ ‫داشتم میرفتم که جیک محکم دستمو گرفت طوری که اگه یه ذره دیگه محکم تر میگرفت حتما میشکات!‬ ‫جیک:بی خود!حق نداری از کنارم جم بخوری فهمیدی؟‬ ‫شری:به توچه تو کس من نیاتی که واسم تمین تکلیف میکنی!مگه اسیر گرفتی؟!!!‬ ‫جیک:صبر کن ببینم ...جرات داری یه قدم دیگه بردار کشتمت چطور اون موقع که گیر افتاده بودی و با التماس‬ ‫نگارم میکردی رمه کات بودم آره االن ریچ کات نبودم!‬ ‫شری:سرمن داد نزن...دستمو ول کن!‬ ‫411‬ ‫15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا‬ ‫رمانسرا‬ ‫بزور دستمو از تو دستش بیرون کشیدمو به رارم ادامه دادم...به درک رر گورستونی میره به من چه مگه چیکاره‬ ‫است...من باید جنازه پدرمو پیدا کنم!‬ ‫تطریبا آفتاب داشت طلوع میکرد االن نزدیک چهارماره که تو این جزیره با جیک ام ولی دیگه باید خودم از پس‬ ‫خودم برمیومدم نباید ترسو واباته به کای باشم مثال پلیام! ولی مثه سگ میترسیدم رمه این حرفا کشکه‬ ‫میترسم!ای کاش یه خورده دیگه اصرار میکرد نمیرفتم!‬ ‫حاال تنهایی چه غلطی کنم رارم درس و حاابی بلد نیاتم!‬ ‫به یه دریاچه رسیدم که عمق زیادی نداشت یه قایق خیلی کوچیکم کنار دریاچ افتاده بود...رمینکه اومدم پامو توقایق‬ ‫بزارم صدای یه اره برقی منو به خودش جلب کرد...اول فکر کردم یکی داره یه درخت اره میکنه ولی صداش پشت‬ ‫گوشم بود باترس ولرزبرگشتم وبه زامبی که یه گونی‬ ‫روسرش بود وتمام بدنش‬ ‫خونی بود نگاه کردم...داشتم سکته میکردم...ریچ اسلحه ای رم نداشتم میدوناتم میخواد االن بهم حمله میکنه‬ ‫رمینکه اومد ضربه رو بزنه جاخالی دادم وسریع به طرف قایق رفتم ...محکم پارو میزدم ولی فایده ایی نداشت البته‬ ‫عمق آب منظورم درحدی نبود که بشه راحت توش راه‬ ‫رفت باید شنا میکردیم‬ ‫که من تو دوره آموزشیم اصال نتوناتم یاد بگیرم!‬ ‫واسه رمین فط میتونم باقایق اونطرف برم ولی ازشانس گندم اره برقی اومد طرفم منم بی اختیار پریدم توآب... چن‬ ‫دقیطه ایی توآب بودم دیگه نفهمیدم چی به روزم اومد فط فهمیدم یکی منو از آب بیرون کشید...که اونم حتما اره‬ ‫برقیه بود....خوب بود حداقل میرفتم پیش بابام راحت اونور‬ ‫خوش میگذروندیم!‬ ‫**************‬ ‫با خارج شدن آبی که تو ریه رام بود به روش اومدم ...به سرفه افتادم....حالم که جا اومد دیدم جیک باال‬ ‫سرمه...اثری ازاره برقی نبود..تمجب کردم!‬ ‫شری:فهمیدم من مردم درسته!‬ ‫جیک به خنده افتاد:نه نزدیک بود بمیری!‬ ‫شری:آران ! اره برقی رو نمیبینم دستت رو شد خودت بودی آره!‬ ‫511‬ ‫15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا‬ ‫رمانسرا‬ ‫جیک:االن حالت خوب نیس داری چرتو پرت میگی!‬ ‫شری:خیلی رم حالم خوبه زودباش پس اره برقی کجاس!‬ ‫جیک:ریچ کدوم از زامبیا به من کاری ندارن به خاطر پدرم اونا طوری راتن که از بابام دستور میگیرن منم براشون‬ ‫مهمم واسه رمین بهم کاری ندارن البته من زخمیش کردم ولی فرار کرد!...راستی دیدم چطد خوب توناتی از خودت‬ ‫دفاع کنی ...اگه من الن اینجا نبودم که...‬ ‫شری:رمون بهتر که میمردم ال اقل میرفتم پیش خانوادم ...اصال واسه چی نجاتم دادی ران؟‬ ‫جیک:اونش به خودم رب داره بلند شو زودباش باید بریم!‬ ‫شری:من نمیام!‬ ‫جیک:غل کردی بلند شو اون روی منو باال نیارا!‬ ‫*******************‬ ‫جیل*****‬ ‫جیل: من خاته شدم از بس فرار کردم رمون بهتر که کریس منو بگیره شاید تمام اینا زیر سرمن باشه!‬ ‫الرا:دیوونه شدی دختر مگه به خودت شک داری؟باید قوی باشی نباید زود تالیم بشی میفهمی!‬ ‫جیل:نه نمیفهمم رمه اینا زیر سر بابام بود اونم که دیگه نیات پس من باید تاوان کاراشو پس بدم حطمه چون باید از‬ ‫اول جلوشو میگرفتم االن رم فرار بی فایده است من دیگه ازاین قایم موشک بازیا خاته شدم!‬ ‫ازجام بلند شدم که برم الرا دستمو گرفت!‬ ‫جیل:به خدا بی فایده است من یکی دیگه نیاتم !‬ ‫الرا:اصال فکر نمکردم دختر آدام بن فورد انطدر ضمف داشته باشه!‬ ‫جیل:(باپوزخند)ضمف! رمین آدام بن فورد ی که ازش دم میزنین منو به ضمف داشتن واداشته منی که ریچ وقت‬ ‫تالیم نمیشدم االن باید بین ررکس وناکای سر خم کنمو ضمفمو نشون بدم شما از زندگی من چی میدونین‬ ‫...ریچی!‬ ‫611‬ ‫15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا‬ ‫رمانسرا‬ ‫الرا:پس بزار کمکت کنم باید بی گناری ات ثابت بشه نمیزارم به این راحتی از دستم بری برادرمو که ازدست دادم‬ ‫تورو دیگه نمیتونم از دست بدم پس بهم قول بده قوی باشی! باشه؟‬ ‫سرموپائین گرفتم نمیدوناتم باید چی جواب بدم..‬ ‫الرا:ببینم موش زبونتو خورده !‬ ‫جیل:باشه مگه چاره دیگه ای رم دارم!...راستی االن کجائیم؟‬ ‫الرا:باید حوالی کلیاای اصلی باشیم‬ ‫جیل:دیگه نمیتونم صبر کنم باید وسکرو ببینم اگه ببینمش کشتمش!‬ ‫الرا:اونم وایمیاه که تو بکشیش...اون رمه مارو توگورنکنه خودش ریچی نمیشه!‬ ‫جیل:نمیشه که یه نفر انطدر قدرت داشته باشه از پاش برمیایم!‬ ‫الرا:رئیس جمهور به اون ابهتی رو کشت میخوای بالیی سر ما نیاره؟!‬ ‫باگفتن رئیس جمهور اشک از چشام سرازیر شد دلم برای بابام خیلی تنگ شده بود...حتی جنازشم نتوناتم خاک‬ ‫کنم نمیدونم چه بالیی سر بابام اومده!‬ ‫الرا:دوباره یاد پدرت افتادی؟!سرنوشت رمیشه برخواسته طرف نمیتونه باشه تو فط زخم خورده نیاتی‬ ‫خیلیا االن تنهاشدن!‬ ‫جیل:اونوقت توقع دارین من ریچکاری نکنم ....انتطاممو میگیرم ولش نمیکنم حتی خودم جونمو از دست بدم ولش‬ ‫نمیکنم!‬ ‫الرا:لذتی که تو بخشش رات تو انطام نیس....‬ ‫جیل:یمنی رر غلطی خواس بکنه!‬ ‫الرا:اون فط به توکه الم نکرده به رمه مردم الم کرده ررکای مائول کار خودشه مطمئن باش پاشو میخوره حاال‬ ‫چه ازتو چه از دیگران....!‬ ‫*********************‬ ‫ایدا****‬ ‫711‬ ‫15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا‬ ‫رمانسرا‬ ‫-:خانوم وانگ رلی کوپتر حاضره !‬ ‫مونده بودم برم یانه دلم پیش لئون بود حس میکردم اتفاق بدی براش میفته!تودوراری گیر کرده بودم ناجور!‬ ‫-:خانوم نمیاین!؟‬ ‫ایدا:نه االن نه بمدا میام منتظرم باش...‬ ‫سریع به طرف کلیاای اصلی رفتم باید اونجا میرفت چون رلناو لوئیز رم اونجا برای پیداکردن دبرارفته بودن!‬ ‫**************‬ ‫لئون****‬ ‫لئون:چطدر تاریکه....رلنا مطمئنی اینجاس ؟!‬ ‫رلنا:آره...خوب یادمه رمین جا بود...تو یه ممدن دقیطا زیر کلیاا...چرانمیای منتظر کای راتی؟‬ ‫لئون:منکه نه ولی یه نفر منتظر اجازه توئه!‬ ‫رلنا:کی؟!!!‬ ‫لوئیز وارد ممدن شد واقما اون لحظه خنده ام گرفته بود...اصال به لوئیز نمیخورد قاتل باشه مونده بودم رلناکه زنشه‬ ‫چجوری باور کرده!‬ ‫رلنا:پس نطشه ات بو لئون آره !‬ ‫لئون:منو قاطی خودتون نکنید لوئیز خودش اومد به من چه!‬ ‫لوئیزجدی گفت:رلنا باید بارم حرف بزنیم!‬ ‫رلنا:من حرفی باتو ندارم حرفامون تودادگاه زده میشه دس از سرم...‬ ‫لوئیز:باه دیگه رلنا تمومش کن این ماخره بازیارو خودتم خوب میدونی من قاتل پدرت نیاتم فهمیدی درضمن‬ ‫طالقتم نمیدم!‬ ‫رلنا:بی خود کردی که نمیدی بزور میگیرم !‬ ‫لوئیز:نمیدم!‬ ‫811‬ ‫15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا‬ ‫رمانسرا‬ ‫رلنا:میدی...خوبشم میدی!‬ ‫لوئیز:ره! حق طالق بامنه مملومه که نمیدم!‬ ‫رلنا:خیال خام! چون قاتل بابامی طالق غیابی میگیرم!‬ ‫لوئیز:من آخه واسه چی باید باباتو بکشم مثه پدرخودم دوسش داشتم تازه ازت به جرم عدم تمکین شکایت کردم یه‬ ‫ماره رفتی مملوم نیس کدوم قبرستون دره ایی چه غلطی میکردی!‬ ‫رلنا:دیگه داری اون روی منو!‬ ‫لوئیزباخنده گفت: روت مگه چطدر رات حاال که باال بیاد بزار بیاد باالتر ازمنکه نمیاد!‬ ‫این دوتا...‬ ‫درنم وامونده بود از جربح‬ ‫لئون:یه دقیطه ساکت...شمادوتا خجالت نمیکشین که عین دوتا بچه بارم دعوا میکنین!‬ ‫رلنا:اون خجالتو تو بای بکشی که بدون مشورت من اینو ورداشتی آوردی!‬ ‫لوئیز:این به درخت میگن خانوم به اارر محترمو درباطن مزخرف!‬ ‫رمینکه رلنا اومد جواب بده...زمین لرزید...بمدش رممون به پائین سطوط کردیم چون زمین ازرم باز شد...‬ ‫وقتی اقتادم سریع یه جایی واسه پنارگاه پیدا کردم...گردوغبار نمذاشت رلناو لوئیزو ببینم ...وقتی جو عادی شد‬ ‫دیدم رلنا بغل لوئیزه...نه باون دعواشون نه به این بغل کردنشون بین یه مشت خل گیر افتادم!‬ ‫لوئیز:خوبی!‬ ‫رلنا:آره خوبم...‬ ‫تازه اطرافمون رو کامال دیدم یه پله مارپیچ خیلی بلند به سمت باال اونجانمایان بود تطریبا یه گودال که نور به داخل‬ ‫میزد برای خروج اونجابود مملوم بود از یه طرف کلیاا درمیایم... بادیدن یه جام افتاده رویه سکو رلنا از بغل لوئیز‬ ‫اومد بیرون وبه سمتش رفت!‬ ‫رلنا:دبرا...عزیزم...چشاتو باز کن من اومدم..توروخدا چشاتو باز کن!‬ ‫منو لوئیز رم به سمتش رفتیم...یه لباس حریر کوتاه آبی بیشتر تنش نبود...وضمش خیلی وحشتناک بود!‬ ‫رلنا:لمنتی بیدارشو من به غیر ازتو کایو ندارم توروخدا...‬ ‫911‬ ‫15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا‬ ‫رمانسرا‬ ‫دبرا باحالت بی جونی چشاشو باز کرد..رلنا با خوشحالی بغلش کرد...‬ ‫دبرا:چرا اومدی اینجا تورم میکشن!‬ ‫رلناباشوخی گفت:رنوز نتوناتم یادت بدم باید وقتی بیدار میشی سالم کنی خجالت نمیکشی؟‬ ‫دبرا لبخند کمرنگی زد!‬ ‫لوئیز:بهتره بریم این دیوار خیلی ساتنباید از پله را سریع بریم باال!‬ ‫رلنا خواست دبرارو کول کنه که لوئیز گفت: سنگینه بدش به من لجبازی نکن!‬ ‫رلنا دستشو پس زدو گفت:نه محاله بزارم بغلش کنی لوئیزمن خودم میارمش درضمن من جنازه خواررمو رودوش‬ ‫تو نمیندازم چه برسه باینکه کولش کنی!‬ ‫شد رلنا اونو زمین بزاردش!‬ ‫دبراباسرفه رای مکررباع‬ ‫رلنا:نگران نباش االن میریم بیرون بمدش مداوات میکنیم یه خورده دیگه تحمل کن!‬ ‫رلنا اومد بغلش کنه که دستشو پس زد!‬ ‫دبرا:ولم کن برید اینجا امن نیس...‬ ‫رلنا:باشه بارم میری....‬ ‫دبرا دادزد:نه بارمی درکار نیس برید تا چن دقیطه ی دیگه اینجا تبدیل به جهنم میشه برید خوارش میکنم!‬ ‫دوبارربه سرفه افتاد...به طرز وحشتناکی تمام تن و بدنش کبود شد..رلنا رفت طرفش که لوئیز محکم گرفتش!‬ ‫رلنا:ولم کن مگه نمیبینی حالش بده باید یه بالگرد اعزام کنیم...لمنتی ولم کن!‬ ‫لوئیز:آروم باش... رلنا نباید نزدیکش بشی‬ ‫دبرا به طرز فجیح چشاش کامل قرمز شده بود ...درس مثه یه ریوال داشت تغیر شکل میداد...!‬ ‫آلبرت بادونفر پشت سرش باالی پله ااررشد..دستش به سمت دبرا بود انگار اون داشت کنترلش میکرد!‬ ‫رلنا:آشغال باراش چیکار کردی...‬ ‫آلبرت:به...به شمارام که اینجایین پس روس مرگ کردین که سرو کله تون توممدن من پیدا شده ران!؟‬ ‫111‬ ‫15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا‬ ‫رمانسرا‬ ‫لئون:اینجا متملق به تو نیس آلبرت تا خارج شدن قطره خونتو به چشم نبینم این جزیره رو ترک نمیکنم!‬ ‫آلبرت:خواریم دید!‬ ‫دبرا به رلنا حمله کرد که اسلحمو در آوردم بهش شلیک کردم...لوئیزم رلنارو گرفته بود نمیذاشت نزدیکش‬ ‫بشه!...باتیری که به سرش خورد افتاد زمین ولی مثل اینکه بدتر شد چون دوباره داشت تغیر شکل میداد...بزرگتر‬ ‫شدوقیافه اش وحشتناک تر شد...‬ ‫رلنا:نزنینش خوارش میکنم...لوئیز نزنش...ممدن درحال ریزش بود...دبرا فط سمی داشت به رلنا حمله کنه چون‬ ‫خواررش بودو اونو یه وسیله تولید میدید!‬ ‫رمینکه اومد لوئیزو بزنه صدای تیرتو کل ممدن پیچید...تیر از پشت سرم به دبرا برخورد کرد!‬ ‫با تمجب به ایدا نگاه کردم برام عجیب بود اونو ببینم!‬ ‫لئون:ایدا تو اینجا چیکارمیکنی؟!‬ ‫ایدا:بمدا برات میگم فمال باید سریع از اینجا خارج شیم...سریع از پله را بال میرفتیم تا به ورودی برسیم!‬ ‫ایدا به دبرا تیراندازی میکرد ورلنام که از حال رفته بود بادست بغلش کردو از پله را باال رفتن!‬ ‫دبرا که رر لحظه وحشی تر میشد به طرف ایدا خیز برداشت یکی از پله را شکاته بود وایدا بهش نزدیک تر میشد‬ ‫دبرا ررلحظه که نزدیک ایدا میشد ایدا به لبه پرتگاه نزدیک تر میشد!‬ ‫............‬ ‫لئون:ایدا عطب نرو وایاا...ولی دیر شده بودو ایدا پرت شدفورا یه طناب به کناره پله چوبی باتم وبمد درو کمرم‬ ‫محکم کردم و به سمت ایدا رفتم ....دیگه چیزی نمونده بود که نطش زمین بشه گرفتمش‬ ‫از ترس رنگش پریده بود....با لبخند گفتم:رنگت پریده ترسیدی آره؟‬ ‫ایدا:نه منو ترس...!!!محاله !‬ ‫با طناب خودمونو کشوندیم باال ...به کناره پله رسیده بودیم که یهو ایدا به طرف پائین کشیده شد...محکم دستشو‬ ‫گرفتم!‬ ‫لوئیزو رلنا از خروجی خارج شده بودن..اصال حواسم به دبرا نبود که رنوز زنده است!‬ ‫111‬ ‫15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا‬ ‫رمانسرا‬ ‫پارامو الی نرده چوبی پله که طناب بهش وصل بود گیرداده بودم ...به پائین نگاه ردم که دیدم دبرا محکم ایدا رو‬ ‫گرفته ومیخواد باخودش بکشوندش پائین...‬ ‫نرده چوبی ررلحظه ترکش بیشتر میشد!‬ ‫ایدا:لئون منو ول کن...وگرنه رردومون میفتیم پائین!‬ ‫سمی کرد دستشو از تو دستم بیرون بکشه که محکم تر گرفتم...‬ ‫ایدا:لمنتی ولم کن وگرنه تورم میفتی....رنوز خیلی کار داری میگم ولم کن!‬ ‫لئون:واسه چی اومدی لمنتی ...مگه نرفتی تو؟!انطدرلجبازی نکن چون ولت نمیکنم...درضمن اگه عرضه نجات دادنتو‬ ‫نداشته باشم باید به پلیس بودنم شک کنم!‬ ‫اسلحه مو درآوردم و به مغز دبرا نشونه گرفتم...شلیک کردم...دوتائیمون پرت شدن دبرا رو دیدیم..ایدا بهم نگاه‬ ‫کرد..قطره اشک آروم از گونه اش پائین اومد!...بهش لبخند زدم!‬ ‫کشیدمش باال....وقتی کشوندمش باال محکم بغلم کرد...شاخ درآوردم...{ون رمیشه من پیش قدم میشدم ولی ایندفه‬ ‫برعکس بود‬ ‫منم بغلش کردمو نوازشش کردم!‬ ‫صورتشو بین دستام گرفتم نفاش صورتمو نوازش میدادقلبم به تپش افتاده بود...فاصله ام با راش ررلحظه نزدیک‬ ‫تر میشد..که باصدای فوران آبتوجه رردومون رفت به سمت آب...محکم دستشو گرفتمو از پله را باال میرفتیم آب‬ ‫باسرعت زیاد باال میومد...سریع به سمت خروجی رفتیم......‬ ‫.....................‬ ‫خیس آب شده بودیم...کلیاا کامل خراب شد و آب داغونش کرد بارزار بد بختی از کلیاا بیرون اومدیم!‬ ‫لوئیزورلنارو دیدیم که زیر یه درخت نشاتن, رلنا به درخت تکیه داده بودو داشت آب میخورد...‬ ‫لوئیز:کجابودین شمادوتا نگرانتون شدم...‬ ‫لئون:مگه ندیدی کلیاا چی شد؟!‬ ‫لوئیز:اونکه مملوم بود خرابکاری جفتتون بود ولی منظورم.....(منو یه گوشه کشوند‬ ‫لوئیز:سر دبرا چه بالیی اومد؟!‬ ‫211‬ ‫15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا‬ ‫رمانسرا‬ ‫لئون:مرد...‬ ‫لوئیز:خودت ب رو به رلنا خبر بده من اگه برم قتل دبرا رم میندازه گردن من فمال که به جرم نکرده گنارکاریم...االن‬ ‫قتل دبرارم بندازه گردنم میشم قاتل زنجیره ایی!‬ ‫خنده ام گرفته بود....روده بر شدم از حرفش....!‬ ‫لئون:به جای اینکه انطدر دیگرانو بخندونی بلند شو برو به رلنا برس از جزیره ببرش باشه؟‬ ‫لوئیز:نمیاد درضمن اگه ببرمش دوباره درخواست طالق میده الاقل اینجائیم نمیتونه فمال کاری کنه!‬ ‫لئون:به رر حال خودانی از من گفتن بود مرقبش باشو سمی کن قانمش کنی!‬ ‫لوئیز که جدی شده بود...یه لبخند کمرنگی زدو ازم دور شد...‬ ‫به طرف رلنا وایدا رفتیم...ایدا که بهش گفته بود سمی داشت آرومش کنه..‬ ‫رلنا:دبرا فط یه قربانی بود...مادرم زندگی رممونو سیاه کرد اگه باآلبرت رمکاری نمیکرد شاید االن نه من نه دبرا‬ ‫اینجابودیم!‬ ‫ایدا:چاره ایی نداری جز...‬ ‫رلنا:جز انتطام از آلبرت رمینو بس!‬ ‫********************‬ ‫شری****‬ ‫جیک:رنوز دنبالمونه!‬ ‫منکه به نفس افتاده بودم...گفتم:فکرنکنم...من نمیدونم چرا دست از سرمون برنمیداره...خاته ام کرده!‬ ‫جیک:تنها ردفش کشتن توئه و بردن من پیش آلبرته!‬ ‫شری:مثله اینکه رفت بریم!‬ ‫رمینکه بلندشدم ...افتادم توبغل یه نفر..دقت که کردم دیدم توبغل جیک ام!‬ ‫شاخ درآوردم ...اصال به ریچ وجه انتظار چنین رفتاریو ازش نداشتم!‬ ‫311‬ ‫15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا‬ ‫رمانسرا‬ ‫شری:این چه کاری...‬ ‫نذاشت حرفمو بزنم آروم انگشت اشارشو رولبم گذاشت‬ ‫جیک:ریس!انطدر تطال نکن...صدای پای نمایس میاد واسه رمین کشیدمت یه کنار که نبینتت!‬ ‫یه سطل که سهله یه بشکه آب یخ انگار روسرم خالی کردن..منه احمق چه فکری کردم اونوقت این چه فکری‬ ‫میکنه..یه آن دلم واسه خودم سوخت...واقما دلم میخواست بغل کردنش دلیل دیگه داشته باشه...خودمم نمیدونم‬ ‫واسه چی از این پاره خوخواه لجباز خوشم میاد یه جورایی اونومالک خودم‬ ‫میدوناتمش!‬ ‫با احااس حطارت دنبالش راه افتادم........‬ ‫کریس****‬ ‫دیگه نمیزازچنگم دربری..فهمیدی!‬ ‫جیل:نه نمیفهمم رر دفه ام فرصت گیربیارم از چنگت فرار میکنم !‬ ‫الرا:کریس باه...به خاطر خدا تمومش کن..من مدرک دارم میتونیم بی گناری جیل وثابت کنیم رم جیل رم ایدا‬ ‫کریس:باشه ررمدرکی رات تودادگاه مملوم میکنیم این خانومم تااونموقع بازداشته!درضمن اسم اون عوضیو پیشم‬ ‫نیارین!‬ ‫الرا:من کاپیتان وفرمانده کل پلیس شهرم پس باید ازم دستور بگیری گفتم ولش کن از این به بمد رم جیل رم ایدا‬ ‫رو منبازداشت میکنم قولم میدم ریچ نطشه ایی توکار نباشه!‬ ‫کریس:مائول دستگیری جیل وایدا منم اینم حکمم حاال جیل پیش من میمونه!‬ ‫ایدا:کریس صبر کن میخوام رو در رو بارات صحبت کنم!‬ ‫صداس وقتی به گوشم خورد با عصبانیت روموطرفش برگردوندم!‬ ‫کریس:باالخره ااررشدی...آره..واقما بی رحمی ایدا انطدر ازت بدم میاد...که نمیخوام نگات کنم!‬ ‫ایدا:اون نفری که دیدی‬ ‫411‬ ‫15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا‬ ‫رمانسرا‬ ‫کریس:ریچی نگووووووووو! ریچی نگو!‬ ‫ایدا:دادنزن کریس بزار حرفمو بزنم گفتم,رزاربارم گفتم من اونی نیاتم که تو فکر میکنی باور کن اون یه نفره‬ ‫شبیه من !‬ ‫کریس:انطدر چرت وپرت نگو!‬ ‫ایدا:چرت نیس واقمیته !‬ ‫لئون که تا اون موقع ترجیح داده بود ساکت باشه به طرفم اومد...یه سی دی بهم داد...‬ ‫میشه حرفشو باور کنی !‬ ‫لئون:بیا اینوبگیر مدرکیه که باع‬ ‫مشتاق شدم فیلمو ببینم....‬ ‫کریس:ببرینش داخل...‬ ‫افراد جیلو داخل بالگرد بردن...حرفی برای گفتن نداشتم نمیتوناتم ایدارو ببخشم مطوئنم مدرک درست ودقیطی‬ ‫نیس!‬ ‫لئون:سی دیو ببین!‬ ‫کریس:ایدام بامن میاد!‬ ‫لئون:به اون کاری نداشته باش!‬ ‫کریس:ماائل شخصی و قاطی ماائل کاریت نکن!‬ ‫لئون:گفتم نه!‬ ‫کریس:اصال توچکارشی!؟‬ ‫لئون:به خودم مربوطه!‬ ‫کنم!‬ ‫مجبور شدم باراش بح‬ ‫کریس:لئون عصبیم نکن!‬ ‫لئون:تو فمال داری بارمه لجبازی میکنی نزار از اسلحه استفاده کنم!‬ ‫511‬ ‫15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا‬ ‫رمانسرا‬ ‫با اینکه بهترین دوستم بود اون موقع دلم میخواست خفش کنم!‬ ‫..........‬ ‫به روی رم دیگه اسلحه کشیدیم!‬ ‫الرا:این چه کاریه باه ! کریس برو!‬ ‫کریس:از آدمایی که به خاطر منافع خودشون حق دیگرانو میخورن متنفرم!‬ ‫لئون:منم از آدمایی که انطدر خوخواه و مغرورن فط خودشونوخوب میبینن متنفرم!‬ ‫الرااسلحه دوتائیمونو گرفت با نفرت لئونو دیدم یاد اون موقمهایی که مثه دوتا برادر بودیم افتادم ..رفتم نزدیکش‬ ‫کریس:فکر میکردم برادرمی ولی االن فکر میکنم دشمن خونی رمیم!‬ ‫نشدم اومدم سوار رلی کوپتر شدمو از اون محی دور شدم!‬ ‫منتظر ادامه بح‬ ‫سی دیو تودستم فشار دادم..تصمیم گرفتم سی دیو بزارم لپ تابمو درآوردم سی دیو داخلش گذاشتم فیلم پخش‬ ‫شد........‬ ‫......................‬ ‫با ناباوری داشتم به فیلم نگاه میکردم...تصورش واشم غیرقابل باور بود..یمنی این کیه که انطدر شبیه ایداس!‬ ‫به جیل نگاه کردم سرش پائین بود خیلی مظلومانه نشاته بود..دوس نداشتم اتفاقی واسش بیفته حیف که مدرک‬ ‫درستی ازش ندارم وگرنه بیگناریشو ثابت میکردم!‬ ‫یه پرونده رم الرا بهم داده بود اونم نگاه کردم...رمه چی برعلیه باباش بود ولی چون مرده بود حتما مردم از‬ ‫دخترش تطاص میخواستن...پرونده رو کامل خوندم!‬ ‫جیل:رمه چی علیه منه حطمه به عمم گفتم تالش بی فایده اس پدرم ررکاری کرده واسه رفاه من انجام داد یمنی حق‬ ‫دیگرانو خوردو به خاطر من پس مردم حق دارن که من تاوانشو بدم زیاد خودتو خاته نکن به جایی نمیرسی ررچی‬ ‫تو این پرونده اس از فینکس کش رفتم ..راستی یه‬ ‫جا خودکاری تو جیبمه‬ ‫جمبه م‬ ‫توش دوتا نمونه ویروس اصله که بابام قبله مرگش اونارو به فینکس داده بود حاالم من کش رفتم پس جرمم سنگین‬ ‫ترشد!موقمی که پیداشون کردم داخل کیف ساماونت بود ولی تو اینا گذاشتم تا کای متوجه نشه!بیا بگیر!‬ ‫611‬ ‫15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا‬ ‫رمانسرا‬ ‫رفتم نزدیکش...دستش باته بود خودم از تو جیبش درآوردم...در جمبه رو باز کردم ...خودش بودباید سریع به‬ ‫مرکز میفرسادم!‬ ‫تو این چن ساعتی که داخل بالگرد بودیم ریچ حرفی بینمون ردوبدل نشد حتی یک کلمه رم جیل حرف‬ ‫نمیزد..بااینکه باید دستگیرش میکردم حاابی از کرده خودم پشیمون بودم..یه حس بخصوصی نابت بهش داشتم‬ ‫کم کم داشتم ازش خوشم میومد...نگارش قانمم میکرد که بی‬ ‫گناره فط حیف که رمه چی علیه اونه‬ ‫***********************‬ ‫کریس:الو کلر توناتی ردی چیزی پیدا کنی؟‬ ‫کلر:کای نیس؟‬ ‫کریس:نه کای نیس راحت بگو چی شد!؟‬ ‫کلر:دنبال مدرکیم یه نفر به اسم دانکل مک که فهمیدیم دوست آلبرت ووسلره پیداش کردیم فکر میکنم از راب ی‬ ‫بین رئیس جمهورو آلبرت وسکر خیلی چیزا میدونه پیرس داره ازش بازجویی میکنه ...خداکنه اعتراف کنه اگه‬ ‫اعتراف کنه بیگناری جیل تا یه حدودی ثابت میشه...راستی سی‬ ‫دیو دیدی؟‬ ‫کریس:آره باتمام مدارکی که دستم بود برات فرستادم ...فط کلر من میخوام بی گناری رردوشون ثابت بشه‬ ‫فهمیدی؟‬ ‫کلر:رردوشون یا فط جیل!‬ ‫کریس:االن وقت شوخیه؟! کارتو انجام بده...فمال خداحافظ!‬ ‫بی گناری ایدا صد در صد تائید میشد فط جیل بود که به دانکل باتگی داشت!اگه اعتراف نکنه کارم ساخته اس!‬ ‫رفتم پیش جیل باید قضیه رو بهش میگفتم ...‬ ‫کریس:کلرو پیرس دنبال کارتن یه نفر به اسم دانکل مک ...‬ ‫رمینو که گفتم آبی که داشت میخورد پرید توگلوش باتمجب نگاش کردم پشتش زدم تا بهتر شه!‬ ‫کریس:خوبی؟...‬ ‫711‬ ‫15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا‬ ‫رمانسرا‬ ‫فط سرشو تکون داد...‬ ‫کریس:ببینم دانکل و میشناسی!‬ ‫جیل:برادر ناتنیمه!‬ ‫با تمجب وبهت نگاش کردم...‬ ‫جیل:برادر خونی من نیس پنج سالم که بود پدرم اونو آورد خونمون شب بودو روا رم سرد بود...مامانم خیلی باراش‬ ‫جور شد طوریکه از منکه از خونش بودم بیشتر دوسش داشت حاودی نمیکردم چون دانکل بامنم خوب بود فط از‬ ‫بابام بدش میومد نمیدوناتم چرا رروقتم از بابا سوال‬ ‫میکردم که دانکل و چجوری پیدا کردی چیزی نمیگفت منم زیاد پا پیچش نمیشدم تااینکه سیزده سال گذشت‬ ‫رجده سالم بود دانکل شش سال ازم بزرگتر بود ...اون موقمها دیگه نگارش برادرانه نبود شبا از ترسم در اتاقمو‬ ‫قفل میکردم به مامان گفتم ارمیتی نداد میدوناتم بابارم‬ ‫ارمیتی نمیده بهش چیزی نگفتم !‬ ‫یه شب چون میگرن دارم ررشب قرص خواب آور میخورم اونشب زود تر ازرمه خوابیدم چون طبق مممول مهمونی‬ ‫داشتیم خوابم برده بود که احااس سرما کردم ازخواب پریدم دیدم دانکل کنارم نشاته دستاشو تو مورام فرو‬ ‫کرده...انطدر جیغ زدم که از پنجره فرار کرد مامان بابا رم فوری‬ ‫اومدن تو اتاق چون در قفل بود شکاتنش ررچی بهشون میگفتم باورشون نمیشد... یهو دیدم رمون موقع دانکل و‬ ‫دیدم با لباس رسمی مهمونی داخل اتاق شد....‬ ‫...................‬ ‫دانکل:چی شده!‬ ‫مامان:ریچی خانوم خواب دیده تو رفتی سروقتش..ولی ببین جیل دانکل پائین بوده تو خواب دیدی!‬ ‫جیل:عوضی رمین چن دقیطه ی پیش اینجا بودی با لباس راحتی خیلی رذلی!‬ ‫مامان:با برادرت درس صحبت کن جیل!‬ ‫جیل:اگه واقما مثه برادربارام بود که شبا از ترسش درو قفل نمیکردم که از پنجره بیاد تو!‬ ‫بابا:دانکل جیل ریچ وقت دروغ نمیگه اذیتش کردی؟!‬ ‫811‬ ‫15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا‬ ‫رمانسرا‬ ‫دانکل:به ریچ وجه من پیش شما بودم فکر کنم جیل و باید به یه پزشک نشونش بدیم !‬ ‫جیل:دیوونه خودتی‬ ‫مامان:جیل مودب باش وتمومش کن مهمونیو به خاطر یه خواب بیخود به رم ریختی!‬ ‫جیل:رمتون برید به جهنم ازتو متنفرم برید بیرون!‬ ‫مامان:آدام فردا به پزشک خونوادگیمون تماس بگیر این دختر پاک خل شده !‬ ‫.......................‬ ‫جیل: دانکل یکی از پات ترین مردتو زندگیم بوددرس مثه آلبرت یکاال بمدش مامانم از بابام جداشدو با دانکل‬ ‫رفت لندن رمشون فکر میکردن من روانیم تنها کایکه باورم داشت بابام بود انطدر که اون رم واسم پدر بود رم‬ ‫مادر,مادرم نبود!‬ ‫االنم که دستگیر شده خوشحالم...فط تو چین چیکار میکرد؟!‬ ‫کریس:رنوز مملوم نیس ببینم چیز دیگه ایی نیس که بخوای بگی!‬ ‫جیل:چرا...متیوفرانکلین یکی از دوستای نزدیک دانکل بود وقتی دانکل رفت پیش پدرم کار کرد در اارر پار‬ ‫خوبی بود ولی بازم نمیدونم مامانم اونو واسه این پیش بابا ومن گذاشت تا جاسوس ما باشه !‬ ‫دیگه داشتم مطمئن میشدم جیل بیگناره با سمی کنم ثابت کنم اون تنهاس باید کمکش کنم رفتم نزدیکش نشاتم...‬ ‫کریس:کمکت میکنم بیگناریت ثابت بشه رم تو رم ایدا قبلش باید کمکم کنی قبوله؟‬ ‫جیل:منم تالشمو میکنم باید چیکار کنم!‬ ‫کریس:االن قرار بود من تورو ببرم بازداشگاه مرکز...ولی میخوام یه دفه مثه بطیه خالف کنم و از دستور سرپیچی‬ ‫کنم ما به بازداشگاه مرکز نمیریم باید اون فردی روکه شبیه ایدا س باید پیدا کنیم بمدش میریم سراغ وسکرراتی!‬ ‫جیل بل لبخند دستشو گذاشت تودستم ...یه جوری شدم ولی خوشم اومد!‬ ‫جیل:راتم تاآخرش !‬ ‫***************************‬ ‫911‬ ‫15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا‬ ‫رمانسرا‬ ‫جیک‬ ‫چشم دوختم بهشو نگاش کردم....‬ ‫شری:جیک تو آدمی نیاتی که واسه حرف زدنت انطدر من و من کنی رمیشه رک حرفتو میزنی چیه؟‬ ‫زبونم از کار افتاده بود تمام کلمات از ذرنم پریده بود نمیتوناتم جواب بهش بدم نزدیک چهار ماره تو این جزیره‬ ‫باراش آشنام ولی انگار رمین االن میدیدمش!‬ ‫شری:اوووو! کجایی تو چرا زل زدی به من بیا بریم یه وقت نمایس سرو کله اش پیدا میشه را بیا!‬ ‫جیک:شری؟!‬ ‫شری:بله ببین اگه من ومن توکارت نیات حرفتو بزن!‬ ‫جیک:چیزه....خوب...میدونی مخواستم... بگم که خیلی....خیلی!‬ ‫شری:خیلی چی؟‬ ‫جیک:خیلی مراقب خودت باش رمین!‬ ‫تندی ازکنارش رد شدم....اه لمنت بهت جیک چرا نگفتی بهش اه بمیری که نمیتونی عین آدم زرتو بزنی!‬ ‫ازش خوشم اومده بود بااینکه خیلی بارم لجبازی کردیم وبازم میکنیم ولی بیشتر از قبل عاشطش میشم دوس‬ ‫داشتنیه زیاد ازمالقاتمون نمیذره ولی بهش عالقه پیدا کردم!‬ ‫روا روبه تاریکی میرفت با تاریک شدن روا خیلی سرد شده بود..از تو میلرزیدم نگاری ب شری انداختم که تو‬ ‫خودش جمع شده بود ..‬ ‫شری:دارم یخ میزنم ...وایییییییی چرا روا اینطوری شد یهو!‬ ‫جیک:بیا ایکتو بنداز پشتت!‬ ‫شری :خودت چی یخ میزنی که!‬ ‫جیک:نه من چیزیم نمیشه تنت کن باید یه جایی واسه خواب پیدا کنیم تو این جزیره رمه چی خرابه حتی یه ماافر‬ ‫خونه ایی رتلی ریچی نداره!‬ ‫شری:نه آلبرت نه بطیه ارالی مردم این جزیره به این چیزا احتیاجی ندارن مردمش که زامبیا وطبیمتا به رتل احتیاجی‬ ‫ندارن آلبرتم که تو کلیااس لزومی نداره اینجا چیزی داشته باشن! رمه چیو ازبین برده!‬ ‫121‬ ‫15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا‬ ‫رمانسرا‬ ‫به یه میدون خیلی کوچیک رسیدیم بارونم شروع شده بودکه شدتش رر لحظه بیشتر میشدشری خیس آب شده‬ ‫بود منم که تمریفی نداشتم کتمم داده بودم به شری! یه طویله خیلی کوچیک اونجابود که فط اونجا بود که سالم‬ ‫مونده بود بارم رفتیم داخلش!‬ ‫شری:نمردمو تو طویله رم خوابیده ام‬ ‫جیک:ببین کارمون به کجا رسیده که باید تو طویله بخوابم !‬ ‫شری:جیک دارم میلرزم دستام حس نداره چرا اینطوری شدم........واییییییییییی!!!! چطدر سرده دارم میمیرم!‬ ‫دساشو گرفتم مثه گلوله برق یخ بود رفتیم یه گوشه نشاتیم....‬ ‫جیک: لباسات خیاه خیاه باید عوضشون کنی بیرون داره بارون میاد‬ ‫شری: دیگه لباس ندارم ....‬ ‫با وجود لباسهای خیس و روای سر بارون احااس میکردم تو کوره دارم میاوزم ...نمیدونم چه حای سراغم اومده‬ ‫بود که میل شدیدیبرای لمس شری داشتم ولی بهشدت داشتم مطابله میکردم لباس خودم رو درآوردم وبه سرعت‬ ‫تن شری کردم ...انطدر میلرزید که نتونات چن تا از‬ ‫دکمه رو ببنده‬ ‫...شلواردیگه ایی رم نه من داشتم نه اون !‬ ‫جیک:شلوارتو دربیار!‬ ‫شری:نه نمیشه شلوار دیگه ایی ندارم!‬ ‫جیک:میخوای مریض بشی گفتم دربیار!‬ ‫لحنم انطدر محکم بود که بدون چونه زدن شلوارشو در آورد...حام شدید تر شد ای کاش نمیگفتم دربیاره‬ ‫ررلحظه داغ تر میشدم با کاه که تو طویله بود خودمون پوشوندیم ولی شری رنوزم سردش بود..دستشو گرفتم...!‬ ‫شری****‬ ‫وقتی دستامو گرفت به شدت تحریک شدم...داشتم آب میشدم تا حاال تواین شرای قرار نگرفته بودم!‬ ‫121‬ ‫15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا‬ ‫رمانسرا‬ ‫شد میل بیشتری واسه بیشتر موندن توآغوشش داشته باشم‬ ‫جیک منوتوآغوشش فشرد گرمای تنش باع‬ ‫جیک ریچی جز شلوار تنش نبود عضالت دستش که دورم پیچیده بود خیره کننده بود لرزشم کمتر شده‬ ‫بود.....جیک خودشو بیشتر بهم نزدیک کرد !‬ ‫جیک:خوبی؟‬ ‫شری:نه خوب نیاتم رم احااس سرما میکنم رم احااس تنهایی بدجور عذابم میده‬ ‫جیک دستشو دور شونه ام محکم تر کرد..منم بالذت بیشتری توآغوشش فرو رفتم‬ ‫جیک:من رمیشه پیشتم تو تنها نیاتی ...گرمت میکنم تا نلرزی‬ ‫شری:چطدر خوبه که اینطدر گرمی چطدر تنت داغه !‬ ‫جیک****‬ ‫حرارت بدنم رمینطور باال میرفت به آرومی به گونه شری بوسه زدم دیگه طاقت این رمه نزدیکی رو بهش نداشتم‬ ‫...نتوناتم تحمل کنم به سرعت لبهام رولبهای یخ زده شری گذاشتم ...دستام رو تک تک سمت دکمه رای لباسش‬ ‫رفت ........................!‬ ‫شری****‬ ‫احااس سرمای شدیدی کردم .....چشامو باز کردم نگام رو جیک افتاد و بع به خودم نگاه کردم که ریچی تنم‬ ‫نبود...دیشب چی شد؟!!!‬ ‫چن لحظه طول کشید بفهمم کجام!‬ ‫من, تو آغوش جیک....دیشب!!!!!!!!!!!!!!!‬ ‫جلوی درنمو گرفتم جیغ نزنم خاک توسرم ....تمام ذرنم پر از افکار ترسناک شد...شب قبل به جز بارو نو روای‬ ‫سرد ولرزشم ...وایییییییی بیچاره شدم...‬ ‫اومدم بلند شم دستای جیک دور کمرم حلطه شد ...عصبی شدم ...تنها لباس تنم لباس مردونه اون بود.....وای من چه‬ ‫غلطی کردم‬ ‫جیک غرق خواب بود ...با عصبانیت صداش کردم‬ ‫شری:جیک بلند شو....مگه با تو نیاتم بلند شو‬ ‫221‬ ‫15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا‬ ‫رمانسرا‬ ‫جیک خوبالو گفت:شری خاته ام بزار بخوابم‬ ‫یه سطل کنار انباری بود که از آب بارون پر شده بود ...سطل و برداشتم و روش خالی کردم!‬ ‫جیک با وحشت از خواب بیدار شد به قدری عصبی شد که نزدیک بود خودمو خیس کنم!‬ ‫جیک:شری چیکار میکنی؟ دیوونه شدی؟‬ ‫شری:بیدارنشدی بیدارت کردم!‬ ‫جیک:دیوونه!‬ ‫شری:دیشب چی شده بود؟‬ ‫جیک:نمیفهمم چی میگی؟!‬ ‫شری:خوبم میفهمی دیشب بین منو تو چه اتفاقی افتاد!؟...‬ ‫جیک :فکر نمکینم اونطدر گیج بودی که ندونی چه اتفاقی بینمون افتاد!‬ ‫شری:یمنی دیشب منو تو.....‬ ‫جیک:مملومه که بارم بودیم یه نگاه به لباسات بندازی میفهمی!‬ ‫شری:خیلی بدی جیک تو بهم تجاوز کردی میدوناتی حالم بده ولی ....اصال فکرشو نمیکردم انطدر پات باشی!‬ ‫جیک عصبانی شد:بس کن شری خودتم دیشب راضی بودی!وگرنه دیشب مخالفت میکردی درضمن من از اون دسته‬ ‫پارا نیاتم که از یه نفر سو استفاده کنن!‬ ‫شری:نه نبودم!من راضی نبودم پس چرا ازم سواستفاده کردی؟‬ ‫جیک:یه بار دیگه میگم ...میگم من ازت سواستفاده نکردم چون....چو‬ ‫شری:چون چی؟‬ ‫جیک:چون دوست دارم!‬ ‫شری:باه! توجیح نکن منو تویی که تا دیروز بارم جنگ و دعوا داشتیم حاال میای میگی دوست دارم!‬ ‫جیک:تو رم منو دوست داری که بهم اجازه دادی!‬ ‫321‬ ‫15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا‬ ‫رمانسرا‬ ‫با عصبانیت لباسامو که خشک شده بودو پوشیدم و از اون طویله نکبت بار زدم بیرون!‬ ‫جیک جلوم وایااد!‬ ‫جیک:کجا؟‬ ‫شری:برو کنار رر غلطی خواستی بارام کردی چیه نکنه راضی نشدی!رمه حرفاتم کشکه برو کنار!‬ ‫جیک:نمیرم زیاده روی نکن شری رو اعصاب منم راه نرو ...دیوونه اگه بری بیرون که نمایس پیدات کنه زنده ات‬ ‫نمیزاره!‬ ‫بدون توجه بهش داشتم میرفتم که گفت:چون تاحاال پیش من بودی بهت آسیب نزده االن بری بیرون وپیدات کنه‬ ‫درجا میکشتت!درضمن من میدونم پدرت کجاس!‬ ‫سیخ سر جام وایاادم یه جوری شدم...دوست نداشتم به طرز زجر آوری اونم به دست نمایس بمیرم‬ ‫مجبور شدم یه جوری باراش کنار بیام حطش یه سیلی نون وآب دار بود ولی االن فمال کارم پیشش گیره‬ ‫شری:پدرم کجاس؟‬ ‫جیک:قول بده جایی نری منم بهت میگم کجاس!‬ ‫شری:خیلی وقیحی! باشه قول میدم کجاس؟‬ ‫جیک:نشد خودم میبرمت نگران نباش دروغ نگفتم باورکن میدونم کجاس !‬ ‫خدایااااااااااااااا! تا این حد خوار نشده بودم که یه نفر اینطوری به بازیم بگیره!‬ ‫شری:وای به حالت....وای به حالت اگه دروغ گفته باشی یمنی کاری بارات میکنم که تمام عالم به حالت گریه کنن!‬ ‫جیک:باشه با اینکه کاری بارام میکنی که یه نفر آدمم به حالم گریه نمیکنه ولی قبوله!‬ ‫کفشمو ازپام در آوردم به طرفش پرت کردم جاخالی داد !‬ ‫شری:وایاا منو ماخره میکنی رنوز اون روی منو ندیدی وایاا!‬ ‫********************‬ ‫رلنا****‬ ‫421‬ ‫15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا‬ ‫رمانسرا‬ ‫رلنا:دبرا اومدی کجا داری میری بیا نرو عزیزم!نبرینش....مگه کرید باشمارام!‬ ‫آلبرت:دیدی چه خوب از خواررت پذیرایی کردم!‬ ‫رلنا:عوضی ولش کن....‬ ‫رلنا:نه نرو....نرو....نرو......‬ ‫باوحشت از خواب پریدم ...لوئیز به طرفم اومد!‬ ‫لوئیز:چیزی نیس خواب بد دیدی؟!‬ ‫صدای دبرا رنوز تو گوشم بود..!‬ ‫رلنا:چه بالیی سر دبرا اومد!؟‬ ‫لوئیز:.....................‬ ‫رلنا:چرا جواب نمیدی لوئیز؟! میگم چه بالیی سرش اومد!‬ ‫لوئیز:اون دیگه خواررت نبود خواررت ازوقتی که گیر آلبرت افتاد مرد...‬ ‫به پهنای صورت اشک میریختم دیگه ریچ کایو نداشتم تنهای تنها شده بودم!‬ ‫رلنا:دیگه ریچ کای برام نمونده رمه خانوادمو ازدست دادم!‬ ‫لوئیز:منو چی؟واست غریبه ام؟‬ ‫از ته قلبم دوسش دارم ولی قتل بابام چی ؟ احااسم بهم میگه بی گناره وباید دوسش داشته باشم ولی عطل حکم‬ ‫میکنه که اون قاتل بابامه!‬ ‫رلنا:بابام...‬ ‫لوئیز:خودت خوب میدونی منو پدرتمثه یه پدرو پار بودیم اون شبی که باباتو کشتن من چون یکی از پروندرا رو جا‬ ‫گذاشته بودم اومدم اداره! قبلش بابات زنگ زد گفت تا فردا نرم مرکز انگار میدونات قراره چه بالیی سرش باید‬ ‫بهم گفت مراقب تو باشم .....خیلی نگرانش شدم تصمیم گرفتم برم مرکز‬ ‫521‬ ‫15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا‬ ‫رمانسرا‬ ‫وقتی رسیدم جنازه خونی بابارو دیدم انطدر حالم بدشد وقتی بغلش کردم تمام لباسم پر خون شده بودصدای چن نفر‬ ‫اومد که انگار داخل بودن منم رفتم دنبالشون از در اصلی خارج شدن بمدش رئیس پلیس ونیرورا رمون موقمی که‬ ‫من از در اومدم بیرون که دنبالشون برم دستگیرم کردن...فکر میکردن میخوام‬ ‫فرار کنم ررچی بهشون گفتم باور نکردن!‬ ‫رلنا:رمه حرفات ااررا واقمیت داره ولی...ولی اصال چجوری آزاد شدی؟‬ ‫لوئیز:وقتی فهمیدم رفتی جزیره راکفورت.......فرار کردم!‬ ‫رلنا:دیوونه شدی لوئیز اینطوری جرمتو سنگین تر کردی !‬ ‫لوئیز:چیکار کنم اگه من به موقع نمیرسیدم که شدی بودی یکی مثه دبرا!االنم فینکس دنبالمه ولی اون شبی که‬ ‫دستگیرم کردن فینکس نبود بمدش مثه عجل مملق پیداش شد...دلیل دیگه اومدنم به اینجا پیدا کردن مدرک و‬ ‫قاتل اصلیه مطمئنم سر وتهش به وسکر مربوط میشه!‬ ‫رلنا:مجبورم حرفاتو بار کنم حیف که یه جورایی دوست دارم وگرنه اصال یه درصدم باور نمیکردم!‬ ‫لوئیز:قربون خانمی خودم برم خیلی دوست دارم!‬ ‫رلنا:خودتو لوس نکن!پرو شدیا‬ ‫لوئیز:نه اینکه تورم بدت میاد!‬ ‫رلنا:ازت ممنونم لوئیز‬ ‫سریع گونشو بوسیدمو گفتم:اینم به خاطر کمکایی که کردی بهم!‬ ‫لوئیز:حاال نوبت منه که.....‬ ‫رلنا:اگه توناتی...‬ ‫لوئیز:نشونت میدم!وایاا االن میگرمت‬ ‫پا گذاشتم به فرار............‬ ‫*******************************‬ ‫آلبرت****‬ ‫621‬ ‫15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا‬ ‫رمانسرا‬ ‫آلبرت:لمنتیا پس دارین چه غلطی میکنین مگه تو ممدن از بین نرفتن!‬ ‫مایکل:نه قربان ....لئون زرنگتر از این حرفاس باالخره چن دوره ایی بارم بودیم من میشناسمش!‬ ‫آلبرت:اینطور میشناسیش اونوقت نتوناتی کلکشو بکنی احمق آخه من به تو چی بگم!االن کجان؟‬ ‫مایکل:نمیدونم باید پیداشون کنم!فط قربان...‬ ‫با عصبانیت رومو طرفش کردم وگفتم:چی؟ یاال بگو!!!!!!!!!‬ ‫مایکل:کریس و جیل اینجارو پیدا کردن!‬ ‫از شدت خشم لیوان مشروبو پرت کردم رو میز!‬ ‫آلبرت:چطوری اینجارو پیدا کردن؟‬ ‫مایکل:اونش مملوم نیس فط لئون و ایدا و بطیه افرادشون شرق جزیره رو دارن روش تحطیق میکنن از ساالزارو‬ ‫ستلر رم خبر دارن!‬ ‫یطه ی مایکل و گرفتم :آخه بیشمورررررر تو که بلد نیات یه کار انجام بدی واسه چی اومدی این خراب شده!‬ ‫مایکل:قربان خوارش میکنم....اصل...اصال قول میدم جنازشونو براتون...‬ ‫آلبرت:جنازه میخوام واسه چی احمق ..اصال اون عوضیا چطوری این جزیره رو پیدا کردن رمشونو زنده میخوام‬ ‫بخصوص ایدا وجیل ورلنا...فهمیدی ابله!‬ ‫مایکل:ب...بل....بله فهمیدم!‬ ‫آلبرت:حاال گمشواااااا ریختتو نبینم!درضمن جیک و سالم ازت میخوام پیداش کن!‬ ‫-:چی شده عزیزم چرا صدات و میبری باال‬ ‫آلبرت:ناتاشا ریچی خوب پیش نمیره!‬ ‫ناتاشا:به خاطر اینه که چن روزه مشت ومال ندادمت بلند شو بلند شو بریم ...‬ ‫بالخره گیرتون میارم این جزیره رمش مال منه کایکه پاشو بدون اجازه تو خونه ام بزاره له اش میکنم!!!!!!!!‬ ‫**************************‬ ‫721‬ ‫15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا‬ ‫رمانسرا‬ ‫پیرس****‬ ‫پیرس:دانکل نمیخوای جواب بدی...تو توچین چیکار میکنی؟‬ ‫دانکل:به کای بخصوص به تو ربطی نداره!‬ ‫موبایلم زنگ خورد.........‬ ‫پیرس:الو کریس پیدا کردی؟............جیل خوبه ....نه آره نمیتونم صحبت کنم بمدا بارات تماس میگیرم!‬ ‫دانکل:جیل کیه؟‬ ‫چشمامو ریز کردمو گفتم:جیل؟؟؟؟ میشناسیش؟‬ ‫دانکل:نه....نه یه شبارت اسمیه ..رمین‬ ‫پیرس:اون جیلی که تو میشناسی کیه؟‬ ‫دانکل:گفتم که یه شبارت اسمیه!‬ ‫پیرس:عصبیم نکن بگواااااا‬ ‫دانکل:...رمارمه!‬ ‫پیرس:فامیلیش؟‬ ‫دانکل:بن فورد!!!!!!‬ ‫سیخ سر جام وایاادم.....رمه چی از سرم پرید!‬ ‫پیرس:چرت وپرت نگو خیلی را جیل ومیشناسن....سو استفاده نکن که جرمت سنگین تر میشه!‬ ‫دانکل:میتونی شناسناممو ببینی من دروغ یه کای نمیگم...یمنی دروغ تو کارم نیس!‬ ‫به محافظ اشاره کردم وسایالشو بیارن‬ ‫پیرس:وای! به حالت اگه این مزخرفاتی رو که میگی دروغ باشه!‬ ‫کیفشو باز کردم شناسنامشو پیدا کردم..........ونگاه کردم..............رمه چی درس بود جیل بن فورد رمارش بود!‬ ‫پیرس:جملیه!‬ ‫821‬ ‫15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا‬ ‫رمانسرا‬ ‫دانکل با اعتماد به نفس گفت:بده برسیش کنن!‬ ‫پیرس: اینو ببرش برسیش کن خیلی سریع خبر بده!‬ ‫-:بله قربان!‬ ‫رمون موقع که محافظ رفت کلر داخل شد!‬ ‫کلر:چیشد چیزی نمیگه؟‬ ‫پیرس:یه لحظه بیا بیرون کارت دارم!‬ ‫.......‬ ‫کلر:چیه؟‬ ‫پیرس:نمیدونم خودمم گیجم این پاره ادعا میکنه که جیل رمارشه!‬ ‫کلر:خوب رمارشه که......!!!!!!!!!!!!...چی ..چی گفتی یه بار دیگه بگو‬ ‫پیرس:جیل بن فورد رمارشه تو شناسنامش دیدم!‬ ‫کلر:جملیه!‬ ‫پیرس:فرستادم برسیش کنن ولی انطدر با اعتماد کامل حرف میزد که خودمم داشت...‬ ‫کلر:این چرندیاتو باور نکن پیرس جیل رمار نداره مطمئن باش حتما اینم یه پاپوش دیگه است!مطمئن باش!‬ ‫پیرس:خداکنه رمون طوری باشه که تو میگی !‬ ‫*****************************‬ ‫شری****‬ ‫جیک:تو دیوونه ایی!‬ ‫شری:دیوونه رفت جد آباد اون ننه باباته بیشمور متجاوز گر ازت شکایت میکنم !‬ ‫جیک:من تاحاال اینطوری به یه دختر نزدیک نشده بودم که بهم میگی متجاوز گر درضمن خود تورم موافق بودی‬ ‫این رزار بار!!!!!‬ ‫921‬ ‫15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا‬ ‫رمانسرا‬ ‫شری:بزار برسم دفتر کارم ازت به جرم سو استفاده از یه پلیس محترم شکایت میکنم !‬ ‫جیک:موافطم اینکارو بکن !‬ ‫چطدرپرروئه راحت میگه موافطم نفهم بیشمور!‬ ‫جیک:چرا ساکتی نکنه موافق نیاتی ازم شکایت کنی؟‬ ‫بمدش بلن بلن خندید که حرصمو بیشتر درآورد!‬ ‫شری:خیلی پر رویی مطمئن باش ازت شکایت میکنم !‬ ‫جیک: باشه منم که گفتم حتما اینکارو بکن دیگه مشکلی نیس!‬ ‫یمنی این بشر تا چه حد میتونه پررو باشه....حطمه خودم کردم که لمنت برخودم باد البد راضی بودم دیگه‬ ‫ازش خوشم میومد ولی تا این حد نزدیکه یه مرد نشده بودم‬ ‫جیک:الوووووو!!!!کجایی ؟دارم گل لگد میکنم یا باتو حرف میزنم!‬ ‫شری:چته یه وجب بارام فاصله داری چرا داد میزنی احمق؟‬ ‫جیک:اون دوتا موتورو میبینی..باید خودمونو به اونجا برسونیم نمایس رر لحظه ممکنه پیدامون کنه تا االنم لفتش‬ ‫دادیم‬ ‫شری:اونکه بله با خرابکاری شما مملومه...خیلی پاتی نفهم بیشمورررر..با عصبانیت از کنارش رد‬ ‫شدم...یمنی...دیگه...بغضم شکاتو گریم گرفت ....‬ ‫یهو دستم محکم کشیده شد و تمادلمو از دس دادم افتادم تو بغل جیک....‬ ‫جیک:چرا گریه میکنی؟!!!!‬ ‫شری:دس از سرم بردارنمیخوام ببینمت!‬ ‫جیک:ولت نمیکنم!‬ ‫شری:مگه کری میگم ولم کن احمق ....‬ ‫یه ان دور واطرافمون منفجر شد وبا صدای مهیبش رردومون پخش زمین شدیم!‬ ‫131‬ ‫15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا‬ ‫رمانسرا‬ ‫جیک:لمنت به نمایس !بلن شو زودباش...‬ ‫باترش ازجام بلند شدمو دویدن نمایس به سمتمونو نگا کردم...جیک دستمو کشیدو از اونجا دور شدیم.....‬ ‫*******************‬ ‫جیل****‬ ‫رمه جا تاریک بود..تطریبا میشد گفت چیزی دیده نمیشد!!!!!‬ ‫جیل:چراغ قوه.....‬ ‫کریس:ریااااس! نباید کای بفهمه ما اینجائیم....‬ ‫جیل:تو اینجارو میشناسی؟!‬ ‫کریس:نه...مملومه که نمیشناسم ولی مطمئنم آلبرت اینجاس...‬ ‫داشتم به رارم ادامه میدادم که سنگینی نگاه کریاو حس کردم.....‬ ‫جیل:چیه؟چرا اینطوری نگا میکنی‬ ‫کریس نزدیکم اومد صورتمو بین دستاش گرفت...شاخ درآوردم تارمین یکااعت پیش داشتیم نزدیک بود رمو‬ ‫بزنیم حاال این چشه...!!!‬ ‫جیل:..... چیزه ...باز چیکار کردم...میگم حاال بزار بمدا به حاابم برس االن باید آلبرتو پیدا کنیم خودت بهم قول‬ ‫دادی‬ ‫کریس خنده اش گرفت بود ومنم بهت زده نگاش میکردم!!!‬ ‫کریس:قول میدی از کنارم جم نخوری؟‬ ‫جیل:آخیشششششش!!!فکرکردم کار بدی کردم...باشه...باشه قول میدم...‬ ‫کریس با خنده دستاشوازصورتم جا کرد....سرش خورده به دیوار چه مهربون شده!!!! خدایا به خیر بگذرون!!!!‬ ‫***************************‬ ‫کلر****‬ ‫131‬ ‫15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا‬ ‫رمانسرا‬ ‫کلر:پیرس چیکارکنیم؟ من قصد ندارم جیل و تودردسر بندازم ولی به نظر میومد رمه چی درسته!‬ ‫پیرس:آره ولی یه پاپوشه من مطمئنم اگه رمارش بود خیلی وقت پیش باید پیداش میشد نه اینکه موقع فرار‬ ‫بگیریمش!!!‬ ‫کلر:من دوباره ازش بازجویی میکنم!!!‬ ‫رمینکه اومدم برم دساتم کشیده شد!دیدم پیرس دستامو گرفته......‬ ‫کلر:چیه؟!‬ ‫پیرس:نمیخواد توبری بااون مردک درن به درن بشی خودم میرم....!!!!‬ ‫دستمو ول کردو اتاقو ترک کرد واااااا...این امروز چطد خوش اخالقه!!! احااس میکنم رمه اینجا دیووونه شدن!!!!!‬ ‫**********************‬ ‫جیل****‬ ‫جیل:داریم نزدیکش میشیم درسته؟‬ ‫کریس:نزدیک کی؟‬ ‫جیل:آلبرت و میگم حس خوبی ندارم‬ ‫کریس:نگران نباش من اینجام قول میدم ولت نکم‬ ‫به حق چیزای نشنیده خدایا خودمو به خودت سپردم این چرا اینطوری شده چه مهربون کاش پیش لئون مونده‬ ‫بودم....‬ ‫کریس:کجایییی؟جیل ...نمیشنوی؟‬ ‫جیل:ران...چیه؟ میگم کریس بیا بریم سریمتر خودم آلبرتو میکشم!‬ ‫کریس:آران البد تنهایی اگه میتوناتی االن آلبرت خیلی وقت پیش مرده بود جیل یه چیزیو خیلی واضح میگم‬ ‫آلبرت نمیمیره رمه دنیام دست به دست رم بدن اون چیزیش نمیشه سگ جون تر از این حرفاست بهتره جلوشو‬ ‫بگیریم نه اینکه بکشیمش!‬ ‫جیل:اونوقت چه فرقی میکنه به قول خودت اون نمیمره پس مانع شدنشم فایده ایی نداره بهتره رممون بمیمریم!!!‬ ‫231‬ ‫15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا‬ ‫رمانسرا‬ ‫کریس:من....‬ ‫جیل:من چی؟ حرف تو رمینه اون رمینو میخواد میخواد که رمه باورشون شه اون فناناپذیره ولی من باور نمیکنم‬ ‫تورم بهتره باور نکنی !‬ ‫کریس:چرا! رمه باید باور کنیم که اون نمیمیره مطمئن باش اون رمیشه مثه یه سایه دنبالمونه ....‬ ‫یه صدایی اومد...‬ ‫جیل:چی بود؟...‬ ‫تا اومدم بطیه حرفمو بزنم کریس محکم منو گرفت و پرت شدیم کنار دیوار لوستر بزرگی که باال بود به طور ناگهانی‬ ‫افتاد!‬ ‫جیل:فط یه ثانیه مونده بود بمیرم!‬ ‫کریس:خوبی؟‬ ‫جیل: آره.. خوبم مطمئنم اینکار قصدی بوده!‬ ‫کریس بلند شدو به طرف در رفت!!!‬ ‫جیل:صبرکن ممکنه دوباره تله گذاشته باشن!!!‬ ‫کریس:فهمیدم!! بیا...ببین ما از رو حاگر نوری رد شدیم که لوستر افتاد! ازاین به بمد حواستو جمع کن!!!‬ ‫جیل:فط من!‬ ‫کریس:پس البد من! خیله خب بیا بریم!در ضمن دختر خوبی باشو از کنارم جم نخور!‬ ‫جیل:چشم بابا جون !امر دیگه!‬ ‫کریس:چطدر زبونت درازه نیم وجبی!‬ ‫بینمون قطع شد......................................!!!!‬ ‫باصدای آلبرت بح‬ ‫جیل:آلبرت؟!!!‬ ‫آلبرت: فکر نمیکردم اول با شما دوتا مالقات کنم!‬ ‫331‬ ‫15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا‬ ‫رمانسرا‬ ‫کریس:خفه شو دار با گندکاریات زندگی رمه رو به نابودی میکشی!!! نمیخوای تمومش کنی!‬ ‫آلبرت: تموم نشده تازه شروع شده! از این بازی خوشم اومده مخوام برندش خودم باشم!!!‬ ‫با قیافه نحاش یاد پدرم افتادم بهش حمله ور شدم با اینکه بی فایده بود ولی دست خودم نبود.....با شتاب به دیوار‬ ‫پرت شدم تمام استخونای بدنم درد گرفت!یه ثانیه بمدش کریاهم درگیر شد انطدر محکم پرتم کرد که نمیتوناتم‬ ‫تکون بخورم!!!دیدم داره کریاو خفه میکنه مملومه از‬ ‫پاش برنمیومد لمنت‬ ‫بهت آلبرت...با بد بختی بلند شدم....به کریس نگاه کردم ...باید نجاتش میدادم!!!‬ ‫تمام توانمو جمع کردم به طرف آلبرت دوییدم محکم رولش دادم فهمیدم شیشه پنجره شکاتو بمدش چیزی‬ ‫نفهمیدم.......‬ ‫................................................‬ ‫کریس****‬ ‫صدای شکاتن پنجره و جداشدن دست آلبرت از گردنم یه ثانیه طول کشید...با بهت پرت شدن جیل و آلبرتو تویه‬ ‫چشم به رم زدن دیدم... به طرف پنجره دوییدم...با فریاد جیل و صدا زدم.... ولی کای پایین نبود اشک نمیذاشت‬ ‫چیزیو ببینم!!!‬ ‫کریس:(با فریاد) جیل!!!! لمنت بهت آلبرت.... جیل!!!!!!!!!‬ ‫لئون****‬ ‫ایدا:لئون صدای کریس میاد انگار اتفاقی افتاده.....‬ ‫لئون:بیا بریم!!!‬ ‫به طرف در دوییدیم ... درو باز کردم سایه کریس تون نور به چشم میخورد به طرفش دوییدم!!!‬ ‫لئون:کریس...کریس آروم باش... چرا داد میزنی؟ چی شده ...جیل کجاس؟‬ ‫به پنجره نگاه کردم...شکاته؟!...‬ ‫لئون:آلبرت اینجا بود...‬ ‫431‬ ‫15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا‬ ‫رمانسرا‬ ‫کریس:جیل... لمنت به آلبرت بردش نمیدونم از پنجره پرت شدن نمیدونم مرده است یا زنده ..تطصیر من بود اگه...‬ ‫لئون شون رای کریاو گرفت: خوب گوش کن تو رمه ی اینکارا رو به خاطر جیل انجام دادی میخواستی مراقبش‬ ‫باشی رنوز مملوم نیات شاید زنده باشه....‬ ‫کریس:(رو کرد به ایدا)مگه تگرفته بودنت...!‬ ‫ایدا:داستانش مفصله... االن باید دنبال جیل باشیم ...شاید...!‬ ‫کریس:شاید چی؟‬ ‫ایدا:گفتنش زوده.. ولی شاید یه وقت جیل!!!‬ ‫کریس:نه ادامه نده تمومش کن اون نده است من مطمئنم...‬ ‫لئون:کجا میری کریس االن عصبانی راتی با رم میریم ....بیا االن باید به بطیه خبر بدیم شاید بتونن بهمون کمک‬ ‫کنن!‬ ‫کریس: نه خودم پیداش میکنم...‬ ‫لئون:صبر کن...کریس...!اه...رفت خیلی لجبازه ایدا باید از رم جدا شیم!تو به طرف مرکز برو منم شرق و غرب و‬ ‫میگردم به شری و جیک رم خبر بده سمی کن عمه جیل چیزی نفهمه !‬ ‫ایدا:منظورت الرا ؟‬ ‫لئون:آره نفهمه بهتره اگرم فهمید که ریچی...‬ ‫ایدا:ولی به نظر من باید بفهمه اون حطشه اگه جیل مرده باشه خیلی ...حتی شوخیشم قشنگ نیس ...فمال..‬ ‫لئون:مراقب خودت باش...!‬ ‫.................................................. ...............‬ ‫پیرس****‬ ‫پیرس:کامل بررسی شده؟! مطمئن باشم؟‬ ‫:بله قربان رمه چی درسته مطمئن باشید!‬ ‫531‬ ‫15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا‬ ‫رمانسرا‬ ‫پیرس: خیله خب میتونی بری!‬ ‫حاال چی میشه؟ نمیدونم خبر بدم یانه اگه به کریس بگم حتما جیل و میکشه!‬ ‫کلر:چی شده پیرس جملی بود دیگه آره؟‬ ‫پیرس:........‬ ‫کلر:چرا جواب نمیدی...پیرس مگه باتو نیاتم...‬ ‫یطه مو گرفت با گریه گفت:دروغه نگو که جیل...!!!‬ ‫تلفنم زنگ خورد....بله؟ایدا تویی خوب شد زنگ زدی میخواستم بارات تماس بگیرم یه چیزی بهت بگم...چی؟!...‬ ‫چی شده؟! ...خوب!...واقما.. باشه....کی؟.. خیله خب ...نه بمدا بهت میگم ..فمال!‬ ‫مخم سوت کشید باورم نشد...‬ ‫کلر:چی شده؟‬ ‫پیرس:...جیل گم شده...‬ ‫کلر:یمنی چی؟‬ ‫پیرس:خودمم دقیق نمیدونم رنوز مملوم نیس زنده اس یا مرده نمیدونم !‬ ‫کلر: باید برگردیم...کریس...‬ ‫پیرس:نمیشه دانکل ورمینجوری ول کنیم اگه ولش کنیم مملوم نیس کدوم بی سروپایی میخواد ازش بازجویی‬ ‫کنه!نه ما میمونیم اگه واقما فکر میکنی جیل و دوس داری باید بیگناریشو ثابت کنی....!!!بیا بریم‬ ‫................................رتل!!!‬ ‫کلر:چرا جواب نمیده!‬ ‫پیرس:مملومه االن حالش خوش نیس به لئون سپردم پیداش کنن.. نگرانش نباش اون تا جیل و پیدا نکنه آسیبی به‬ ‫خودش نمیزنه!!!‬ ‫کلر:تازه داشت...‬ ‫پیرس:چی؟‬ ‫631‬ ‫15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا‬ ‫رمانسرا‬ ‫کلر:تازه داشت به جیل عالقه مند میشد یمنی شایدم شده ...یمنی چه اتفاقی افتاده لمنت به آلبرت پس کی قراره‬ ‫تموم بشه!!!‬ ‫رفتم پیشش...دساتشو گرفتم تو دستم...نگام کرد!‬ ‫پیرس:بهت قول میدم رمه چی در میشه !!!...میخوای گریه کنی!‬ ‫کلر:اگه دستم نمیندازی آره ولی ای کاش مادرم بود دلم براش تنگ شده!!‬ ‫پیرس:خوب بغل من گریه کن!‬ ‫کلر:فکر کنم زده به سرت رر کاریم کنی جای مادرم نیاتی....‬ ‫دیگه تحمل نکردمو محکم بغلش کردم...‬ ‫پیرس:حاال گریه کن ...منم دستت نمیندازم....‬ ‫...........................‬ ‫جیک****‬ ‫جیک:رفت...‬ ‫شری:نه بابا داره دنبالمون میگرده...چرا گیرش رو مادوتاس!!!‬ ‫جیک:پاید دنبال تو راتن!!!‬ ‫شری:جک میگی؟ تو پار آلبرتی واسه رمینه رروقت میبینتت بهت صدمه ایی نمیزنه ولی منو سمی میکنه بکشه‬ ‫چون فکر میکنه ازت محافظت میکنم!‬ ‫جیک:آره حتما اونم تو دماغتو بگیرم میری اون دنیا!!!‬ ‫شری:جیک بهتره خفه شی!‬ ‫جیک: تا ممذرت خواری نکنی ادامه میدم تا تهش!‬ ‫شری:من ممذرت خواری کنم عمرااااا!!!تازه میخوام ازت شکایت کنم!!!‬ ‫جیک:به چه جرمی؟‬ ‫731‬ ‫15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا‬ ‫رمانسرا‬ ‫شری:خودت بهتر میدونی ! احمق بی جنبه!!‬ ‫محکم دستاشو گرفتم...‬ ‫جیک:چی گفتی...نه ...چی گفتی؟!‬ ‫یهو پشتم به ریکل نمایس خورد...تکون نخوردم حتی نفام نکشیدم...‬ ‫جیک: میدونی االن باید چیکار کنی؟‬ ‫شری:فط بدو.....‬ ‫..........................................!!!!‬ ‫ایدا****‬ ‫ایدا:نه رنوز پیداشون نکردم مملوم نیس کجا رفتن از کری چه خبر....آره به پیرس گفتم....نمیدونم کلرم فهمیده یا‬ ‫نه ولی گفت.....‬ ‫با دیدن نمایس دوییدن شری وجیک...در جا خشکم زد!!!!‬ ‫موبایل از دستم افتادو د بدو...با جیک وشری زدیم به چاک...ولی مگه میشد از دستش فرار کنیم...‬ ‫ایدا:زود باشین ...شری دستتو بده بهم جیک تو رم دستتو بده به شری!!‬ ‫شری:واسه چی؟‬ ‫ایدا: اال ن وقت این حرفاست میگم دستتو بده دیگه!‬ ‫با اسلحه مخصوص (طناب) خودمونو به نز دیک ترین ساختمون کشوندیم باال...اولین بار بود که انطدر ترسیده بودم!‬ ‫ایدا:وای این عوضی که رنوز زنده اس عرضه کشتنشو ندارین!‬ ‫جیک:بفرما شما چرا دست بکار نشدی؟ خوب میکشتیش دیگه عرضه که داری!‬ ‫ایدا:جیل گم شده!‬ ‫جیک:بیا ...فوری بحثو عوض میکنه...جیل دیگه....چی؟ جیل گم شده ؟ رمون دختر رئیس جمهور دیگه که مرد‬ ‫درسته؟‬ ‫831‬ ‫15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا‬ ‫رمانسرا‬ ‫ایدا:آره بابا حاال موندیم کجاس مطمئنم پیش آلبرته ولی آلبرت کدوم گوریه اونو دیگه نمیدونم اومدم بگم اگه‬ ‫سرنخی چیزی پیدا کردین بهمون بگین بطیه رم دیدین بهشون بگو!!‬ ‫یهو یادم افتاد جیک پار آلبرته...رفتم یطه اشو گرفتم!!!‬ ‫جیک: چرا رمچین میکنی ؟دیوونه شدی؟‬ ‫ایدا:تو ررکاریم کنی بازم پار یه جنایتکاری!!!نکنه تورم دس داری؟‬ ‫جیک:اوال درس صحبت کن...دوما یطه مو ول کن.. سوما بیخود تهمت نزن من اگه میخواستم باراش باشم نمایس‬ ‫االن دنبالم نبود حاال یطه رو ول کن!!!‬ ‫شری: نه ایدا دروغ میگه این عوضی‬ ‫تا اومد بطیه حرفشو بگه جیک دستشو گذاشت رو درن شریو در عرض یک ثانیه از اونجا دور‬ ‫شدن!!!...............................!!!!‬ ‫*******‬ ‫لئون:باه کریس زیاده روی نکن‬ ‫لئون:کریس مگه با تو نیاتم بس کن دیگه... چرا نمیخوای بفهمی سه ماه تو اون جزیره لمنتی موندیم یه مارم که‬ ‫دنبال جیل گشتیم..ولی نبود کم کاریم نکردیم واسه اینیم که بیشتر از انجام مامورتمون تو جزیره موندیم رممون‬ ‫جریمه شدیم حتی خود تو!!!...باید..باید فراموشش کنی..جیل مرده اون جزیره و‬ ‫ررچی توش داری باید فراموش کنی...فهمیدی!!!‬ ‫کریس:لئون برو بیرون میخوام تنها باشم...فط برو...!!!‬ ‫لئون:رمایش با رییس جمهور جدید داریم باید بیای نمیشه که رمه چیو ول کنی...‬ ‫لئون:(دیدم حالش خوب نیس از اتاق اومدم بیرون...(‬ ‫ایدا:چی شد؟میاد؟‬ ‫لئون:نمیدونم شاید باید پیش یه روان شناس بره !االن خوابید‬ ‫ایدا:خیلی رم که میره رر کدوممون باراش رفتیم صحبت کنیم با تیپا بیرونمون کرد بیچاره لوئیزو ندیدی چنان‬ ‫رواری زد که از ترس نزدیک بود از روش بره!!!‬ ‫931‬ ‫15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا‬ ‫رمانسرا‬ ‫لئون:اینطوری نمیشه باید یه رمراه براش جور کنیم!!!‬ ‫ایدا:یه کم سخته ولی حل شد!‬ ‫لئون:حل شد؟! یمنی چی؟‬ ‫ایدا:ریچی رئیس جمهور خودش قراره یه نفرو تمیین کنه از سابطه کریس رم خبر داره وجود کریس تو امنیت‬ ‫کشور الزمه نگران نباش !‬ ‫لئون: خوب بیا بریم دیگه!راستی این رئیس جمهور جدید کی رس؟‬ ‫ایدا:اسمش ریجینا بلیکواناس تا حاال ندیدمش البته امروز صبح باراش مالقات داشتم !‬ ‫لئون:خوب؟‬ ‫ایدا:ریچی دیگه به نظر البته ااررا خوب بود بد نبود ولی بازم نمیشه سریع بهش اعتماد کرد!!!‬ ‫شری:سالم بچه را !‬ ‫ایدا:سالم شمام راتین؟‬ ‫شری:شما؟فط اینجا منما؟‬ ‫یهو جیک مثل عجل مملق اارر شد‬ ‫جیک: نه منم راتم!!!‬ ‫شری:زرر مار ترسوندیم بابا !!!‬ ‫جیک:بارام ازدواج کن !‬ ‫ایدا:آخه این چه وضع پیشنهاد ازدواجه دیوونه؟!‬ ‫شری:عمرااااا با تو خل من ازدواج نمیکنم دیوونم کردی !!!‬ ‫لئون:باه دیگه یه کم دیگه اینجا وایایم رمه فکر میکنن یه مشت خل وچل ریختن اینجا جمع کنید بااتتونو بابا‬ ‫بیاین بریم!‬ ‫........................................‬ ‫141‬ ‫15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا‬ ‫رمانسرا‬ ‫کریس‬ ‫کریس:تو اینجا چیکار میکنی ...جیل واقما تویی ..حرف بزن ..توکجایی..زنده ایی...‬ ‫..................‬ ‫کریس:ده لمنتی حرف بزن کجایی آخه ...یک ماه دنبالت گشتم ....کجا میری نرو....نرو..‬ ‫چشامو باز کردم رمون اتاق رمون روز رمون ساعت....خواب بود...اولین بار بود که میدیدمش !‬ ‫عرق از سرو روم میبارید!... چی شد؟.. چرا اینطوری شد...از کجا...چرا من ای کاش آلبرت رمون موقع خفم میکرد‬ ‫بهتر از این بغضی بود که داره ذره ذره خفم میکنه ...نه فراموشش نمیکنم نمیتونم شاید فریا میتونات آرومم‬ ‫کنه...شاید گریه ولی خیلی وقته دیگه بغضم نمیشکنه‬ ‫فراموشش کنم؟...نه...شاید آره....‬ ‫صدای در اومد.....‬ ‫جواب ندادم حوصله ریچ کایو نداشتم...‬ ‫در باز شد:کریس چرا نمیای حالت خوبه؟‬ ‫کریس:الرا تویی؟خو شد اومدی باید بارا صحبت....‬ ‫الرا:میدونم البد دوباره بریم راکفورت...درسته؟ ببین کریس عمه اون دختر من بودم منم دارم فراموشش میکنم تو‬ ‫با اون ریچ نابتی نداری حتی مادرش حاضر نشد بیاد اول فکر میکردم تطصیر توئه ولی جیل خودش خواست مام که‬ ‫براش مراسم بزرگی گرفتیم ...بیخود خودتو اذیت نکن با‬ ‫این کارات زنده نمیشه‬ ‫زود باش بیا!!!‬ ‫کریس:چطدر زود از یاد بردیش!‬ ‫الرا:مجبورم تو رم مجبوری یه پلیس مجبوره رمه چیزو زود از یاد ببره تو کارش جدی باشه و مائله کاریشو با‬ ‫شخصیش قاطی نکنه ولی تو کال قاطی کردی جیل با تو نابتی نداره تو رم باید فراموشش کنی!!!‬ ‫کریس:دوسش داشتم‬ ‫141‬ ‫15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا‬ ‫رمانسرا‬ ‫الرا:خوبه میگی داشتم دیگه نباید داشته باشی بیا!!!!‬ ‫******************************‬ ‫رجینا بلیکوانا****‬ ‫:بمضیا از راه زیرزمین فرار کردن ولی ما رارو باتیم مشکلی نیس!‬ ‫رجینا:جزئیات بیشتری بگو دقیطا چه موقمی؟!‬ ‫:خوب...نمیدون...‬ ‫رجینا:چند دفه میخوای این اشتباه و تکرار کنی رمهگی گوش کینید چند سال پیش باید عضو سازمان ملل متحد‬ ‫میشدیم ولی اونا فط االن دارن به ما به عنوان یه عضو اروپایی احترام میذارن واین اصال خوشایند نیات!‬ ‫لئون:عوضش خودمونو واباته بهشون نمیدونی چه سودی واستون داره که با اونا رمراه شین!‬ ‫رجینا:چه لزومی داره نشیم؟‬ ‫ایدا:آقای کندی گفتن که واباته بهشون نیاتیم این بهترین امتیازو داره‬ ‫رلنا:رئیس جمهور سابق...‬ ‫رجینا: من کاری به ئیس جمهور سابق ندارم و نمیخوامم داشته باشم ما عضو سازمان ملل متحد میشیم!‬ ‫کلر:ولی این عادالنه نیات اونوقت ما زیردستشون میشیمو اونام مارو به بازی میگیرن حتی خود شمارو فط مثه یه‬ ‫وسیله میبینن!‬ ‫رجینا:باه..‬ ‫صدای دراومد.....‬ ‫رجینا:بفرمائید؟!....‬ ‫کریس:میتونم بیام داخل...‬ ‫رجینا:آقای ردفیلد شما رمیشه اینطدر بی نظمین نیم ساعت از جلاه گذشته این چه وضمشه!‬ ‫کریس: کاری برام پیش اومد‬ ‫241‬ ‫15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا‬ ‫رمانسرا‬ ‫رجینا:بشینید......خوب داشتم میگفتم دیگه نمیخوام عضو سازمان مممولی باشم‬ ‫کریس:شما نمیخواید ما میخوایم‬ ‫لئون (آروم به کریس گفت)کریس بس کن!‬ ‫رجینا:یمنی حرف من اصال به حااب نمیاد درسته!‬ ‫کریس:چه ربطی داره خانم بلیکوانا عضو سازمان ملل متحد دیوونگی محضه ما کامال مثه برده اونا میشیم به این فکر‬ ‫کردین؟‬ ‫رجینا: این مائله تصویب شده جلاه تمومه بمدا میبینمتون!!!‬ ‫***********************‬ ‫لئون****‬ ‫لئون:فکر کنم شما دوتا دشمن خونی رم بشین!‬ ‫کریس:از ریاست میندازمش فکر کرده کی رات یه کوته فکر مزخرف شنیدی خیلی راحت برده اون عوضیا‬ ‫میشیم!!!‬ ‫لئون:فمال کاری نمیشه کرد باید باراش راه بیایم!!!‬ ‫ایدا:من مطمئنم الرا رو اخراج میکنه چون از نظر اون الرا خوارر یه خائنه....‬ ‫رجینا:آقای ردفیلد بیاین دفترم کارتون دارم!‬ ‫ایدا: کارت در اومد!‬ ‫...................................‬ ‫رجینا:میخوام رابطه تو با جیل بن فورد بدونم!‬ ‫کریس:چه نفمی واسه شما داره؟‬ ‫رجینا:دوباره سوالمو میپرسم رابطه ات با جیل چه؟‬ ‫کریس: منم دوباره سئوالمو میپرسم چه نفمی واسه شما داره؟‬ ‫341‬ ‫15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا‬ ‫رمانسرا‬ ‫رجینا:سووالمو با سئوال جواب نده مگه با تو نیاتم؟‬ ‫کریس:باشه میگم به خودم رب داره در ضمن یه دفه ی دیگه این سوالو ازم بپرسین کالمون بدجوری میره‬ ‫تورم.....)درو محکم کوبیدمو اومدم بیرون(‬ ‫اعصابم خورد شده بود کنجکاو بودم واسه چی از جیل سئوال میکرد یمنی چه خبر بود...‬ ‫ازدور چشمم به لئون خورد به طرفش رفتم ...‬ ‫لئون:چی میگفت دوباره که عصبی شدی!‬ ‫کریس:ریچی زر مفت...!نفهم ازم میپرسه رابطه ات با جیل چی بوده آخه به اون چه!‬ ‫لئون:خیله خوب تورم که جوابشو دادی چیزی نشده راستی ماموریت جدید داری امروز بهم خبر دادن بهت بگم!‬ ‫کریس:کنالش میکنم حوصله ندارم!‬ ‫لئون:امیدوارم پشیمون نشی با اینکارات رم خودتو نابود میکنی رم روحیه دیگرانو خراب میکنی!‬ ‫....................................‬ ‫کریس****‬ ‫نمیتوناتم به خاطر اتفاقی که برام افتاده بود خودمو با رجینا درگیر کنم باید دوباری به جزیره برم‬ ‫مطمئنم جیل زنده اس باید خودم یه کاری کنم!‬ ‫صدای در اومد....اوفففففف!!!ولم نمیکنن:بفرمایید‬ ‫:سالم میتونم بیام تو!‬ ‫نآشنابود اصال نمیشناختمش...‬ ‫کریس:بفرمایید!!!‬ ‫:من رمکار جدیدتون راتم اسمم اکاالس گویین!!!‬ ‫کریس:گفته بودم رمراه و رمکار نمیخوام!!!‬ ‫:خانم بلیکوانا منو فرستادن پیش شما میدونی که حرف حرف ایشونه منم به ایشون احترام میذارم!!!‬ ‫441‬ ‫15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا‬ ‫رمانسرا‬ ‫کریس:من رمراه......‬ ‫:من فرستادم آقای ردفیلد...نمیدونم این لجبازی واسه چیه!!‬ ‫کریس:فکرمیکنم رمه مطامات رسمی از جمله خود شما میدونن باید موقع وارد شدن در بزنن!‬ ‫رجینا:این مائله مهم نیس فکر میکنم شما میدونین که باید از دستوراتی که میدم بهتون اطاعت کنین؟!!!...خوب‬ ‫خانم اکاال گویین از االن به بمد رمرارتون ورکارتون میشن دیگه ام در این مورد بحثی نداریم بمدا میبینمتون!‬ ‫آلبرت کم بود یه دیوونه رو م باید تحمل کنم!‬ ‫اکاال:این عکس کیه؟‬ ‫فوری برگشتم دیدم عکس جیل دستشه با عصبانیت ازش قاپیدم ...‬ ‫کریس:کی به شما گفت به وسایل شخصیم دست بزنی؟‬ ‫اکاال:من...من فط میخواستم...‬ ‫کریس:مگه اتاقتونو نمیدونید کجاس بهتره سریع برید بیرون خیلی سریع!!!‬ ‫*************************‬ ‫لوئیز****‬ ‫لوئیز:رلنا من به رئیس جمهور جدید مشکوکم...‬ ‫رلنا:چرا؟ چون جدیه؟‬ ‫لوئیز:نه رفتارش قیافش رمه منو یاد ...‬ ‫رلنا:یاد چی؟‬ ‫اومدم شوخی کنم...‬ ‫لوئیز:ریچی یاد زن دومم میندازه‬ ‫رلنا:که یاد زن دومت !!!‬ ‫541‬ ‫15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا‬ ‫رمانسرا‬ ‫دیدم فرار کنم بهتره رمینکه لنگه کفششو درآورد به سمتم دوییدم سمت در درو باز کردم جاخالی دادم که کفش‬ ‫خورد تو صورت جیک‬ ‫جیک:آخخخخخ !!!لوئیز خدا لمنتت کنه مغزم داغون شد!!!‬ ‫شری:حطته آفرین رلنا خوشم اومد!!!‬ ‫رلنا:لوئیز مگه دستم بهت نرسه !‬ ‫منم د بدو الفرار!!!......‬ ‫رلنا:ببینمت جیک چیزیت شد؟‬ ‫جیک : نه به لطف جنابمالی یه ور سرم ورم کرد !‬ ‫رلنا:شرمنده اومدم لوئیزو بزنم خورد به تو بزار برم کمپرس یخ بیارم!!!!‬ ‫شری:باالخره خوردی دلم خنک شد از بس اذیتم میکنی!!!‬ ‫رلنا:انطدر که لوئیز منو اذیت میکنه جیک کاری نمیکنه بیا اینو بزار روسرت‬ ‫جیک:حاال لنگه کفش واسه چی؟‬ ‫رلنا:ریچی میگفت به این رجینا مشکوکه رفتارش منو یاد یه کای میندازه گفتم کی گفت زن دومم!‬ ‫(جیک یه دفه قهطهه زد)‬ ‫رلنا:زرر مار روآب بخندی کجاش خنده داره!‬ ‫جیک:آخه...خخخخخ....لوئیز از پس تو یکی به ور بر میاد اونوقت زن دوم بگیره!‬ ‫رلنا:پشت سرش حف بزنی کشتمت!‬ ‫شری:نه به اون لنگه کفش که آخر نصیب جیک شد نه به این پشتیبانی کردنت بلند شین بلندشین ماموریت داریم!!!!‬ ‫رلنا:وای از دست زامبیا خاته شدن کاشکی یکیشون لوئیزو گاز بگیره من راحت شم!‬ ‫شری:مطمئنم اگه اینطوری میشد تو اولین نفری بودی که خودتو میکشتی!‬ ‫رلنا:مثه اینکه تو رم دلت لنگه کفش میخواد آره؟‬ ‫641‬ ‫15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا‬ ‫رمانسرا‬ ‫.........................‬ ‫کریس****‬ ‫:قربان چی؟‬ ‫کریس:یه حر فو صد بار باید بهت بزنم گفتم..... (موبایلم زنگ خورد)‬ ‫کریس:بله؟...لئون تویی ......جدی .....کی؟...بگودیگه گفتم کی؟باشه میرم نگران نباش.... ده گفتم میرم دیگه‬ ‫خداحافظ...!‬ ‫باالخره لئون یه ماموریت تو راکفورت برام جور کرد داشتم بال در میاوردم اصال باورم نمیشد حس کردم لئون رم‬ ‫میدونه جیل زنده اس فط منتظر کمکمونه دوس نداشتم از این رئیس جمهور پر افاده خوارش کنم اصال امکان‬ ‫نداشت...‬ ‫:قربان چیکار کنم؟‬ ‫کریس:ریچی به ماموریت اولی میریم سریع حرکت کن!‬ ‫:چشم قربان...!‬ ‫کریس:راستی مصاحبه با سربازای تازه واردو کنال نکن رمه قرارای کاریمو بزار سر وقت!‬ ‫:چشم قربان حتما!!!‬ ‫...........................................‬ ‫**********************‬ ‫رجینا بلیکوانا****‬ ‫رجینا:خوب بازم یه ماموریت تو جزیره راکفورت براتون درنظر گرفتم(آخه رئیس جمهور انطدر قضول) آقای‬ ‫کندی...ایدا وانگ...از گروه‪ B.O.W‬و از گروه ‪... B.S.S.A.A‬رلنا رارپر لوئیز وین... و اکاال گویین وآقای‬ ‫جیک مولر و شری بیر کین به یه ماموریت دیگه میرن رمین...!‬ ‫کریس:ولی رئیس گروه منم!‬ ‫رجینا:بله آقای ردفیلد من میدونم شما پلیس قابل اعتماد و کارآمدی برای ما راتین ولی من احااس کردم شما به‬ ‫استراحت احتیاج دارین و....‬ ‫741‬ ‫15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا‬ ‫رمانسرا‬ ‫کریس:شما ....!!!!‬ ‫از دفتر رفت بیرون!!!!!‬ ‫ایدا:من جامو..‬ ‫رجینا:شما جاتو به کای نمیدی رمینکه گفتم ....بیاین تو!!!!‬ ‫با آمدن یه سری بادیگارد لبخند کجی تحویلشون دادم!!!!‬ ‫ایدا:(با طمنه) مثه اینکه یادتون رفت ممرفی کنید جاسوسای جدیدتونن دیگه!‬ ‫رجینا:البته وقتی رقتین به موقع برمیگردین به موقع ماموریتو به اتمام میرسونین این افرادم مراقبتونن ...اگه غیر از‬ ‫ماموریتتون کار دیگه ایی انجام بدین جریمه سنگینی پرداخت میکنین من زرنگ تر از این حرفام‬ ‫ایدا:سالخیه دیگه چشم...امر دیگه!‬ ‫رجینا:مرخصید!‬ ‫.................................................. ..‬ ‫لئون:نگران نباش دنبال جیل میگردم!‬ ‫کریس:نمیخواد به خاطر من تو دردسر بیفتی برو ماموریتتو بدون دردسر انجام بده و برگرد دیگه حوصله اخراج‬ ‫شدن تو رو ندارم!‬ ‫لئون: اوال اخراج شدن من به خودم مربوطه...دوما ....‬ ‫کریس:دوما چی؟ چرا ادامه ندادی...‬ ‫لئون:چون ...فکر میکنم جیل راکفورت نباشه؟‬ ‫کریس: منظورت چیه؟!!!....‬ ‫لئون:ببین... آلبرت خیلی جارا واسه مخفی کردن داره که منو تو نمیدونیم!!!‬ ‫کریس:یمنی جیل االن ممکنه یه جای دیگه باشه...کجا؟‬ ‫841‬ ‫15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا‬ ‫رمانسرا‬ ‫لئون:منو تو نمیدونیم!باید پیداش کنیم ولی تو این کشور به این بزرگی سخته..تازه...میدونم رک صحبت میکنم ولی‬ ‫ممکنه جیل مرده باشه ...شایدم ...ولش کن اینا رمش یه حدس و گمانه ولی به احتمال نود درصد جیل جزیره‬ ‫راکفورت نیات !!!‬ ‫کریس:باشه پس خودم دنبالش میگردم حتی اگر مرده باشه جادشو باید پیدا کنم...من دارم میرم کاری نداری؟‬ ‫لئون:کجا؟‬ ‫کریس:میخوام از تمطیالتم لذت ببرم مگه نمیدنی رجینا بهم استراحت داده!!!خدافظ!‬ ‫لئون:میدونم چی تو سرته فط مراقب باش تو دردسر نیفتی....نگی نگفتی!‬ ‫..................................‬ ‫کریس****‬ ‫کریس:مگه نگفتین بهم مرخصی میدین میخوام یه مدتی از محل کارم دور باشم اشکالی داره؟‬ ‫رجینا:نه اشکالی نداره ولی شما که مخالف بودین یهو چیشد که نظرتون عوض شد ؟‬ ‫خاتمه بدم...کاربدی کردم؟‬ ‫کردن با شما فایده ایی نداره تصمیم گرفتم به این بح‬ ‫کریس:دیدم بح‬ ‫رجینا:نه...رمین خوبه که از دستورات پیروی کنید.....امم...بفرمایید اینم برگه مرخصیتون بمد اتمام ماموریت بچه را‬ ‫میبینمتون!‬ ‫برگه رو گرفتم و بدون تشکر وحرف دیگه ایی از دفتر زدم بیرون با اینکه مخواستم اعتمادشو جلب کنم ولی‬ ‫نمیشد..انطدر ازش بدم اومده بود که نمیخواستم باراش درن به درن بشم ...‬ ‫ایدا:چی شدکریس مرخصی گرفتی؟‬ ‫کریس:آره فکر کنم بدونی چه نطشه ایی دارم!!!‬ ‫ایدا:نه دقیطا ولی میدونم قراره بترکونی درسته؟ ای کاش منم بودم !‬ ‫کریس:رمون بهتر که نیاتی کارات غیر قابل پیش بینیه !!!‬ ‫ایدا:از خداتم باشه...بمدا میبینمت!‬ ‫کریس:راستی ایدا سمی کنید ماموریت آروم انجام بدید میدونی که چی میگم یه جورایی لفتش بدید خیلی کارا رس‬ ‫که بایدا انجام بدم!‬ ‫941‬ ‫15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا‬ ‫رمانسرا‬ ‫ایدا:سمی میکنم حالم برو خونه دیگه از وقت کار گذشته خداحافظ!‬ ‫کریس:فمال...!!!‬ ‫راررو خلوت بود...رفتم سمت کمم تا یه سری لوازمو بردارم!!!!که صدای اکاال رو شنیدم..‬ ‫:باشه بابا ...خوب سمی میکنم.. .....نه بابا زرنگ تر از این حرفاست!!!پس فردا دارم میرم راکفورت!‬ ‫تو کدوم گورستونی رفتی؟!!!...درس صحبت کن...ببین برسم اونجا دمار از روزگارت در میارم من بهت کمک کردم‬ ‫!!!...باشه دیگه..باشه...خداحافظ!‬ ‫کنجکاو بودم با کی داشت صحبت میکرد رمیشه از آرایش غلیضی که میکرد بدم میومد...االنم که بدتر از ررروز‬ ‫!!!!یهو از جلوم ردشد...‬ ‫اکاال:کریس اینجایی رنوز نرفتی خونه؟‬ ‫کریس:بهتر نیس با فامیلی صدام کنین خانم گویین ؟اینجا خیابون نیس!‬ ‫اکاال:ولی از وقت اداری گذشت....‬ ‫کریس:گذشته که گذشته چه تو خیابون چه تو اداره خوشم نمیاد اسم کوچیکمو کای بگه...شیرفهم شد‬ ‫بهتره برید و برای ماموریتتون حاضرشید...فمال!!!‬ ‫از اداره خارج شدم و به طرف خونه حرکت کردم!!!‬ ‫.........................................‬ ‫ایدا****‬ ‫وسلر:ایدا کدوم گوری رفتی؟ ویروسا کجاس؟‬ ‫ایدا:به به چشممون به جمال شما روشن شد میگفتین فرش قرمز زیرپاتون مینداختیم...اگه میگفتین میخواین جلوس‬ ‫کنین که زودتر خودمو آماده میکردم !‬ ‫وسلر:اگه چرتو پرتات تموم شد بگو ویروسا کجاس؟‬ ‫ایدا:ویروس؟!!!!!ویروس اصا چی رس؟ نمیشناسم شخص خاصیه؟‬ ‫151‬ ‫15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا‬ ‫رمانسرا‬ ‫وسلر:ایدا ماخره بازیارو تموم کن ویروس کجاس؟نزار داد بزنما!‬ ‫ایدا:خوب گوشاتو باز کن آقای وسلر من نه تو رو میشناسم نه تا حاال دیدمت ببین من االن دوباره عضو گروه شدم‬ ‫دیگه تک خوریم نمیکنم تازه دارم ازدواج میکنمو دیگه رم کاری به کارت ندارم ویوسام جاشون امنه به تو رم ربطی‬ ‫نداره کجاس!...‬ ‫گوشیو قطع کردمو سیم کارتشو انداختم دور چه چرتی گفتم آخه االن من کجا دارم ازدواج میکنم!‬ ‫.................................................. ............‬ ‫شب با صدای در از جام پریدم.....‬ ‫:خانم وانگ...خانم وانگ تورو خدا درو باز کنید....‬ ‫به طرف در رفتم.....‬ ‫ایدا:خانم ویلاون شمایید؟ چی شده؟‬ ‫:دوباره حمله کردن اون جونورا حمله کردن...گفتم بهتون بگم رمه دارن فرار میکنن!‬ ‫ایدا:چیزی نشده االن میان جمشون میکنن این که دیگه شلوغ کاری نداره عادیه!‬ ‫:چیش عادیه دختر فط کافیه گازت بگیرن دیگه مرگتو باید تضمین کنی؟‬ ‫ایدا:باشه...آروم باشین...رمارتون کجاس؟‬ ‫:ریچی رفته بیرون ررچی میگم آخه کجا میری واسه من پلیس بازیش گرفته!‬ ‫ایدا:باشه درضمن از خونتونم بیرون نرید االن تموم میشه میان جمشون میکنن برید بخوابید!‬ ‫: شب بخیر عزیزم!‬ ‫ایدا:شب شمام بخیر!‬ ‫اوففففففف!چطدر حرف زد...رفتم دم پنجره...چه خبره حق داش بترسه چرا امشب اینطوری میکنن!‬ ‫یه صدایی اومد...سریع برگشتم ...رمه جا تاریک بود یمنی برقا رفت!‬ ‫ایدا:برما رمینو کم داشتیم!!!!‬ ‫151‬ ‫15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا‬ ‫رمانسرا‬ ‫دوباره رمون صدا اومد...‬ ‫حس کردم یکی از اون جونورا اینجا بود!آروم اسلحه امو برداشتم! ریج جا رو نمیدیدم .........بهم حمله ور شد و با‬ ‫اسلحه زدمش!!!!‬ ‫افتاد جلو پام......برقا اومد....‬ ‫درست بود یه زامبی یمنی از کجا اومده بود...به پشت افتاده بود با پا برش گردوندم..........رهههههه!!!!!وای! !! اینکه‬ ‫شورر خانوم ویلاونه....نمیدوناتم چیکار کنم!!!‬ ‫...................................‬ ‫اکاال‬ ‫شماره آلبرتو گرفتم...مملوم نیس کدوم قبرستون دره ایی رفته!!!!‬ ‫آلبرت:بله‬ ‫اکاال:زرر مار نا سالمتی زنت شدم که رمنطوری ولم کنی!‬ ‫آلبرت:نگرفته بودمت که که حاال ولت کنم خودت خواستی زنم بشی من اجباری نکردمت!‬ ‫اکاال:خیلی رذلی بیشموررر!!! دیگه کاری به کارت ندارم دیگه..‬ ‫آلبرت:اگه کاریو که گفتم انجام ندی پته اتو میریزم رو آب اکاال میدونی که اینکارو میکنم پس به نفمته بارام را‬ ‫بیای ...جیکو دیدی!‬ ‫اکاال:آره پار جونتو دیدم صحیح وسالم فط این پاره کریس نمیتونم باراش را بیام خیلی بداخالقه‬ ‫بهم شک کرده !!!‬ ‫آلبرت:کارتو درس انجام بده ...فمال!!!‬ ‫ارههههههه!!!‬ ‫عوضی منو به بازی گرفته میدوناتم آخرش اینطوری میشه ...!!!‬ ‫کریس‬ ‫251‬ ‫15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا‬ ‫رمانسرا‬ ‫رمش تو این فکر بودم اگه جیل زنده باشه یمنی نتوناته یه جوری فرار کنه ..شاید آلبرت ....حتی نمیخوام بهش‬ ‫فکرکنم .........!!!‬ ‫صدای موبایلم میومد ولی حوصله جواب دادن نداشتم...رفت رو منشی...‬ ‫لئون:الوووو!!!کریس گوشیتو جواب بده کجایی ..شهر بهم ریخته ...باید بیای مرکز...میدونم صدامو میشنوی بیا ....‬ ‫اوفففففففف!!!حیف که نمیخواستم بهونه دست رجینا بدم وگرنه نمیرفتم !!!!‬ ‫......................................‬ ‫لوئیز‬ ‫لوئیز:رلنا تو نمیخواد بیای!!!‬ ‫رلنا:نکنه دلت میخواد اخراج بشم!رمینطوری رجینا بارامو لجه اونوقت نیام...بمدش یه چیزی لوئیز..... چرا رئیس‬ ‫جمهور جدید انطدر فضوله این مائله به اون ربطی نداره؟‬ ‫لوئیز:مگه نمیدونی قبال رئیس جمهور اسلواکی بوده خیلی دقیق و منظمه ...رمه انجام امور کشورو به عده گرفته االنم‬ ‫خودش تو راره ..داره میاد!!!‬ ‫رلنا:نمیدونم ولی ازش بدم میاد!!! پس فردام که ماموریت داریم نمیشه دوساعت استراحت کنیم!!!‬ ‫لوئیز:بیا انطدر غر نزن خانومی!‬ ‫رلنا:لنگه کفش صبحی یادته دیگه!‬ ‫لوئیز: آره اونو که جیک نوش جان کرد حاالم دیر نشده میخوای پرت کن!!!عاشق کفشاتم جیگرمی‬ ‫.................................................‬ ‫رجینا بلیکوانا‬ ‫رجینا:خانم وانگ نباید رمینطوری بدون اینکه کایو ببینی شلیک کنی!‬ ‫ایدا:آران بمدشم منم مثه اون جونورا بشم خوبه آره من نمیفهمم خانم بیلکوانا این کارا چه ممنی میده اومدن شما و‬ ‫میشه چی بهتون برسه !‬ ‫دخالت تو رمه امورباع‬ ‫رجینا:لزومی نمیبینم جواب بدم!‬ ‫351‬ ‫15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا‬ ‫رمانسرا‬ ‫ایدا:منم لزومی نمیبینم دلیل شلیک کردمو بگم!‬ ‫:اینجا چه خبره؟!!!‬ ‫ایدا:لئون خوب شد اومدی به جای اینکه رمه ازم بپرسن حالت خوبه میگن واسه چی بهش شلیک کردی!‬ ‫ایدا با بغض اتاقو ترک کرد!‬ ‫لئون:ایدا...صبر کن!!!‬ ‫رجینا:شما رمیشه خانم وانگ و به اسم کو چیک صدا میزنین؟‬ ‫لئون:درسته قراره بارم ازدواج کنیم اشکالی داره؟‬ ‫رجینا:شما پلیاا فط درمورد رمه چی احااسی برخورد میکنین!‬ ‫لئون:اونوقت االن ربطش به االن یمنی چی؟‬ ‫رجینا:رب داره...‬ ‫لئون:خوارش میکنم لطفا تمومش کنید...االن مائله سر مردن یه زامبی تو خونه خانوم وانگ رات اگر خانم وانگ‬ ‫نمیکشتش ممکن بود خودش قربانی میشد!!! اصال انتظار نداشتم اینطوری برخورد کنید‬ ‫شما خودتون تو ایکار راتین آگاری دارین که یه نفر وقتی آلوده میشه باید کشته شه؟!‬ ‫رجینا:میتونات درمان شه‬ ‫لئون:نه وقتی که داره به یه نفر اونم تویه فضای باته حمله میکنه خود شما اگه بودین چیکار میکردین وای میاادین‬ ‫تا بهتون حمله ور شه!‬ ‫رجینا:میتوناتم جاخالی بدم!‬ ‫لئون:(با پوزخند) جالبه خیلی دوس داشتم عکس المملتونو میدیدم! حیف شد!‬ ‫خانم ویلاون:من از این خانوم شکایت دارم اصال شورر من رای چی باید تو خونه این خانم باشه!‬ ‫ایدا از عصبانیت یطه شو گرفت ...‬ ‫ایدا:کشتن ان جونورو که دیگه شوررت نبودو انکار نمیکنم اما نمیزارم بهم تهمت بزنی!‬ ‫451‬ ‫15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا‬ ‫رمانسرا‬ ‫لئون:ایدا...ایدا...بیا اینطرف...(به سختی جداش کردمو بردمش تو یه اتاق دیگه)‬ ‫لئون:آروم باش اون یه فرد عادیه آگاری نداره‬ ‫ایدا:آخه داره خیلی راحت تهمت میزنه!‬ ‫لئون ایدا رو بغل کرد...‬ ‫لئون:نگران نباش عزیزم من که باور نکردم تو رم ارمیت نده فراموشش کن ....بیا بریم ازت بمید بود گریه کنی!‬ ‫ایدا:دستم ننداز آقای کندی!‬ ‫لئون:چرا فامیلی؟‬ ‫ایدا:(با ادا) چون رجینا بدش میاد.....(بمدم زبونشو بیون دادو شروع کرد به ماخره کردن!‬ ‫لئون:نکن....ایدا...االن منفجر میشم از خنده ...نمیدوناتم انطدر دلطکی!‬ ‫ایدا:بیا بریم االن دوباره یه تهمت دیگه بهمون میزنن...توخونم آرامش داشتم که االن به رم خورد !!!‬ ‫لئون:امشب بیا خونه من!‬ ‫ایدا:آره حتما ....!!!‬ ‫لئون:میای!‬ ‫ایدا:بشین تا بیام...!!!‬ ‫.................................................. ........‬ ‫رجینا:خب چه عجب اومدید؟!‬ ‫ایدا:من کاری نکدم که بخوام بازجویی بشم بهتره رمین االن رمگی باین جاد اینجارو ترک کنید!!!‬ ‫رجینا:اونطور که من بررسی کردم فهمیدم حق باشماست واز خانم ویلاون میخوام ازتون عذرخواری کنه‬ ‫ایدا:(با لبخند کج)زودتر!‬ ‫خانم ویلاون حاابی که گریه کرد با جنازه و امورا رفتند...‬ ‫551‬ ‫15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا‬ ‫رمانسرا‬ ‫ایدا:کی خونمو مرتب میکنید؟!‬ ‫رجینا:ما مورا رو فرستادم بیان تا چند ساعت دیگه خونه تمیز تحویل داده میشه...در ضمن فردا راس ساعت مرکز‬ ‫میاین!!!‬ ‫ایدا:فهمیدیم ...شب بخیر(یمنی برو بیرون )‬ ‫..............‬ ‫لئون:پس دیه من رفتم باید برم پایگاه !‬ ‫ایدا:لئون از ممنونم اگه تو نبودی ...‬ ‫لئون:ولش کن شب بدی بود برو بخواب!!!‬ ‫ایدا یهو گون لئونو بوسیدبمدشم سریع درو بات!‬ ‫لئون خندید و رفت!..........‬ ‫**********************************‬ ‫کریس‬ ‫به خاطر من اینطوری شد ای کاش ریچ وقت دنبال پیدا کردن آلبرت نبودم اگه به حرفم گوش نمیکرد اگه دنبال‬ ‫دستگیریش نبودم رزارتا اگه که خودمم توشون موندم اگه پیشم نبود...!!!‬ ‫کلر:اونوقت تو مرده بودی!‬ ‫کریس:نمیتونی وقتی وارد میشی در بزنی!‬ ‫کلر:اونو که عادت ندارم اما نمیتوناتم گوشامو که بگیرم رمیشه باصدای بلند فکر میکنی؟‬ ‫کریس:آره اشکالی داره؟‬ ‫کلر:داشتم میگفتم اگه پیشت نبود تو میمردی اونوقت جیل بود که عذاب وجدان میگرفت..این بدتره.. جیل کاریو‬ ‫کرد که فکر میکرد درسته ...پس باید انجام میداد...نجاتت داد کار رر پلیای که باید انجام بده!‬ ‫کریس: ولی من وایفمو نتوناتم انجام بدم پلیس خوبی نبودم!!!نتوناتم نجاتش بدم میفهمی کلر...خودتو بزار جای‬ ‫من عذاب نمیکشی!‬ ‫651‬ ‫15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا‬ ‫رمانسرا‬ ‫کلر:تمیتونم چون جای تو نیاتم ولی اینو خوب میدونم که جیل عاقل بود منم اگه جاش بودم رمین کارو میکردم صد‬ ‫دفه رم اون اتفاق بیفته جیل رمون کارو میکنه!...بهتره فراموشش...‬ ‫کریس:نه!!!!حتی حرفشم نزن ...‬ ‫کلر:دنیل و یادته! به خاطرش می خواستی جیل و بکشی میخواستی ایدا رو بکشی ...ولی فراموششون کردی...پس‬ ‫میتونی جیل و فراموش کنی....رمون تور که دنیل و دوستاتو فراموش کردی جیل و رم فراموش کن!‬ ‫کریس:کی گفته من دنیل و فراموش کردم بی گناریشون ثابت شده بود!!!‬ ‫اینه که تو به جیل عالقه داری.....دیدی درس گفتم تو دوسش داری واسه رمینه‬ ‫بی گناری نیس بح‬ ‫کلر:بح‬ ‫نمیتونی فراموشش کنی!.......آدما وقتی کایو که خیلی دوسش دارن و از دست بدن ریچ وقت نمیتونن فراموشش‬ ‫کنن زمین وزمانم به رم دوخته بشن ...نمیشه که نمیشه...ولی وقتی یه‬ ‫رمکار و از دست میدن شاید به یه رفته بکشه.زود فراموش میشن...‬ ‫راست میگفت من دوسش دارم ..........آره...رمینه!!!!‬ ‫کلر:چرا اومدی اداره ....‬ ‫کریس:دیشب چی شد!!!‬ ‫کلر:ریچی مثل رمیشه آلبرت نمایندراشو و فرستاده بود تو خیابون ...(رمون زامبیا رو میگه)‬ ‫کریس:چطدر تلفات دادین؟‬ ‫کلر:زیاد بودن سربازا رنوز نمیدونن چه جوری باید با قربانیا رفتار کنن با اینکه آموزش دیدن ولی رنوز بلد نیاتن‬ ‫تطریبا رزار نفر قربانی شدن ...رزار نفر زیاده ....تمداد اون بیشترو بیشتر تمداد ما کمترو کمتر....کریس‬ ‫کریس:میدونم میخوای چی بگی...خودم آموزششونو به عهده میگیرم...!!!‬ ‫کلر گونه کریس و بوسیدو از اتاق بیرون رفت....‬ ‫.................................!!!!‬ ‫کریس:شمارا سربازید اونم از گارد امنیت ملی ..اونموقت وقتی مثه یه آدم عادی یا فرار میکنین یا قربانی‬ ‫میشین...درس مثه آدمای عادی ......خجالت نمیکشین شمارا ...مثال رو شمارا به عنوان نیروی کمکی حااب‬ ‫میشه...خوابگاه که دارید ...خوردو خوراکتونم که خوبه ... لباس خوب ورزش‬ ‫751‬ ‫15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا‬ ‫رمانسرا‬ ‫تفریح...مشکل چیه ؟ چرا باید تمداد آلوده کننده را روز به روز زیاد بشه...الاقل واسه جون دیگران نمیخواد جان‬ ‫فشانی کنید واسه جون خودتون یه چیزی یاد بگیرید...‬ ‫(اشاره کردم یکی از اون ماشینارو بیارن)‬ ‫با اومدن قربانی...سربازا تمجب کردن!!!‬ ‫کریس: چیه؟دیگه ریوال که نیس...رفتم در ماشین و باز کردم....(ماشین یه زندان کوچیک داشت)‬ ‫آوردمش بیرون:..............‬ ‫.................................‬ ‫کریس: جیل چیکار میکنی االن بهت حمله میکنه!!!‬ ‫جیل:نترس..بابا رمییشه اگه بهت حمله کرد با پنجه دستت صورتشو بگیر نمیتونه کاری بارات بکنه...کاریت نداره!‬ ‫........................................‬ ‫کلر:کریس حواست کجاس مراقب باش!!!‬ ‫یهو از فکر اومدم بیرون فط یه ثانیه مونده بود تا بهم حمله کنه با تیر زدم توسرش!!!‬ ‫کلر:خوبی؟‬ ‫کریس:آره تو فکر بودم ...برو سر کارت!...خوب متوجه شدین چجوری باید باراشون برخورد کنین؟‬ ‫:بله‬ ‫کریس:برید بیارینشون!!!‬ ‫یه ماشین پراز زامبی از پارکینگ مرکز آوردن!!!‬ ‫کریس:خوب االن دیگه باتگی به خودتون داره که چطدر جونتون دوس دارین!!!‬ ‫کلر:چیکار میکنی کریس میخوای بکشیشون!‬ ‫کریس:مگه آموزششونو به عهده من نذاشتی پس حرف نباشه برو کنار!!!...درو باز کنین!‬ ‫(بدبخت سربازا داشتن از ترس سکته میکردن...یکیشون که رمونجا از حال رفت !!!)‬ ‫851‬ ‫15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا‬ ‫رمانسرا‬ ‫کریس:مارو نگا کن داریم تو چه ملتی زندگی میکنیم...برید جمش کنین....خوب بطیه آماده باش ....با شلیک اسلحه‬ ‫میان طرفتون...!!!‬ ‫در باز شد و مثه مورو ملخ ریختن سر سربازا !!!منم راحت وایاادم یه کنار سیگار کشیدم!!!‬ ‫بمد یه دقیطه زمین آموزش از جنازه زامبیا پرشد!!!‬ ‫کلر:کریس نگاشون کن چه خوب از پاشون بر اومدن!!!‬ ‫کریس:واسه نجات جون خودشون خوب کار میکنن وقتی به یه نفر دیگه نمیتونن کمک کنن به ریچ دردی‬ ‫نمیخوره!!!....................‬ ‫ریچ کدومشون به بغل دستیشون فکر نمیکرد..فط به جون خودش فکر میکرد..حاال اگه تو شهر اینکارو بکنیم‬ ‫مطمئن باش رمه فرار میکنن!!!‬ ‫کریس:نچ...!!!به درد نمیخوره رمتون جریمه میشید... این جنگ به درد عمه تونم نمیخوره جم کنید خودتونو‬ ‫بابا!!!(به به رئیس گروه اشاره کردم تنبیهشون کنه!!‬ ‫..................‬ ‫کلر:نباید جریمشون میکردی؟! گناه داشتن!!‬ ‫ده را نفر قربانی شد!!!‬ ‫کریس:رمین گناه داشتن و دلاوزی بیخود باع‬ ‫...........................‬ ‫****************************************‬ ‫جیک‬ ‫جیک:خانم رجینا بی ادبی منو ببخشین ولی از وقتی شما اومین وضع بدتر شده...اینجا ریچ چیزش شبیه یه مرکز‬ ‫امنیت ملی کشور نیس...!شما رمه چیو بهم ریختین!!!‬ ‫رجینا:صداتونو بیارین پائین آقای وسکر!‬ ‫جیک:چی؟..من مولر راتم!!!‬ ‫نمیشه رویتتون مخفی بمونه!‬ ‫رجینا:باع‬ ‫951‬ ‫15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا‬ ‫رمانسرا‬ ‫جیک:منظورتون چیه؟‬ ‫رجینا:منظورم واضحه شما پار آلبرت وسکر راتینو و وشواردشم موجوده...من تمام سابطه کاریو زندگی شخصی‬ ‫شما و بطیه رو کامل میدونم ...الزم نیس انکار کنین!‬ ‫درنم قفل شده بود...این از کجا میدونات!!!‬ ‫شری:شما حق ندارین بدون اجازه ما از زندگی شخصیمون چیزی بدونید ...‬ ‫رجینا:حاال که میدونم!!!‬ ‫شری:شما!!!!...شما...اه....‬ ‫شری محکم درو کوبوند بهم و رفت بیرون!!!‬ ‫رفتم نزدیک میزش و صورتمو نزدیکش بردم!‬ ‫جیک:خانم بلیکوانا رمیشه در به روی یک پاشنه نمیچرخه اینو بدونین شما خودتون با دستای خودتون از ریاست‬ ‫جمهوری استفاء میدین...‬ ‫کنه...حاال شری کجا رفت...اوففففف...............‬ ‫با پوزخند دفترو ترک کردم!!!...کریس حق داره باراش رمیشه بح‬ ‫............................................‬ ‫شری:جیک تنهام بزار!!!‬ ‫جیک:دلم نمیخواد!!! مگه دلبخواریه !!!نشاتی زانوی غم بغل گرفتی که رجینا بیاد عذرخواری کنه!‬ ‫شری:خیلی گاتاخه باید بره!!!‬ ‫جیک:میره‬ ‫شری:کی؟...تازه بابامو پیدا نکردم و اومدم االنم که باید برم ماموریت یمنی بابام رنوز تو راکفورته!‬ ‫جیک:(باشوخی) خودش که نه ولی استوخوناش شاید!‬ ‫شری:جیک خفه شو بو بیرون!‬ ‫جیک:تا بارام ازدواج نکنی نمیرم!!!‬ ‫161‬ ‫15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا‬ ‫رمانسرا‬ ‫شری بلند شد که جیک سریع رفت بیرون..............!!!جیک دوباره درو باز کرد و گفت:به خاطر اون قضیه گفتم...!‬ ‫شری:مثه اینکه دلت لنگه کفشای رلنا رو میخواد آره.‬ ‫****************************‬ ‫رجینا بلیکوانا****‬ ‫:خانم بلیکوانا بمید میدونم رمه قبول کنن عضو سازمان ملل متحد شرای میخواد اگه یک نفر از اعضاتون موافق‬ ‫نباشن کار پیش نمیره!‬ ‫رجینا:نگران نباشین آقای استو(‪ )Stove‬رمه موافطن اونایی رم که موافق نباشن موافطت میکنن!‬ ‫استو:نه اینطوری نمیشه...من دیگه میرم عصر بهم خبر بدید جلاه چی میشه. به رر حال من تا آخرش با شمام...!‬ ‫رجینا:حتما آقای استو... صد در صد رمین طوره!!!‬ ‫..................‬ ‫نگران بودم قبول نکنن این مائله به نفع منه ...نه باید قبول کنن‬ ‫رجینا:برید ایدا وانگ وبیارید باید سریع تشکیل جلاه بدیم!..............‬ ‫................................‬ ‫ایدا:نه...من اولین کایم که مخالفم...من میخوام برده کای باشم نه خودم نه کشورم!‬ ‫رجینا:رئیس جمهور منم نیازیم به اجازه شما و افرادتون ندارم...فط به عنوان مامورای امنیت کشور بهتون گفتم‬ ‫....اصال نباید به شما میگفتم !!!‬ ‫ایدا:ااا...که اینطور !!! باشه!...مائولیتش با خودتون من به رمه میگم ولی پای خودتون!‬ ‫.......‬ ‫بمد از رفتن ایدا...از مرکز اومدم بیرون باید با سناتور حرف میزدم ....(با پوزخند)اگه اینا بفهمند حتما اخراجمو صادر‬ ‫میکنن!!!‬ ‫...........‬ ‫*******************************‬ ‫161‬ ‫15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا‬ ‫رمانسرا‬ ‫سناتور:یه نگا بهم بنداز ...ببین...مثه یه سگ اینجا قایم شدم...توام که مملوم نیس تو این چند ماره چیکار میکنی ..بابا‬ ‫منم بیار تو کار..مگه قول ندادی؟!!‬ ‫رجینا:اوال درس صحبت کن ...دوما خیلی پررویی ویکتور..من بهت جا دادم حتی سواد درست و حاابیم نداشتی که‬ ‫دلم خوش باشه ...میدونی با اینکارات چیکار کردی؟واقما که..نفرت انگیزی...حاال ببینم چیکارمیتونم برات بکنم‬ ‫سناتور:راستی این پاره ..اسمش چی بود؟!‬ ‫رجینا:کیو میگی؟‬ ‫سناتور:ریچی..بابا!!!کریاو میگم!‬ ‫رجینا:منظورت کریس ردفیلده؟اونو چجوری دیدی؟‬ ‫سناتور:ریچی اومده بود سراغ آلبرتو ازم میگرفت !!!‬ ‫رجینا:بهش چی گفتی؟‬ ‫سناتور:با کمال خوناردی تو چشاش زل زدم و گفتم نمیدونم!!!‬ ‫رجینا:خوب بمدش مطمئنم با گفتن این حرف که ولت نکرد!‬ ‫سناتور:نه ولم نکرد اسلحه روم کشید با اینکه خیلی ازش میترسیدم ولی خوناردیمو حفظ کردم...واقمیتو گفتم‬ ‫نمیدوناتم جیل کجاست!‬ ‫رجینا:نکنه فکر میکنی من میدونم؟!‬ ‫سناتور:ازتو بمید نیات!‬ ‫رجینا:اگه زر زدنت تموم شد میخوام برم...در ضمن ویکتور خوب گوش کن من عروسک خیمه شب بازی تو اون‬ ‫آلبرت نیاتم با یه اشاره رمتونو میفرستم روا..بخصوص تو!!!فمال خداحافظ!!!‬ ‫**************************‬ ‫اگه االن بچه مو شوررمو تو اون حادثه از دست نمیدام شاید یه شهروند بیشتر نبودم ..زندگی آرومو بی دغدغه رو به‬ ‫این زندگی نکبت بارم بیشتر ترجیح میدادم ..کاش حرف اریک و گوش میکردم ریچ وقت گوشزداشو یادم نمیره‬ ‫قربانی چندین نفر شدم ......‬ ‫...باع‬ ‫261‬ ‫15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا‬ ‫رمانسرا‬ ‫..................................‬ ‫اریک:رجینا اینکارا چه ممنی میده چت شده به فکر خودت نیاتی به فکر بچه ات باش احمق بفهم اگه وارد این بازی‬ ‫بشی دیگه راه برگشتی وجود نداره باید تا تهش بری!!!‬ ‫رجینا:میرم!!!!تا تهش میرم اریک من قراره مماون رئیس جمهور ایاالت متحده بشم میفهمی یمنی چی خیلی عالیه‬ ‫دیگه راحت میشیم ررچی بخوایم داریم از بی پولیم خالص میشیم!!!‬ ‫اریک:برات متاسفم طمع چشاتو کور کرده کای که به خاطر بچه اش حاضر نیات فداکاری کنه باید بره به‬ ‫جهنم....منو لوسیم میریم!!!‬ ‫رجینا:لوسیو نمیزارم ببری من رمه اینکار......‬ ‫اریک:نگو رمه اینکارا رو به خاطر لوسی کردی که به عطلت شک میکنم تو جز خودت کای دیگه رو نمیشناسی از‬ ‫جلو رارم برو کنار خانوم مماون فردا دم دادگاه منتظرتم......خیلی وقت پیش باید از رم جدا میشدیم!!!‬ ‫رجینا:اریک...صبر کن یه کم منططی فکر کن ما میتونیم..‬ ‫اریک:نه...ما دیگه نمیتونیم با رم باشیم رجینا ...لوسی بیا عزیزم...‬ ‫..................‬ ‫اشکم ناخودآگاه جاری شد داشتم دیوونه میشدم دلم برای اریک و لوسی تنگ شده بود رمیشه آرزوم این بود که‬ ‫کنارشون باشم ..منه احمق اون موقع درک نکردم ...مماون شدن رمه آرزوم بود حتی بچه امم ندیدم...‬ ‫*******************************‬ ‫کریس‬ ‫کریس:مرخصی؟‬ ‫رجینا:آره..فکرکنم قبال بارات صحبت کردم االن میخوام بیشتر بهت مرخصی بدم با اون کارت که بهم گزارش دادن‬ ‫نزدیک بود خودتو به کشتن بدی...دلم میخواد وقتی برمیگردی یه آدم سالم باشی نه یه عاشق پریشون در ضمن قبال‬ ‫گفتم بازم میگم جیل و فراموش کن بفهم چی میگم‬ ‫نمیخوام بهترین نیرومو از دس بدم ...بیا اینم برگه مرخصی برو حاابی استراحت کن..چه میدونم برو ماافرت‬ ‫،گردش تفریح‬ ‫361‬ ‫15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا‬ ‫رمانسرا‬ ‫ررجوری خودت صالح میدونی....‬ ‫کریس:بطیه رفتن ماموریت؟‬ ‫رجینا:آره ، رفتن ماموریت دوروزه باید بیان تورم بهتره بری...!!!‬ ‫بهترین موقمیت بود برام ...عالی شد میتونم تو این یک ماه دنبال جیل بگردم با خوشحالی پنهان دفترو ترک کردم‬ ‫....!رفتم سوار ماشین شدم میتوناتم با این فرصت طالیی که دارم جیل و پیدا کنم.................!!!‬ ‫ترافیک خاته کننده ایی بود...!چراغ قرمز بود نزدیک خونه بودم احااس کردم یکی داره تمطیبم میکنه ماشی عطبی‬ ‫شیشه راش دودی رنگ بود و ریچی از پشتش دیده نمیشد ولی از وقتی راه افتاده بودم دنبالم بود، باید میفهمیدم‬ ‫کیه تو یه یکی از کوچه را رفتم ماشینو نگه داشتم از‬ ‫ماشین که پیاده‬ ‫شدم اونم ماشینو سر کوچه گذاشت و ازش پیاده شد یه نفر که تمام مشکی پوشیده بود و حتی صورتشم مملوم نبود‬ ‫اومد طرفم خودمو به بی خیالی زدم که مثال متوجه نشدم شروع به راه رفتن کردم که بهم حمله ور شد، سریع از‬ ‫پشت دستشو گرفتم ولی زرنگ تر از این حرفا بود‬ ‫چاقوشو به طرفم پرت کرد‬ ‫که جاخالی دادم با لگد چنان اومد توشکمم که پخش زمین شدم سریع بلن شدمو یه مشت زدم تو صورتش که جا‬ ‫خالی داد خیلی مارر بود یه یه ربمی میشد که با رم درگیر بودیم آخرش با چاقو زخمیمکردو فرار کرد!!! فهمیدم‬ ‫میخواست منو بکشه ولی نتونات از اندامش فهمیدم که‬ ‫زنه!!!به اطرافم توجهی‬ ‫نداشتم که مردم دورم جم شده بودن فط مات مونده بودم که اون زن کیه؟!!!! چرا میخواست منو‬ ‫بکشه......................!!!‬ ‫************************‬ ‫اکاال‬ ‫اکاال: من میترسم رجینا..ررکاری میکنم خودمو به کریس نزدیک کنم نمیشه اون دختره پاک مغزشو بهم ریخته‬ ‫اصال محل بهم نمیده چیکار کنم ؟!!!‬ ‫461‬ ‫15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا‬ ‫رمانسرا‬ ‫رجینا:بلندشو میریم پیش آلبرت‬ ‫اکاال:نه!!!یمنی االن وقتش نیس!‬ ‫رجینا:تو الزم نکرده برام وقت تمیین کنی زودباش میریم پیشش!!!!‬ ‫*****************‬ ‫آلبرت:چه دنیای کوچیکی..منو رئیس جمهور االن با رم مذاکره داشته باشیم چه افتخاری نصیبمون شده‬ ‫افتخار دادید اومدید خانوم بلیکوانا!‬ ‫رجینا:جیل کجاس؟‬ ‫آلبرت: کی رس ؟‬ ‫رجینا:آلبرت انطدر شرو ور نگو با بدبختی که کای منو تمطیب نکنه اومدم اینجا چرت نگو مثه آدم بگو کجاس؟‬ ‫آلبرت:به خودم مربوطه!‬ ‫رجینا:خوارش میکنم آلبرت بیارش ببینمش !‬ ‫آلبرت:واسه چی انطدر برات مهم شده؟!!!‬ ‫رجینا:زنده اس؟!‬ ‫آلبرت:خیلی کار دارم اگه حرف دیگه ایی داری بگو!‬ ‫رجینا:آلبرت اگه بهم چیزی نگی بد میبینیا بگو باراش چیکار کردی!‬ ‫آلبرت:بزار فکرکنم...امم..خوب...نمیدونم!‬ ‫رجینا:باشه خودت خواستی!‬ ‫محموله و از تو کیفم در آوردم..تا خواست ازم بگیره رفتم دم پنجره...‬ ‫رجینا:آآآ!!!اه نگی کجاس رمین جا نیات و نابود میشه!‬ ‫آلبرت:رجینا دیوونه نشو بدش به من!‬ ‫561‬ ‫15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا‬ ‫رمانسرا‬ ‫رجینا:تا سه میشمرم...یک...دو......‬ ‫آلبرت:باشه!!!!...اه...لمنت بهت ..خیله خوب اینجا که نمیشه...باید بیای جای سابطم!!!‬ ‫رجینا:صبر کن ببینم نکنه منظورت آزمایشگارته اونجا کای زنده نمیمونه!!‬ ‫آلبرت:من دارم میرم...تا فردا خبرت میکنم مراقب محموله باش‬ ‫رجینا:جوابمو ندادی؟‬ ‫آلبرت:خودت جواب سوالتو دادی یکم فکر کنی میفهمی!اکاال بیا..فمال بابای‬ ‫شوکه شدم...فکر نمیکردم...یمنی جیل واقما مرده..نه...امکان نداره.........................!!!!!!‬ ‫**************************‬ ‫نمیدونم چرا خوشحال نبودم باید خوشحال باشم پس چرا نیاتم جیل مرده یه نفر کمتر پس چرا رجینا خوشحال‬ ‫نیاتی این مائله به نفمت تموم شده دیوونه شدی...‬ ‫آره مثه دیوونه را داشتم حق و به جانب خودم میگرفتم (توجیه)...تنها کلمه ایی که میتوناتم بکار ببرم ...رمش تو‬ ‫این فکرم که حاال چیکار کنم اگه آلبرت زنگ بزنه باراش قرار بزارم یا نه..جیل و ببینم یا نه ...آره قرار میزارم تهش‬ ‫به رمه میگم جیل و پیدا کردم و یه داستان سررم میکنم‬ ‫یه رفته رم کریس‬ ‫حالش خرابه و بمدش رمه چی به حالت عادی برمیگرده...آره رمینه مطمئنم رمه چی طبق خواستم عملی‬ ‫میشه..!!!!بهتر از اینه که کریس رمش دنبالش بگرده!‬ ‫-:قهوه ات سرد شد رجینا؟چته رمش تو فکری؟‬ ‫رجینا:اکاال تویی چیزی ازت کم نمیشه اگه در بزنی؟‬ ‫اکاال:اینجا خونته مطام ریاست جمهوری نیس که در بزنم‬ ‫رجینا:کی اومدی از پیش آلبرت؟‬ ‫اکاال:تازه رسیدم بیرون خیلی سرده این خدمتکار جدیدت مگه درو باز میکرد ....میگم چرا انطدر تو فکری چیزی‬ ‫شده؟‬ ‫661‬ ‫15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا‬ ‫رمانسرا‬ ‫رجینا:اگه اون شوررت بزاره حالم خوبه...ببین اکاال یه چیزیو ازت میپرسم راستشو بگو وگرنه دمار از روزگارت در‬ ‫میارم...دقیطا چه اتفاقی برای جیل افتاده ؟‬ ‫اکاال: من چیزی نمیدونم رجینا،باور کن دروغ نمیگم آلبرت ریچی بهم نمیگه من نمیدونم فط میدونم که جیل مرده‬ ‫رمین...حاالم خاته ام میخوام بخوابم شب بخیر..راستی این کریس خیلی سرسخته اصال محلم نمیده..حتی نمیزاره‬ ‫باراش صحبت کنم ...یه جوری خودت راستو ریاتش کن …‬ ‫رجینا:مطمئنی؟‬ ‫اکاال:آره آلبرت با کای شوخی نداره خودش میگفت میخواست فداکاری نکنه ...رربالیم سرش اومد حطشه فط‬ ‫نمیدونم چرا این دختره انطدر واست مهم شده ؟!‬ ‫رجینا:خاته نشدین از بس تا خرخره تو باتالق داریم فرو میریم دیگه به اینجام رسیده نمیتونم تحمل کنم عذاب‬ ‫وجدان گرفتم میفهمی...‬ ‫اکاال:رجینا آروم باش ...حاال که که نصف رارو اومدیم داری جا میزنی..نمیشه دیگه راه برگشتی وجود نداره منم از‬ ‫این وضع خاته شدم ولی کاری از دستم برنمیاد...بهتره بری استراحت کنی االن عصبانی نمیفهمی داری چی میگی!‬ ‫رجینا:برو بیرون...اکاال....مگه باتو نیاتم برو بیرون!!!‬ ‫اکاال:باشه چرا داد میزنی منو بگو اومدم که تو تنها نباشی ...اصال به درک...خدافظ!!!‬ ‫باکوبیده شدن در اشک از چشام جاری شد..نمیدونم چرا اینطوری شدم سنگدل تراز این حرفا بودم جیل بن فورد‬ ‫بدجوری فکرمو مشغول کرده بود رم دوس داشتم آلبرت زنگ بزنه قرارو بزاره رم دوس نداشتم بیشترش‬ ‫میترسیدم ...............‬ ‫نمیدونم قراره تا کجا پیش برم ولی مطمئنم اتفاقات خوبی قرار نیس برام بیفته!‬ ‫********************************‬ ‫شری‬ ‫شری:دوباره اومدیم این خراب شده آخه ما که میدونیم آلبرت اینجا نیس...اصال چرا اومدیم؟‬ ‫جیک:شری دارم کم کم به عطلت شک میکنم آلبرتو میخوای چه کنی بره به درک بابات..‬ ‫شری:اونو که خودم میدونم الزم نیس بگی در ضمن با این محافظایی که برای ما گذاشته قدم از قدم برداریم سرمون‬ ‫روی سینه امونه؟‬ ‫761‬ ‫15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا‬ ‫رمانسرا‬ ‫-:آی شما دوتا چی پچ پچ میکنین؟‬ ‫جیک:فکر نمیکنم به تو ربطی داشته باشه!‬ ‫رمینمون کم بود پاره با اون ریکل غول بیابونیش اومد سمت جیک ...‬ ‫جیک:چیه به اون ریکل قناصت مینازی؟‬ ‫-:وقتی بلندت کردم اون موقع به ریکلمم مینازم!‬ ‫شری:غل کرد ولش کن‬ ‫جیک:چی میگی غل و این عوضی کرده که با من اینطوری صحبت میکنه!‬ ‫یهو جیک از زمین کنده شد .....مونده بودم چیکار کنم‬ ‫لئون:باه دیگه...بیارش پایین‬ ‫مرتیکه رمینطور خیره نگا کرد!!!‬ ‫لئون:کری بهت میگم بزارش زمین‬ ‫جیک و گذاشت زمین، داشتم از ترس سکته میکردم‬ ‫جیک:عوضی حالتو میگیرم...!!!‬ ‫لئون:جیک باه خیر سرت پلیای اینام تازه واردن حالیشون نیس تو دیگه چرا؟‬ ‫با طمنه به پاره خیره شد...‬ ‫جیک:اینو خوب اومدی خرن دیگه اون دوتا خوبن این عوضی بیشمور...‬ ‫شری:جیک خوارش میکنم !تموش کن ..!!!‬ ‫جیک:بارام ازدواج کن تا تمومش کنم البته خیلی وقت پیش تمومش کردم!!8‬ ‫شری:اگه بهش اشاره کنم دوباره بلندت میکنه را اون موقع منم میشینم قشنگ کتک خوردنتو تماشا میکنم‬ ‫-:آخخخخخخخخخخخخخخخ....آی ....!!!!!!!!!!!!!!کمک......................... نجاتم بدین...............آی‬ ‫861‬ ‫15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا‬ ‫رمانسرا‬ ‫باترس به جیک چابیدم...‬ ‫لئون:ازش فاصله بگیرین سریع....‬ ‫ایدا:بیاین از این طرف!‬ ‫شری:زامبی بود؟‬ ‫جیک:آره رنوزم راتن...‬ ‫چشمم خورد به رمون محافظا قربانی شده...خیره شده بودم بهش!!!!‬ ‫یهو چشاش باز شد!!!‬ ‫جیک:شری مراقب باش !!‬ ‫فط به سمت یه نفر کشیده شدم....................!!!‬ ‫ماتم برده بود ...با کشته شدن رمون محافظ از رو زمین بلند شدم!!!جیک منو نجات داد!‬ ‫کلر:شری حواست کجاس؟نزدیک بود....ولش کن بیاین دیگه بیشتر نمیشه موند!!!‬ ‫یاد اون صحنه افتادم واسه رمین به محافظ خیره شده بودم .........کوچیک بودم که یه روز رفتم آزمایشگاه پدرم.....‬ ‫******************************************‬ ‫-:شری کجا میری مگه نگفتم نباید پایین بری!‬ ‫شری:توروخدا مامان بزار برم دیگه بابا االن نیس بزار دیگه قول میدم نفهمه!‬ ‫-:باشه پس زود بیا شری اگه بابات بیاد میدونی که چیکار میکنه !‬ ‫شری:باشه االن میام....‬ ‫................‬ ‫چطدر این پایین سرده بابا چجوری اینجا کار میکنه واییییییی...........خیلیییی سرده!!!!‬ ‫چشمم خورد به یه مالفه رفتم طرفش داشت تکون میخورد ...برام عجیب بود با کشیدن مالفه فط توناتم جیغ‬ ‫بزنم...که بابام منو نجات داد...از ترس چشامو باته بودم اصال نفهمیدم بابام کی اومد …‬ ‫961‬ ‫15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا‬ ‫رمانسرا‬ ‫ویلیام:شری...باتوام عزیزم چشاتو باز کن کی به تو گفت بیای اینجا ..‬ ‫نیکل:چی شده...شری عزیزم....‬ ‫مامانم منو از بغل بابام گرفت و نوازشم کرد...!‬ ‫ویلیام :نیکل مگه نگفتم به ریچ عنوان داخل آزمایشگاه نشین من نمیدونم یه حرفو چندبار باید بزنم..اگه نیومده‬ ‫بودم که...‬ ‫تمام دستو پام میلرزید .....با صدای جیغ مامانم از بغلش اومدم بیرون....وایییییییییییییییی ی‬ ‫رمون قربانی که به خاطرش جیغ زدم به مادرم حمله کرد...بابام منو بغل کردو سریع از آزمایشگاه بیرون اومدیم در‬ ‫آزمایشگارم رم قفل کرد...‬ ‫شری:بابا تورو خدا مامانم بیار ...توروخدا!!!‬ ‫ویلیام:نه عزیزم باید بریم ..مامان...مامان...‬ ‫باجاری شدن اشک تو چشای بابام دیگه ریچی نگفتم...که یهو در پنجره شکاته شد مامانمم درس مثه اون مرد‬ ‫داشت طرفمون میومد با ترس بغل بابام چابیدم...‬ ‫سریع سوار ماشین شدیم سریع درارو قفل کردو سمی داشت ماشینو روشن کنه...مامانم محکم به شیشه مشت‬ ‫زد...قیافه مامانم خونالود بود فط داشتم نگاش میکردم...رمش تطصیر من بود..........!!!!‬ ‫*************************************‬ ‫رمه ی اتفاقات مثه فیلم جلوی چشام رژه میرفت منم رمینطور از بابام کمک میخواستم...بابام داش بهم لبخند‬ ‫میزد...دوییدم طرفش!!!!‬ ‫-:بابا توروخدا نرو صبر کنم (حرف زدنم تبدیل به فریاد شده بود)‬ ‫....................................‬ ‫کلر:جیک،شری چش شده داره میره طرف زامبیا...یه کاری بکن!!!‬ ‫جیک:شری وایاا،مگه باتو نیاتم میگم وایاا کجا داری میری!‬ ‫دیدم وای نمیاه رمینطوری داره میره!!!!!کلر رفت بگیرتش که شروع کرد به جیغ وفریاد زدن!!!!‬ ‫171‬ ‫15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا‬ ‫رمانسرا‬ ‫جیک:لئون آرامبخش رمراته!‬ ‫لئون:آره.......صبرکن یه لحظه،...ایناراش بگیر!!!!‬ ‫سرنگو گرفتم از محتویات دارو سرنگو پر کردم رفتم محکم گرفتمش!!!‬ ‫جیک:کلر محکم بگیرش!!!‬ ‫چند ثانیه طول کشید ولی تموم شد ....‬ ‫زامبیا مثه موروملخ حمله کردن ...‬ ‫لئون: باید بریم تمدادشون خیلی زیاده ایدا بالگرد اومد؟‬ ‫ایدا: آره االناس که برسه ...ا..اومد بیاین زودباشین !!‬ ‫شری بیهوش بود بغلش کردم و با بطیع به سمت بالگرد رفتیم یکی از زامبیا به طرفم حمله ور شد که لئون به موقع به‬ ‫دادم رسید....!!!!قام خوردم که آلبرتو بکشم ررچند پدرم بود ولی قام میخورم میکشمش....................!‬ ‫************************‬ ‫رجینابلیکوانا‬ ‫تاصبح نخوابیدم...رم منتظر خبر ماموریت بچه را بودم رم منتظر آلبرت موبایلم زنگ خورد سریع اومدم برش دارم‬ ‫که پام به کنار میز گیر کرد ..خیلی درد گرفت...‬ ‫رجینا:بگو کجا قرار بزاریم؟‬ ‫آلبرت:سالمت کو؟ اگه یکی دیگه بود میخواستی چی بگی اومدیمو کریس بود!‬ ‫رجینا:آلبرت رو اعصابم راه نرو بگو کجا بیام؟‬ ‫آلبرت:آزمایشگاه قدیمیم البته با آدرس جدید!‬ ‫رجینا:متوجه نمیشم یمنی چی؟‬ ‫آلبرت:آدرس و یادداشت کن میفهمی!‬ ‫171‬ ‫15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا‬ ‫رمانسرا‬ ‫.........................‬ ‫بمد از آدرس سریع کیفمو برداشتمو و از مرکز خارج شدم!‬ ‫:خانم بلیکوانا ببخشید اگه کای اومد بگم کجایین شما‬ ‫رجینا:ریچی بگو..امم بگو که یه قرار کاری داشت باید میرفت فمال...راستی من امروز خیلی کاردارم نمیتونم بیام‬ ‫قرارای کاریو بنداز واسه فردا...‬ ‫:بله حتما!‬ ‫*************************‬ ‫کریس رد فیلد‬ ‫داشتم قهوه میخوردم، بازوم بن پیچی شده بود رنوز تو فکر اون زنی بودم که بهم حمله ور شده بود رفتم دم پنجره‬ ‫که دیدم دونفر دم در خونه ایاتادن با اسلحه!!! حدس زدن مامورای محاظ ان دم در رفتم درو باز کردم!!‬ ‫: سالم قربان!!‬ ‫کریس: سالم شمارا اینجا چیکار میکنین؟‬ ‫: ببخشید دستور رئیس جمهور و خانوم ردفیلد بود که بیایم ازتون محافظت کنیم چون یه وقت ممکنه دوباره بیان‬ ‫سراغتون...‬ ‫کریس: الزم نیس برید من خوبم، از خودمم میتونم مراقبت کنم شمام برید سر کارتون!‬ ‫تازه فهمیدم که با فنجون قهوه اومدم بیرون!!!‬ ‫: ولی قربان..آخه..‬ ‫کریس: وقتی میگم برید برید دیگه انطدر حرف از ادم نکشید!!‬ ‫تلفنم زنگ خورد...‬ ‫کریس:بله؟‬ ‫:سالم آقای رد فیلد خانم بلیکوانا یه ربع پیش اومدن اینجا رفتم دم در فال گوش وایاادم !‬ ‫271‬ ‫15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا‬ ‫رمانسرا‬ ‫کریس:خب چی گفت؟‬ ‫:ریچی موبایلش زنگ خورد سریع بمدشم داشت با یکی با عصبانیت حرف میزد!‬ ‫کریس:نفهمیدی کی بود؟ االن کجاس؟‬ ‫:االن که سریع رفت بهم گفت یه قرار کاری مهم داره تازه تمام قرارای امروزم گفت کنال کنم!ولی....انگارداشت‬ ‫بایه مردی به اسم...اسمش !‬ ‫کریس:اسمش چی؟ زود باش‬ ‫:آران اسمش آلبرت بود!‬ ‫لیوان قهوه از دستم افتاد شکات رمونطور ماتم برده بود!‬ ‫: ا...چی شد قربان حالتون خوبه؟‬ ‫:آقای ردفیلد ...آقای رد فیلد!صدای چی بود؟‬ ‫کریس:چرا زودتر نگفتی بیام تمطیبش کنم‬ ‫:آخه سریع رفت من حتی وقت نکردم به شما زنگ بزنم8‬ ‫کریس:من دارم میام اونجا سریع محل کار،خونه،ماشین، سناتورو برام در بیار تا من بیام سریع آماده کن فهمیدی؟‬ ‫:بله..بله االن انجام میدم!‬ ‫کریس: شمارا که رنوز نرفتین! برید دیگه منم االنباید برم جایی نکنه میخواین از خونه مراقبت کنین!‬ ‫..........!!!‬ ‫بدون فوت وقت خودمو به مرکز ریاست جمهوری رسوندم!‬ ‫کریس:پیدا کردی؟‬ ‫:بله ایناراش فکرکنم رمه آدرسا توش باشه ..اینام کپیاشه براتون گرفتم فط اصلش و نبرید چون اگه...‬ ‫کریس:نمیبرم کپیاش کافیه ممنون فط !‬ ‫:میدونم نگران نباشید آقای رد فیلد من دوست کلرم بهم اعتماد کنید!‬ ‫371‬ ‫15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا‬ ‫رمانسرا‬ ‫کریس:باشه ممنون خداحافظ!‬ ‫..............................‬ ‫رفتم محل کار سناتور باید از اون مکان آلبرتو میپرسیدم مطمئنم که میدونات!‬ ‫:بفرمایید؟‬ ‫کریس:با سناتور کار داشتم!‬ ‫:ایشون چن روزی میشه که نیومدن اینطور که شنیدم پلیاا دنبالشن اگه از طلب داری باید ازش بگذری!‬ ‫کریس:نه باراش کار خصوصی دارم آدرسی چیزی ازش داری؟‬ ‫:نه ندارم اگرم داشتم....‬ ‫باعصبانیت چابوندمش به دیوار....‬ ‫کریس:ببین من حوصله این اراجیفا رو ندارم یا آدرس و میدی یا رمینجا به زندگیت پایان بدم، کدومش؟‬ ‫:باشه! باشه فط یه لحظه ولم کن تا بهت بگم کجاس!‬ ‫آروم ولش کردم !‬ ‫:تویه مغازه لباس فروشی قایم شده خودم یواشکی ازش شنیدم که اونجا....‬ ‫کریس:آدرس؟‬ ‫باترس آدرس و نوشت و بهم داد!‬ ‫کریس:وای به حالت اگه دروغ گفته باشی!‬ ‫:نه...نه به خدا دروغ نمیگم برو اونجاس!فط تو رو خدا نگو از من شنیدی وگرنه زنده ام نمیزاره!‬ ‫بدون اینکه جوابشو بدم از اونجا خارج شدم سوار ماشین شدم و به طرف آدرس رفتم!‬ ‫................................‬ ‫داخل لباس فروشی شدم یه لباس فروشی فوق الماده شیک و مدرن حدس زدم باید اینجا مال اون باشه به طرف‬ ‫مردی که داشت لباس تو رگال میکرد رفتم!‬ ‫471‬ ‫15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا‬ ‫رمانسرا‬ ‫کریس:ببخشید میخواستم با سناتور صحبت کنم!‬ ‫پاره یریع منو کشوند یه کنار...‬ ‫:آروم تر اگه بفهمن رمه که اینجا یه شورش را میندازن شما کی راتین؟‬ ‫کریس:یکی از اقوام نزدیکش منو ببر پیشش باید باراش صحبت کنم!‬ ‫:باشه دنبالم بیاین بهش بگم باراش چیکار دارین؟‬ ‫کریس:بگو از طرف ریاست جمهوری براش ارتطای رتبه آوردم اونم چه پات مهمی !‬ ‫:باشه...یه لحظه اینجا صبرکنید؟‬ ‫سناتور:راست میگی؟‬ ‫:بله االن اون بیرون منتظرتونن!‬ ‫سناتور:میدوناتم باالخره منو میخوان ...بیا اینم واسه خبر خوبی که دادی!رارنماییش کن بیاد!‬ ‫:بله مرسی االن میگم بیان!‬ ‫.........................‬ ‫:بفرمایین مشتاقانه منتظرتونن!‬ ‫طرف اتاق رفتم در زدم!‬ ‫سناتور:بفرمایین؟‬ ‫در و باز کردم و سریع داخل شدم کلید به در بود درو قفل کردم و به طرف سناتور رفتم!‬ ‫سناتور:تو....تو..تت....اینجا چیکار میکنی؟منو!‬ ‫کریس:به به آقای سناتور اومدم بهتون ارتطای رتبه بدم چرا تمجب کردین؟‬ ‫سناتور:چی؟‬ ‫با یه دستم بلندش کردم و کوبوندمش به دیوار!‬ ‫571‬ ‫15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا‬ ‫رمانسرا‬ ‫کریس:یاال زود بگو آلبرت کجاس؟‬ ‫سناتور:نمیدونم؟ببین میتونیم بارم صحبت کنیم!‬ ‫کریس:خفه شو بگو آلبرت کجاس؟رجینا االن پیش اونه لمنتی مطمئنم میدونی که جیل پیش آلبرته ؟‬ ‫سناتور:باور کن راس میگم!‬ ‫یه مشت زدم تو صورتش که پخش زمین شد‬ ‫سناتور:آی آی آی دماغم داغون شد...چرا میزنی؟ یکی‬ ‫اومد داد بزنه که جلوی درنشو گرفتم!‬ ‫کریس:اگه قول بدی داد نزنی و صداتو ببری منم نمیکشمت وگرنه کشتنت واسم کاری نداره!‬ ‫سناتوراشاره کرد دستمو از رو درنش بردارم!‬ ‫آروم برداشتم !‬ ‫سناتور:باشه بهت میگم میشه اسلحتو از رو سرم برداری؟‬ ‫کریس:تا نگی بر نمیدارم زود باش جون بکن بگو !‬ ‫سناتور:تو یه آزمایشگاه به اسم راکن فارت (‪ )Rakonfaret‬اونجا پنهانی کار میکنه االنم داره میره دوباره‬ ‫جزیره راکفورت رجینا باراش دس داره منم رمینطور، دیگه از این رمه پنهان کاری خاته شدم منو آلبرتو اکاال و‬ ‫رجینا بارم دس داریم!‬ ‫با تمجب به حرفاش گوش میدادم باورم نمیشد که رجینا و اکاال بارم دس دارن!‬ ‫کریس:جیل؟ از جیل خبر داری؟‬ ‫سناتور:کم و بیش یه چیزایی میدونم ولی نگران نباش زنده اس ولی مطمئن باش که تمام حرفام راسته!‬ ‫با مرکز تماس گرفتم...بس از چند دقیطه نیرورا ریختن تو مغازه و سناتورو تمام کارکنان فروشگاه و بیرون کردن.‬ ‫فروشگاه پلمب شد موقمی که سناتورو داشتن سوار ماشین میکردن بهم گفت:خوارش میکنم یه تخفیف برام تو‬ ‫پروندم رد کن من ررچی میدوناتم گفتم خیلی کارای دیگه ام کردم که بمدا اعتراف میکنم !‬ ‫671‬ ‫15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا‬ ‫رمانسرا‬ ‫کریس:بهت قول نمیدم ولی تمام سمی امو میکنم!‬ ‫................................‬ ‫با لئون تماس گرفتم....‬ ‫کریس:لئون سالم ببین سریع برگردین اینجا رمه چی بهم ریخته باید برگردین!‬ ‫لئون:سالم چی شده کریس چرا رنوز یه روز مونده برگردیم تازه رنوز محموله رو پیدا نکردیم!‬ ‫کریس:رمش بهونه بوده رجینا و سناتور،حتی اکاال با آلبرت دس دارن!سناتور رمه رو اعتراف کرد دیگه نیازیم به‬ ‫مدرک نداریم فط سریع برگردین!‬ ‫لئون:باشه ما االن راه می افتیم!‬ ‫...................................‬ ‫باید میرفتم جزیره راکن فارت ولی نیرو داشتم ...از اینکه جیل زنده بود خوش حال بودم ..... کریس(جیل یه کم‬ ‫دیگه تحمل کن میام پیشت!)‬ ‫**************************‬ ‫رجینا:کجاس؟‬ ‫آلبرت:تازه رسیدی؟‬ ‫رجینا:خونه خاله نیومدم زود باش بگو جیل کجاس!‬ ‫آلبرت:باشه...!!! ربکا بیا!‬ ‫رجینا: چی ربکا؟ ربکا دیگه کیه؟‬ ‫آلبرت: صبر کن مگه نمیخوای جیل و ببینی االن میاد‬ ‫......................‬ ‫بادیدن یه شنل پوش سیاه جا خوردم باورم نمیشد رمون جیل باشه!‬ ‫آلبرت:بفرما اینم ربکا البته رمون جیل سابق!‬ ‫771‬ ‫15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا‬ ‫رمانسرا‬ ‫رجینا:خیلی رذلی آلبرت باراش چیکار کردی؟‬ ‫آلبرت: ریچی فط یه ذره تغیرش دادم از خودمون شده!‬ ‫رجینا:ینی از اون ویروس...‬ ‫آلبرت: نه...نه خودت که میدونی من ریچ وقت از اون ویروس برای افرادم استفاده نمیکنم اونا مال آدمای عادی ان‬ ‫راستی ربکا چه خبر؟‬ ‫:راستش قربان اونا خیلی قوی ان نتوناتم بیارمشون اینجا ولی تمام سمی امو میکنم!‬ ‫رجینا: آلبرت این چی میگه، قربان؟‬ ‫میشه اون فط منو‬ ‫آلبرت:گفتم که از خودمونه نگران نباش ماجرا از این قراره که یه سناور به جیل وصله که باع‬ ‫بشناسه و از من اطاعت کنه االنم تو جزیره راکفورت داشت به افرادت گوشمالی میداد ولی اونا بیشتر از اونی که فکر‬ ‫میکردم زرنگ ان ولی با بزدلی فرار کردن االنم حتما به‬ ‫مکز ریاست جمهوری‬ ‫رسیدن به نظر من بهتره بری وگرنه بهت شک میکنن!‬ ‫رجینا:دیگه واسم مهم نیس میخوام از اونجایی رو که جیل و گیر انداختی بهم بگی!‬ ‫آلبرت: نمیشه ربکا بهم گفت پلیاا دنبالمونن توام بهتره فرار کنی! ربکا بیا!‬ ‫رجینا:نمیزارم بری آلبرت حتی اگه بمیرمم نمیزارم بری!‬ ‫آلبرت:باشه ....ربکا بمدا میبینمت!‬ ‫لمنتی فرار کرد ربکا ینی رمون جیل به طرفم حمله ور شد جاخالی دادم نبایدبهش آسیب میزدم حداقل به خاطر‬ ‫کریس نباید میکشتمش!...................‬ ‫.....................................!!!!‬ ‫************************************‬ ‫شری‬ ‫چشامو که باز کردم فهمیدم تو رلی کوپترم ..‬ ‫871‬ ‫15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا‬ ‫رمانسرا‬ ‫جیک:شری حالت خوبه؟خدا رو شکر که بهوش اومدی‬ ‫شری:چی شده چی بالیی سرم اومده؟‬ ‫کلر:ریچی فط داشتی خودتو میکشتی مام نجاتت دادیم!‬ ‫شری: داریم بر میگردیم؟رنوز که..‬ ‫جیک: شما خواب تشریف داشتی کریس بارامون تماس گرفت گفت اون ورا یه خبراییه مثل اینکه این مدات ما‬ ‫رممون خواب بودیم خبر نداشتیم اطرافیامون دشمنمونن!‬ ‫پیرس:اون دختره رو دیدین تا قبل از اینکه سوار رلی کوپتر بشم با خودم گفتم اینجا کارمون تمومه!‬ ‫کلر:تو از کجا فهمیدی دختره!؟‬ ‫پیرس:از لباساش و اندامش!‬ ‫کلر: ا..مگه تو اندام شناسی که اندام دخترا رو میتونی تشخیص بدی!‬ ‫پیرس:مملومه استادم!‬ ‫کلر:بیخود کردی!‬ ‫پیرس:چیه منکه میدونم منو دوس داری خوب جلویهمه ازم خواستگاری کن منم یه رفته بمد جوابتو میدم!‬ ‫کلر اسلحه اشو در آورد رو پیشونی پیرس گذاشت!‬ ‫کلر: چیه میخوام ازت خواستگاری کنم اونم به سبک خودم من اینطوری خواستگاری میکنم!‬ ‫پیرس:باشه...باشه..غل کردم بابا‬ ‫لئون: کلر بس کن اسلحه اتو بیار پایین این چه کاریه!‬ ‫کلر: مگه نگفت ازم خواستگاری کن خوب اینم خواستگاریه دیگه فط یه کوچولو با خواستگاری مممولی فرق داره‬ ‫بگو ببخشید غل کردم تا ولت کنم!‬ ‫پیرس: غل کردم ببخشید! من عمرا اگه از تو خواستگاری کنم !‬ ‫رمه شروع به خندیدن کردن!‬ ‫971‬ ‫15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا‬ ‫رمانسرا‬ ‫************************************‬ ‫رجینابلیکوانا‬ ‫با بدبختی خودمو از چنگ ربکا(جیل)خالص کردم آلبرت کاری باراش کرده بود که قدرت مضاعف بگیره دستم‬ ‫زخمی شده بود....رفتم خونه میدوناتم پلیاا حتما میان دنبالم ولی فرار فایده ایی نداشت باالخره باید تطاص کارامو‬ ‫پس بدم.رمونطوری رو مبل خوابم برد............................................ ............‬ ‫..........باصدای زنگ خونه از خواب بیدارشدم!‬ ‫:خانم دم در پلیس اومده با شما کار دارن!!!‬ ‫رجینا:میدونم االن میام!..درو باز کردم چشمم به کریس افتاد...!!!!‬ ‫کریس:خانم رئیس جمهور باید باما بیاین مرکز پلیس!آقای سناتور ران دیویس رمه چیو اعتراف کردن!‬ ‫رجینا:باشه فط صبر کنین تا حاضر بشم!!!!‬ ‫یه جورایی انگار راحت شده بودم دوس داشتم حکم اعدام برام صادر کنن تا راحت شم دیگه چیزی واسه از دس‬ ‫دادن ندارم..باته محموله ویروسارو باخودم آوردم!!!‬ ‫کریس:این چیه؟‬ ‫رجینا:قرار بود اینارو امروز به آلبرت تحویل بدم ولی ندادم بگیرش اول و آخرش باید به پلیس میدادم!‬ ‫****************************************‬ ‫لئون:امکان نداره یمنی رجینا دس داشته؟‬ ‫کریس:آره جیل االن تو راکن فارته باید بریم بیاریمش شمام میاین؟‬ ‫شری:مملومه حاال تکلیف سناتورو رجینا چی میشه؟‬ ‫کریس:صد در صد اعدام نمیشن ولی حکمشون سنگینه !‬ ‫جیک:باید بریم سراغ آلبرت!‬ ‫لوئیز:اصال برات مهم نیس پدرته؟‬ ‫181‬ ‫15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا‬ ‫رمانسرا‬ ‫جیک: حیف اسم پدر که بخواد رو اون باشه نه اصال برام مهم نیس!‬ ‫لئون:کلر، پیرس شما بمونین و از رجینا و سناتور بازجویی کنین مام میریم تا جیل و بیاریم!‬ ‫:رمتون برید من ازشون بازجویی میکنم!‬ ‫رمه چشمشون به الرا عمه جیل افتاد!‬ ‫کلر:ا...شما اینجایین؟خوشحالم که میبینمتون‬ ‫الرا:خیلی دلم میخواد بیام ولی اینجا کارای زیادی با رجینا دارم خودم ازشون بازجویی میکنم!‬ ‫کلر:اینکه خیلی عالیه فط حکم دستگیری دانکل و مادر جیل و گرفتین؟‬ ‫الرا:آره نیرو فرستادم بگیرنشون دانکل دوباره فرار کرد ولی ایندفه گیرش میندازم حکم ازدواج جیل و دانکلم‬ ‫جملیه، ثابت شده‬ ‫کلر:چطوری؟‬ ‫الرا:سناتور! سناتور گفت حتی حاضرشده رمه رو تو دادگاه شهادت بده فط خوارشا جیل و برگردونید!‬ ‫کریس:نگران نباشین برش میگردونم!‬ ‫************************************‬ ‫کریس‬ ‫باالخره به جزیره راکفورت رسیدیم یه حالی شده بودم شش ماه بود که دنبالش بودم باالخره پیداش کردم!‬ ‫لئون: میدونم داری براش پرپر میزنی ولی فمال خودتو واسه یه حمله آماده کن آلبرت جون سخته !‬ ‫کریس:از وقتی جیل گم شد خودمو آماده کردم.‬ ‫..........................................!!!‬ ‫ایدا:کریس فکرکنم اون ساختمونه باشه آخه تو این جزیره متروکه ریچ ساختمون دیگه ایی نیس!‬ ‫به طرف ساختمون رلی کوپترو بردیم با طناب روی پشت بوم اومدیم پایین‬ ‫لئون:چراغ قوه تونو روشن کنین خیلی تاریکه!‬ ‫181‬ ‫15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا‬ ‫رمانسرا‬ ‫بیرون ساختمون مممولی بود ولی داخلش مثه کلیاا قدیمی بود به طبطه آخر که رسیدیم رمه چراغا روشن شد!‬ ‫آلبرت:به به سورپرایز خوبی بود نه؟داشتم با خودم فکر میکردم چه سورپرایزی برای خیرمطدم به اینجا تدارک‬ ‫ببینم اگه رجینا و سناتور لو نداده باشن سورپرایز به یاد موندنی میشه!‬ ‫کریس:در مورد چی حرف میزنی؟جیل کجاس؟‬ ‫آلبرت:وای چه عالی شد پس نمیدونین!.. جیل رم به موقع میرسه!ربکا بیا!‬ ‫بادیدن یه دختر نطاب دار اخمام رفت تورم!!!‬ ‫لوئیز:ای بابا این رمون دختره اس میگم میخواین یه مو قع دیگه بیایم االن نفله امون میکنه!‬ ‫کریس:مگه کیه!‬ ‫کلر:خودمون دقیق نمیدونیم ولی خیل فرز و چابکه ما با این تمداد ازپاش برنیومدیم!‬ ‫آلبرت:اینم سورپرایزی بهتون گفته بودم!‬ ‫لوئیز:سورپرایزت بخوره تو اون سرت ما قبال از این خانوم فیض کامل و بردیم فکر نمیکنی سورپرایزت قدیمیه؟‬ ‫آلبرت:رنوز مونده ....نطابتو بردار ربکا!‬ ‫بابرداشتن نطاب چشام از تمجب گرد شد پارام سات شد،باورم نمیشد این خودش باشه رمه از تمجب سیخ وایااده‬ ‫بودن!..‬ ‫رلنا:ای ایی ییییی....اینووو اینکه جیله!‬ ‫کریس: جیل؟!!!! منم کریس منو نمیشناسی؟ ما رو نمیشناسی؟چطور یادت نیس؟‬ ‫آلبرت:این رمون سورپرایز دیدنیم بود اون نمیتونه حرف بزنه فط حمله میکنه، امیدوارم موفق باشین رمکاران‬ ‫عزیز،فمال بابای!‬ ‫کریس به سمت جیل رفت تا بغلش کنه که جیل به کریس حمله کرد و محکم کوبوندش به دیوار!.، لئون:رمه اسلحه‬ ‫تونو بندازین زمین باید اون یه سناور بهش وصله به ریچ عنوان شلیک نکنین!‬ ‫کلر به طرف کریس رفت و کمکش کرد بلند شه!‬ ‫کریس:خودم این بال رو سرش آوردم خودمم نجاتش میدم‬ ‫281‬ ‫15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا‬ ‫رمانسرا‬ ‫ایدا به طرف جیل رفت و از پشت گرفتش منم به طرف جیل رفتمو سمی کردم سناورو از ش جدا کنم که دوباره به‬ ‫طرفمون حمله ور شد.‬ ‫باقدرت تمام ایدا رو به یکی از دیوارا پرت کرد طوریکه دیوار خورد شد!‬ ‫لئون:ایدااااااا!(به طرف ایدا رفت)‬ ‫اومد دوباره حمله کنه که نذاشتم، محکم گرفتمش و سمی کردم دوباره سناورو دربیارم!از اونورم بطیه بچه را داشتن‬ ‫به زامبیا شلیک میکردن حاابی رمه چی ریخته بود به رم با تمام قدرتی که داشتم گرفتمش دستامو بین بازوراش‬ ‫حلطه کردم لئونم اومد کمکم ایدام سناورو با تموم قدرتی که داشت در‬ ‫آورد.............‬ ‫از بینیش خون اومد و فط نگام کرد،یه لبخند بهم زدو بمدش بیهوش افتاد تو بغلم......ررچی صداش کردم جواب‬ ‫نداد داشتم دیوونه میشدم....صدام تبدیل به فریاد شده بود رمون موقع بود که پلیاا و نیروی گارد امنیتی ریختن تو‬ ‫جزیره و اونجا رو محاصره کردن............!!!!!!‬ ‫************************************‬ ‫.............................!!!!‬ ‫داشتم تو راررو بیمارستان راه میرفتم حالم دست خودم نبود....!!!‬ ‫کلر:کریس!!!‬ ‫با سرعت رومو کردم بهش!‬ ‫کریس:چی شد؟‬ ‫کلر با خنده گفت: ریچی نگران نباش حالش خوب خوبه دیگه انطدر نگران نباش داداش کوچولو!!!!‬ ‫کریس: راست میگی؟‬ ‫لوئیز:په نه په مرض داره بیاد دروغ بگه...خیلی عالی شد یه جشن سزرگ باید بگیریم!‬ ‫لئون:بازتو جوگیر شدی!...خوب کریس دیگه خیالت از بابت جیل راحت باشه االن باید بریم مرکز پلیس الرا تنهاس‬ ‫درضمن آلبرت فرار کرد باید اونم پیداش کنیم!‬ ‫کلر:لئون راس میگه جیل رنوز بیهوشه اینجا موندن فایده ایی نداره بهتره بریم!‬ ‫381‬ ‫15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا‬ ‫رمانسرا‬ ‫کریس:باشه ولی به نظر من یکی اینجا بمونه بهتره ممکنه یه وقت...‬ ‫لئون:میدونم چی میگی نگران نباش شری و جیک میمونن پیشش حاال دیگه بهتره بریم................!!!!‬ ‫***************************‬ ‫الرا‬ ‫الرا:نمیخوای حرف بزنی االن چن ساعته اینجام ولی ریچی نمیگی، ببین رجینا تو تا رمین دیروز رئیس جمهور این‬ ‫کشور بودی اگه حتی یه ذره برای خودت و کشورت ارزش قائلی پس بهتره رمه چیو بگی،این به نفمته!‬ ‫رجینا: باشه.......زندگی آرومی داشتم بی دغدغه و شیرین ولی خودم با دستای خودم نابودش کردم دکترای رشته‬ ‫علوم سیاسی رو گرفتم چون درسم عالی بود به کمک استادم توناتم تو سن کمی که داشتم دکترامو بگیرم دوسال‬ ‫بمدشم با استادم اریک جونزپایک ازدواج کردم چن‬ ‫سال بمد رم صاحب یه‬ ‫دختر شدیم تا اینکه با سناتور ران دیویس آشنا شدم و اونم تا دید من رشته علوم سیاسی خوندم ازم سوء استفاده‬ ‫کرد من احمطم نفهمیدم ....شش ماه بمد با آلبرت آشنا شدمو تو گارد امنیتی مشغول به کار شدم به خیال خودم که‬ ‫چطد زرنگمو کاربلدم! با شوررم رفتارم شد حتی‬ ‫وقتی میرفتم خونه‬ ‫باراش حرف نمیزدم و سمی کردم خودمو ازش دور کنم یه شب حاابی باراش دعوام شد طوریکه ازخونه زدم‬ ‫بیرون، از سنگ رم بدتر شده بودم به بچه ام رم توجهی نداشتم اون شب وقتی از خونه زدم بیرون آلبرت بارام‬ ‫تماس گرفت و رفتم پیشش تا روی آزمایش جدیدش کارکنیم‬ ‫وقتی کارم تموم شد‬ ‫رفتم خونه رمینکه رسیدم دیدم پلیس و آمبوالنس دم در خونه اس و تمام رماایه را صف کشیده بودم به زور از‬ ‫شلوغی رد شدم که جنازه شوررم و پچه امو از خونه آوردن بیرون مات داشتم نگاه میکردم انگار زبونم نمیچرخید‬ ‫که بگم اون دخترمه ......بمد از دفن اریک و لوسی خودم از‬ ‫پلیس خواستم پرونده‬ ‫481‬ ‫15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا‬ ‫رمانسرا‬ ‫قتل و مطتومه اعالم کنه میدوناتم ممکنه قاتل کی باشه ولی چون از آلبرت میترسیدم نخواستم پرونده راه خودشو‬ ‫طی کنه منم چن وقتی خودمو گم گور کردم از کارایی که کرده بودم پشیمون بودم ولی خوب آلبرت پیدام کرد بهم‬ ‫گفت اگه رئیس جمهور بشم رمه چی درس میشه منم‬ ‫که چیزی واسه ازدس‬ ‫دادن نداشتم از خدا خواسته قبول کردم بمدشم که رمون ویروسایی رو که با آلبرت تولید کردیم و ازش کش رفتم‬ ‫االنم اینجاس دادم دست آقای ردفیلد.....!!!!‬ ‫الرا:میدونم بهم داد، از گم شدن جیل خبر داشتی درسته؟‬ ‫رجینا:آره البته اولش نه ولی سناتور بهم گفت منم برای حفظ موقمیتم میخواستم برای جیل بن فورد یه مراسم‬ ‫خاکاپاری بگیریم که نشد، دست آخر رمه چی رو شد حاالم که اینجام!‬ ‫الرا: میدونی االن آلبرت کجاس؟‬ ‫رجینا:او خیلی جارا واسه قایم شدن داره االنم مطمئن باش تو این کشور نیس!زده به چاک و فرار کرده!‬ ‫الرا:خوب چیزی مونده که رنوز نگفته باشی؟‬ ‫رجینا:آره چه بالیی سرم میاد؟‬ ‫الرا: نمیدونم ولی سمی امو میکنم که برات تخفیف بگیرم!‬ ‫داشتم از اتاق میومدم که رجینا دستمو گرفت!‬ ‫رجینا: من تو رو اخراج کردم خوارش میکنم منو ببخش نباید اینکارو میکردم!‬ ‫الرا: مهم نیس اشکالی نداره دیگه گذشته اگه چیزی الزم داشی به اون سرباز دم در بگو بمدا میبینمت!‬ ‫با اینکه اوایل ازش نفرت داشتم ولی االن خیلی دلم براش میاوخت البته کاری که اون با خانوادش کرد رربالیی‬ ‫سرش بیاد حطشه!‬ ‫.................!!!!!!‬ ‫ایدا:خانم بن فورد سالم چی شد؟‬ ‫الرا: شما اومدین ببینم جیل حالش خوبه؟‬ ‫ایدا: آره نگران نباشین خوبه رنوز بهوش نیومده ولی خوبه!‬ ‫581‬ ‫15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا‬ ‫رمانسرا‬ ‫الرا: خدارو شکر خیالم راحت شد فمال فط از رجینا بازجویی ام تموم شد اال باید برم پیش سناتور، راستی اکاال‬ ‫گویین و حتما پیداش کنین اونم تا حدودی تو این کار دست داره!‬ ‫ایدا: آره ولی فراریه، االن حتما پیش آلبرته فط نمیدونیم کجان؟ مگه اینکه دستم بهت نرسه آلبرت،! رمه مونو‬ ‫بیچاره کردی!‬ ‫لئون: تو تا االن کجا بودی؟‬ ‫ایدا: من؟ پیش شمارا دیگه!‬ ‫لئون: آران پشت گوشای منم دیگه مخملیه، جواب منو بده کجا بودی؟‬ ‫ایدا: فکر نمیکنم لزومی داشته باشه جوابتو بدم، ررجا!‬ ‫لئون: که ررجا آره!‬ ‫ایدا دید اوضاع بدجوره فرار کرد و لئون رم پشتش از در دفتر خارج شد!بطیه رم شروع به خندیدن کردن!‬ ‫رلنا: ما نفهمیدیم باالخره این دوتا دشمن ان یا عاشق؟‬ ‫لوئیز:بادی به ررجهت ای بابا! عاشق واقمی میخوای منو تو با تمام سختی را شونه رمو خالی نکردیم!‬ ‫کریس: آخی اون عمه من بود که نزدیکه یه سال زنشو ندیده بود!‬ ‫لوئیز: نه بابا اونکه من نبودم!من بودم؟‬ ‫الرا: صد در صد خود خودت بودی مگه نه رلنا(یه چشمک با خنده بهش زدم)‬ ‫رلنا: خانم بن فورد رئیس جمهور کی میشه؟ االن شهر رو رواس این یکی جدیده ام که تو زد از آب در اومد! با اون‬ ‫افاده اش و اخالق گندی که داشت رر بالیی سرش بیاد حطشه!‬ ‫الرا: اینطوری به قضیه نگاه نکن رنوز خیلی چیزا مملوم نیس!‬ ‫کلر: دقیطا!!!! دانکل و مادر جیل فراری ان آلبرت و اکاال رم رمینطور من فکر میکنم رجینا با اون رمه غروری که‬ ‫داشت فط یه قربانی محاوب میشد به نظر شمارا اینطور نیس؟‬ ‫کریس: دقیطا رمینطوره قاتل اصلی تمام این جنایتکارا آلبرته بطیه فط قربانی راتن! که خودشون عطلشونو به باد‬ ‫دادن، رمین رجینا به خاطر روش باالیی که داشت آلبرت ازش سوء استفاده کرد و اونم به خواسته اون تن داد!‬ ‫681‬ ‫15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا‬ ‫رمانسرا‬ ‫الرا: خوب من فمال باید برم از سناتور بازجویی کنم بمدا میبینمتون راستی رر وقت جیل بهوش اومد خبرم کنید!‬ ‫کریس: باشه حتما!!!!‬ ‫**************************‬ ‫جیک‬ ‫جیک: شری نگا کن جزیره راکفورت از بین رفت!‬ ‫اخبار تلویزیون داشت این خبر فوریو اعالم میکرد!‬ ‫شری:ولی...ولی جنازه پدرم..‬ ‫باگفتن این حرف اشک از چشماش سرازیر شد و رفتم بغلش کردم!‬ ‫جیک: آروم باش عزیزم شاید جنازه پدرت اونجا نباشه!‬ ‫شری: آره میدونم ولی میخوام یه دفه چشم تو چشم آلبرت بشم و ازش بپرسم که پدرم کجاس!‬ ‫پرستار اومد چیزی بگه ولی مارو در اون حالت دید جاخورد!............!!!!‬ ‫: ببخشید شما رمراه خانم بن فورد راتین؟‬ ‫شری: بله بله! به روش اومد؟‬ ‫: بله میتونین ببینینش!‬ ‫**************************‬ ‫شری: عزیز دلم بهوش اومدی منو که میشناسی منم شری! این دست و پا چلفتی رم جیکه!‬ ‫جیک:ا...چرا تورین میکنی! من به این گلی!‬ ‫جیل: چه اتفاقی برام افتاده از اون موقع که از پنجره پرت شدم چیزی یادم نمیاد؟!‬ ‫شری: خدا رو شکر حافظه اتو از دس ندادی ریچی خوب راستش تو یه مدتی گم شده...اصال ولش کن بمدا در‬ ‫موردش صحبت میکنیم!االن چطوری جاییت درد نمیکنه؟‬ ‫جیل: نه خوبم کریس کجاس؟‬ ‫781‬ ‫15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا‬ ‫رمانسرا‬ ‫جیک: آخ! اصا یادم رفت بهش زنگ بزنم تو بهوش اومدی! ولی خداییش نبودی ببینی به خاطرت داشت پرپر میزد!‬ ‫جیل: شوخیت گرفته کریس به خاطر من؟واقما شری راس میگه یه خل و چل به تمام ممنایی!‬ ‫شری: اونو که راس میگه ولی ایندفه حق بااونه وقتی تو این شش ماه...‬ ‫جیل: شیش ماه!!!!!!جدا من شیش ماه گم شده بودم؟!‬ ‫جیک: یمنی یادت نیس دستیار آلبرت...‬ ‫شری: باه!!!!برو زنگتو بزن،راستی من باید ازت به خاطر اون موضوع شکایت میکردم پاره احمق متجاوز!‬ ‫جیک:بفرما اونوقت به من میگن خل و چل! این یکی که مغزش تکون خورده یهو رمه چیو بارم قاطی میکنه اون یکی‬ ‫ام که نمیدونه تو این شیش ما چیکار میکرده!‬ ‫با غرو لند از اتاق خارج شد!‬ ‫شری وجیل رم ریز خندیدن!‬ ‫جیل: حاال قضیه چیه؟‬ ‫شری: ریچی بابا تو رمون جزیره ایشون کارمو ساخت!اگه بدونی اون شب چکارا که بارام نکرد‬ ‫جیل: آران،اونوقت تورم اجازه دادی جیغ وداد نکردی!‬ ‫شری: خوب کای که صدامو نمیشنید...ولی‬ ‫جیل: بهونه نیار خودتم راضی بودی وگرنه جیک از اون آدما نیس!‬ ‫شری: آره دیگه توام از اون طرفداری کن!‬ ‫نیم ساعتی بود که بارم گرم صحبت شدیم که کریس و تو چارچوب در اتاق دیدم!......فط دلم میخواست نگاش‬ ‫کنم!‬ ‫شری: خوب دیگه بهتره من برم جیک صدام میکنه!‬ ‫سرمو انداخته بودم پایین دلم براش یه ذره شده بود ولی غرورم اجازه نمیداد در مطابلش اعتراف کنم این مرد‬ ‫ماتبدی که من میشناختم ریچ کس حتی کلرم اونو نمیشناخت!‬ ‫881‬ ‫15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا‬ ‫رمانسرا‬ ‫اومد طرفم منم بی تفاوت نگاش کردم که تو بغلش گم شدم!‬ ‫کریس: لمنتی تا حاال کجا بودی باورم نمیشه االن اینجایی نمیدونی تو این چند ماه به خاطرت چی کشیدم!‬ ‫من مونده بودم این با منه االن؟‬ ‫جیل: ببینم تو بامنی؟‬ ‫کریس: قربون اون صدات برم که چند ماه نشنیدم ریچی نگو فط پیشم بمون خوارش میکنم، باشه اعتراف میکنم‬ ‫دوست دارم عاشطتم به خدا میخوامت فط قول بده نرو....!!!!‬ ‫جلل..خالق این چش شده!!! انطدر فشارم داد که داشتم له میشدم ولی خوشحال بودم، خوشحال بودم که باالخره‬ ‫توناتم غرورشو بشکنم!‬ ‫جیل:کریس خیلی تغییر کردی اصال به کل فرق کردی باورم نمیشه که تو کریس ردفیلد ماتبدو مغرور باشی!!!تازه‬ ‫از شری شنیدم بد جوری رمتونو کتک زدم!‬ ‫کریس:آره اونکه از نامردی بود ولی خوب حال رممونو جا آوردی،در ضمن دیگه نمیخوام با غرور بی جام از دستت‬ ‫بدم من اونشب نتوناتم تورو نجاتت بدم!!!‬ ‫جیل: ریس!!! دیگه این حرفو نزن اگه تو مراقبم نبودی تا االن مرده بودم مطمئن باش تو بهترین کای بودی وراتی‬ ‫که تا االن مراقبم بودی منم رمیشه پیشت میمونم!!!!تاآخرش!!!!!‬ ‫.........................................‬ ‫کریس: بیا!اینو بخوری گرم میشی!!!‬ ‫جیل: ممنون!راستی از بچه را شنیدم تو این مدتی که من نبودم رجینا بلیکوانا رئیس جمهور بوده االنم زندانه حاال‬ ‫آخرش چی میشه!‬ ‫مرگ خانوادش خودش بوده!‬ ‫کریس:نمیدونم ولی جرمش سنگینه حتی باع‬ ‫جیل: آره ایدا رمه رو کامل برام تمریف کرد سناتور چی شد؟‬ ‫کریس:ریچی انطدر بی عرضه بازی در آوردن که زد به چاک،!.....!!!!‬ ‫جیل:ا.....یمنی چی پس سربازای بازداشتگاه چه غلطی میکردن!!!!‬ ‫981‬ ‫15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا‬ ‫رمانسرا‬ ‫کریس: مثل رمیشه پی یللی-تللی بودن! حاالم اونطدرام وضع بد نیس سناتور بی عرضه تر از اون حرفاست که بخواد‬ ‫کاری بکنه اون فط فکر فراره!.....از یه آدم ترسو نباید ترسید..!!!.حاال بگذریم، تو واقما ریچی تو این شیش ماه که‬ ‫گم شده بودی یادت نمیاد یمنی حتی یکااعت از عمرت‬ ‫که اونجا بودیو یادت‬ ‫نمیاد؟!!!‬ ‫جیل: نه!ریچی یادم نمیاد‬ ‫کریس: داری دروغ میگی!‬ ‫جیل: نه یمنی االن موقع گفتنش نیس شرای بدی داشتم ولی وقتی آلبرت منو تحت کنترل خودش در آورده بود‬ ‫ریچی یادم نمیاد ولی قبلش...!!!‬ ‫کریس: قبلش چی؟ لطفا بگو میخوام بدونم شاید بتونه به پیدا کردنش کمک کنه!‬ ‫جیل: خیلی سخت بود، اولش مطمئن نبودم که نجاتت بدم وقتی دیدم داره جلوی چشمام تو رو میکشه نتوناتم طاقت‬ ‫بیارم وقتی ازپنجره پرت شدم بیرون دیگه ریچی نفهمیدم...............!!!!!‬ ‫.............................................‬ ‫چشامو باز کردم...با تار دیدی که داشتم فهمیدم تو یه اتاقم، اومدم از جام بلند شم که نتوستم!!! دستو پام باته به‬ ‫تخت بودبه سختی میتوناتم اطرافمو ببینم!‬ ‫جیل: کای اینجا نیس ...آرای ریچ خری تو این خرابشده نیس!..وای سرم...چطد درد میکنه!‬ ‫: چته صداتو انداختی تو گلوت داری روار میکشی!‬ ‫چشم افتاد به یه دختر که از قیافش میبارید چه خرابیه!‬ ‫جیل: اینجا کجاس؟ تو کی راتی!‬ ‫: من!!! رمار آلبرتم اسمم اکاال، الزمم نیس انطدر شلوغ کاری کنی کای اینجا صداتو نمیشنوه!‬ ‫جیل: (با پوزخند) نگو رمار به سرویس درنده جدیدم!‬ ‫صورتم سرخ شد...کثافت عوضی انطدر محکم زد که مطمئن شدم حتما یه ور صورتم کبود میشه!‬ ‫191‬ ‫15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا‬ ‫رمانسرا‬ ‫اکاال: درس صحبت کن دختره احمق حاال وقتی آلبرت بیاد سراغت میفهمی با من باید چطوری صحبت کنی!‬ ‫جیل: جرات داری دستامو باز کن اونوقت ببینم میتونی بزنی یانه! چطد احمطی که که نمیدونی تو دام یه گرگ افتادی،‬ ‫بدبخت دست آخر یا میکشتت یا تبدیلت میکنه به یه موجود جدید!‬ ‫اکاال: اونکه قرار تبدیل به یه موجود جدید بشه تویی نه من!‬ ‫با اینکه خودمو طوری نشون دادم که نترسیدم ولی از این حرفش ترسیدم میدوناتم آلبرت واسم نطشه کشیده، از‬ ‫اونورم دل تو دلم نبود که ببینم کریس تونات فرارکنه یانه حتما داره االن دنبالم میگرده،‬ ‫اکاال: چیه الل مونی گرفتی،؟ ترسیدی آره؟‬ ‫جیل: نه نترسیدم داشتم به این فکر میکردم چه سرنوشت بدی در انتظارته! نکنه فکر کردی عاشق سینه چاکته که‬ ‫برات رر کاری بکنه تو یه نوکر بی جیره مواجب بیشتر نیاتی!‬ ‫اومد به طرفم حمله کنه که..‬ ‫آلبرت: ولش کن!!!..به..به باالخره زیبای خفته چشاشو باز کرد دیگه فکر کردم مردی داشتم دنبال یه گورکن‬ ‫میگشتم تا ببرتت قبرستون!‬ ‫جیل: اونی دنبال یه گور کنه منم نه تو یه روزی خودم تو رمین جزیره دفنت میکنم مطمئن باش!‬ ‫زیاده بگو ببینم دوس داری بارات چیکار کنم بزنمت،بخورمت،مامومت کنم، دارت‬ ‫آلبرت: حرف واسه جرو بح‬ ‫بزنم یا...!!!‬ ‫جیل: خفه شو رمون بهتره بمیرم تا اینکه دستای کثیفت به من بخوره دیگه آخر کارته انتطام پدرمو تمام کاایی که‬ ‫مرگشون شدیو میگیرم اینو بهت قول میدم که خودم میکشمت!!!!‬ ‫تو باع‬ ‫آلبرت (با قهطهه): آفرین چه شاعرانه بود، خیلی عالی بود ولی من برات سورپرایز بهتری دارم که خودتم حتما‬ ‫دوسش داری! اکاال، برو اون سناور حاگرو بیار!‬ ‫با نگرانی داشتم فکر میکردم چه بالیی قراره سرم بیاد،!!!!‬ ‫آلبرت: میبینم که ترسیدی؟!!! نترس چیز بدی نیس مطمئنم خوشت میاد!راستی یه اسم جدیدم میخوام برات بزارم،‬ ‫ربکا چطوره؟ دوس داری!‬ ‫تطال میکردم دستو پامو باز کنم ولی نشد!‬ ‫اکاال: بیا آوردمش!‬ ‫191‬ ‫15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا‬ ‫رمانسرا‬ ‫آلبرت: آخی!!! میترسم دردت بیاد اشکالی نداره بیهوشت میکنم بد این سناورو بهت وصل میکنم اونوقت میشی‬ ‫ربکا کای که قدرتی بی نظیر در مطابل کاایی مثه، کریس، لئون، ایدا، رلناو.....بطیه اول دوس داری کدومو بکشی؟‬ ‫به نظر من کریس از رمه بهتره چون بیشتر دوسش‬ ‫داری اونو اول بکش!!!‬ ‫جیل: خفه شو آشغال بی رمه چیز!من کایو نمیکشم!‬ ‫آلبرت: چرا تا وقتی تحت کنترل منی رر کاری میکنی!............................!!!‬ ‫جیل: اینم رمون اتفاقاتی که برام اونجا افتاد...دیگه بمدش چیزی نفهمیدم!!!!‬ ‫جیل: راستی بازوتو کی زخمی کرده!‬ ‫کریس: تو!‬ ‫جیل: من؟؟؟ چی میگی تو!‬ ‫کریس: یه چیزیو خیلی خوب فهمیدم!!!!‬ ‫جیل: چیو؟‬ ‫کریس: اون زنی که با شنل سیاپوش دنبالم بود تو بودی!‬ ‫جیل: در مورد چی حرف میزنی من؟ کی. کجا؟‬ ‫کریس: اینکه تو میخواستی منو بکشی!!!بازومم تو زخمی کردی دیگه ولی خیلی مارر بودیا!!!‬ ‫جیل: من؟؟؟‬ ‫کریس: بیا فمال بریم تو بمدا رمه چیو کامل برات تمریف میکنم!!!‬ ‫*****************************‬ ‫جیل‬ ‫جیل: چرا آخه؟!!!! بزار بیام دیگه خوارش میکنم!!!‬ ‫کریس: گفتم که نه یه دفه اجازه دادم اونطوری شد!!!دیگه نمیزارم اتفاقی برات بیفته!!!!‬ ‫291‬ ‫15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا‬ ‫رمانسرا‬ ‫جیل: من میام این رمه برای یه رمچین روزی صبر کردم تا انتطام پدرمو بگیرم االن سه ماره که با رم نامزد شدیم‬ ‫ولی حتی نمیزاری از خونه برم بیرون خوب منم تا یه حدی تحمل میکنم دیگه نمیتونم!!!‬ ‫اود طرفمو دستامو گرفت!!!‬ ‫کریس:آخه خانومم اگر دوباره آلبرت گیرت بندازه چی؟!!! قبول کن من میترسم نمیتونم به این راحتی حاضر شم‬ ‫بیای!!!!تازه ماکه رنوز نتوناتیم آلبرتو پیدا کنیم حاال تا اون موقع ببینم چی میشه!‬ ‫جیل: آران راستی اصال حواسم نبود من که تو گروه ‪ B.S.S.A.A‬نیاتم رئیس من لئون نیازی به اجازه شما نیس‬ ‫که!!!!‬ ‫کریس: اون که قبال رمارنگ شده واسه رمین گفتم نمیشه چون لئون رم نمیزاره!!!!‬ ‫جیل:............یمنی دلم میخواد با رمین اسلحه ایی که دارم خفه ات کنم‬ ‫کریس: نمیتونی چون اونوقت خودت بی شورر میمونی میفتی رو دست عم ات اونوقت میترشی!!!‬ ‫اومدم کفشمو پرت کنم که در رفت.....!!!!از اینکه خوشحال میدیمش شاد بودم ولی اگه مادرمو دانکل بودن چه خوب‬ ‫میشد!!!اصال فکر نمیکردم اینطوری خانوادم از رم بپاشه االن فط یه عمه ام برام مونده بود!!!!!‬ ‫الرا: چرا تنها نشاتی جیل!‬ ‫جیل: عمه میشه یه خوارشی ازت بکنم؟!!!‬ ‫الرا: آره عزیزم، بگو!‬ ‫جیل: حاال که حالم روبه راه شده رم میخوام با کریس صحبت کنی بزاره باراشون برم رم اینکه...میخوام از دانکل و‬ ‫مادرم خودم بازجویی کنم!..خوارش میکنم نه نگو!‬ ‫الرا: راستش چی بگم، باشه باراش صحبت میکنم فط قول نمیدم آخه دانکل و مادرت قطما نمیخوان بازجو کننده‬ ‫اشون توباشی ازت خجالت میکشن!!!‬ ‫میکشن!!!حتی اگه رم خجالت نکشن بازم نمیخوان که تو ازشون بازجویی کنی واسه خودتم بهتره که باراشون روبه‬ ‫رو نشی!‬ ‫جیل: میدونم ولی از دانکل که برادر واقمیم نبود بیشتر از این توقمی ازش نداشتم ولی مادرم....از اون خیلی توقع‬ ‫داشتم الاقل باید تو این شرای پشتم میبود نه اینکه مطابلم قرار بگیره!!!‬ ‫391‬ ‫15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا‬ ‫رمانسرا‬ ‫الرا: متاسفانه اناانا غیر قابل پیش بینی ان مادر تورم از اون دسته آدما بودحاال رنوز که پیداشون‬ ‫نکردیم.....!!!!!رروقت پیدشون کردیم میزارم بازجویی کنی!!!‬ ‫جیل: ممنونم...ال اقل رر چیو تو این دنیا از دس دادم عوضش یه عمه خوب نصیبم شد!‬ ‫الرا: عزیز دلم تو تنها کای راتی که از پدرت به یادگار موندی ریچ وقت تنهات نمیزارم!!!!!!‬ ‫شری: ا...شمارا اینجایین جیل میخوایم بریم ماموریت بارامون میای؟‬ ‫جیل: آره...االن میام ببخشید عمه باید برم!!!‬ ‫الرا:برو فط مراقب خودت باش!‬ ‫جیل:تا وقتی لئون و کریس راتن نگرانی نداره که...فمال!‬ ‫***********************‬ ‫نزدیک فروشگاه مرکزی شهر از رلی کوپتر پیاده شدیم فروشگاه وحوالی اونجا با خاک یکی شده بود تمام زامبیا به‬ ‫مردم داشتن حمله میکردن !‬ ‫کریس: باید تا موقمی که نیرو بفرستن تطایم بشیم !‬ ‫لئون:ایدا و جیل و جیک بامن بیان بطیه رم باتو!!!‬ ‫کریس: باشه، فط جیل مراقب خودت باش!‬ ‫جیل: باشه مراقبم بمدا میبینمت!‬ ‫داخل سازمان شدیم وضیمت چندش آوری بود با دیدن اون صحنه را یاد پدرم افتادم....چند نفری رنوز آسیب ندیده‬ ‫بودن رفتم طرفشون به یه کی از اون قربانیا شلیک کردم!!!‬ ‫جیل: سریع از اینجا خارج شین!زود باشین عجله کنین!!!!‬ ‫: نمیشه بچه ام، بچه امو گمش کردم. تو روخدا پیداش کنین!پارم کجاس؟‬ ‫جیل: باشه نگران نباش من بچه اتو میارم تو برو از اینجا بیرون!‬ ‫تو اون راگیر واگیر نمیدوناتم چیکا کنم!!! چشمم رمش دنبال یه پار بچه میگشت!!!‬ ‫491‬ ‫15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا‬ ‫رمانسرا‬ ‫صدای گریه یه بچه منو به خودش جلب کرد حدس زدم اون رمون پار بچه باشه رمینکه یه زامبی بهش حمله کرد‬ ‫بدون فوت وقت شلیک کردم بچه از ترس نشات زمینو شروع به گریه کرد! سریع رفتم طرفش و بغلش کردم!‬ ‫جیل: نگران نباش عزیزم االن میبرمت پیش مامانت!!!!‬ ‫: تو آدم بد نیاتی؟‬ ‫از طرز حرف زدنش خنده ام گرفت!‬ ‫جیل: نه عزیزم من آدم خوبیم!‬ ‫: تو پلیای؟ با ادم بدا میجنگی!‬ ‫جیل: آره عزیزم حاال بیا بریم تا ببرمت پیش مامانت!‬ ‫ایدا رو دیدم که به طرفمون میاد!‬ ‫ایدا: جیل وضمیت بحرانیه تمداد زامبیا خیلی زیادن!‬ ‫جیل: بچه رو بگیر ببر به مادرش بده من االن نمیتونم بیام!‬ ‫رمینکه اومدم بچه رو بدم صدای منفجر شدن یکی از انباریای فرووشگاه اومد سه تایی روزمین خوابیدیم!‬ ‫ایدا: االن میریم رو روا باید سریع از اینجا خارج شیم‬ ‫جیل: بطیه کجان؟‬ ‫ایدا: نمیدونم فکر کنم فط منو تو اینجا گیر کردیم!!!‬ ‫صدای آژیر خطر قفل شدن تمام درای فروشگاه و اعالم کرد!‬ ‫جیل: رمینمونم کم بود!‬ ‫بچه از ترس بغل من چابیده بود و یه ریز گریه میکرد!!!!‬ ‫ایدا: طفلک این بچه منو تو به درک نباید بزاریم این بچه چیزیش بشه!!!‬ ‫جیل: از خودت مایه بزار تازه دارم بمد شیش ماه زندگی میکنم نمیخوام اینطوری بمیرم!!!!‬ ‫ایدا: جیل بیا از اون پله را بریم باال تا به پشت بوم برسیم بمدش با رلی کوپتر میریم!!!!‬ ‫591‬ ‫15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا‬ ‫رمانسرا‬ ‫جیل: باشه...بریم فط زود باش تا دیرنشده!!!!‬ ‫لئون‬ ‫ررجا چشم مینداختم جیل و ایدا و نمیدیدم...حاابی قاطی کرده بودم!!!‬ ‫کریس: لئون ایدا و جیل کجان؟ یمنی تو فروشگاه گیر کردن!؟‬ ‫لئون: به احتمال زیاد!!!!‬ ‫لوئیزبه طرفمون اومد..‬ ‫لوئیز: بچه را یه نفر بچه اشو تو فروشگاه گم کرده اونطور که زنه نشونه یکی از افراد ما رو میداد احتماال ایدا و جیل‬ ‫با پچه اون تو گیر کردن! حاال چیکار کنیم؟‬ ‫لئون: باید با رلی کوپتر از باالی فروشگاه بیاریمشون ....زود باشین وقت زیادی نداریم!!!!‬ ‫*******************************‬ ‫آلبرت‬ ‫آلبرت: لمنت بهت واسه چی اومدی اینجا ، اگه کای تمطیبت کرده باشه چی؟!!‬ ‫سناتور: جایی و نداشتم واسه موندن تورو خدا یه کاری واسم بکن رمه چیم از دستم رفت دارورایی که تولید کرده‬ ‫بودیم محاصره شد شرکت و پلپ کردن دیگه چاره دیگه ایی نداریم..‬ ‫یطه اشو گرفتم چابوندمش به دیوار....‬ ‫آلبرت: تو اگه میخوای تالیم بشی به درک، برو رر غلطی میخوای بکن به من کاری نداشته باش، تمامی نیرورامو‬ ‫بانمایس و فرستادم فروشگاه مرکزی شهرو به توبره ببندن میخوام رمه بدونن که من کیم و رنوز قدرت کافی واسه‬ ‫سرکوب اون گرورای لمنتی دارم. تورم به جای اینکه بر‬ ‫و بر منو نگاه کنی‬ ‫برو یه سرو گوشی آب بده ببین چی شد!‬ ‫سناتور: نمیتونم بفهم االن من فراریم رر لحظه ممکنه پیدام کنن!!!‬ ‫آلبرت: کاریو که گفتم بکن،...از رجینا چه خبر!‬ ‫691‬ ‫15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا‬ ‫رمانسرا‬ ‫سناتور: زندانه قراره محاکمه بشه...خوبیش اینه که به رمه چی اعتراف کرده ولی اسمی از ما نبرده!‬ ‫آلبرت:خوبه..!!! بهتر، اون دیگه االن یه مهره سوخته اس دیگه باراش کاری نداریم یکیو بفرس ساکتش کنه!‬ ‫مرگ رئیس جمهور سابق کشور‬ ‫سناتور: یمنی بکشیمش؟!!! نه من نمیتونم تا حاال از نزدیک خونو ندیدم حاال باع‬ ‫بشم اگه پیدام کنن که درجا اعدام میشم!‬ ‫آلبرت: خرفت بی مصرف!!! ببین چه کااییو دور خودم جمع کردم رمشون مفت خور عوضی از جلوی چشام دور شو‬ ‫احمق عوضی...!!!به خاطر اون رجینا جیل و از دست دادم. مرغ از قفس پرید...میدونم چیکار کنم!!!‬ ‫.........................................‬ ‫ایدا‬ ‫ایدا: این طوری که نمیشه اگه رمینطور رمین جا بمونیم میمیریم!‬ ‫جیل: فمال بلند شو بریم رنوز خیلی پله مونده آساناورم که خرابه!!!‬ ‫رمینکه بلند شدیم کل ساختمون لرزید!!!‬ ‫ایدا: نرو...فکر کنم یکی اینجاس!!!یه آشنا که حدس میزنم بشناسمش!‬ ‫جیل که انگار فهمیده بود کیه گفت: نگو...نگو که نمایاه!‬ ‫ایدا: چرا خود عوضیشه زود باش بیا زیر این پله!!!‬ ‫بچه شروع کرد به گریه کردن که جیل جلوی درنشو گرفت!‬ ‫جیل: عزیز دلم ریس!!! گریه نکن االن میبرمت پیش مامانت!!!‬ ‫: خاله جونم من میترسم!‬ ‫جیل: نه نترس چیزی نیس!!! یه کم دیگه تحمل کنی میریم بیرون!چیکار کنیم؟‬ ‫ایدا: ببین باید از رم جدا شیم تو اول با بچه برو منم سرگرمش میکنم!‬ ‫جیل: چی میگی؟ دیوونه شدی تورو رمینجا ولت کنم نه نمیرم!!!‬ ‫ایدا: جیل انطد لجبازی نکن مادر این بچه منتظرشه باید ببریش مگه به مادرش قول ندادی!‬ ‫791‬ ‫15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا‬ ‫رمانسرا‬ ‫به بچه نگاه کردم که از گریه صورتش سرخ شده بودو داشت تن تن پاتونکشو میک میزد!نازش کردمو‬ ‫بوسیدمش..!‬ ‫ایدا: زود باش عجله!‬ ‫جیل(ایدا رو دیدم که از زیر پله بلند شدو طرف نمایس رفت)‬ ‫ایدا: ری نمایس چه خوب شد دیدمت بارات خورده حااب داشتم!!‬ ‫با اینکه دلم نمیومد ولش کنم ولی سریع از پله را بال رفتم ......!!!‬ ‫در قفل بود بچه رو نشوندم رو زمین و سریع بایه چوب در شیه شه ایی رو شکاتم خورده شیشه را یکیش تو پام‬ ‫فرو رفت بچه رو بلند کردم و از در خارج شدم از اون باال رمه رو میدیدم!!! ریچ رلی کوپتری باال نبود برای رمین از‬ ‫باال دادزدم!!!!‬ ‫...........................................‬ ‫کریس‬ ‫یه نف رو از باال دیدم داره دست تکون میده یه بچه ام بغلشه حدس زدم جیله سریع یه بالگرد براش فرستادم!!!‬ ‫زنی رم که انگار فهمیده بود بچه اشه از خوش حالی داد میزد و بی قراری میکرد!!!‬ ‫بالگرد سریع اومد پائین جیل و دیم که بچه به بغل از بالگرد پائین اومد‬ ‫زن سریع به طرف پارس دوییدو اونو از بغل جیل قاپید!!!صدای دست و رورا از جممیت بلند شد.‬ ‫کریس: حالت خوبه پات چی شده داره خونریزی میکنه!!!‬ ‫جیل: االن وقت این حرفا نیس ایدا اون تو گیر افتاده نمایس اومده تمام این زامبیا و منفجر شد فروشگاه کار آلبرته،‬ ‫نمایس رم از طرف اون اومده!‬ ‫لئون با چن سرباز با بالگرد به سمت باالی فروشگاه رفت!!!‬ ‫کریس: تو نمیخواد بری ما االن میریم!!!برو پاتو پانامان کن بدجور از خون میره!‬ ‫جیل: کریس مراقب خودت باش!!!‬ ‫کلر کمکم کرد زخم پامو پانامان کنم...دل تو دلم نبود ببینم االن داره چه اتفاقایی میفته!‬ ‫891‬ ‫15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا‬ ‫رمانسرا‬ ‫داشتم با کلر صحبت میکردم که زنی که بچه اشو نجات داده بودم اومد پیشم!‬ ‫: واقما ازتون ممنونم، شما جون بچه امو نجات دادی!‬ ‫جیل: کاری نکردم وایفه امو انجام دادم!!!!کلر میشه بری ببینی اون تو چه خبره نگرانم!‬ ‫کلر: نترس از پاش بر میان!نگران نباش!!!!‬ ‫خدا کنه اتفاقی نیفته نمیخوام دیگه یکی از عزیزامو از دست بدم!‬ ‫...........................................!!!!‬ ‫********************************‬ ‫اکاال‬ ‫اکاال: با این سرویای که من بهت دادم تکمیل تکمیلی درسته!!!!‬ ‫آلبرت: اونکه مملومه حاال من میخوام تکمیلت کنم!!!‬ ‫اکاال: منظورت چیه؟‬ ‫سرنگو از محتویات مایع شیشه پر کردو به طرف اکاال رفت..!!!‬ ‫اکاال: این کارا چیه آلبرت چیکار داری میکنی؟‬ ‫آلبرت: ریچی کاریو که خیلی وقت پیش باید انجام میدادم عزیزم!!!‬ ‫اکاال: کمک...(جیغغغغغغغغغغغغغغغغغغ غغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغ)ولم کن...عوضی،...ولم‬ ‫کن....(جیغغغغغغغغ)...!!!!!‬ ‫****************************‬ ‫شری: اگه االن بارات ادواج نکرده بودم دیگه حتما به پلیس زنگ میزدم!که دوباره بهم دس درازی کردی!‬ ‫جیک: اوال که شوررتم !دومادرسته زن و شورریم و منم به زور شوررت کردی ولی رنوز عروسی نگرفتیما؟!!!‬ ‫شری: چه رویی داره؟ من به زور بارات ازدواج کردم یا تو؟‬ ‫991‬ ‫15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا‬ ‫رمانسرا‬ ‫جیک:تو!‬ ‫شری: مثل اینکه دلت دمپایی میخواد آره؟‬ ‫جیک: اه..اه..باشه..باشه غل کردم...ا..پرت نکن رفتم..رفتم!!!‬ ‫رمینکه درو باز کردم چشمم به لوئیز خورد..دوباره باتم!!!‬ ‫شری: چیه پشیمون شدی بیا بگیر ...‬ ‫جیک: اخ..اخ..نزن!‬ ‫شری: اینم دومیش!‬ ‫جیک: بابا..لوئیز اینجا چیکار میکنه!‬ ‫شری: ره! اونوقت تو رو بااین سرووضمت دید؟‬ ‫جیک: په نه په...اصال ببینم این تو خونه ما چیکار میکنه؟‬ ‫شری: از خودت بپرس!‬ ‫لوئیز: بابا!!! باشه به کای نمیگم...!!!بیاین بیرون اینطوری مهمون نوازی میکنی! خجالت بکش!‬ ‫جیک: تو چطوری اومدی تو؟! دزدی تو روز روشن!‬ ‫لوئیز: ببینا؟! مارو بگو که اومدیم بهتون سر بزنیم خجالت بکش بیا بیرون!!!‬ ‫.....................................‬ ‫سریع لباسامونو عوض کردیمو رفتیم بیرون رمه اومده بودن...اونم ناگهانی خیلی عجیب بود لوئیز رم که از بس‬ ‫شوخی کرد و چرتو پرت گفت رممون روده بر شده بودیم‬ ‫شری: زخم پات خوب شد؟‬ ‫جیل: آره زیاد عمیق نبود!!!‬ ‫لوئیز: پرروتر از این دوتا جایی ندیدم این جیک که رمچین....!‬ ‫با پس گردنی که جیک به لوئیز زد ساکت شد..!!!‬ ‫112‬ ‫15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا‬ ‫رمانسرا‬ ‫کریس: بزار حرفشو بزنه حطیطت تلخه، نه!!!‬ ‫جیک: توام را افتادیا!!!‬ ‫رمه خندیدن...!!!!‬ ‫************************‬ ‫الرا: نه من نمیتونم قبول کنم!‬ ‫کریس: آخه چرا االن یه رفته از اون ماجرای کذایی فروشگاه میگذره، نمایس فرار کردو به خاطرکمبود نیرو‬ ‫نتوناتیم بگیرمش،آلبرتم که داره دوباره برای خودش تشکیالت درس میکنه و اونوقت رنوز کشورمون رئیس‬ ‫جمهور نداره رمه چی به رم ریخته، به نظر من شما بهترین کای راتی که به درد این کار‬ ‫میخوره!!!‬ ‫الرا: نمیدونم، بزار یه کم فکر کنم!‬ ‫لئون: وقت فکر کردن نداریم خانم بن فورد باید سریع تصمیم بگیری االن موقمیت خوبیه به نظر من ازدستش نده!!!!‬ ‫الرا: خیله خوب، باشه قبول میکنم ولی...‬ ‫کریس: دیگه ولی واما نداره پس من با سازمان رمارنگ میکنم امروزم یه جلاه با سازمان محافظت گارد ریاست‬ ‫جمهوری دارین اونجا بهترین موقیمته که خودتونو نشون بدین!!!رر کاری الزمه بکنین!!!!‬ ‫جیل چنان محکمو بدون در زدن اومد داخل که ررسه مات زده بهش نگاه کردیم!!!‬ ‫جیل: پیدا کردم..کریس!باالخره پیدا کردم!!‬ ‫کریس: چیو؟‬ ‫جیل: فهمیدم آلبرت کجاس...زود باشین باید سریع تر بریم عمه الرا باالخره متوجه شدم اون کجاس؟‬ ‫کریس: جیل تو مطمئنی؟‬ ‫جیل: تا حاال اینطدر به حرفی که زده بودم مطمئن نبودم باور کن راست میگم!!!‬ ‫لئون: چطوری؟‬ ‫112‬ ‫15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا‬ ‫رمانسرا‬ ‫جیل: انطدر تو این یه رفته به مغزم فشار آوردم تا یادم اومد آلبرت جای مخفی دومیش کجاس؟ باالخره من یه مدتی‬ ‫رم تو آزمایشگاه کار میکردم رم، خوب یه شیش ماری رم تحت کنترلش بودم دیگه!‬ ‫لئون: ولی قطما نمیتونه تو جزیره راکن فارت و راکفورت باشه!!!‬ ‫جیل: آره اونجا نیس اون دوتا جزیره که قراره با بمب راته ایی منفجر بشه من منظورم یه کشور دیگه اس!!!!‬ ‫الرا: انطدر تند حرف نزن بیا بشین آروم بگو کجاس!‬ ‫جیل: نه رمینجا خوبه اون تو چینه!‬ ‫الرا: چین؟‬ ‫جیل: آره رمیشه نصف تولیدات آزمایشگاریمون و برای کشور چین میفرستاد االنم اونجاست!!!‬ ‫لئون: ولی جیل این حرفت فط میتونه یه حدس وگمان باشه رمین!‬ ‫جیل: نه من کامال مطمئنم مثل اینکه من چن سالی تو آزمایشگارش کار میکردما خودم از زبونش شنیدم که مکان‬ ‫اصلی برای تولید ویروسا رمون کشور چینه حتی به خوبی یادمه که بایه آدمی به اسم رونگ روا شریک بود حاال ماکه‬ ‫این رمه دنبال آلبرت گشتیم اینم روش چه اشکالی داره؟‬ ‫کریس: آره، رمین کارو میکنیم میریم چین!!!‬ ‫الرا: مطمئنی؟ باید خیلی مراقب خودتون باشین نمایس ممکنه دنبالتون باشه بخصوص جیل!‬ ‫لئون: رمین االن به کل بچه را بگیم بیان اینجا باید آماده بشیم.‬ ‫الرا: رمین االن میگم! فط فردا حکم رجینا رو صادر میکنن نمیخواین اونجا باشیم؟‬ ‫کریس: تا اون موقع دیره باید رمین االن حرکت کنیم.بمدشم شما راتین دیگه نتیجه اشو بمدا بهمون بگیم! آران‬ ‫راستی یه چیز دیگه جیل ام پیشتون میمونه!‬ ‫جیل:چیییی؟، کریس اصال حرفشم نزن که من بمونم مثل اینکه من پیشنهاد دادم بریم چین حاال بمونم!‬ ‫کریس: تو میمونی رمینیکه گفتم، حرفم نباشه.‬ ‫کریس از دفتر خارج شدو جیل رم جیغ جیغ کنان پشت سرش!!!!‬ ‫*************************‬ ‫212‬ ‫15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا‬ ‫رمانسرا‬ ‫جیل‬ ‫باغرور رو صندلی نشاتمو به کریس نگاه کنم.‬ ‫کریس: فکر نکن گذاشتم بیای دیگه ررکاری دلت میخواد بکنی!‬ ‫جیل: باید میومدم، چی فکر کردی فکر کردی میذاشتم این موقمیت طالیی رو از دست بدم، عمرا به پدرم قول دادم‬ ‫انتطامشو از آلبرت بگیرم و اینکارم میکنم.‬ ‫کریس دیگه چیزی نگفت با لبخند نگام کرد!‬ ‫جیک با لیوان قهوه اومد پیشمون نشات......!!!‬ ‫جیک: بیاین قهوه..!!!‬ ‫جیل: مرسی، شری کجاس؟‬ ‫جیک: ریچی بابا دوباره بارام قهر کرد منم اومدم پیش شما!‬ ‫جیل: چرا باز؟ موندم شما دوتا با چه امیدی بارم ازدواج کردین تازه قابل توجهتون عروسیم نگرفتینا!‬ ‫جیک: اوال(صدای جیغ مهماندار رواپیما مانع صحبت جیک شد)‬ ‫جیل: چی بود؟‬ ‫کریس اسلحه اشو در آورد و پشتشم جیک اینکارو کرد!‬ ‫کریس: رمینجا بشین تا من بیام!‬ ‫رلنا پشت سرمون با نگرانی اومد!‬ ‫جیل:رلنا چی شده؟‬ ‫رلنا: نمیدونم، یکی از مهماندارای رواپیما بدست یکی از زامبیا زخمی شد!‬ ‫جیل: مگه تو رواپیما کای آلوده به ویروس بوده؟‬ ‫رلنا: آره االنه که مهماندارم وحشی بشه باید سریع ماافرا رو به اتاق پشتی ببریم!‬ ‫با کمک کلرو بطیه ماافرا رو به کابین خلبان و اتاقای مهماندار بردیم!‬ ‫312‬ ‫15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا‬ ‫رمانسرا‬ ‫پیرس: چه راگیر واگیری شده !!!!‬ ‫کریس: گفتی نیرو بفرستن؟‬ ‫پیرس: آره االن میان!‬ ‫تمام درایی که ما و ماافرا توش بودیم و قفل کرده بودیم که با کوبونده شدن زامبیا به در صدای جیغ ماافرا در‬ ‫اومده بود! رمه ترسیده بودن!!!‬ ‫: تو رو خدا بگید اینجا چه خبره اینا دیگه کین!؟‬ ‫جیل: آروم باشین االن نیروی کمکی میرسه!‬ ‫: ولم کنید بابا من میخوام برم بیرون از شمارا آبی گرم نمیشه به اینا اعتماد نکنین وگرنه رممون میمیریم!!!‬ ‫کریس: مگه نمیفهمی اون وحشیا دارن درو از جا در میارن تمدادشون زیاد شده اگه بخوای خارج بشی خودتم قربانی‬ ‫میشی دوس نداری که بهت شلیک بشه!!!‬ ‫: من این چیزا حالیم نیس زودباش درو باز کن میخوام برم!‬ ‫کریس عصبانی شدو یطه مردو گرفت و به دیوار تکیه داد!‬ ‫کریس: تو میخوای بمیری بمیر به درک ولی اجازه نمیدم با زندگی دیگران بازی کنی حاالم مثه آدم برو یه گوشه‬ ‫بشین تا نیروی کمکی بیاد!‬ ‫مرد از ترسش یه گوشه نشات و ساکت شد..!!!‬ ‫جیل: کریس نباید سرش داد میزدی خوب حق دارن ترسیدن دیگه!!!‬ ‫کریس: اگه نظام کشورمون طوری بود که به مردمن آموزش میدادند االن انطدر تلفات نمیدادیم!!!‬ ‫بمد از رسیدن نیروی کمکی و خارج کردن ماافرای رواپیما تو فرودگاه چین به خاطر تمداد زیاد زامبی رواپیمارو‬ ‫منفجر کردن.‬ ‫************************‬ ‫: ما واقما خوش حالیم که کشورتون نیروی کمکی برامون فرستادند. کشور چین وضمش خیلی خرابه ما نمیدوناتیم‬ ‫که قرار شما بیاین وگرنه جور دیگه ایی ازتون استطبال میکردیم!‬ ‫412‬ ‫15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا‬ ‫رمانسرا‬ ‫جیل: میشه بگید...!‬ ‫: آران بله ببخشید خودمو ممرفی نکردم من دکتر مک راتم تولید کننده پادزرر تمامی ویروسا!و رئیس جمهور‬ ‫کشور چین!‬ ‫جیل: شما اگه تولید کننده پادزه ویروسین پس چرا تو کل جهان گاترش ندادین!‬ ‫دکترمک: چون مطمئن نبودم که ویروس به رمه باازه ممکن بود عده ایی کشته بشن!‬ ‫جیل: پس نباید بگین تولید کننده ویروس راتم، شما حتی مطمئن نیاتین ویروسی که تولید میکنین درسته یا نه‬ ‫چطور میتونین ادعای کنید که پادزرر ویروس تولید میکنین!‬ ‫کریس: جیل تمومش کن ما واسه چیز دیگه ایی اینجاییم!!!‬ ‫دکترمک: اشکالی نداره حرف خیلی خوبی زدن!ولی شرکت ویل فارما تولید کننده ویروساش من بودم اونا که دیگه‬ ‫یه ادعا نبودن!‬ ‫جیل:ولی شرکت ویل فارما که برای سناتور بود!‬ ‫دکترمک که انگار حاابی جا خورده بود به جیل خیره شد!!!‬ ‫لئون: ببخشید آقای دکتر ما دیگه باید بریم االن وقت این حرفا نیس!(به جیل اشاره کرد بلندشه) نگران نباشید‬ ‫نیروی کمکی در راره!‬ ‫جیل: (باطنه)درسته االن وقت این حرفا نیس بمدا به طور مفصل در این مورد حرف میزنیم!!!‬ ‫دکترمک: خوشحال میشم با خانومی مثل شما رم صحبت بشم!!!میگم تا رتل رارنماییتون کنن امید وارم اینجا راحت‬ ‫باشین!‬ ‫********************‬ ‫جیل: شمارا نذاشتین من باراش صحبت کنم اگه یکم دیگه ادامه میدادم خودشو لو داده بود!‬ ‫کریس: ما االن بهش احتیاج داریم فکر کردی مارا بهش شک نکردیم من خودم اولین نفری بودم که بهش مشکوک‬ ‫شدم ولی االن موقمیت خوبی نبود اون از اومدن ما اصال خوشحال نشد،ما باید سریع آلبرتو پیدا کنیم!بمدش به این‬ ‫دکتر خوش خ وخال بپردازیم!‬ ‫512‬ ‫15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا‬ ‫رمانسرا‬ ‫جیل: اونکه االن باید تو آزمایشگارش باشه!!!!‬ ‫لئون: میدونی کجاس؟‬ ‫جیل: آره،تو آزمایشگاه مرکز شهره !ولی من تاحاال ندیدم‬ ‫پیرس: من االن سریع پیدا میکنم.....!!!!!‬ ‫کریس: نیروی کمکی الزم داریم صد نفرم جمع بشن نمیتونن با آلبرت مطاومت کنن!!!‬ ‫...................................!!!‬ ‫*******************************‬ ‫جیل‬ ‫جیل: خودشه؟‬ ‫پیرس: آره خودشه!‬ ‫کریس به سربازا آماده باش اعالم داد!!!‬ ‫لئون: ایدا کو؟.......!!!وای دوباره سرخود رفته داخل آزمایشگاه آخه االن من باید چیکارکنم!این دختر منو میکشه!!!‬ ‫با عالمت کریس وارد آزمایشگاه شدیم!!!‬ ‫سریع از پله را پایین رفتم آزمایشگاه فوق الماده شیکی بود ولی به داخل زمین منتهی میشد....!!!!‬ ‫جیل: آزمایشگاه خیلی بزرگه باید ازرم جدا بشیم!‬ ‫کریس: نمیتونم تنهات بزارم!‬ ‫جیل: بخدا چیزیم نمیشه آزمایشگاه خیلی بزرگه رممون که نمتونیم با رم باشیم!!!‬ ‫کریس: با اینکه اصال نمیتونم قبول کنم تنهات بزارم ولی چاره ایی نیس فمال برو خیلی مراقب خودت باش!!!‬ ‫جیل: چشم قربان‬ ‫لبامو رو لباش گذاشتمو گفتم: نگران من نباش به این سادگیا نمیمیرم!!!!‬ ‫کریس نگاه عمیطی کردو سریع از رم جداشیم!!!‬ ‫612‬ ‫15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا‬ ‫رمانسرا‬ ‫رر کدوممون با ده نفر سرباز از رم جدا شدیم!!! به پله آخری که رسیدم چشمم به آلبرت خورد که با لباس فرم‬ ‫داشت رویه جاد امتحان میکرد!خیلی آروم وارد اتاق شدم آلبرت پشتش به من بود!!!!‬ ‫صداش میخ کوبم کرد...!!!‬ ‫آلبرت: باالخره اومدین؟ خیلی وقته منتظرتونم میدوناتم پیدام میکنین!!!‬ ‫روشو کرد به منو با اون چهره کریهش بهم لبخند زد!!!‬ ‫جیل: دیگه کارت تمومه آلبرت وسکر، ررچی کثافت کاری تا االن کردی باه دیگه نمیزارم ادامه بدی!!!‬ ‫اسلحه امو روش گرفتم...!‬ ‫بایه پوزخند اومد طرفم!!!‬ ‫جیل: رمونجا وایاا وگرنه شلیک میکنم!!!!‬ ‫آلبرت با خنده جلومیومد...منم ری عطب میرفتم!!!یه تیر توسرش زدم که پرت شد عطب ولی میدوناتم اون تیر‬ ‫اثری نداره، ولی حاابی تحریکش کرد.عصبانی شدو از جاش بلند شد....!!!!به طرفم حمله ور شد، سریع جاخالی دادم‬ ‫تند تند بهش تیر اندازی کردم سربازارم یکی یکی از پا‬ ‫در میاورد!!! رفتم داخل‬ ‫یکی از کمدای مخصوص دارو قایم شدم، داشتم از ترس سکته میکردم ای کاش بطیه اینجا بودن نمیدونم کجا‬ ‫غیبشون زد!که اصال نمیشد پیداشون کنی موبایلمم که آنتن نمیدادف ای به خشکی شانس که انطدر من بدشانام!!!‬ ‫آلبرت: خانوم کوچولو کجا قایم شدی، خودتم میدونی نمیتونی از دستم در بری!!!منو تو قبال بارم رمکار بودیم،‬ ‫شریک بودیم تازه محافظمم که بودی دلیلی نداره قایم بشی کار رمتون تمومه خودتم میدونی که من خیلی راحت‬ ‫میتوناتم فرارکنم ولی اینکارو نکردم حاالم زود باش از‬ ‫سوراخ موشت بیای‬ ‫بیرون!!!‬ ‫چشم به یه کپاول افتاد...باید کپاول یخ فشرده شده میبود سریع ازتو کمد برش داشتم و آماده باش گرفتم‬ ‫دستم.....باخودم شمردم....یک..........دو.....سه..رمس� �که درو باز کرد کپاولو به طرفش گرفتمو محتویاتشو‬ ‫روش خالی کردم....بمدشم زدم به چاک، سریع از پله را بال رفتمو‬ ‫712‬ ‫15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا‬ ‫رمانسرا‬ ‫خودمو به آساناور‬ ‫رسوندم ررکاریم کردم که با کریس تماس بگیرم نشد.‬ ‫آلبرت داشت دنبالم میومد سریع سوار آساناور شدم رمینکه اومد بهم حمله ور شه در به موقع باته شد...یه نفس‬ ‫عمیق کشیدم ..موبایلم زنگ خورد..کریس بود، سریع برداشتم..!‬ ‫جیل: الو کریس...پس شمارا کجایین.......نه من حالم خوبه..،فط آلبرتو پیداکردم االنم دنبالمه به کمک احتیاج دارم‬ ‫رمه سربازا رو کشت منم االن تنهام......االن؟...االن دارم میرم............‬ ‫یهو سطف آساناور از جا کنده شد..نا خواسته جیغ بلندی کشیدم که صدای کریس از پشت گوشی اومد...!!!موبایل از‬ ‫دستم افتاد...میخواست بیاد پایین که بهش شلیک کردم..ولی سگ جون مگه چیزیش میشد!به محض بازشدن در‬ ‫ازش پیاده شدم .....رسیده بودم به پارکینگ‬ ‫طبطاتی....کای نبود‬ ‫وموبایل و اسلحه ام که از دستم افتاد....برقای پارکینگ ری روشن و خاموش میشدن....به طور باورنکردنی آلبرت از‬ ‫پشت منو گرفت و چابوند به دیوار...نفااش به صورتم میخورد و اذیتم میکرد....!!!‬ ‫آلبرت: باالخره گیرت انداختم ....دوس داری چطوری بکشمت که بری وردست پدرت!‬ ‫جیل: اونی که باید بمیره تویی نه من مطمئن باش اگه حتی منم بکشی زنده نمیمونی خیلی وقت پیش باید میمردی‬ ‫ولی اینطور نشدولی باالخره میمیری!‬ ‫آلبرت: باشه پس...‬ ‫چشامو باتم ....الاقل چشم باته بمیرم بهتره......!!!!‬ ‫صدای شلیک اومد..........!!!!‬ ‫اول فکرکردم تیر به خودم خورد ولی وقتی چشامو باز کردم دیدم تیری که صداش اومده بود به آلبرت خورد...حاال‬ ‫ای کاش تیر مممولی بود، تیر رمرا با بمب ثانیه ایی بهش خورد..رمینطوری ماتم برده بود که یکی منو سریع کشید‬ ‫به سمت خودش ولی با منفجر شدن بمب حدس زدم‬ ‫دومتری اونطرف تر پریدم،‬ ‫چشام باته بود که صدای کریس به گوشم خورد!!!‬ ‫کریس: جیل ..جیل باتوام چشاتو باز کن!!!باتوام مگه نمیشنوی!!!!‬ ‫812‬ ‫15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا‬ ‫رمانسرا‬ ‫جیل: چیه بابا!!! بیا باز کردم..نکنه فکر کردی مردم،‬ ‫کریس: دیوونه! فکر کردم!!!‬ ‫جیل: صد بار گفتم که من به این سادگیا نمیمیرم....!!!!‬ ‫تازه متوجه آلبرت شدم که بی حال روزمین افتاده بود....از جام بلند شدم که چشم به بطیه خورد که زل زده بودن به‬ ‫آلبرت...جیک به طرفش رفت!‬ ‫کریس:نرو! مطمئنن رنوز زنده اس!‬ ‫جیک به حرفش توجهی نکردو رفت طرفش تمام بدنش از خون پوشیده شده بود....!!!‬ ‫آلبرت:...توو....تت..تو پار....م..ی...م.گه ..نه!تتتتت...تو ب..رم ..تیر ان...دازی..ککک...رد...ی؟‬ ‫جیک: ریچ وقت فکر نمیکردم یه روزی به پدرم تیراندازی کنم با کارایی که تو کردی صدبار مرگ برات کمه این‬ ‫کمترین کاری بود که برات کردم.....!!!!‬ ‫اشک تو چشاش جم شد براش سخت بود که پدرش و بکشه!!!!‬ ‫کریس با بیایم اعالم نیرو کرد...دکتر مک رم رمون موقع از راه رسید....!!!و رفت طرف آلبرت نبظشو گرفت و با‬ ‫نگاه عمیطی که به ما انداخت فهمیدم که مرد.....!!!!!!‬ ‫دکتر مک: خودم دستور انتطالشو میدم!‬ ‫شری به طرف جیک رفت و بغلش کرد...!!!!‬ ‫نمیدونم چرا خوشحال نبودم..انتطام پدرمو گرفتم ولی خوشحال نبودم نباید به این سادگی میمرد..!!!!!‬ ‫انتظار مرگ سختری براش داشتم....!!!!انتظار داشتم به بدترین شرای ممکن بمیره!انتظار داشتم انطدر زود تموم نشه‬ ‫.............‬ ‫*********************‬ ‫لئون: بارام ازدواج میکنی؟‬ ‫ایدا: نه؟‬ ‫912‬ ‫15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا‬ ‫رمانسرا‬ ‫لئون از پشت کمر ایدا رو گرفت‬ ‫لئون:چرا ازدواج میکنی،میدونی چند ساله من بهت عالقه دارم خاته نشدی از این رمه زندگی مجردی؟!‬ ‫ایدا: حاال باید فکر کنم!!!‬ ‫لئون: رمین االن!‬ ‫ایدا:لئو...‬ ‫لئون اجازه نداد ایدا حرفشو تموم کنه که لباش گذاشت ایدا رم رمراریش کرد....!!!‬ ‫لئون: میدوناتم قبول میکنی!!!‬ ‫یک ماه بمد..........‬ ‫شری: شما واقما خجالت نمیکشین این چه حرفیه دارین میزنین مملومه امکان پذیر نیس اگه پار خودتون بودم‬ ‫رمینطوری میکردی؟‬ ‫دکتر مک: ولی این تنها راه ممکنه اگه یه نفر بمیره بهتره یا کل جهان؟رریه قطره خون جیک میتونه جون میلیون را‬ ‫نفرو نجات بده!!!‬ ‫سر خونه باشه ولی خوب بمدش که میشه به جیک خون بدیم؟ مگه نه؟‬ ‫شری: اگه بح‬ ‫دکترمک: نه ریچ نمونه ای با خون جیک سازگار نیس تنها پادزرری که میشه به اون زامبیا تزریق کرد خون جیکه‬ ‫چون رم خون آلبرته به رر حال پدرش بوده!!!‬ ‫جیک: مشکلی نیس من حاضرم!!!‬ ‫شری: میفهمی چی داری میگی!!،پس من چی! نه من نمیزارم‬ ‫جیک شری رو از اتاق برد بیرون.....‬ ‫لئون: آقای مک نمیشه که به یه نفر بگیم رمه خونتو بده تا کل جهان نجات پیدا کنن خیلی ماخره و غیر منططیه!‬ ‫دکتر مک: مگه نمیبینید جهان داره به خاطر زامبیا نابود میشه کم کم خود مام زده نمیمونیم ریچ فرقی نمیکنه االن‬ ‫جیک جونشو از دست نده در آخر رم اون رم کل جهان نابود میشه ولی اگه اون بمیره کل جهان نجات پیدا میکنه،‬ ‫یه نفر بمیره بهتره یا رزاران نفر!!!‬ ‫.............................‬ ‫112‬ ‫15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا‬ ‫رمانسرا‬ ‫شری با گریه گفت: تو روخدا جیک! من بدون تو میمیرم نزار این اتفاق بیفته خوارش میکنم!!!‬ ‫جیک صورت شری رو بین دستاش گرفت و اشکاشو پاک کرد...‬ ‫جیک: آروم باش عزیز دلم...گریه نکن، تو که میدونی نمیتونم اشکاتو ببینم، ببین اگه من نباشم میلیونها نفر نجات‬ ‫پیدا میکنن پس فکر کردی به خاطر چی پدرمو کشتم به خاطر مردم به خاطر آدمای بی گناری که جونشونو به خاطر‬ ‫اون از دست دادن، یه جورایی بهشون مدیونم اینطوری دینمو بهشون ادا‬ ‫میکنم تو که دوس نداری من عذاب بکشم!!!‬ ‫شری: نمیتونم بی تفاوت باشم!!!!توروخدا جیک...آخه من بدون تو چیکار کنم!!!ررکاری بگی میکنم دیگه به پلیس‬ ‫زنگ نمیزنم اصال رر کاری خواستی بارام بکن ولی تو رو خدا نرو...!!!‬ ‫جیک دستاشو گذاشت رولب شریو شری ساکت شد بغلش کردو بمد اروم لباش و رو لباش گذاشت.........!!!‬ ‫............................‬ ‫جیک داشت برای عمل حاضر میشد!‬ ‫کریس: تو مطمئنی؟‬ ‫جیک: تا حاال اینطدر مطمئن نبودم !میخوام که از شری مراقبت کنین اون خیلی تنها میشه تنهاش نزارین!‬ ‫کریس که اشک تو چشاش جمع شد به طرف جیک رفت و رمو بغل کردن!!!!‬ ‫جیک: خیالم راحت باشه دیگه!‬ ‫کریس: آره مراقبشم رممون مراقبشیم، نمیخوای ببینیش؟‬ ‫جیک: نه نمیتونم ببینمش باید بتونه فراموشم کنه دیگه باید به نبودنم عادت کنه!!!!‬ ‫دکترمک: خوب اماده ایی؟‬ ‫جیک سرشو تکون دادو با لبخند از کریس جدا شد......‬ ‫********************‬ ‫شری: حاال من باید چیکار کنم؟‬ ‫112‬ ‫15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا‬ ‫رمانسرا‬ ‫کریس: ریچی زندگی باید بکنی.‬ ‫شری:اونم با یه بچه!!!!!‬ ‫ایدا:چیییی؟؟؟؟؟شری............ مگه...مگه تو بارداری؟‬ ‫شری:میخواستم زودتر خبر پدر شدنشو بهش بدم ولی ای کاش زودتر میدوناتم!!!!‬ ‫رمه با بهت به شری خیره شده بودن این چند وقته انطدر خبرای عجیب غریب به گوششون خورده بود که دیگه این‬ ‫یکی خیلی براشون سنگین بود.‬ ‫جیل: حاال میخوای بچه رو...‬ ‫شری: مملومه که نگهش میدارم تنها یادگار شوررمه...!!!‬ ‫با عصبانیت از اتاق خارج شد!!!‬ ‫الرا: طفلک، باید خیل مراقبش باشین تنهاش نزارین اون بیشتر از ررکای این چن وقته ضربه خورده!!!!!‬ ‫رلنا: من میرم پیشش!!!‬ ‫*************************‬ ‫چن وقت بمد.....‬ ‫:کدوم گوری راتی...بیا این در لمنتیو باز کن، میدوناتم به این راحتی نمیمیری جون سگ داری.....عوضی بی رمه‬ ‫چیز بیا این در لمنتیو باز کن.....‬ ‫.................................................. .....!!!!‬ ‫یه حس تازه نزدیکه بوی عطر تو پیچیده‬ ‫دلم عاشق شده انگار از اون وقت که تورو دیده‬ ‫تو نیاتی بی تو من ماتم‬ ‫مثه سنگ خشک و سرسختم‬ ‫تو باشی عاشطی خوبه‬ ‫212‬ ‫15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا‬ ‫رمانسرا‬ ‫کنارت خوب و خوشبختم‬ ‫تو ، تو خانومی تو ، چه جذابی‬ ‫تو خود ماری که داری می تابی‬ ‫واسم یک روز این دنیا بی تو رر لحظه زندونه‬ ‫تو باشی زندگی زیبا مثه قطره ی بارونه‬ ‫تو مثل گل حااسی تورو باید نوازش کرد‬ ‫کنارت زیر یک سطف موند ، رمیشه با تو سازش کرد‬ ‫(پایان)‬ ‫پايان‬ ‫» کتابخانه مجازی رمان سرا «‬ ‫برای دانلود جديد ترين و بهترين رمان های ايرانی و‬ ‫خارجی به رمانسرا مراجعه کنید‬ ‫312‬