15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا رمانسرا نام کتاب : 15 سال کابوس نويسنده: مهسا خوش قامت المع » رمان سرا « منبع:/http://forum.98ia.com 1 15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا رمانسرا پونزده سال کابوس ... پونزده سال نابودی...پونزده سال بدون آرامش وحتی یک ساعت خواب راحت...کابوسی که تمومی نداشت وروز به روز شدت می یافت.کی فکرشو میکرد این میراث جهنمی ادامه پیداکنه... راکون سیتی و آمبرال نابودشد ولی میراث جهنمیش ادامه پیدا کرد. نابودی خود آمبرال دراارر فط یه شرکت داروسازی مممولی به حااب میومد اما رازپنهانی داشت اون رازکه باع آمبرال وحتی راکون سیتی شده بود رمان تولید ویروس بود...! شرکت آمبرال درسال1968توس اسپنچر,دکترمارکوس ودکتر وسکر تاسیس شد.اسپنچر سمی داشت به کمک سرمایه خود و وسکر شرکت دارویی بزرگی به اسم آمبرال وسکر تاسیس کنن.!درواقع وسکر طراح ومدیر اصلی تاسیس آمبرال بود واسه رمین اسم شرکت آمبرال وسکر نامیده شد دکتر مارکوس و وسکر درتحطیطات وآزمایشات خود در حال کار بر روی ویروس جدیدی به نام ویروس پروجنیتورا بودن ,ویروسی که یکی از اولین تولیدات پنهانی شرکت آمبرالوسکر محاوب میشد و دارای شرای بایار نامتمادلی بودکه نیازبه سالهاتات وبرسی داشت...! درسالهای ابتدایی تاسیس آمبرال,اسپنچر از قصر مرموز خود که در اقامتگاری درتپه رای آرکلی شهر راکون سیتی قرارداشت به عنوان محل آزمایشات وتحطیطات خود استفاده میکرد...! درحالی که آن طرف تر وخارج ازشهر راکون سیتی دکترمارکوس وبطیه اعضای جدید به کار گرفته اش دریک آزمایشگاه درحال تحطیطات مجزای خودبودن...!. دررمان سالهای ابتدایی شرکت آمبرال ادوارد وسکر به طرز مرموزی به قتل رسید وپارش آلبرت وسکر پات پدرشو دراین شرکت به عهده گرفت ....! در طول سی سال اولیه تاسیس شرکت آمبرالوسکر ,دراارر فمالیت رای خود را درتولید قرصای آسپیرین وسرماخوردگی ادامه داد وخیلی زود به یکی از غولهای داروسازی دنیا تبدیل شد . دکترمارکوس باالخره تونات ویروس Tراتولیدکند که این ویروس ازرمان ترکیب پروجنیتورادرست شده بود.! 2 15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا رمانسرا تات این ویروس ابتدا برروی جاد یک فرد مرده آزمایش شد که عالوه بر آنکه توانات جان تازه ای به اوبدرد توانات برخی توانایی رای محدودی را برای او ایجاد کند . بمداز به قتل رسیدن مارکوس ,ویلیام به عنوان فرداصلی برروی تولید پروژه ی سالح بیوتکنولوژی قرارگرفت و آلبرت رم نیز به پات باالیی دردپارتمان پلیس راکون سیتی منصوب شد. دخترویلیام بیرکین به نام شری بیرکین ازفمالیت رای پنهانی پدرش وبه قتل رسیدن مارکوس خبرنداشت وبدون اطالع به پدرش کمک میکرد. طولی نکشید که بیش تر پاتای اصلی راکون سیتی دراختیار کامل شرکت آمبرالوسکر قرارگرفت واین شهر به نوعی به مطر شرکت آمبرالوسکرتبدیل شد...! الکااندره که عموی آلبرت وسکر بود نیزساختمان اختصاصی خود را که درجزیره راکفورت تاسیس کردبه رمراه دوفرزند دوقلوی خود آلفردوآلکایا مشغول به کارشد .آلفردو آلکایا ازپدرخود متنفر بودن چون اون دوتا اِDNAمادربزرگ خود که ورونیکا نام داشت بوجود اومده بودن وبه این دلیل خاطره خوشی از پدرشان نداشتن...! طولی نکشید که آلکایا در دوران جوانی خود ویروس Tورونیکا روتولید کرد,ویروسی که خیلی شبیه ویروس Tدکترمارکوس بود. آلکایا باتات این ویروس بر روی پدرش اورا به ریوالی وحشتناکی تبدیل کرد. پس ازمرگ پدرش,آلکایا متوجه شد که این ویروس به یک چرخه پنجاه ساله احتیاج دارد برای درست کار کردن . آلفرد درتمام این مدت به خواررش کمک میکرد...! آلکایا برای اینکه نال خودرا برای ادامه این چرخه پنجاه ساله ادامه درد دوفرزند خود رلنا ودبرا برای برای کمک به خودش واداشت پدررلنا ودبرا پلیس شهربود وبه شدت مخالف کارای رمارش بود. پدررلنا ودبرا را برای کار توپلیس تشویق میکرد ولی خوب می دانات که آلکایا فرد خطرناکیه ,رلنا ودبرا ازانجام ویروس وفمالیت رای آن خودداری میکردن ولی چون میترسیدن ازمادرشون ,مجبور به رمکاری میشدن . پدرشان زیر نظر آلبرت وسکر فمالیت میکرد وفکر میکرد آلبرت فردمورد اعتمادی است برای رمین فرزندان خودرا به دوراز چشم آلکایا وارد گارد ریاست جمهوری کرد ولی دبرا چون خیلی ترسیده بود پیش مادرش برگشت دوباره به رمکاری بامادرش ادامه داد . رلنا دختری با چشای قهوه ای تیره صورتی کشیده پوست نه سفید نه تیره قد بلند بامورای لخت بلند مشکی درکل خوشگل بود و برخالف خواررش که کامل سفید مثه یخ با مورای کوتاه بود. 3 15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا رمانسرا رلنابه کمک پدرخود آموزش دید ویکی از اعضای گروه B.O.Wدر گارد امنیتی عضو شد.در تمام این مدت آلبرت پنهانی از رلنا به آلکایا گزارش میداد وچون آلکایا شوررشو مانع انجام کاراش میدید به آلبرت گفت که شوررشو پهانی به قتل برسونه . پدررلناو دبرا به دست آلبرت کشته شد ورلنا درگیر پرونده قتل پدرش شد و خبرنداشت که آلبرت و مادرش در پی کشتن او راتن . درسال 1668دکتر مارکوس جلوی مرگ احتمالی خودرا به کمک ویروس Tگرفت وبا یک حمله فاجمه آسا به کاخ اسپنچر درتپه رای راکون سیتی منجر به آلوده شدن جنگل رای اطراف کاخ وحتی آزمایشگاه شخصی اش شد. اسپنچرمردو مارکوس به خواسته اش رسید ,نیرورای S.T.A.R.Tکه تحت نظر آلبرت فمالیت میکردن خیلی زود وارد عمل شدن تا بتونن رمه چیو زیر سلطه بگیرن . وسکر به کمک یکی از اولین تای رانت رای اولیه یمنی رمان سالح بیو لوژیکی به خود تزریق کرد وتوانات قدرت بزرگی رانصیب خود کند و توانات قصر را به کلی نا بود کند . پس از این حوادث افرادی نظیر :ربکا چمبرس ,کریس ردفیلد ,جیل ولنتاین تواناتن جان سالم به دربرن ...!!! تادوماه بمداز این فاجمه طاقت فرسا کل افراد ساکن در راکون سیتی به زامبی تبدیل شدن رئیس جمهور سمی دربهبود این شهرداشت نام رئیس جمهور وارن بود که نتوانات کاری ازپیش ببرد...آلکایا ووسکرودبرا بافمالیت راویروس جی روتولید کردن. ویروس GازویروسTخیلی قوی تر عمل میکرد.رلناچون قبال درتولیدویروس نطش داشته احااس گناه میکرد زمانیکه تیم ریکاوری اعزام شد تاویروسGرا تحویل بگیرد آلکایابه خواسته آلبرت از دادن ویروس امتناع کردوباتزریق آن به بدنش منجر به تبدیل موجود وحشتناکی شد.! این ویروس باویروسای دیگه خیلی متفاوت بود چون حتی موجودات تبدیل شده رم متفاوت بودن واین تفاوت برای آلبرت خیلی مهم بود,آلبرت درواقع دیگه یک اناان نبود قدرتی فناناپذیرداشت . کریس ولئون آلکایا رو کشتن گرچه دیگه اون موجود چندش آورآلکایا سابق نبود تو اون راگیر واگیر ودرگیری آلبرت از فرصت استفاده کردو دبرارو بیهوش وباآخرین نمونه ویروس فرارکرد و به جزیره راکفورت پناه بردو اقامتگاه جدیدی ماتطر کرد. لئون وکریس ررکاری برای پیدا کردن آلبرتو ودبرا کردن ولی تالششون بی نتیجه ماند .شهر راکون سیتی نابود شد وتوس یک بمب اتمی به خاک نشات اما آلبرت با نمونه رایی که دردست داشت سمی کردآمبرال رو احیا کنه . 4 15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا رمانسرا دبرا خیلی برای پیدا کردن خواررش تالش کردوحتی چن بار ازپیش آلبرت فرار کرد اماآلبرت مانمش شدو اونو تو آتش جهنمی میراث باقی مانده آمبرال غرق کرد. رمان طورکه گفته شد رلنا یکی از اعضای تولید ویروس بود البته به طور ناخوسته دست به این کار زده بود وبه رمین دلیل خودرا گنارکار میدانات ومرگ پدرومادرشو تطصیر خود گذاشته بود وبا پیوستن به گاردامنیتی ونجات خواررش سمی برجبران داشت . راکون سیتی درناحیه غربی آمریکا قرار داشت ویازده سال رربری آن بدست وارن افتاد وارن ازرو بی تجربگی ونادانی تمام فمالیتای مردم شهر را به آمبرال سپرده بود . پنجاه درصد مردم کارمندان شرکت آمبرال بودن ووارن باباخبر شدن این موضوع وکل ماجرای سازمان تروریاتی توس کریس نیرورایی برای مطابله باسازمان تروریاتی آمبرال انجام داد . سرانجام توس آلبرت وسکر به طور النی به قتل رسید ... وبا روی کار اومدن آدام بن فورد وواردشدنش به این جریانات داستان شروع میشود. آدام بن فورد رئیس جمهور ایاالت متحده آمریکا دراین شهر عهده دار کاراشد ,ولی وقتی میبیند کاری ازش ساخته نیات مجبور به رمکاری با وسکر میشود وبه طور نمایشی و غیر واقمی آمبرال وراکون سیتی را نابود کند. جیل بن فورد که درواقع به جیل ولنتاین شناخته شده بود از کارای پدرش کامال بی اطالع بود وفامیلی او ولنتاین نبود او تنها فرزند رئیس جمهور یمنی آدام بن فورد بود ووقتی درگارد ریاست جمهور آدام بن فورد بود ووقتی درگارد ریاست جمهوری واردشد ازپدرش خواست که با یه شناسنامه قالبی به اسم جیل ولنتاین درگارد امنیتی مشغول به کار شود . درواقع برای اینکه نمیخواست رمکارانش ازرویت او با خبر شود تاراحت به کارش ادامه درد...! جیل**** جیل: وای بابا خوارش میکنم بس کن یه جوری بارام رفتار میکنی انگار بچه ام فک نمیکنی دیگه بزرگ شدم.! آدام: نمیدونم احااس خوبی ندارم خوب تنها بچمی نمیتونم نابت بهت بی ارمیت باشم تازه خیلی شبیه مامانتی . جیل:آخه نه اینکه شما دوتا خیلی بهم عالقه داشتید که حاال چونکه شبیه مامانم شمام چون عالقه شدیدی به مامان داشتین دلتنگ من میشین واقما که ماخره است . آدام:منو مادرت توافطی از رم جدا شدیم چه ربطی داره ببین... 5 15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا رمانسرا باباز شدن دراتاق پدر دیگه ادامه ندادو نگارمون به سمت در چرخید باواردشدن یه مرد سراپا سیاه پوش نگارم رنگ تمجب گرفت . یه عینک دودی با بارونی مشکی خیلی برام عجیب بود . آدام:ا اومدی بیا تو جیل بهتره دیگه بری دخترم خیلی کار دارم . جیل: شما به کارتون برسین من راحتم . نگاری که بابام بهم انداخت فهمیدم برم بهتره . رمیشه وقتی بابام این طوری نگام میکرد باید سریع جیم میشدم . باالخره رئیس جمهورو جذبه اش دیگه! موقع رفتن کامال روبروی مردسیاه پوش بودم چهره اش آشنا بود ولی یادم نمی اومد کجا دیدمش درم برام باز کرد چه پررو بود مملوم نیس چه خری رس بهم لبخند زد منم با عصبانیت از در خارج شدم در پشت سرم باته شد یمنی کی بود مملوم بود با بابا خیلی صمیمی بوده ,البد حرف خصوصی داشتن دیگه که با کمال احترام بیرونم کردن. رمین طوری تو رارروی دفتر راه میرفتم که محکم به یه چیزی خوردم با سر افتادم زمین فکرکنم آدم بود ,باگیجی ازرو زمین بلند شدم تازه توناتم ببینم کیه ! نگارمون که بهم افتاد بررسیش کردم یه پار جوون درحد مرگ خوشگل پوستش نه سفید بود نه تیره مورای روشن رمون نکافه ای بود استیل بدنشم عالی بود باچشای طوسی تیره عجب جیگری بودا..! اگه دید زدنت تموم شد برو کنار ! کثافت برخالف تیپ بیاتش اخالقش مزخرف بود. ـ ری کجایی تو نمیشنوی؟! جیل: درس صحبت کن اصا میدونی من ک....اصا تو کی راتی؟ ادامه حرفمو خوردم نباید میفهمید من کیم با نفرت بهش نگا کردم ـ داشتی میگفتی چرا ادامشو نگفتی تومگه کی راتی ران؟ جیل: دیدم به تو ربطی نداره من کیم گفتم ادامشو نگم . آران سوختی !!! نوش جونت . 6 15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا رمانسرا جیل: حاال تو کی راتی انگار خیلی عجله داشتی واسه رفتن تو اتاق رئیس جمهور (پوزخندی بهش زدم) ـ چون داری از فوضولی میمیری بهت میگم ناکام نمونی لئون اس کندی محافظ رئیس جمهور وگارد ریاست جمهوری ورئیس کل گروه B.O.Wراتم اگه کمه بازم اطالعات بدم کفم برید بابا ایول عجب بشریه پس این محافظ پدرمه حیف که نمیخوام کای بفهمه وگرنه حالیش میکردم من کیم. لئون: صبرکن ببینم نکنه تو رمون آموزش دیده تازه واردراتی ؟ جیل:آره درسته خوب که چی؟ لئون:رمون طور که فکر میکردم حواس پرتو بی دستو پایی. بیشمور ررچی دلش میخواد میگه لئون: تو اینجاچیکار میکنی چه جوری اجازه ورود بت دادن؟ خاک برسرم االن میفهمه چی بهش بگم آخه .!!!! جیل:خوب... ر..راستش ...ای بابا مملومه اومده بودم دنبال تو دیگه لئون:مشکوک میزنی اسمت چیه؟ جیل:اسمم جیل ولنتاینه خوب دیگه االنم که تورودیدم حاال باید کجا بریم؟ لئون:اوال تو نه شما درضمن تو االن نمیدونی باید کجا بریم؟ عطده ای حاال شما نه تو چه فرقی داره بیشمور عوضی. جیل: مملومه جزیره راکفورت بمدشم میریم چین ولی چیزه... ببین میتونیم نریما خیلی دوره لئون:حوصله این شروورارو ندارم خوبه الاقل میدونی کجا میخوایم بریم دنبالم بیا ...سربه روا اه اه این دیگه کیه واقما چطد گنداخالقه بابا خیلی ازش تمریف میکرد خاک برسر فط خوشگله اخالق نداره که..! لئون: دوباره که رفتی توفکر من موندم تو که رمش توفکری چجوری تا االن زنده ای ؟! دیگه داشت خونمو به جوش می آورد!مرتیکه نفهم ای کاش میدونس من کیم 7 15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا رمانسرا لئون:ببین واسه من اگه حتی دختر رئیس جمهورم میبودی فرقی نمیکرد زودباش راه بیفت یا رمش توفکره یا سربه رواست ...! تاحاال ریچ کای جرات نداشت با من این طوری حرف بزنه حتی بابام .! باراش را افتادم سمت خروجی ... سوار یه ماشین خیلی شیک شد مشکی بدون سطف رمون بنت لی خودمون بود رمه بهش احترام میذاشتن ارو چه ابهتی من که چشم ودل سیرم انطد سوار اینجور ماشینا شدم که دیگه حالم به رم میخوره حاال فک میکنه من تا حاال سوار این جور ماشینا نشدم . لئون: بمد رسیدن به مطر سوار رلی کوپتر میشیم حواستو جمع کن من دیگه نمیتونم جمع وجورت کنم . جیل:الزم نکرده بهم بگی خودم میدونم حاال با رلی کوپتر کجا میخوایم بریم ؟ لئون: فرودگاه راکلی میریم باید یه عده ای رو نجات بدیم ..؟! جیل:حاال کیا گیر افتادن ؟ لئون:سناتورو کلر با چن نفر دیگه گیر افتادن... موبایلش زنگ خورد ,گوشیشو از توجیبش درآورد و جواب داد لئون: کلر وضمیت چه طوره ؟ .................................... لئون:باشه...باشه االن میرسیم فمال. با کنجکاوی بهش نگا کردم لئون:خودت که باید بدونی البته بمید میدونم یادت باشه به این جونورا میرسی باید به سرشون شلیک کنی اینطوری جلوگیری ازبین رفتن مهمات میشی رم اون جونورارو تحریک نمیکنی!... رم باع جیل: خودم میدونم نیازی به رارنمایی جنابمالی ندارم ...درضمن من آموزش دیدم نگران نباش..! لئون:نگران تو نیاتم نگران خودمم که تودستوپایی رمش باید مرقبت باشم. وایییییییییییییییییییی...! این دیگه ازکدوم گوری پیداش شد اصا چرا بین این رمه آدم من باید به این بیفتم پارری نفهم عوضی! 8 15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا رمانسرا لئون:مطمئنم االن داشتی جدوآبادمو حاابی با فشات آباد میکردی یا شایدم به خودم بدو بیراه میگفتی درسته؟(پوزخند زد) جیل: چطدر فکرت ممیوبه به چه چرتو پرتایی فکر میکنی واقما که آدم مزخرفی راتی ؟ لئون: ررچی رم که باشم از تو بی دستوپای چلفتی بهترم عوضش خرابکار نیاتم ره! االن فط کافیه اسلحمو ررچی تیر داره تومغز این خالی کنم به جای اینکه تو سر زامبیای بدبخت خالی کنم این از زامبیم بدتره! باالخره به فرودگاه رسیدیم یادم میاد سناتور یه دفه منو با پدرم دیده بود خدا کنه فط منو به یاد نیاره که بیچاره میشم .دلو زدیم به دریا وراری شدیم ,مجبورشدیم از نططه مرکزی فرود رلی کوپتر به سمت فرود بیایم ,من نمیدونم اصا کلر کیه ؟ سناتورم به جهنم رمون گیر زامبیا بیفته بهتر یه کشور ازدسش راحت میشدن . ازباال که به سمت پائین رفتیم رمه جا تاریک بود اونطدر تاریک بود که مجبورشدیم چراغ قوه روشن کنیم من خیلی سریع از پله را پائین می اومدم ولی لئون خیلی بااحتیاط حرکت میکرد ورمش بهم اخطار میداد که این طوری برو, این کارو نکن , اسلحتو درس بگیر, چراغ قوتو خاموش نکن اه که چطدر این بشر گیر میداد ....! لئون:صد بار بهت گفتم از پیشم تکون نخور اگه یکی از اون لمنتیا بهت حمله کنن که کارت تمومه میفهمی یا نه؟ جیل:تو کار من فوضولی نکن توزیادی شلی من مثه تو اینطد فس فس نمیکنم ! لئون:خوش خیال آخرش خودتو به باد میدی ببین کی گفتم دنبالم بیا! رمون طور که حرکت میکردیم صدارایی میشنیدم که بیشتر تحریکم میکرد تا به سمت صدا برم واسه رمین به لئون عالمت دادم...! لئون:صدای رمون جونوراست باید سریع پیداشون کنیم اینجا آنتن نمیده ! بدجوری دلم میخواست برم طرف اون صدارا واسه رمین دیگه پشت لیون نرفتم و به سرعت سمت صدا رفتم ...صدا ررلحظه نزدیک تر میشد اخرسر به پشت درقرمزرنگ رسیدم ...صدا ازپشت درمی اومد باترس دروآروم باز کردم چراغ قوه امو تو کل اتاق چرخوندم نگارم به زنی افتاد که 9 15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا رمانسرا روی زمین بود سریع رفتم کمکش با دستم زیر بغلشو گرفتم . جیل:صدامو میشنوی نگران نباش کمک توراره . اومدم بلندش کنم که یهو به طرفم حمله ورشد که خداروشکر لئون به موقع سررسید وازپشت منو گرفت داشتم سکته میکردم ... ولی برای اینکه جلوش کم نیارم گفتم:چیکار میکنی احمق! لئون: اگه االن من اینجا نبودم که توام شده بودی یکی مثه اینا ... خوب نگا کن ... مثه مورو ملخ زامبی میومد طرفمون ...لئون منو کشید عطب و به سر رمون زامبی که بهم حمله ور شد شلیک کرد... واقما صحنه عذاب آوری بود دیگه دلشو نداشتم نگا کنم. جیل:چیکارمیکنی بی رحم کشتیشون ! لئون:نه اینکه یکیشون داشت نازت میکرد که حاال زدم کشتمش ! عصبی شده بود ...از عصبانیت سرخ شده بود تواون لحظه حاابی ازش ترسیده بودم . لئون:زودباش باید کلرو پیدا کنیم! باالخره ازاون جا به رر سختی که بود خارج شدیم ...ولی اگه اون موقع لئون به دادم نرسیده بود االن اینجا نبودم شانس آوردم... لئون:جیل تو رمین جا بمون تا من برم دنبال سناتورو کلر ررصدایی اومد سریع خبرم کن ... جیل:اوففففففففف!!! حاال انگار من اینجا برگ چغندرم که رراتفاقی افتاد تورو خبر کنم .مگه بی دستوپام الزم نکرده از پس خودم برمیام! باغرور نگاش کردم که محکم دستمو گرفت وفشار داد... دستم داشت له میشد جیل: روانی دستمو له کردی ده ولم کن لئون :دلم میخواد فط یه بار دیگه !...فط یه بار یگه زبون درازی کنی دس واست نمیذارم فهمیدیییییییی؟!!! یا یه جور دیگه حالیت کنم 11 15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا رمانسرا انطد دستم درد گرفته بود که نا نداشتم جوابشو بدم فط سرتکون دادم اشکم داش درمیومد. لئون:آفرین حاال شدی دختر خوب من رفتم فمال! توروحت .... دستمو شکوندی عوضی فط ریکل گنده کرده ریچی حالیش نیس !به ثانیه نرسید که صدای یه دختر به گوشم رسید...! _:کی اونجاس ؟...جواب بده گفتم کی اونجاس ؟! ترجیح دادم جواب ندم ... _:جواب نمیدی اصال نشونه خوبی نیس . به طرفش رفتم ...دیدم با یه چتر بدست ایاتاده چون تاریک بود سایشو میدیدم چراغ قوه رو روشن کردم و روصورتش گرفتم . رمینکه اومدم یه سوال ازش بپرسم یه زامبی از پشت سرش داش میومد جیل: بگیر بشین عجله کن! _:چی ؟ جیل:ده یاال گفتم بشین ! رمینکه نشات بدون ممطلی یه تیر توسرش زدم وازپشت دختره افتاد ! یه نفس راحت کشیدم . _: تو کی راتی؟ جیل:اینو باش به جای تشکرش میگه تو کی راتی تواین دوره وزمونه نمیشه به کای کمک کرد! _:خیله خوب حاال ممنون خوب نمیشناسمت حاال میشه خودتو ممرفی کنی ؟ جیل:اسمم جیل ولنتاینه حاال فهمیدی کیم! _:فهمیدم تو رمون تازه واردی که عضو گروه شدی درسته؟ جیل:ای بابا چرا ررکی به ما میرسه میگه تازه وارد انگار که االن خودشون کهنه واردن که من حاال تازه واردم.اصال تو بگو ببینم تو کی راتی ران؟ 11 15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا رمانسرا از حرفم خنده اش گرفت ... _:چطدر بانمکی تو حاال ببخشید. دستشوآورد طرفم _:من کلر ردفیلد راتم ازآشناییت خوش حالم خیلی شیرین حرف میزنی! منم متطابال دستمو دادم طرفشو گفتم: منکه قبلش خودمو ممرفی کردم به ررصورت ممنون ! لئون:اگه احوال پرسیتون تموم شد اجازه میدید مام حرف بزنیم باصدای لئون برگشتم طرفش مثه عجل مملق میمونه یهو اارر میشه!!! کلر: لئون باالخره اومدی آخر مجبور شدم خودم بیام یه سرگوشی آب بدم. لئون نگاری به زامبی افتاده روزمین انداخت واشاره کرد که چی شده؟! کلر: دوست تازه...(حرفشو خوردو ریز خندید)ببخشید منظورم جیل بود که به موقع نجاتم داد راستی عضو جدید گرورمون خیلی با نمکه منکه خیلی ازش خوشم اومد دستمو روشونش گذاشتم و گفتم: مرسی نظر لطفته عزیزم.! لئون خندید به منو گفت: راستی سناتورو بطیه کجان؟! کلر: دنبالم بیاین باید سریع ازاینجا خارج بشیم...!!! ***************** لئون**** جیل دختر بدی نیس فط یه موقع رایی حواس پرته که اونم به خاطر تازه وارد شدنش به این گروره فط امید وارم زود جا بیفته درغیر این صورت پدرم درمیاد. به چهره اش که نگاه میکنم مورای قهوه ای روشن پوست سفید بینی متناسب چشای قهوه ای خیلی روشن لبای متوس درکل با نمک و خوشگل بود بیشتر بانمک وتو دل برو بود چون زود تو دل کلر جا شده بود ولی یه موقع رایی اعصاب خورد کن میشد . کلررم دختر خوشرویی بود مورای مشکی چشای مشکی مایل به طوسی البته از دور رمون مشکی بود 21 15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا رمانسرا پوست سفید لبای متوس به بزرگ بینی متناسب چن سالی میشه که بارم رمکاریم. موبایلم زنگ خورد صفحه نمایش نشون داد که رانی گی باید باشه حتما اطالعات جدیدی بدست آورده سریع دکمه اتصالو زدمو جواب دادم. لئون:رانی گن میشنوم بگو ..! رانی گن:آه .. لئون حالت خوبه نگرانت شده بودم کلر رم اونجاس؟ لئون: نگران نباش ریشکی اینجا نیس بگو . رانی گن: گفته بودی که درمورد جیل ولنتاین تحطیق کنم یه سری اطالعات در موردش بدس آوردم ولی زیاد نیس ..ویه دختر نوزده ساله که قبال تو گروه آزمایشات آلبرت وسکر کارمیکرد ولی ازکارای وسکر بی خبر بود اینو که میدونی ؟ لئون:آره میدونم االن اینجا پیشمه راستی دختر رئیس جمهور چی اونم اسمش جیل بن فورد بود درسته االن کجاس ؟! رانی گن: آره اونم اسمش جیله خیلی عجیبه لئون اسم عضو جدید گروه به اسم دختر رئیس جمهور یکیه ولی فمال ریچ اطالعی از جیل بن فورد بدس نیووردم نگران نباش به محض گرفتن اطالعات بهت خبر میدم . لئون:باشه مرسی فمال گوشیو قطع کردم و دنبال کلر رفتم. خیلی به جیل شک کرده بودم اگه اون دختر رئیس جمهور باشه کارم دراومده باعصبانیت وارد دفترشدم! لئون:سناتور االن تو اتاقه ؟ کلر:آره بدبخت ترسو اال ن رفت سوراخ قایم شده قبل از حادثه سطوط رواپیما داش پنهانی ازفرودگاه فرار میکرد. جیل:آره ترسو تر از این بشر جای دیگه ای ندیده بودم توقع داش با اون شرکت داروسازی ویل فارما به کجا برسه آمبرال کم واسمون دردسر درس کرد اینم یه شرکت داروسازی دیگه تاسیس کرده . جیل:جوابی نشنیدم سرمو برگردوندم طرف کلرو لئون دیدم از تمجب ماتشون برده به من ...خاک برسرم گند زدم لمنت به من نباید چیزی میگفتم آخه منی که مثال یه دختر مممولیم این رمه اطالعاتو از کدوم گوری آوردم آخه . لئون: صبر کن ببینم تو اینا رو از کجا میدونی مشکوک میزنی ؟ 31 15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا رمانسرا کلر: بیش تر نفوذی به نظر میای تا یه تازه وارد درسته؟ جیل: ای بابا این حرفا چیه خوب منم از دیگران شنیدم دیگه ! لئون:اه نه بابا حاال از کیا شنیدی ؟ خوب مملومه از بابام ,از مالقاتاش با سناتور حاال چی بگم واییییییی خدا کمکم کن به طور ممجزه آسایی صدای یه بچه اومد ..! _: خاله کلر ..خاله کلر کجایی تورو خدا زود باش بیا من میترسم ! کلر:رانیه زودباشین باید بریم بچه خیلی ترسیده! کلر رفت به سمت بچه لئون اومد طرفم وگفت:باشه این دفه توناتی در بری ولی باالخره که میفهمم کی راتی . کثافت آشغال برو بمیر خودتو بکشی ریچی بهت نمیگم خاک تو سرت وارد اتاق شدیم بچه که اسمش رانی بود پرید بغل کلر. کلر: عزیزم دیدی بهت گفتم زود برمیگردم ! سناتور: کدوم گوری بودین من یکی که مردم از نگرانی . جیل:بایدم نگران باشی جز این کاری ازت بر نمیاد ! سناتور نگارشو ماتطیم تو چشای جیل انداخت ! سناتور: با این سنت گنده تر از درنت حرف میزنی . جیل:اونش به خودم مربوطه تو مراقب خودت باش که یه وقت این وس کله پا نشی . سناتور:نکنه رمین دونفرید لئون با خوناردی تمام گفت:آره سناتور: یمنی چه؟ چجوری باید از بین اون جونورای لمنتی رد بشیم ؟ لئون: طول سالونو می دوییم ! 41 15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا رمانسرا سناتور:نمیفهمم چی توسرته جوونک انتظارم نداشته بتش از حرفات پیروی کنم. لئون:انتظاری ندارم میتونی نیای مهم نیس کردن از حرفای لئون خندم گرفته بود واقما خیلی خوناردانه لج سناتورو در میاورد. یهو دیدم سناتور دست از بح برداشتو به من نگاه کرد سنگینی نگاش داشت اذیتم میکرد بااخم بهش نگاه کردم . لئون رم از نگاه رای سناتور به من متمجب شده بود . لئون:خیله خوب بهتره دیگه راه بیفتیم ررکی میخواد یا رمین االن راه بیفته یا(به سناتور با کنایه پوزخند زد و ادامه داد) انطد بمونه که یکی مثه زامبیا بشه. رمه بدون ریچ حرفی راه افتادیم سناتورم مجبور بود اطاعت کنه من آخرین نفری بودم که از در خارج شدم که سناتور محکم منو گرفتو یه گوشه برد. با بی تفاوتی نگاش کردم . سناتور:فکر کردی نشناختمت دختر کوچولو ,دختر رئیس جمهور که دیگه این حرفا رو نداره . جیل:خفه شو سناتور خیالت تخت رمه میدونن باور نمیکنی از خودشون بپرس . سناتو ر با تمجب نگام کرد یه پوزخند جانانه ای تحویلش دادم جیل:ره!!!رمیشه دیر خبردار میشی سناتور زودتر بیا تا خوراک زامبی نشدی سناتور: یه روزی میرسه که من تورو بکشم واسه اونروز لحظه شماری میکنم. جیل:باشه حاال حرص نخور منم وای میام نگات میکنم . رامو کشیدم که برم لئون جلوم وایااد. جیل:چیه چرا اینطوری نگام میکنی؟ لئون:تو کی راتی؟ تطریبا رمه حرفاتونو شنیدم بهتره خودت راستشو بگی جیل:تو که شنیدی دیگه سوال کردنات چیه ؟ اومدم برم دوباره جلومو گرفت با بی حوصلگی نگاش کردم که بفهمه داره حوصلمو سر میبره . لئون: رمشو نشنیدم تو دختر کی راتی ؟ 51 15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا رمانسرا کلر:بچه را چرا نمیاین بابا عجله کنید. خدارو شکر کلر نجاتم داد. جیل: االن وقت این حرفا نیات زود باش بیا سریع فلنگو باتم خدایا اصال فکرشو نمیکردم واسه پنهان کردن رویتم اینطدر باید اذیت بشم..! لیون(به رارم ادامه دادم زمان خودش رمه چیو مشخص میکنه باالخره میفهمم که این دختره کیه چه االن چه چن وقته دیگه ( لئون:جیل از کنار من تکون نمیخوری فهمیدی؟ جیل:یمنی... نذاشتم ادامه بده... نکن ! لئون:رمینکه گفتم بامن بح کل فرودگاه با خاک یکاان شده بود دور برمون زامبی ریخته بود دیگه داشتم کالفه میشدم . سناتور :یمنی میخوایم از بین اینا بریم؟ لیون :ما یه راه صافو ماتطیم به سمت خروجی اصلی فرودگاه داریم رر چطدر که بتونیم میکشیم بمدش خارج میشیم ! تاجایی که امکان داشت زامبی کشتیم تطریبا در حال اتمام بود که سناتور به طرفم خیز برداشت اسلحه ام از دستم پرت شد و با رانی دوتایی افتادیم پائین . رانی از ترس بهم چابیده بود و سه زامبی به طرف ما داشتن می اومدن حاال من به جهنم رانی رم پیشم بود سناتور دیگه به آرزوش رسیده خودمو مرده میدیدم . لئون: جیل بیا اسلحه رو بگیر ! لئون اسلحه رو به سمتم پرتاب کرد و منم سریع اسلحه رو گرفتمو رر سه تاشونو کشتم . جیل:رانی عزیزم حالت خوبه ؟ رانی: خاله!!! 61 15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا رمانسرا محکم منو بغل کرد بیچاره این بچه چطدر زجر کشید با کمک لئون باال اومدم رانی رم پرید تو بغل کلر. لئون: حالت خوبه؟ جیل: آره مرسی بیا اینم اسلحه ات ببخشید خودمم باورم شده که واقما یه دستو پاچلفتیم ! لئون:ساتور کدوم گوری رفت اه... رمش مایه دردسره! کلر:اونو ولش کن ترسید یه وقت بمیره فرار کرد خیله خوب رارم که باز شده بهتره بریم ! رمون موقع از فرودگاه زدیم بیرون سربازا مارو به مرکز بهداشت بردن تا برای احتیاط واکاینه بشیم سناتورو دیدم که بایه لیوان چایی ویه پتو دورش اونجا وایااده بود حتما منو ببینه تمجب میکنه به خیالش االن باید میمردم . عوضی بی رمه چیز ...رانی دیدم که بادیدن خالش رفت به طرفش ولی سربازا اجازه نمیدادن ... کلر رفت پیش رانی تا آرومش کنه . سناتور:از رمه بچه را متنفرم رمشون نفرت انگیزو دردسر سازن . تمام عصبانیتمو تو دستام جمع کردمو رفتم پیش سناتور چنان سیلی محکمی بهش زدم که یه متر پرت شد اونور ...یطشو گرفتمو گفتم: احمق عوضی به خاطر حماقت تو احتماال اون بچه باید تاآخدعمرش کابوس ببینه ! چیه دیدی زندم تمجب کردی آره من تا تورو نکشم خودم نمیمیرم لئون اومد جلومو گرفت لئون:جیل باه آروم باش ولش کن ! منو بزور ازش جدا کرد و کشید کنار لئون:چرا سناتور باید از مردن تو خوشحال بشه ؟ اوفففففف! حاال کی جواب اینو بده تلفنش زنگ خورد ! خداروشکر که این تلفنش نجاتم داد خیلی به موقع بود ! لئون یه گوشه ای رفت و جواب داد لئون: رانی گن چی شد اطالعات بدست آوردی؟ رانی گن: نه رنوز نوناتم چیزی بدست بیارم متاسفم بازم تالش خودمو میکنم 71 15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا رمانسرا لئون:ایرادی نداره ررخبری بدست آوردی خبرم کن فمال! نمیدونم شک کردن به این دختره الزمه یانه رفتم به طرف جیل ... وای دوباره با سناتور بحثش شده دوباره جداشون کردم این دختر چه انرژی داره که این قدر خودشو با سناتور در میندازه لئون:جیل تمومش کن دیگه! جیل:مگه نمیبینی به اون بچه یه نگا بنداز تا االن دیوونه نشده جای تمجب داره !انطدر مغروره که به خاطر نجات جون خودش جون یه نفر و به خطر میندازه. لئون: باشه...باشه حق با توئه ولی االن دور ,دور اونه میتونه به راحتی اخراجت کنه جیل:اون کای نیات که بخواد اخراجم کنه حتی رئیس جمهورمنمیتونه اخراجم کنه چه برسه به اون احمق! لئون:چه قدر مطمئن حرف میزنی ؟! جیل: ای بابا مام که ررچی میگیم تو یه آتو ازم بگیرمن رفتم پیش کلرو رانی. لئون:رمیشه دنبال یه راه واسه فرار از گفتن حطیطتی ! به حرفش توجهی نکردمو رفتم تو چادری که کلرو رانی بودن با دیدن رانی که خواب بود دلم براش ضمف رفت چطدر ناز خوابیده بود کلر بهم لبخندی زدو گفت برم پیشش! کلر: خوب با سناتور در افتادیا! جیل:حطشه ! نامرد تازه بازم حاضرم باراش در بیفتم کلر خنده اش گرفته بود جیل: خوب حاال باه رانی االن بیدار میشه راستی کلر این بچه پدر مادرش کجاست تو از کجا پیداش کردی؟ کردی؟ کلر:باشه بهت میگم خوب گوش کن! کلر************ من بی خبر وبدون اطالع پامو به سیاتل گذاشتم حتی از کارای جدید آلبرت بی خبر بودم ....! 81 15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا رمانسرا بادیدن دوستم که قبال باراش رمکاری میکردم رفتم طرفش ... کلر: ربکا عزیزم سالم خوبی مرسی که استطبالم اومدی ربکا: خوارش میکنم عزیزم خوش اومدی ...انگار خیلی خاته ای درسته؟ کلر:آره این دوست جدیدم یه ذره ام نذاشت بخوابم حاابی خاته با صدای بچه ای که کنار ربکا بود توجهم بهش جلب شد. ـ:خاله من خاته ام بریم خونه دیگه! ربکا:ببخشید عزیزم حواسم بهت نبود االن میرم ماشینو میارم ..کلر ببخشید میشه حواست به رانی باشه تا من ماشینو بیارم ممکنه طول بکشه! کلر:حتما ... خیالت راحت باشه برو.......خوب خانوم کوچولو اسم من کلر ردفیلد میتونی کلر صدام کنی ـ:اسم منم رانیه خاله کلر: چه اسم قشنگی عزیزم . حاال چن سالته؟ رانی:پنج سالمه ! کلر:بیا بریم بشینیم تا خاله بیاد باراش بریم . تو سالن انتظار نشاتیم تا ربکا بیاد ـ:انگار امروز تیمارستان به بیماراش مرخصی داده ! توجهم جلب شد به مردی که این حرفو زد . کلر:دلیلش واضحه به خاطر خرابکاریای سناتور ران دیویس به عالوه موجی از رسانه رای شلوغ کن رم اینجا راتن . ـ:نه...نه با این حرفتون موافق نیاتم سناتور اسمش بد دررفته وگرنه آدم خوبو ممطولیه ! کلر:پس دراین مورد حرف نزنیم بهتره چون بارم اختالف نظر داریم ! ـ:منکه دیگه از منتظر موندن خاته شدم ...روز خوش خانم! 91 15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا رمانسرا مرد خیلی عجیبی بود مملوم بود یکی از دارو دسته رای خود سناتوره ...! رانی :اه خاله کلر آدم بده رمون فراریه! باگفتن این حرف سریع سرمو برگردوندم ...آره خودش بود ...ولی وایااد چون یه سری مردم که تظاررات تو بیرون فرودگاه راه انداخته بودن بمضیاشون خودشونو شکل زامبی درس میکردن و به آزارو اذیت راه انداخته بودن! از قضا یکی از رمون آدم گیر سناتور افتاد و اونو اذیت کردوبه شروع به ترسوندن سناتور کرد ! منم دیدم اوضاع قمر در عطربه به رانی گفتم بشینه تا من بیام !به طرف اون مردی که رنوزم داشت سناتورو ماخره میکرد رفتم وماسکو از روصورتش کشیدم!... کلر:باه دیگه بی مزه خجالت بکش! مرد از ترسش که یه وقت دستگیر نشه فرار کرد که گیر محافظ سناتور افتاد واونو دستگیر کرد!...دوباره یکی دیگه از رمین مردا رفت به طرف سناتور ولی واقما این یکی بهش میخورد زامبی باشه ....نه این یه زامبی واقمی بود . کلر: زود باش ازش دور شو اون یه زامبیه .... ولی مرد اصال حواسش نبود توس زامبی گاز گرفته شد ...باصدای جیغ رانی از جا پریدم ...! دیگه خیلی دیر شده بود سه تا محفظای سناتور گاز گرفته شدن وازبین رفتن ررچن که اونام تبدیل به زامبی میشدن! فرود به شکل وحشتناکی بهم ریخت وصدای دادو جیغ مردم به روارفت چون سه تا محافظای سناتور وبارمون فرد زامبی به مردمای دیگه حمله ور شدنو تمدادزامبیا ری بیشترو بیشتر میشد! تو این گیرودار رانی رورم گمش کردم ! توبین مردم پیداش کردم خواستم برم طرفش که کای دستمو محکم کشید ...سناتور بود! سناتور:خوارش میکنم کمکم کن ... رمون موقع رواپیمایی داشت به سمت فرودگاه میومد ولی مملوم بود که داره سطوط میکنه رمه ی مردم به طرف خروجی را فرار کردن و رواپیما ازشیشه عور کردوتا وس سالن کشیده شد! فط یه ذره فاصله اشت وگرنه مرده بودم...! 12 15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا رمانسرا باگیجی ومنگی ازروزمین بلند شدم ..حالم بدبود وبا صحنه ای که جلو روم دیدم حالم بدتر شد ...کل افراد داخل رواپیما بدون استثنا تبدیل به زامبی شده بودن ... کلر: وای... خدا اینجا چه خبره... . .نه این امکان نداره ! باصدای گریه وجیغ رانی سرمو چرخوندم وسریع رفتم رانی رو بغل کردم...طفلی انطد ترسیده بود که زبونش بند اومده بود باسناتورو منشیش به یه اتاق امن رفتیم که البته سناتور میگفت اتاق کارشه مطمئنم دروغ میگفت درای خروجی رمه به طور خودکار قفل شده بود و ما گیر کرده بودیم..! رانی مدام گریه میکردو خالشو میخواست .. سناتور:اون بچه رو خفش کن ...اعصابمو خوردکرد! کلر:سناتور نذار زبونتو کوتاه کنم خودت داشتی مثه بید میلرزیدی از من کمک میخواستی از این بچه چه توقمی داری؟...! باکمک منشیش به گارد امنیتی پیام دادم که برای نجات ما سریع بیان زیاد امیدوار نبودم که بیاین ولی برای احتیاط به لئون خبر دادم . دیدم رنوز ریچ خبری نشده تصمیم گرفتم خودم برم بیرون یه سرو گوشی آب بدم تاخواستم برم رانی با گریه دستمو گرفت! کلر: آروم باش عزیزم میرم زود برمیگردم ! رانی:نه خاله توروخدا نرو اگه بری دیگه نمیای ...بابامم موقمی که میخواست بره گفت که میخواد بره کمک مامانم ولی نیومد مامانمم نیومد تورم بری نمیای خاله! دلم براش ریش شد این بچه چطدر زجرکشیده! کلر: نه عزیزم من میام بهت قول میدم باشه؟ چشمک بهش زدمو بوسش کردم... ازاتاق این سناتور قالبیه بیرون اومدم یه چتر فط دستم بود ... واقما که این سناتور یه سالحم نداره آخه این چتر چی داره که من بخوام ازش استفاده کنم! یه صدایی شنیدم صدای راه رفتن یه نفرو شنیدم ! کلر: کی اونجاس؟ 12 15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا رمانسرا ********************* جیل***** جیل:پس قضیه اینطور بوده؟ کلر:آره دیگه اینم از سفرمون خیر سرم پاشدم بیام تفریح کنم اومدم از دماغم دراومد! بارم خندیدیم... به رانی نگاه کردم به اون چشای ممصومش دلم براش سوخت... جیل:کلر پدر مادر این بچه کجان؟ کلر باتاسف گفت:توحادثه راکون سیتی کشته شدن اونام مثه ما یه زمانی پلیس بودن! لئون اومد توچادر... لئون:جیل موقع رفتنه کلر توچی کارمیکنی باما میای؟ کلر:نه بمد اینکه رانی رو بدم به خالش باید نبال کریس باشم! لئون:باز زده به سرش کجا رفته؟ کلر:نمیدونم کجا غیبش زده این داداش مام دیوونس! لئون:باشه پس بمدا میبینمت!جیل بیا! جیل:کلر کریس رمون پاریه که تو آزمایشگاه کار میکرد؟ کلر:آره مثه اینکه بارم رمکار بودین! جیل: نه من پیش وسکر کار میکردم اون تویه قامت دیگه بود فط از دور دیده بودمش کلر:تو باوسکر رمکاری میکردی؟ باناراحتی سرمو تکون دادم جیل:ولی باورکن نمیدوناتم آلبرت چه عوضیه وگرنه ریچ وقت باراش رمکاری نمیکردم! 22 15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا رمانسرا لئون:آره کلر جیل راس میگه اون ناخواسته اینکارو کرد! کلر به طرف من اومدو دستشو روشونم گذاشتوگفت: مملومه که باور میکنم اتفاقیه که افتاده ! بمد رمدیگرو بغل کردیمو رفتم رانی رو طوری که بیدار نشه بوسش کردم وازچادر بیرون اومدیم! تو رلی کوپتر نشاتیم و من رمش توفکر آلبرت لمنتی بودم اگه میدوناتم داره چه غلطی میکنه پامو میکشیدم کنار. لئون:بیا این فرمو پرکن! جیل: واسه چی؟ لئون:وقتی یه کاری میگم انجام بده نه اینکه ری سئوال کنی زد باش پرش کن! جیل:نچ! پرش نمیکنم باید بدونم واسه چی میخوای؟ لئون:پ میکنی یا خودم از رلی کوپتر پرتت کنم پائین! باعصبانیت فرمو گفتم پرش کردم حاال اسم پدر من از کدوم گوری بیارم آخه ,اینکه نمیدونه من کیم ..باکلی فکر فرمو پر کردم وررچی چرت بود توش نوشتم ...فرمو دادم بهش سریع نگاه کرد دیدم از تمجب داره شاخ در میاره!وا دیوونس اینم. لئون:تو واقما شیش تا خوارر برادر داری ؟ خودمم از چییزایی که تو فرم نوشته بودم داشتم شاخ در میاوردم واسه اینکه جلوی خندمو بگیرم فط سرمو تکون دادم. لئون:اونا چن سالشونه؟ وایییییی! خدا االنه که دیگه بفهمه خداکنه موبایلش زنگ بزنه...صدای زنگ موبایلم دراومد کاشکی میگفتم کاش موبایل خودم زنگ بزنه که برعکاش موبایل اون زنگ بخوره واهلل به خدا اینجا رمه چی برعکاه! موبایلمو از تو کیفم درآوردم و بادیدن عکس بابام چشام چهار تاشد سریع جواب دادم جیل:سالم بابا خوبی ؟چه خبر مامان وداداشا خوبن مخصوصا گفتم که لئون شک نکنه بابا:سالم بابا خوبی ؟خوب گوش کن جیل باید بهم یه قولی بدی؟ صداش خیلی گرقته بود . 32 15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا رمانسرا جیل:بابا چی شده چرا صدات اینطوریه؟ بابا:من خوبم عزیزم ببین ممکنه که دیگه ریچ وقت منو نبیینی من به عمت گفتم بیاد سیاتل پیشت باشه منو ببخش عزیزم نه رئیس جمهور خوبی بودم نه پدر خوبی بودم نه رمار خوبی واسه مامانت بودم اشکم دراومده بود :بابا توروخدا من االن میام پیشتچی شده مگه؟ تلفن قطع شد حالم دست خودم نبود. لئون:چی شده اتفاقی افتاده؟ جیل:زود باش به خلبان بگو پیادم کنه بگو یه جا فرود بیا د حال بابام خوب نیس! لئون:مگه بابات یه شهر دیگه نبود ؟ جیل:لئون االن وقت این حرفا نیس گفتم زود باش بهش بگو فرود بیاد باید برم دفتر رئیس جمهور. لئون رم دید حالم خوب نیس سریع به خلبان گفت فرود اومد مثه جت پیاده شدم دیدم لئون رم دنبالم داره میاد جیل: تو کجا میای تو باید بری به راکفورت دیدم اصرار فایده نداره یه ماشینو دیدم که رانندش پیاده شد منم سریع رفتم رانندرو کنار زدمو سوار ماشین شدم لئون دیگه نتونس دنبالم بیاد ولی از بدبختی فهمید کجا دارم میرم. یک ساعت بمد رسیدم سریع از ماشین پیاده شدم و به طرف دفتر رفتم کل اونجا بهم ریخته یه سری از کارمندا پخش زمین شده بودن یه عالمه برگه تو روا پخش بود سریع رفتم به سمت دفتر پدرم درو باز کردم پدر نبود تموم کتابخونش شکاته بود از پشت کتابخونه یه صدارای عجیبی از پشت کتابخونه میومد بغض گلومو گرفته بود نفام بند اومده بود باترس به سمت کتابخونه رفتم..... لئون************** دختره دیوونه باید برم دنبالش _:قربان نمیاین سوارشین حرکت کنیم؟ لئون:نه تو رمین جا باش تا من بیام فمال… 42 15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا رمانسرا سریع سوار ماشین شدمو مثه برق به سمت دفتر رئیس جمهور رفتم ولی.. چرا جیل خواست بره دفتر پذرش که اینجا نبود؟ دیگه مطمئن شده بودم که جیل تااالن دروغ گفته اون دختر خود رئیس جمهوره سرعتمو بیشتر کردم باید زود میرسیدم ! ............ وارد دفتر شدم ...باصحنه ای که پیش روم دیدم داشتم شاخ در می آوردم رئیس جمهور چرا این طوری شده چه بالیی سرش اومده...میخواست بهجیل حمله کنه... *************** جیل****** با بغض به صورت بابا نگاه کردم ولی اون دیگه منو نمی شناخت از دیدن لئون تمجب نکردم میدوناتم دنبالم میاد . لئون اسلحه شو در آوردوآماده باش قرار گرفت جیل:نه... ریچ کاری نکن لئون خوارش میکنم ....برو بیرون! مگه کری باتوام لئون به حرفم گوش ندادو به کار خودش ادامه ! بابا ررلحظه بهم نزدیک تر میشدو بارر قدمش من عطب تر میرفتمو اشک میریختم !ریچ وقت این طوری گریه نکرده بودم ...آخرش خوردم به دیوار دیگه جا واسه عطب رفتن نداشتم فط منتظر بودم باباکارمو تموم کنه دیگه زنگی بدون بابام واسم ممنی نداشت چشامو باتمو منتظر مرگم شدم...فهمیدم بابا به طرفم خیز برداشت که باصدای شلیک گلوله ...دیگه ریچی نفهمیدم..... با صدای رانی کوچولو چشامو باز کردم ....تو یه اتاق بودم رمه چیزش سفید بود البد مردم ...ولی مرگم راحته را چه باحال مردم اصا دردنداشت ...دوباره صدای رانی رو شنیدم ...نکنه اوم مرده! رانی:خاله چطدر میخوابی پاشو دیگه ! باگیجی ازجام پاشدم تازه داشت یادم می اومد چه اتفاقی افتاده بود...بابا...زامبی شدنش...لئون...شیک اسلحه ... کلر:باالخره رضایت دادین مادمازل بیدر شین خواب به خواب بری انطدر میخوابی؟ 52 15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا رمانسرا جیل:بابام کو؟ کلر لبخندش محو شدو نگام کرد. کلر:چرا حطیطتو نگفتی چرا نگفتی پدرت کیه؟چرا... باعصبانیت نفاشو داد بیرون ...مم بدون توجه به حرفاش دوباره گفتم:کلر گفتم بابام کو؟ کلر:باشه...چرا داد میزنی ببین جیل اون دیگه پدرت نبود میخواست بهت حمله کنه که لئون به موقع نجاتت داد. اشکام دوباره سرازیر شد پس مرده بود آخه مگه چه بالیی سرش اومده بود رانی اومد پیشم بغلش کردم بوسیدمش باز منکه نوزده سالمه مامانم رات این بچه بااین سنه کمش ریچ کومو نداره ررچن مم انگار مامان ندارم اونکه بهم سر نمیزنه پس با مرده فرقی نداره! رانی:خاله گریه نکن تورم دیگه مثه من مامان بابا نداری ؟غصه نخور خاله ربکا میگه اونا یه جای خوب میرن مام بمدن میریم پیششون. دلم واسه شیرین زبو نیاش ضف رفت محکم تر بغلش کردم ...باید قوی باشم نباید زود تالیم بشم باید بفهمم کی بابارو به این روز درآورده ...باید زنده بمونم... لئون:بهوش اومدی؟ حالت خوبه؟ سرمو تکون دادم ! جیل:جنازه بابامو کجا بردن ؟ لئون:واسه برسی بردن پزشک قانونی باالخره فهمیدم جیل ولنتاین درواقع جیل بن فورد ختر رئیس جمهور. واسه چی دروغ گفتی؟ جیل: به خودم مربوطه ولم کن میخوام برم ! از روتخت بلند شدم و آماده رفتن شدم لئون:کجا میخوای بری تو عضو این گروری نباید سرخود کار کنی جیل:من دیگه عضو این گروه نیاتم ازاین گروه متنفرم میخوام از این به بمد خودم کار کنم می فهمی یا نه؟ لئون:مگه دست خودته لجبازی نکن جیل ! 62 15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا رمانسرا ندارم دس از سرم بردار جیل: حوصله بح ازچادر اومدم بیرون چاره ای جز فرار نداشتم با سرعت میدویدم یه ماشین نزدیکی رمون حوالی پیدا کردم لئون داش دنبالم می اومد که باماشین زدم به چاک و ده فرار..! ولی لئون زرنگ تر از این حرفا بود مطمئنن دنبالم می اومد! به رر حال فرار بهتر از این بود که توی اون گروه لمنتی بمومنم و نتونم ریچ کاری بکنم ... دیگه حتی از عمه ام رم خبری ندارم مثالقرار بود بیاد دنبالم حس تنهایی بدجور گریبانمو گرفته بود ولی قول داده بودم که دیگه گریه نکنم ...درس مثه یه سنگ که ریچ وقت نه میشکنه نه گریه میکنه ...! ********* لئون******* کلر:لئون چرا وایاادی برو دنبالش ...اصالمن میرم از تو بخاری بلند نمیشه ! کلر رفت که ماشین بیارمنم خونارد به کارای کلر لبخند میزدم کلر:میشه بپرسم کجای کار من خنده داره که اینطدر میخندی؟ لئون:نمیخواد نگران باشی ردیاب داره میدونم کجاس! بیخود زحمت نکش کلر:من اینجا این رمه حرص بخورم تورم با خوناردی بگی ردیاب داره نمیتوناتی زود تر بگی!رمیشه خوناردی! موبایلم زنگ خورد ..رانی گن بود ! لئون:رانی گن بگو! رانی گن: خبر داری که جیل... لئون:آره میدونم دختر رئیس جمهوره چیز جدیدی پیدا کردی یانه؟ رانی گن: رمیشه عجولی لئون صبر کن بهت میگم... االن داری به چین میری یا به جزیره راکفورت؟ لئون:جزیره راکفورت! 72 15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا رمانسرا رانی گن: پس باید قبلش یه چیزایی رو بهت بگم... کریس رد فیلد وبا افرادش در ناحیه غرب جزیره میرن بوسیله بالگردی قرار بود باراش بیای به اون ناحیه برو.. خوب گوش کن فط به ناحیه غربی برو باشه؟ لئون:واسه چی ناحیه شرق جزیره چه خبره مگه؟ رانی گن: توی ناحیه شرقی جزیره نوع خاصی زامبی جدید وجود داره که مذربین و قوی ترن وخوب دونفر پدرو پار به اسمای ستلر و ساالزارکه االن اصال موقمیته خوبی واسه رفتن به اونجا نیس اگه بری رم باآلبرت درگیری پیدا میکنی رم با اون دوتا به نفمته که نری! لئون:خیلی جالبه تو اینارو از کجامیدونی ؟راستی گفتی که گروه مذربین یمنی چه خوصوصیاتی دارن! رانی گن:خوب منم برنامه خودمو دارم ! این گروه مزربی اسمشون لوسینو میناتوسه راستش تا اینجا رمین اطالعاتو دارم دیگه چیزی ندارم! لئون:تا رمینجاشم کافیه ممنون! لئون:راستی رانی گن ردیاب جیلو کنترل میکنی که رانی گن:متاسفانه ردیاب حذف شد فکر کنم فهمید مگه ردیابو کجا گذاشتیش دیگه نمیبینمش لئون:اینم بدشانای ..!باشه مشکلی نیس خودم پیداش میکنم..! رانی گن: فط اینو بدون جیل حتما به سمت جزیره حرکت میکنه پس زود تر اونجا باش تا بتونی پیداش کنی! لئون:آره رمین کارم میکنم ! رانی گن:خبر مردن رئیس جمهورو شنیدم خیلی مراقب خودت باش مرتب بامنم در تماس باش فمال خداحافظ لئون:باشه خداحافظ! کلر: لئون داری میری؟ لئون: آره باید زود تر حرکت کنم چیه کاری داشتی؟ کلر: یه خانومی کارت داره ؟ لئون:نفهمیدی کیه؟ کلر: نه! 82 15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا رمانسرا لئون:االن نمیتونم باید برم! کلر: ااا! لئون میگه کارش واجبه در مورد جیله ! منم به سرعت طرف مرکزرفتم بادیدن یه خانوم تطریبا سی ورفت رشت ساله حدس زدم که باید خودش باشه! کلر:خانوم اومدن! ـ:شما آقای لئون اس کندی راتید؟ لئون:درسته شما؟ ـ:اینجا نمیشه باید خصوصی صحبت کنم! کلر:پس من برم! ـ:بارردوتون کاردارم داخل یه چادر رفتیم نشاتیمو منم منتظر گوش دادم ـ:من الرا بن فورد خوارر رئیس جمهور وعمه جیل راتم رنوزم باورم نمیشه برادرمو از دس دادم بهم خبرداد منم خودمو رسوندم اومدم ببینم اینجا چه خبره جیل کجاس؟ رنگ کرده بودم حاال چه جوری به این بگم لئون:من تالیت میگم بهتون ببخاید ولی شما... الرا:من رئیس کل مرکز پلیس مخفی راکون سیتی راتم حاال فهمیدی کیم ؟ پس قضیه رو کامل بهم بگو حرفی نداشتمو بالخره خیلی ازم بزرگتر بودو به طور کل اتفاقاتو براش گفتم حتی ردیابو فرار کردن جیل وباقی قضایا...! الرا:من ریچ وقت جیلو ندیدم به خاطر لجبازی بامادرش نوزده سال ازدیدنش محروم شدم حتی برادرمو ندیدم االنم بمد از جداییشون تصمیم گرفتم بیام تا جیلو ببینم ولی ولی بازم فرصت نشد ببینمش ,حاال جیل کجاست؟ لئون:کارت شناساییتونو ببینم! کلر:لئون این چه رفتاریه؟ 92 15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا رمانسرا منم عصبانی گفتم:به اندازه کافی دیرم شده نمیتونم وقتمو واسه کای که ممکنه دروغ گفته باشه بزارم از کجا مملوم که راست بگه؟ الرا:آره راس میگه باید مطمئن بشه بیا اینم کارت شناسایی ... میشه حاال بگی جیل کجاس؟ لئون:فرار کرده! الرا: وای خدا کارم در اومد واسه چی فرارکرده..... دختره احمق قرار بود منتظرم باشه! لئون:باید برم جزیره راکفورت قطما اونجا میره شمام باما بیاین! الرا:نه من خودم دنبالش میگردم تورم کارتو انجام بده اینطوری اگه بارم باشیم بدتر میشه پس من جداگانه میرم دنبالش فمال خداحافظ رر خبری شد خبرم کنین. لئون:حتما خداحافظ.. بمد از خداحافظی با کلر به سرعت با رلی کوپتر به راکفورت حرکت کردم.......! ********* بمد از چند ساعت به جزیره رسیدم ...نابت به قبل خیلی فرق کرده بود آلبرت حاابی اونجارو تغیر داده بود احتماال فمال اولین کایم که به جزیره رسیدم ...خودمو به ناحیه غربی جزیره رسوندم رمه فضا رای اونجا شبیه به کلیاا بود ...باید با رانی گن تماس میگرفتم .... لئون:رانی گن سالم من به جزیره رسیدم االنم ناحیه غربی جزیره ام حاال باید کجا برم اینجا رمش کلیااش من نمیدونم دقیطا کجا باید برم! رانی گن: خداروشکر سالم رسیدی چر اینطدر دیرکردی ؟ لئون:این جواب سئوالم بود؟ رانی گن:باشه بابا! ببین اونجا جمما پنج تا کلیاا وجود داره تو باید بری کلیاای سومی که اولین کلیااست ! لئون:اگه اولین کلیااست پس چرا سومیه؟ رانی گن:چون که سومین کلیاا ست که ساخته شده ,اولین کلیاا وسطیه حاال متوجه شدی ؟ لئون:آره فمال ! 13 15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا رمانسرا وارد رمون کلیاایی شدم که رانی گن گفت وارد که شدم مورچه پر نمیزد رمه چی اونجا بود ولی ریچ کای نبود رمین طوری که مشغول دیدزدن اونجا بودم یه اسلحه پشت سرم گذاشته شد...! ـ:دستاتو بزار پشت سرت طوری که بتونم ببینمشون زود باش! لئون:ولی من اصال عادت ندارم به حرف خانوما گوش کنم ! ـ:تا بهت شلیک نکردم دستاتو ببر باالمنم عادت ندارم به مردا ارمیت بدم حتی یه زره پس اگه نمیخوای بمیری دستاتو ببر باال! این دیگه از کجا پیداش شد ...به سرعت چاقومو در آوردم و به طرفش خیز برداشتم ولی به سرعت جاخالی داد...ولی من زرنگ تر بودم زودی گرفتمش ودستاشو تو دستام قفل کردم ...خوب که دقت کردم دیدم ایداست...درس میبینم...چن بار پلک زدم...آره رمونه ...مورای مشکی لخت, صورت بین گردو کشیده, پوست سفید, چشای طوسی و بینی متناسب ,لبای قلوه ای ! لئون:ایدا تو اینجا چی کار میکنی میدونی چن وقته ندیدمت؟ ایدا:لئون..!فکر نمیکردم تورو اینجا ببینم حاال چی شده که اینجا اومدی؟! لئون:این سئوالو من باید ازت بپرسم ,رمیشه عادت داری بی اراده به کای حمله کنی؟ ایدا:تو بهم حمله کردی! لئون:میخواستی اسلحتو پشتم نذاری !چن وقته اینجایی؟ ایدا:دورفته ای میشه اومدم تو واسه چی اینجایی؟ لئون:ماموریت داشتم ببینم کریس اومده؟ ایدا:آره اومده منم االن فراریم کریس وگرورش دنبالمن ! لئون:واسه چی؟ ایدا:فکر میکنه من نمونه آخرین ویروس جی و برداشتم در حالی که من واسه چیز دیگه ای اومدم اینجا..! لئون:اونوقت واسه چی اومدی اینجا؟ 13 15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا رمانسرا ایدا:اومدن من به اینجا و این که میخوام چیکارکنم وکجا برم به خودم مربوطه! لئون:اونکه صد البته !رمیشه مارموز رفتار میکردی کار خ.دتم انجام میدادی از بس لجبازی! ایدا: من لجبازم یا اون رئیس جمهور عوضی که با بی شرمی منو اخراج کرد درحالی که بی گناه بودم ولی کاسه کوزه را سرمن شکاته شد! لئون:توباید ثابت میکردی نه اینکه واسه خودت کار کنی ایدا:به درک..! اخراج شدنم مهم نیس مهم اینه که االن تو کارم موفطم واسه خودمم قرار نیس به کای گزارش بدم زیر دست کس دیگه باشم واسه خودم عشق میکنم. لئون:آره دروغم که میگی پس عمه منه که با وسلر رمکاری میکنه. ایدا:نگران نباش من دراارر باراش کار میکنم من ویروسو تحویل وسلر ندادم به جلش به رئیس جمهور دادم ولی اون عوضی رمه گند کاریایی که خودش انجام داد گردن من گذاشت و بیهوده اخراجم کرد.بیچاره وسلر خبر نداش که من طبق نطشه راش پیش نمیرم! لئون:گفتم واسه چی اینجایی؟ ایدا:منم گفتم که به خودم... نذاستم حرفشو ادامه بده! لئون:اینطدر تفره نرو جواب منو بده! ایدا:مجبور نیاتم جوابتو بدم! لئون:مجبوری چون من میگم ایدا میدونی که وقتی عصبی بشم چی میشه پس مثه آدم جواب بده! ایدا:واسه کشتن یه نفر...! لئون:کی؟ ایدا:آلبرت وسکر..! لئون:مگهئ چیکارت کرده؟! 23 15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا رمانسرا ایدا:رئیس جمهور به واسطه رمین آلبرت لمنتی تحیریک شد که منو اخراج کنه که کردو آلبرت به ردفش رسید واسه رمین یه نفری رو شبیه به من با ویروس جی وترکیب DNAخودم بوجود آورد. از طریق یه فیلم اونو پخش کرد طوری که گرورای پلیس حتی کریس وافرادش دنبالمه منم یه فراری وراری واسه اثبات بی گناریم. لئون:واسه چی این کارا رو باتو کرده بیخودی که کاری نمیکنه! ایدا:نمیتونم بگم...! اصرار نکن! لئون:اصرار نمیکنم چون مجبوری بگی! ایدا:لئون باه نمیگم چرا اینطدر پافشاری میکنی نمیخوام تورم وارد این بازی کنم! ایداداشت با ناراحتی کلیاا رو ترک میکرد که ...! لئون:یادته بهم قول دادی رمیشه رمه اتفاقاتیو که واست بیفته بهم بگی! یادته! ایدا وایااد... ایدا:من خودمم نمیتونم نجات بدم اگه توام وارد این بازی کنم تورم با من غرق میشی !پس اصرارنکن! لئون دستشو گرفت:بگو...! ایدا: میخوای بدونی باشه بهت میگم آلبرت بهم درخواست ازدواج داد خوب اون روزویادمه ...! ************************ آلبرت:تو بامن ازذواج میکنی یمنی مجبوری فهمیدی؟! ایدا:خفه شوووو...! ررزه منو تا اینجا کشوندی که این اراجیفو بهم بگی ! آلبرت: حرص نخور خانوم کوچولو میدونی که اگه به حرفام گوش نکنی چی میشه قهطهه ری سرداد ایدا:رر غلطی میخوای بکنی بکن من ایدا وانگم عمرا به حرفات گوش بدم حاالم گورتو گم کن رریییی! 33 15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا رمانسرا آلبرت :خواریم دید! ****************** ایدا:حاال فهمیدی واسه چی دنبالشم بمداز جواب من آلبرت کاری کرد که پدرمو تبمید کنن چون پلیس بود بابامو فرستادن جایی که نه من نه مادرمو داییم دیگه ریچ خبری ازشون نداشتیم آخرشم خانوادمو به خاطر اون بی رمه چیز ازدست دادم!ازاون موقع مثه سنگ شدم دیگه دلم واسه ریچ کای نمیاوزه خشک شدم و تصمیم گرفتم واسه خودم کار کنمو رمه رو سر کار بزارم یه نمونشم وسلر بدبخت که فک میکنه من طبق نطشه راش پیش میرم لئون:آروم باش نگگران نباش من اون عوضیو میکشم! ایدا:نه نمیخوام تو قاطی شی برگرد لئون! دادزدم..! لئون:یمنی چی ایدا باه دیگه نمیزارم رمش خودسر باشی تارمینجاشم زیادی بهت فرصت دادم! ایدا:ببین لئون تو مائول من نیاتی فهمیدی درسته قبال بهت قول داده بودم رر اتفاقی بیفته بهت بگم ولی این قضیه خیلی فرق داره من دیگه ریچ کای واسم نمونده اگه تورم بمیری دیگه حتی یه آشنا رم ندارم میفهمی؟ لئون:با این حرفات نظر من عوض نمیشه. ایدا:به جهنم که عوض نمیشه پس عواقبش پای خودت در ضمن بیا این فیلمو بگیر این رمون اثبات بیگناریمه اگه اینو بدست کریس برسونی اونم میده به دادستانی اونوقت بی گناریم ثابت میشه من اگه اینو به کریس بدم میمرم رروقت بهم برخوردیم امون نمیداد که واسش توضیح بدم ,دست تو باشه بهتره ! سی دیو گرفتم...! لئون:باشه نگران نباش فیلمو میدم اگه به حرفای منم گوش بده خودت میدونی که کریس لجباز تر از این حرفاست! به سیدی نگاه کردم حرفاش تو سرم میچرخید بمد از چن دقیطه دیدم ایدا دوباره غیبش زده ...رمیشه رمینطور بوده خودخواه و غیرقابل پیش بینی . ایدا******** 43 15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا رمانسرا ایدا بمد از ازاخراج شدنش از گروه B.O.Wتصمیم گرفت برای خودش کار کند و واباته به گروه دیگری نشه از اون موقع ومرگ خانوادش خودساخته شد مهربون بود ولی احااس نداشت درس مثه سنگ آشنایی اون بالئون از جایی شروع میشه که که توی یه دانشگاه درس میخوندن و حتی وقتی که ایدا میخواست آموزش ببینه مربی شد از یه لج و لجبازی بین این دونفر دوستای خوبی رم در کنار رم باشن ویه عالقه ی کمرنگی اون لئون بود وباع شد این عالقه ادامه پیدا نکنه . بینشون اتفاق بیفته ولی چون ایدا ازکارش برکنار شدو خانوادشو از دس داد باع قبل از کار اون تواین گروه اون تو آزمایشگاه سری آلبرت کار میکرد و مثل جیل و کریس اونجا فمالیت میکرد وبمد از مشغول شدنش تو گروه آدام بمد نابود کردن راکون سیتی اونو با کمک آلبرت اخراج کردولی جیل بمد از باخبر شدن این موضوع باپدرش به شدت مخالفت کردو جلوشو گرفت ولی فایده نداشت! جیل:پدر واسه چی ایدا رو اخراج کردی نکنه زده به سرت! آدام:جیل درس صحبت کن مگه اخراج کردن یه آدم غریبه چطدبر برات مهمه ؟ جیل:رمن قدر که بی دلیل اخراجش کردی واسم مهمه رئیس جمهوری که منطق نداره و ریچی سرش نمیشه رمون بهتر که اخراج بشه! آدام باسیلی زد تو صورت جیل سر جاش نشات! جیل:باشه اشکالی نداره اگه تو نزنی پس کی بزنه باید منو رم اخراج کنی . آدام:تمیتونم تو فرق دار... جیل نذاشت ادامه حرفشو بزنه و دادزد جیل:نه من ریچ فرقی با بطیه ندارم از کوچیکی تو باعثش بودی که رمه ازم کناره بگیرن که چرا چون دختریه مطام داره اگه طوریش بشه ما محکومیم آلبرتو رمتون برید به جهنم من که میدونم چی تو سرته .. درو محکم کوبید ورفت ......! جیل باینکه مخالف پدرش بود سمی داشت ایدا رو برگردونه ولی ایدا رم طور دیگه ایی در مورد جیل فکر میکرد و ازش متنفر بود درحالی که خبر نداش جیل به خاطر اون با پدرش جنگ راه انداخته بود ..! جیل******* 53 15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا رمانسرا با تغیر لباسی که داده بودم غیر ممکن بود که منو بشناسه یه پالتوی مشکی بلندیش تا زانو بود بایه چکمه چرم بلند و یه لباس سفید برای زیر پالتو رمونم غنیمته چون من ریچ وقت پالتو نمیپوشیدم االن سخت تر میتونن منو شناسایی کنن...! باالخره بابدبختی خودموبه مرز پلیس رسوندم باید واسه رفتن به جزیره یه رلی کوپتر میدزدیدم ..بیشتر مردم از مردن رئیس جمهورو دختر فراریش اطالع داشتن واگه منو میدیدن تو دردسر می افتم . کل فینکس()Cole phoenixرئیس گروه پلیس یکی از بهترین دوستای پدرم بود و منو خوب میشناخت دخترش سارا یکی از دوستای صمیمیم بود خیلی رم مهربون بود! باسارا تماس گرفتم ...! سارا:بله؟ جیل:الو سارا خودتی سالم سارا:جیل ریچ مملومه کدوم گوری راتی کجایی؟ جیل:االن وقت این حرفا نیس ببین باید یه کاری کنی . زنگ بزن به پدرت اونو به یه بهونه ای از دفترش خارج کن! سارا:چی میگی جیل بابام تحت ریچ شرایطی از اونجا نمیاد بیرون اگه سنگم روسرم بباره اون نمیاد بمد من چه جوری اونو بکشونمش بیرون؟ جیل:یه کار ازت خواستم عرضه نداری انجامش بدی!خدافظ سارا:باشه بابا قطع نکن ببینم چی میشه بهت خبر میدم!اصال واسه چی میخوای؟ جیل:من دم دفتر پدرتم باید یواشکی برم داخل اتاقش تو رم به یه بهونه ایی باباتو بکش بیرون فهمیدی؟! سارا:باشه راستی جیل ببین وارد اتاق بابام شدی لپ تابمو برام بیار! جیل:امر دیگه ای نیس....!!! مگه من دارم میرم گردش دیوونه باید با طناب برم باال چه جوری واست بیارم آخه! سارا:ببین یه کار ازت خواستم عرضه نداری دیگه! جیل:حرف خودمو به خودم پس نده متطلب باشه ببینم چی میشه ؟! سارا:خودتم که حرف منو به خودم زدی ! جیل:پررو! 63 15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا رمانسرا سارا:فضول جیل:برو گمشووووووو!توام اینج واسه من بازیش گرفته!خدافظ با اینکه پدر سارا بهم آموزش داده بود ولی مرد ریزی بود و از وفتی مادر سارا فوت کرد بیشموربازیاش شروع شد. بمداز تماس با سارا خودمو به پشت ساختمون رسوندم میدوناتم اتاق فینکس آخرین طبطه است واسه رمین ارتفاع تا اون طبطه خیلی زیاد بود مجبور شدم با طناب برم باال اول باید یه سری مدارک از دفتر فینکس بر میداشتم بمد به طرف مرکز رلی کوپتر میرفتم. وقتی از محکم شدن طناب مطمئن شدم دوتا پارامو رو دیوار گذاشتمو سریع به سمت باال حرکت کردم ..! حدودا یه ربمی طول کشید تا به طبطه باال برسم دستمو به پنجره گرفتمو داخل شدم خداروشکر پنجره باز بود وگرنه کارم مشکل تر میشد...اونج باتمداد زیادی اتاق روبه رو شدم حاال کدوم اتاق مال فینکس بود؟! باالخره پیداش کردم ریچ کس اونجا نبود پس سارا کارشو انجام داده بود ...فوری از پنجره پائینونگاه کردم دوباره سارا خودشو جلوی یه ماشین انداخته بود...کار رمیشگیش بود انطدر مارر بود که یه بار بهش گفتم اگه رر دفه خودشو جلوی یه ماشین بندازه با گرفتن دیه پولدار میشه! سری درو باز کردم و داخل اتاقش شدم چطدر شلوغ بود باید کلی وقت میذاشتم تا اون مدارکارو پیدا کنم...! اول سراغ بایگانی رفتم...نه اونجا نبایدباشه این مدارکا امنیتیه باید یه جای خاص باشه به اطراف نگا کردم ...سه تا میز کوچیک مثه میز تلفن گوشه رای اتاق بود که روی رر کدوم یه اررم بود ...رفتم رو یکی از اونا رو نگاه کردم عکس بال یه پرنده بود رمینکه دستمو رو میز گذاشتم یه دکمه فرو رفت داخل میز...وا...این چی بود دیگه باالی اتاق یه پرژکتور قرارداشت که وقتی اون دکمه فرو رفت عکس یه پرنده اارر شد دقت که کردم بالش شبیه عکس رو اررم بود فوری روی سه تا میز اررمارو چرخوندم وشکل پرندرو درس کردم قاب عکای که رو دیوار بود افتادو یه گاو صندوق بازشده ازش بیرون اومد . داخل گاوصندوق رمه مدارکا بود سریع رمه رو برداشتم... رنوزم اون لحظه رو کامل به یاد دارم........ ************ 73 15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا رمانسرا فینکس:آفرین مملومه که رم مهارتشو داری رم استمداد..عالی بود. جیل:مرسی ممنون راستی چرا سارا نیومد؟ فینکس:کار داشت راستی خوشم نمیاد منو فینکس صدام کنی کل صدام کنی راحت ترم یه جوری شدم لهنش خیلی چندش آور بود مرتیکه عوضی حیف که بابای ساراست وگرنه حالیش میکردم! فینکس:کجایی دختر توباغ نیاتیا؟ جیل:ه..ریچی ببخشید آقای فینکس یهو حواسم پرت شد! فینکس:باز که به فامیلیم صدام کردی ببین اگه بخوای با اسم صدام نکنی کالمون میره تو رما که گفتم که کل صدام کن! پس بگو واسه چی سارا رو نیورد واسه راحتی خودش ...مرتیکه عوضی حاال فهمیدم چه نا مردیه! جیل:آقای فینکس دیگه بهتره من برم امروز به اندازه ی کافی تمرین کردیم! به حرفم توجهی نکردو به طرفم اومد! از پشت کامل بهم چابیده بود طوری دستامو گرفت که ناخودآگاه ماشه رو کشیدم بمدش سریع ازش فاصله گرفتم ...عوضی حالم ازش بهم خورد مرتیکه نفهم بیشمور....! فینکس:چی کار میکنی جیل؟ امروز یه جوری شدیا! منم که از عصبانیت قرمز شده بودم گفتم:من حالم خوبه ولی مثل اینکه شما حالتون زیاد خوب نیات درضمن آقای فینکس بار آخرت باشه که منو به این اسم صدا میکنی؟واسه امروز کافیه ! اسلحه رو گذاشتم واومدم به سمت دفتر پدرم ترجیح داده بودم مکان تمرین پدرمو که طبطه پائین بود تمرین کنم .! بدون در زدن وارد شدم و خودمو پرت کردم رو مبل ! آدام:جیل صد بار بهت گفتم بدون در زدن وارد نشو عین مامانتی دیگه رنوز نتوناتم اخالقتو عوض کنم! جیل: این حرفا رو ول کن بابا..! میشه مربی تیراندایمو عوض کنی؟ آدام:چرا عزیزم مگه مشکلی داری؟ جیل: ازش خوشم نمیاد ! 83 15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا رمانسرا آدام:آقای فینکس مرد خیلی خوبیه بخصوص که با دخترش ساراخیلی جوری پس مشکلی نداری! جیل:بادخترش دوستم از باباش خوشم نمیاد عوضش کنین آدام: نمیشه جیل: چرااااا!!!! آدام: تو خیلی لوسی جیل در مورد بزرگترت درس صحبت کن مثل اینکه جای پدرته را! جیل:آره کاش خودشم اینطوری فکر کنه! صدای در اومد که منو پدر ساکت شدیم!.... آدام:بفرمائید داخل! اه...اه... باز قیافه نحس این مرتیکه رو دیدم کم تو طول روز میبینمش اینجام باید تحملش کنم! منم از لجم پامو رومبل راحتی دراز کردم و اونم درس روبروم نشات! آدام:جیل این چه وضمیه درس بشین! جیل:درس نشاتم پدر ! فینکس:اشکالی نداره خوب خاته شدن دیگه! خاک توسر ترسوت کنم جرات داری با افمال دوم شخص مفرد بارام حرف بزن!بدبخت بیچاره! آدم:جیل بهت گفتم درس بشین! فینکس:ای بابا گفتم که.. نذاشتم ادامه بده... جیل:کای از شما نظر نخواست آدام:باه جیل بی ادب نشو بلند شو برو بیرون! از اتاق اومدم بیرون ولی پشت در ایاتادم آخه فینکس با بابام چی کار داشت؟ منم بدون جرو بح 93 15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا رمانسرا صداشونو به وضوح میشنیدم! آدام:آوردیشون ؟ فینکس:بله آوردمشون..بیا! یه کم الی درو باز کردم تا ببینم چی داشتن ردو بدل میکردن! آدام:رمین دوتا؟ فینکس: رمه نمونه رارو واست آوردم آلبرت به کارش وارده باور کن! آدام:اونکه صددرصد ولی یکم نگرانم نمیخوام مشکلی وتاه جیل پیش بیاد اون از رمه چی بی خبره! باناباوری جلوی درنمو گرفتم باورم نمیشد پدرم با آلبرت رمکاری کنه....باز گوش وایاادم! فینکس:بیا اینارو امضاکن!...باالخره این یه ممامله است! آدام:چه ممامله ای! فینکس:یه قامت که بر میگرده به دریافت ویروسا قامت دیگه شم خودت که میدونی چیه! آدام:نه با اون قامت موافق نیاتم اخراج ایدا وانگ درس نیس! فینکس:اون با ازدواج با آلبرت موافطت نکرده پس بهتره اخراجش کنی! آدام:چرتو پرت نگو فینکس خودت میدونی که ایدا خیلی جوونه به درد آلبرت نمیخوره منم اگه جاش بودم بهش جواب رد میدادم بمدشم با چه مدرکی اخراجش کنم! صدای خنده فینکس اومد...! فینکس:تو نگران اونی واقما که(دوباره خندید)بیا اینم مدرک به نظر که رمش واقمیه دیگه چی میگی؟! داشتم سکته میکردم یمنی بابای منم با آلبرته ...اشکام سرازیر شد این از مادرم این از پدرم من واقما بدبختم سریع از اتاق دور شدمو رفتم ....با گریه وناراحتی از پله را پائین اومدم که باصدای کای از فکر بیرون اومدم! متیو:جیل چیزی شده؟ باز این کنه اومد سراغم دیگه به ریچ کای اعتماد نداشتم حتی به خودمم اعتماد نداشتم ! 14 15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا رمانسرا جیل:چیزی نیس! داشتم رد میشدم که دستمو گرفت باعصبانیت دستمو از تو دستش بیرون کشیدم ! جیل:بار آخرت باشه که به من دس میزنی سرت به کار خودت باشه فهمیدی! متیو:باشه...باشه چرا عصبانی میشی! وای ناادم به بطیه چرتو پرتاش گوش کنم زودی سوار ماشین شدمو به سمت خونه راه افتادم....! ************** بایادوری اون خاطره نکبت بار اشکام دوباره سرازیر شد بابام بد کاری با ایدا کرد...بامنم بد کاری کرد ولی دلم براش تنگ شده خیلی تنگ شده! فینکس:به...به تو آسمونا دنبالت میگشتم اینجا تو دفترم پیدات کردم ال اقل زود تر خبر میدادی ! اه...! سارا یه کار ازت خواستم این دیگه اینجا چیه غلطی میکنه! اومدم برگردم که اسلحه شو گذاشت پشت سرم...! فینکس:ازجات تکون نخور وگرنه تورم میفرستم ال دست بابات! تا سه شمردم . از پشت سیع برگشتم با لگد اسلحشو انداختم و با آرنج دستم محکم پشت سرش زدم بیهوش رو زمین افتاد... رمه برگه رارو از تو گاو صندوق برداشتم...فط مونده بود دو نمونه ویروس ...خیلی گشتم ولی پیدا نکردم چشمم به یه کیف سام سونت نطره ای اقتاد به طرفش رفتم رمز داشت لمنت! صدای عوضیشو شنیدم:اونا رو واسه چی میخوای..آی سرم نامرد چرا اینطدر محکم زدی! جیل:خفه شو فینکس! شماره رمزو بگو! فینکس:نمیگم! بلند شدم یه سیلی خوابوندم تو صورتش! جیل:شماره رمزو بگویاال! 14 15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا رمانسرا فینکس:من فط ... جیل:خفه شو...الل شو فط شماره رمزو بگو ! شماره رمزو گفت درشو باز کردم جای یه ویروس خالی بود! جیل:اون یکیو چه غلطی باراش کردی ... فینکس:پدرت به خودش تزریق کرد! یه سیلی دیگه خوابوندم تو صورتش:خفه شو اون خودش تزریق کرد یا تو اون آلبرت عوضی!بهش تزریق کردی ران؟! فینکس آره آلبرت بهش بهش تزریق کرد! با اسلحه ام زدم پشت سرش باید با طناب میباتمش به زور رو سندلیش نشوندمش با طناب باتمش درنشم با چاب محکم باتم که من رفتم دادو بیداد راه ندازه! جیل:خوب ال...ال کن آقای کل فینکس ...من به سارا رحم کردم تورو نکشتم.. ولی تو به من رحم نکردی یادت باشه! کلید اتاقم از پنجره پرت کردم پائین سریع از پله را باال رفتم رلی کوپتر دقیطا روبروم بود بدون ممطلی سوار شدم...خیلی راحت به طرف جزیره رکت کردم! ********* لئون******* نمیدونم جیل اومده به جزیره یا نه ...دختره بی فکر آخه این چه کاری بود کرد! ردیابشم که گم کردیم! ولی از یه ورم خوش حال بودم که توناتم ایدا رو ببینم حق داشت واسه خودش کار کنه رئیس جمهور بد کاری بارش کرد...! یهو ایدا رو بایه پاره که وارد کلبه شدن دیدم ...اینجا چه خبره ایدا با این پاره چه غلطی میکرد! رمین طوری که تو فکر بودم ...اومدم برم طرفشون که به طور نا گهانی یه سرنگ حاوی ماده بیهوشی تو شونه دستم فرو رفت سات شدم ...دیگه چیزی نفهمیدم! 24 15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا رمانسرا ***** ـ:ری یارو چه خبرته بیدارشو دیگه...! خواب به خواب بری تو بابا ...!ده بلند شونکنه مردی باتکون محکمی که بهم خورد بهوش اومدم...چشام تارمیدید ولی کم کم عادی شد... اطرافم کامال نا آشنا بود ولی مملوم بود رمون کلبه رات...یکی محکم زد تو پهلوم رمون پاره عوضی بود..تازه موقمیتمو دیدم با طناب محکمی اپشت به این پاره باته شده بودم . -:باالخره کپه مرگتو بلند کردی؟ لئون:تودیگه از کدوم قبرستونی پیدات شد اینجا کجاست! ـ:با من درس صحبت کن !مثه فیل میخوابیا ...خواب به خواب بری ..یه کاری بکن االن میان میکشنمون! لئون:احمق آخه من با این دست باه چیکار میتونم بکنم! ـ:اسمم لوئیز وین اسم تو چیه؟ لئون:لئون اس کندی!پس لوئیزوین تویی بزار دستامو باز کنم یح حاابی من از تو برسم اون سرش ناپیدا لوئیز:بی جا میکنی مگه من چیکارت کردم؟ لئون:اونش بمدا مملوم میشه یه کم به اون ریکلت تکونی بده دستامونو باز کنیم! رر کاری کردیم نشد خیلی سفت باته بودن...در با صدای قیژی باز شد یه نفر با سرو صورت خونی و وحشتناک با تبر تو اون دستش اومد به طرفمون! لوئیز:خاک تو سرمون شد این دیگه کیه ای خدا من جوونم یه رحمی به جوونیم بکن...تو دعایی خواسته ایی چیزی نداری ال اقل یارو بزار یه دعا بکنیم! لئون:خفه شو چی زرتو پرت میکنی ...خوب گوشاتو واکن ببین چی میگم تا سه میشمرم رر وقت شماره سه رو گفتم خودتو می کشی جلو! لوئیز:کارمون تمومه! لئون:خفه شو یک... لوئیز:خدایا غل کردم ...لئون:دو...لوئیز زر نزن...مرد تبر به دس رر لحظه نزدیکو نزدیک تر میشد! 34 15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا رمانسرا لئون:سه...حاال رردومون خودمونو به سمت جلو رل دادیم و به جای اینکه مارو ردف بگیره طنابمونو پاره کرد ....باالفاصله اسلحمو برداشتمو به سرش شلیک کردم ...تبر از دستش افتاد و نطش زمین شد لوئیز:آره,رمینه آفرین بابا کارت درسته چطدر ماررانه عمل کردی دیدی چه نطشمون گرفت! لئون:نطشمون..!!! ببخشید کدوم نطشمون! لوئیز:ای بابا چه قدر خنگی رمین قضیه طنابو,خودمونورل بدیم جلو ازاین حرفا دیگه! لئون:آران من بودم که داشتم از ترس سکته میکردم تو داشتی میشمردی ! لوئیز:باشه بابا لئون:یادته گفتم دستم باز بشه چی میشه دیگه یادته یا یادت بندازم! لوئیز:آ....آره...خوب یادمه! یطشو چابوندم اسلحه مو گذاشتم وس پیشونیش! لئون:با ایدا داشتی چه غلطی میکردی!ران؟ بگو وگرنه رمین جا میفرستمت پیش رمین تبر به دسته یاال! لوئیز:ای بابا یطه رو ول کن چر قاطی میکنی اسلحه رو بردار میتونیم بارم حرف بزنیم! لئون:اگه نگی نه تنها ولت نمیکنم بمدشم با این اسلحه یه گلوله تو مخت حروم میکنم ! لوئیز:باشه...ررچی توبگی ولی اینطوری که نمیتونم توضیح بدم که ! با تردید ولش کردم از اونجا بیرون اومدیم شب بود یه جایی پیدا کردیم و آتیش روشن کردیم ....! لئون:منتظرم بگو...! لوئیز:باشه ولی... لئون:کش نده بگو! لوئیز:من پلیام مثه توبا ادوارد رارپرکه دخترشم اونجا بود کار میکردیم من به رلنا عالقه مند بودم پدرش ادوارد مرد خیلی خوبی بود که توس آلبرت به قتل رسید از اون موقع رلنا وضمیت روحیش بهم ریخت االنم دنبال خواررش دبراراتش ..خیلی سمی کردم بهش کمک کنم حتی تو 44 15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا رمانسرا بیشتر ماموریتایی که بهم میخورد سمی داشتم با خودم ببرمش حطیطتش پرونده قتل پدرش خیلی داشت کش پیدا میکرد! منم گفتم به جایی نمیرسیم تا اینکه نمیدونم کدوم ابلهی از کجا پیداش شد صحنه سازی کردو قتل پدر رلنارو انداخت گردن من...! منو رلنام که تصمیم گرفته بودیم بارم ازدواج کنیم از رمون شروع پاپوش واسه من رلنا بارام یه جوری شد حتی حاضر نشد واسش توضیح بدم !خیلی مدرک علیه من داشت! لئون:خوب حاال یه چیزی بینتون بوده تموم شده! لوئیز:چی میگی بابا من دوسش دارم...تازه اون االن زنمه ما بارم ازدواج کردیم! لئون:یمنی...خاک توسرت خوب بمدشو بگو! لوئیز:درخواست طالق داد ولی من قبول نکردم تازه چون من قبل از این پاپوشا گفته بودم پرونده ببندیم اونم شیر شده بود که من واسه این گفتم پرونده رو ببندیم که قاتلو که من باشم پیدا نکنیم درحالی که من واسه خودش گفتم که بیش تر از این زجر نکشه ولی من طالقش نمیدم زنمه حطمه االنم به قدر کافی ازش ناراحتم مملوم نیس کدوم گوریه یه لحظه رم حاضر نیس به حرفام گوش کنه! لئون:ولی قاتلش به وضوح مملومه که آلبرته! لوئیز:آره ولی علیه آلبرت ریچ مدرکی نداشتن وقتی علیه من مدرک دارن دیگه اونو ول میکنن منو میچابن دیگه!منه احمطم خومو به زوروضرب به اینجا رسوندم تا آلبرتو خفتش کنم که یه موجود نمیدونم چی بود گیرم انداخت...اسمش..اسمش چی بود...آران..آران نمایاه این دختره منو پیدا کرد سه روز بیهوش بودم اون باال سرم بود! لئون:واسه چی باالی سرت بود ؟ران؟ لوئیز:خوب بابا چیه بهش عالقه داری چیه بابا دختره مغرور... یطشو گرفتم چابوندمش به درخت اعصابمو دیگه داشت خورد میکرد... لئون:یه بار دیگه بگو چی زرزر کردی!ران؟ 54 15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا رمانسرا لوئیز:ای بابا بیا بشین چرا قاطی میکنی خوب مال خودت! *************** لوئیز***** چشامو آروم باز کردم رمه جا تاریک بود کم کم چشام به نور عادت کرد...یه دختر دم پنجره وایااده بود...! ایدا:باالخره به روش اومدی ! کم کم دیگه داشتم نا امید میشدم گفتم رفتی تو کما میخواستم ببرمت چالت کنم! لوئیز:تو کی راتی؟!اینجا دیگه کدوم گورستونیه؟! ایدا:تو اول بگو کدوم گورستونی تشریف میبرید خودم میبرمت چالت میکنم لوئیز:دنبال آلبرت عوضیم !که ررچی میکشم از دست اونه ایدا:من مجانی واسه کای کار نمیکنم نجاتت دادم باید جبران کنی! لوئیز:برو بابا دلت خوشه! یهو دیدم یه چاقو اومد زیر گلوم...! ایدا:واسه من کشتن تو مثه آب خوردنه ریچ احدی رم نمیفهمه فهمیدی یا یه جور دیگه حالیت کنم! لوئیز:ب...با..باشه بابا میتونیم بارم حرف بزنیم تو منو نجات دادی منم یه کاری واست میکنم...ممامله خوبیه! ایدا:آفرین حاال شد ولی خوب توناتی پدر نمایاو دربیاری مملومه خیلی زرنگی از پاش برمیای! چاقورو آروم از زیر گردنم برداشت ..! ایدا:خوب گوشاتو باز کن ببین چی بهت میگم لوئیز:روی حواست باشه را من نوکرت نیاتم رمین االنم میتونم ولت کنم برم چون از پاش برمیام ولی رر چیزی حدو مرزی داره درس صحبت کن فهمیدی؟ ریچی نگفت رمینشم خوبه دختره پررو...! ایدا: سه تا برگه مهرو موم شده زیر یه آینه طالیی تو یه کلبه خرابه است وقتی وارد شدی پشت آینه رو خراب میکنی اون برگه رارو واسم بیار من رمون دورو ورام پس کاله سرم نزار! 64 15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا رمانسرا لوئیز:خوب خودت چرا نمیری؟ ایدا:نمیتونم! لوئیز:منم نمیتونم انجام بدم اصا تو کی راتی نکنه جاسوسی ببین من کاری رو که دلیلشو نفهمم انجام نمیدم! فهمیدی یا به قول خودت یه جور دیگه حالیت کنم! ایدا:محرمانه است حاال برو دیگه فکر کن من مثل خواررتم بو دیگه لفتش نده بمدا شاید بهت بگم! ********************* لوئیز:فط تویه چیزی موندم ...ماکه از کلبه بیرون اومدیم ایدا نیومد! لئون:نیومد!؟ لوئیز:آره نیومد چون سه تا برگه رو که برداشتم یکی از پشت منو گرفت وبدش تورو بیهوش آوردن با طناب باتنمون! بمدشم که دیگه خودت بودی! لئون:یمنی چه بالیی سرش اومده احمق چرا حواست بهش نبود! لوئیز:بروبابا توام اگه اسمشو بیارم که ولم نمیکنی خودت باید حواست بهش باشه من رفتم به اندازه کافی دیگه اعصابمو شمادوتا خورد کردین ... ********* ایدا******* بمد از مالقات با لئون احااس امید کردم به خودم که نمیتوناتم دروغ بگم از ته دل دوسش داشتم قلبم واسش دیوانه وار می تپید امید وارم مدرکی که بهش دادم سریع تر به کریس برسونه! با کرازر مالقات داشتم ....! توی میدون اصلی کلیاا باراش قرار داشتم .... کرازر:سالم خانوم خانوما میگفتی... ایدا:کرازر خفه شو زرتو بزن میخوام برم باز چه مرگته! کرازر:باشه عزیزم حاال چرا جوش میاری ...ویروسو بده! 74 15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا رمانسرا خندم گرفته بود... ایدا: )با پوزخند )خیلی احمطی که فکر میکنی ویروسا دسته منه ! کرازر: ایدا اون روی سگ منو باال نیارا ویروسارو رد کن بیاد! ایدا:اگرم دستم بود تحویل تو حیف نون نمیدادم من ویروسو دست یه مریض روانی نمیدم! کرازر:پس دستته آره منکه میدونم دسته توئه! ایدا:دوناتن یا ندوناتن تو اصال مهم نیس! داشتم از میدون اسلی خارج میشدم که ! کرازر:صبر کن خانوم کوچولو کارت دارم! یه سیلی محکم نثارش کردم چون میدوناتم عوضی چیکارم داره ! ایدا:بهت اجازه نمیدم با من اینطور صحبت کنی برو به رر عوضی که میخوای راپورتمو بده! کرازر:کار سیلی که بهم زدیو جبران میکنم بمدا میبینمت ایداوانگ! ایدا:چراکه نه حتما! ***** بمد از مالقات با کرازر لوئیزو مالقات کردم که بمداز گفتن اون سه تا برگه مهروموم شده فرستادمش تو اون کلبه.... قیافه جذابی داشت صورتش گرد بود موراشم لخت بود ویه کمیشم تو پیشونیش ریخته بود رنگ موراش نزدیک طالیی بود ولی طالیی کثیف بودالبته تیره پوستش سفید بود,نه اونطدر سفید ولی تیره رم نبود بینی ولباشم متوس بود چشای آبی داشت تطریبا نیلی رنگ بوددر کل جذابو زیبا بود..! ****** پس چرا نمیاد لوئیز....مگه داره چیکار میکنه! با دیدن لئون که بیهوش رو دوش یه نفر بود قلبم از جا کنده شد...اون اینجا چیکار میکرد! 84 15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا رمانسرا فط نگران بودم بالیی سر جفتشون نیاد مونده بودم برم کمکشون یا نه حس بدی داشتم ...یهو با اومدن یه مردی که تبر دستش بودوفهمیدم حالت عادی نداره شوکه شدم تصمیم گرفتم برم کمکشون این طوری لوئیز به خاطر خواسته منو لئون که خیلی دوسش داشتم از بین میرفتن...ولی یه چیز محکم توسرم خورد که دیگه چیزی نفهمیدم......! کم کم صدارای وزوز یه عده ای باالی سرم بهوشم آورد الی یکی از پلکامو آروم باز کردم دیدم دارن باال سرم دعا میخونن یه نفرم که خیلی شبیه رمون مردیکه تبر دستش بود باالی سرم بود ولی اون نبود یکی از رمونا بود! بابا اینجا رسما یه دیوونه خونه است! یه کمی که دقت کردم دیدم منو تو تابوت گذاشتن وا... اینا چرا اینطوری میکنن..مرده تا اومد با تبر منو ناکار کنه سریع جاخلی دادم و از تابوت بیرون اومدم! با یه تیر خالصش کردم ولی به اندازه موی سرم زامبی ریخته بود اونجا منم به جای اینکه مهماتو ردر بدم فرار کردم...! ازین ورنگران لئون و لوئیز بودم از اون ور مونده بودم اینا دیگه از کجا پیداشون شد حدسم می گفت لوسینو میناتوس بودن ولی اونا باید ناحیه شرقی جزیره باشن ن اینجا.... طرفای صبح بود به رمون جا رفتم سریع داخل کلبه شدم ولی کای نبود جز رمون آدمی که تبر دسش بود که اونم مرده بود! خیلم راحت شد که لئون ولوئیز از پاش بر اومدن ..موبایلم زنگ خورد!وسلربود پس کرازر فضول خبر داده بود!قطع کردم...دوباره تماس گرفت عجب سیریشی بودا! ایدا:میشنوم بگو! وسلر:سالمت کو؟ چرا قطع کردی ؟ ایدا:دلم خواست !حاال حرفتو بزن! وسلر:آدم به پرروئی تو ندیده بودم واقما که مثال من رئیاتم! ایدا:ترمزکن ترمز کن...تو رئیس من نیاتی شاید کرازر حمالت باشه ولی من دارم بهت کمک میکنم پس مراقب حرف زدنت باش! وسلر:چرا ویروسا رو تحویل کرازر ندادی؟!اصال ویروسا کجاست؟! ایدا:توجیب منه من چه میدونم کدوم گوریه! وسلر:یادت نره تو به من قول دادی! 94 15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا رمانسرا ایدا:یادم نمیاد بهت قولی داده باشم! وسلر:اخراجت کردن پرروشدی! ایدا:ررجور دوس داری فکر کن برام مهم نیس! گوشیو قطع کردم,من باجرات بودم وگرنه وسلرو کرازر خیلی خطرناک بودن با اینکه ااررم نشون میده که ازشون نمیترسم اما ته دلم نگران بودم که بالیی سرم بیارن! خیلی راه رفتم آخر دم یه سرپناه بایه آتیش خاموش شده دیدمشون! رفتم طرفشون ....منم دقیطا پشت لوئیز بودمو لئون روبروم نشاته بود لوئیز:ولی خدائیش این ایدا چیه که میخوای بارش ازدواج کنی خیلی پرروئه!اگه اینجابود میگرفتم... لئون که رم از دیدن من خنده اش گرفته بود رم خیلی عصبانی بود به لوئیز اشاره کرد..! ایدا:خوب میگفتی حاال اینجام میخوای چیکار کنی؟ لوئیز فط میخندید اینم خجاته بود واسه خودش ! لئون دستمو کشید و بردم یه گوشه ... لئون:باوسلر رمکاری میکنی؟ ایدا:نه واسه چی؟ لئون:صد بار بهت نگفتم بهم دروغ نگو ران؟ ایدا:خیله خوب چرا داد میزنی سرمن داد نزن! لئون:جواب منو بده! جوابی ندادمو فط به چشای خاکاتریش خیره شدم... لئون:اخراج کردنت درست,ولی دلیلی نمیبینم بخوای با اون عوضی رمدست بشی! بازم نگاش کردم ترجیح دادم فط نگاش کنم! 15 15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا رمانسرا یه دفه دستمو محکم کشید چابوند به تنه درخت ...ترسیده بودم ولی اصال به روم نیا وردم خیلی ریلکس نگاش میکردم. ایدا:که چی اصال به تو مربوط نیس! لئون:به من مربوط میشه یه بار دیگه میپرسم با وسلر چه غلطی میکنی؟ ایدا:این اراجیفا رو کی بهت گفته؟! لئون دادزد:سئوالمو با سئوال جواب نده ایدا! ایدا:قراره براش ویروسارو ببرم! لئون:تو خیلی غل میکنی که میخوای رمچین کاری کنی ... خواستم از درخت جدا بشم که مانمم شد! ایدا:شنیدی دیگه ولم کن میخوام برم ! لئون:ولت کنم!؟ ولت کردم که رر کاری دلت میخواد میکنی ولت کردم که االن باید با اراذالیی مثه وسلرو کرازر در ارتباط باشی ولی از االن دیگه ولت نمیکنم! جووونم غیرت!!!! نمیدونم چرا اینطدر از حرفاش خوشم میومد رنوزم روم تمصب داشت باالخره لئون خودمونه دیگه!خل بودم دیگه رم از حرفاش خوشم میومد رم از لجبازی بارش لذت میبردم! ایدا:باه لئون دستمو کندی ولم کن میخوام برم! لئون:ولت نمیکنم لمنتی آخه چرا خودت خودتو بادستای خودت میندازی توچاه مگه نمیفهمی تو واسه وسلر فط یه وسیله ایی رمین آخرشم میکشتت. باالخره دستمو ول کرد...سرشو بین دستاش گرفته بود مملوم بود عصبی شده ولی من خونارد بودم! ایدا:خوب دیگه من باید برم! لئون:ریچ جایی نمیری رمرارم میای! ایدا:نمیخوا... لئون:ساکت شو نمیخوام چیزی بشنوم رمینی که گفتم!ایدا خودت منو میشناسی اگه بخوام کاریو بکنم میکنم 15 15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا رمانسرا پس ادامه نده! گفتم دوسش دارم ولی دیگه نه اینطدر...! موبایلم زنگ خورد....واییییییییییییی! االن لئون سرمو میبره وسلر بمیری میمردی بمدا زنگ میزدی! لئون:گوشیتو بده ببینم! ایدا:یمنی چی تو اصال فضول منی که میخوای ببینی کی داره به موبایلم زنگ میزنه! گوشیمو ازدستم گرفت دیگه کفری شده بودم....! دیدم ررچی دری وریه داره نثار وسلر میکنه این دفه مردنم حتمیه چون بدست وسلر میمیرم با این حرفایی که لئون بهش زد منم اگه جاش بودم طرفمو میکشتم! گوشیو ازش گرفتم قطع کردم! ایدا:باه لئون اینا چیه میگی رمینو میخواستی آره اگه پیدام کنه مردنم حتمیه! لئون:توکه تنها جایی نمیری بامنی یمنی دیگه نمیزارم جایی بری به اندازه کافی اینورو اونور بودی! از وقتی که لئون و دیدم یه ذره از عالقه اش به من کم نشده بود ورمین تاکینم میداد ولی با اینکه خیلی دوسش داشتم کنارش باشم باید میرفتم نمیخواستم اونو درگیر بازی کنم . ایدا:لئون باید برم وگرنه... لئون:وگرنه چی...ران؟ وگرنه چی نمیخوام از دستت بدم خیلی بی ممرفتی کم تو دانشگارو مرکز آموزشی اذیتم کردی که النم داری به لجبازیات ادامه میدی! بایاد خاطرات اون دوره ناخودآگاه خنده ام گرفت لئون رم بی اختیار خندید اونطدر خندیدیم که رودربر شدیم بیچاره لوئیزاالن میگفت اینازده به سرشون! ایدا:لئون یادته اونروز از درخت باال رفتم چوب کندم باراش رم شیشه ماشین استادو شکوندم رم با تیزیش الستیک ماشینو پنچر کردم؟! لئون:خیلی بی پروا بودی ررچی بهت گفتم نکن گوشت بدرکار نبود تازه مدرسه رم که خیلی اذیت میکردی چطدر حرصم دادی از مدرسه تاحاالجوون مرگ نشدم خیلیه! یهو لئون بغلم کرد...جاخوردم ولی آغوش گرمشو دوس داشتم 25 15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا رمانسرا ایدا:لئون خوارش میکنم این دفه رم به حرفم گوش کن باید مدرک پیدا کنم تازه تو با کریس میخوای مالقات کنی اگه منو ببینه ولم نمیکنه باید مدرک بیشتری جمع کنم با اینکه ریچ وقت تا االن توزندگیم ازکای خوارش نکردم ولی االن خوارش میکنم بزار برم ...! لئون:اگه نزارم؟! ایدا:بزورمیرم مگه دست توئه! از بغلش بیرون اومدم! لئون:عاشق رمین لجبازیاتم باشه برو فط چونکه نمیخوام کریس بالیی سرت بیاره میزارم بری ولی خیلی مراقب خودت باش!حاال تاسریع پشیمون نشدم برو ایدا:باشه قول میدم! فمال! به طرف لوئیزرفتم:زیاد تمجب نکن ما از این کارا زیاد میکنیم راستی بابت کمکت ممنونم فمال! لئون****** با این حرفاش تا حدودی قانع شدم ولی دلم اجازه نمیداد رمینطوری ولش کنم... لوئیز:شما دوتا احیانن سرتون به یه جایی نخورده اون چن دقیطه پیش که داشتین رمو قورت میدادین اون از قهطهه تون اونم ازبغل کردنتون! لئون:عادت میکنی!تو فمال زیاد با رلنا نبودی چون تا میای میبینی در عرض چن دقیطه رم باراش دعوا کردی رم بغلش کردی رم گریه کردی! لوئیز:من دیگه باید برم از مصاحبت با شما دوتا خل خوشحال شدم... لئون:بیشتر بمون کجا حاال؟ لوئیز:نه میترسم راری تیمارستانبشم برم بهتره خوبه مندختر نیاتم وگرنه االن میگفت کجا باکی قرار داری!فمال! بارفتن لوئیز بیشتر تو فکر رفتم...یمنی جیل االن به جزیره رسیده! موبایلم زنگ خورد....... لئون:رانی گن سالم چه خبر؟ 35 15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا رمانسرا رانی گن:سالم لئون حالت خوبه باید بگم از جیل ریچ خبری ندارم..ولی جای آبرتو تطریبا پیدا کردم! لئون:خوب کجاس؟! رانی گن:بیشتر اوقات به کلیاای مرکز اصلی جزیره میاد ولی مکان اصلیش باید یه جای دیگه باشه که اونم پیدا میکنم! لئون:باشه مرسی که خبر دادای سمی کن از جیل خبری پیدا کنی! رانی گن:باشه خداحافظ! ********* پیرس****** از ماشین پیاده شدم ...باورم نمیشه کریس اینجا باشه ...داخل بارشلوغ بود به سرباز بغلیم گفتم پیرس:کریس رد فیلد اینجاست تو مطمئنی؟ ـ:بله قربان رمین جاست حتی بطیه گروه خودشونو رویت کردن مطمئن باشید! پیرس:باشه رمین جا منتظر باش! امیدوار بودم قبول کنه...رفتم داخل باردوست داشتم ررکایو اینجا ببینم جز کریس...! بدون اینکه به طرف کریس نزدیک بشم یه گوشه ازیه میزصندلی کنار دیوارو انتخاب کردم رفتم نشاتم کریس منو نشناخت ولی من واقما خوارانش بودم ...رمیشه آرزوشو داشتم که کاپیتان گرورم یا کریس رد فیلد باشه یا لئون اس کندی که کریس بهم افتادو خیلی خوشحال شدم! تو گروه B.S.AAقبول شدم وباید کریاو برگردونم به گروه توجه:تمام این اتفاقات قبل از اومدن لئون وایدا بوده به اارر مشغول خوندن روزنامه شمو واسه خودم استیک خونی سفارش دادم!زیر زیر نگاش میکردم مرتب به گارسون سفارش مشروب میداد کامال مملوم بود مات کرده! دیدم صاحب بارداره باراش بگومگو میکنه! ـ:باه خیلی زیاده روی کردی میخوای خودتو بکشی! 45 15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا رمانسرا کریس:به تو مربوط نیات کارتو بکن! صاحب بار لیوانی که کریس داشت توش مشروب میریخت ازش گرفتو گفت:دلم نمیخواد جنازتو از رو زمین مغازه ام جمع کنم! به طرف کریس رفتم... دستشو گرفتم:باه کاپیتان دیگه کافیه خیلی کار داریم ... کریس:دستتو بکش فهمیدی به تو ربطی نداره پیرس:نه نمیکشم اجازه نمیدم خودتونو از بین ببرین کاپیتان! کریس یطه مو گرفت چابوند به دیوار.... صاحب بار:اگه میخواین دعوا کنین برید بیرون! کریس:ببین پار کوچولو نمیزارم به من دستور بدی...فهمیدی ! دیدم صاحب باربه دورو وری را یه اشاره کرد...بطیه رم از سر میز بلند شدن و به طرفمون حمله ور شدن... پیرس:مثل اینکه اینجا یه خبرائیه؟! کریس منو ول کرد چون یه نفر دیگه بهش حمله ور شده بود..دوتائیمون درگیر شده بودیم حاال نزن کی بزن.... یکیشون چاقوشو به سمتم در آورد.... جاخالی دادم که چاقوش تو میز فرو رفت...ولی سریع تو بازوم فرو کرد صدای دادم به روا رفت سربازا ریختن داخل ..از دستم خون به شدت میزد بیرون...بمد از اومدن سربازاو دستگیر کردنشون کریس منو باخودش بیرون برد .... کریس:گند زدی به نطشه رام گند زدی! دستم میاوخت...جواب دادم:چرا کاپیتان ...من! کریس:فکر کردی اونطدر احمطم که پامو رمچین آشغال دونی بزارم...نخیرمن با نطشه رفتم جلو قرار بود سناتور والکس میومدن امشب اینجا حاال جنابمالی خراب کردی رفت! پیرس:میشه توضیح بدین...! 55 15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا رمانسرا کریس:بدجور زخمی شدی بیا دستتو پانامان کنی بمدش بهت میگم! کریس***** بمد از پانامان دستم کریس ماجرا روگفت... کریس:رر شب تو اون خراب شده سناتوربا الکس میومدن... امشب منم رفتم که تا از نزدیک شارد حرفاشون باشم که جنابمالی لطف کردین کمکم کردین! پیرس:متاسفم کاپیتان نمیدوناتم...راستش من با گفته خواررتون اومدم اینجا! کریس:خواررم؟کجاست؟ پیرس:راستش قربان ؟ کریس: بگو! یرس:رمون موقع که داشتیم بارم حرف میزدیم پلیاا ریختن داخل دستگیرش کردن به علت رمکاری با دختر رئیس جمهور! کریس:لمنت بهشون!کجا بردنشون! پیرس:بردنشون مرکز پلیس شهراصلی اسم رئیس پلیاشون کل فینکس! کریس:(به راننده ماشین اشاره کرد) عجله کنین باید بریم مرکز پلیس,راستی گفتی دختر رئیس جمهور؟ اسمش چیه؟ پیرس:جیل بن فورد!االنم فراریه! کریس(درس مثه ایدا وانگ باالخره گیرش میارم دختره عوضی صد بار به لئون گفتم این دختره به دردت نمیخوره ولی گوش نکرد حاالم باید دنبالش باشم ولی به خاطر لئون یه موقع رایی پشیمون میشم!مطمئنم یه روزی به خاطر این دختره بین منو لئون بهم میخوره! پیرس:رسیدیم! بدون ممطلی داخل شدیم...ااررا رمه چی مرتب بود...چون نیرورای اونجا منو میشناختن جلومونو نگرفتن...ماتطیم به طرف دفتر فینکس رفتم در زدم ولی کای جواب نداد دستیگه درو چرخوندم...قفل بود! پیرس:چه خبره در چرا باز نمیشه!؟ 65 15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا رمانسرا کریس:نمیدونم...برو عطب باید درو بشکنیم! پیرس:یه لحظه صبر کن افار نگهبان اومده بزار شاید کلید داشته باشه! ـ:ببخشید چیزی شده؟ کریس: بله در اتاق آقای فینکس باز نمیشه! یه دختربه طرف ما اومد... ـ:کلید دست منه االن درو باز میکنم! کریس:شما؟ ـ:من سارا فینکس دختر آقای فینکس راتم! بمد از باز شدن در سارا به طرف پدرش دوید بیهوش روزمین افتاده بود...رفتم طنابوبا چاب دور درنشو باز کردم! به افار نگهبان گفتم یه لیوان آب بیاره سارا رم که مرتب پدرشو صدا میکرد! کریس:کلیدو از کجا پیدا کردی؟ با من و...من جواب داد:خوب رو زمین افتاده بود منم برش داشتم! کریس:دروغم بلد نیاتی بگی مگه رر چیزی رو زمین پیدا میشه باید مال توباشه؟ سارا:ریچی به گوشی بابام زنگ زدم جواب نداد اومدم محل کارش که یه کلید جلو پام بود چون این جاسوئیچی بهش وصل بود فهمیدم باید مال پدرم باشه منم اومدم که شمارو دیدم! مملوم بود داره چرند میگه صورتش مثه گچ سفید شده...! افارنگهبان آب و آورد یه کم بهش دادیم تا حالش جا اومد...! کریس:آقای فینکس حالتون خوبه؟ میشه بگید اینجا چه خبره؟ چه اتفاقی افتاده فینکس:مرسی حالم خوبه... بمدبا عصبانیت رو کرد به دخترش:رمه اینا زیر سر توه! 75 15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا رمانسرا سارا: بابا چرا چرت میگی به من چه! فینکس: به توچه!یه به تو چه ایی بهت نشون بدم که حالت جا بیاد باز دختره چی بهت گفت که حا ضر شدی منو بفروشی؟ سارا:رر بالیی سرت بیاد حطته بابا فکر کردی نمیدونم دوست دختر داری و چه کثافت کاریایی انجام میدی! آره جیل مرگ پدرش تو بودی! بهترین دوستمه براش ررکاری رم میکنم چون باع داشتم شاخ در میاوردم یمنی چی.. کریس:اینجا چه خبره آقای فینکس ؟ سارا دوست صمیمی جیله؟ فینکس:دخترمو ررجا میخواین ببرید ببریدش! ازش بازجویی کنین خیلی چیزا میدونه! کریس:اونکه بله حتی شمارم تو کشتن رئیس جمهور مطصر میدونه! فینکس:داره چرند میگه من ریچ کارم مدرکی علیه من ندارین! سارا:پس مدرکی علیه منم نیس! داشت میرفت که گرفتمش! کریس:کجا؟تا رمه چی روشن نشه ریچ احدی از اینجا بیرون نمیره! قرار شد پیرس از فینکش باز جویی کنه منم از سارا! ******** کریس:سارا اگه چیزی نگی رم برای خودت رم دوستت اتفاق بدی می افته! سارا که داست گریه میکردگفت:میتونم یه تماس با رمارم بگیرم االن کلی نگران شده! کریس:نه نمیشه! سارا:خوارش میکنم ازتون االن نگرانم شده اونم مثه شما پلیاه کلکی تو کار نیس اصال شمارشو میگیرم خودتون بهش اطالع بدید! دلم براش سوخت ولی خودم با رمارش صحبت کردم! اسم شوررش دنیل بود واسه رمین منو یاد دوست قدیدمیم دنیل انداخت نا خود آگاه حالم دگرگون شد! 85 15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا رمانسرا سارا:چیزی شده نکنه دنیل باراتون بد صحبت کرده! کریس:نه یهو یاد دوستم که اسمش دنیل بود افتادم !ولی به خاطر من کشته شد! سارا:واقما متاسفم! کریس:خوب بگذریم...رابطه ات با جیل چیه! سارا:من چیزی نمیدونم! کریس:سارا میخوای دوستت بمیره؟ ران؟ پس باید بگی اون کجا رفته؟ سارا: باور کنید راست میگم خیلی وقته ازش خبری ندارم! رر کاری میکردم ریچی نمیگفت دیگه اعصابمو ریخته بود بهم بادادو بی داد ازش حرف کشیدم حتی دنیلم که اومده بود زیادنتونات کاری از پیش ببره عین دوستش بودلجبازو یه دنده... موقع رفتن کلرو با خودمون بردیم...کلر با گریه اومد بغلم....یک سال بود که ندیدمش! وقتی کلر حالش بهتر بود...به طرف فینکس حمله ور شد که پیرس جلوشو گرفت! کلر:ررزه عوضی فط چون ازدست جیل حرص داشتی منو دستگیر کردی...حیف که از نطشه توسرت خبر ندارم. کریس:کلر باه دیگه باید بریم ...! موقع رفتن سارا صدامون کرد! سارا:نمیدونم گفتن این حرفا درسته یانه ولی نگرانشم من دوست صمیمی جیل راتم فکر میکنم تازه یک ساعت شده که با رلی کوپتر رفته اگه برین زود بهش میرسین ! در ضمن جیل تو ریچ کار پدرش دخالت نداشته اون بی گناره باور کنین راست میگم فط برای اثبات بی گناریش نمونه ویروسا و با چن تا برگه رو با خودش برده ...فط برید دنبالش!رفته جزیره راکفورت سمت غرب جزیره... رمینا رو میدونم! ازش تشکر کردیمو فورا به سمت رلی کوپتر رفتیم وبه سمت جزیره راکفورت حرکت کردیم! *********** کلر**** 95 15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا رمانسرا کریس:کلرباه دیگه این حرفا ممنی نداره از رردوشون بدم میاد از کجا مملوم سارا راس بگه! کلر:من مطمئنم که سارا راس میگفت این تویی که نابت به رمه بدبینی واقما که برات متاسفم! کریس:اصال تو از کجا میدونی؟ کلر رم کل قضیه فرودگارو مالقات با جیل و لئون و تمریف کرد... پیرس:خیلی عجیبه که فهمیدین جیل دختر رئیس جمهوره! کلر:مثال اگه تو بودی میفهمیدی؟ پیرس:مملومه سرکار الیه! کلر:عین کریس تخس و لجبازو کله شطی دوتائیتون لنگه رمین! پیرس:پس تو رم شبیه مایی چون باالخره به برادرت رفتی دیگه! دیدم داشتی فینکس و میکردی تو دیوار! کلر:اون روی منو باال نیارا پررو! پیرس:میخوام روتو ببینم چه جوری باال میاد! کریس:باه دیگه مثه سگ وگربه بهم بپرید عین بچه را میمونید! کلر:اتفاقا شما دوتا عین بچه رایید درضمن ایشون اول شروع کرد! پیرس:دروغم که میگی ! کلر:ازتو پر مدعا خیلی بهترم ...!نزار درنم باز بشه را! پیرس قهطه زد:خوب باز بشه مگه با درن باه حرف میزنی! دیگه داشتم کفری میشدم ...! قیا فه شو داشتم نگا میکردم صورت کشیده وچونه مربمی که نشان صالبتشو نشون میداد مورای قهوه ایی تیره چشای عالی تیره که خیلی خیره کننده و جذاب بود عضالت ساق دستش خیره کننده بود درس مثل کریس بود ولی چشای کریس عالی روشنه صورتشم مربمی تره ...نه داداشم خیلی جذاب تره... 16 15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا رمانسرا ******** جیل****** باالخره پام به این جزیره لمنتی رسید...باید انتطام پدرمو میگرفتم حتی اگه به قیمت جونم تموم بشه انتطاممو میگیرم! ساعت سه نصف شب بود رلی کوپترو یه جا بین درختای شکاته با بدبختی فرود آوردم بمدش ازش پیاده شدم...تطریبا جایی رو نمیدیدم ترس ورم داشته بود که پام از روسنگ لیز خورد وپرت شدم پائین سرم داشت میترکید از درد دستمو سمت سرم بردم دیدم داره خون میاد ..کم کم چشام سنگین شد و چیزی نفهمیدم! *********** رلنا*********** فط گریه آرومم میکرد...کای که اینطدر شادو سرحال بود وصدای خندراش تا آسمون میرفت االن باید این قدر تنها وغمگین باشه...خدایا پدرو مادرمو که گرفتی خواررو شوررمم میخوای بگیری...! کای که عاشطانه میپرستمش حاال باید قاتل پدرم باشه رمش یه ماه بیشتر نیس که باراش ازدواج کردم! چیکار کنم که دوسش دارم نمیتونم ازش جدا شم!بابا منو ببخش ببخش که اینطور راحت دارم از قاتل پدرش صرف نظر میکنم! درباز شدو ریبت نحس آلبرتو جلو روم دیدم آلبرت:سالم عزیزم چرا چشات قرمزه ای بابا من دختری که اینطوری بخواد بهم حال بده دوس ندارما بهت بگم! رلنا:خفه شو کثافت رذل دبرا کجاس؟ آلبرت:اونم میبینیش ...ولی قبلش با خودت کار دارم. اومد طرفم دورم چرخی زدوکنارم نشات:این اتاق به این بزرگی اونوقت اینجا چرا نشاتی ؟جا قحطه؟ دستاشو تارو بازوم کشید... آلبرت:حیفه این بدن به این صافیو بی نصیب بزارم ولی خودمونیما لوئیز عجب تیکه ایی گرفته واسه خودش! 16 15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا رمانسرا رلنا:کثافت ررزه حاضرم بمیرم ولی دستت بهم نخوره برو گمشوعوضی خواررم کجاس؟ آلبرت:رمتون مال خودمین,یکی از یکی بهترخواررت سرویس خوبی داد حاابی کوک شدم! رلنا:خیلی رذلی چیکارش کردی اگه دستام باز بود ریز ریزت میکردم! یه سیلی بهم زد....! بد بختیش شد نه من آلبرت:درنتو ببند عوضی اون مادرت باع پرده گوشم از عربده راش داشت پاره میشد! به محافضش اشاره کرد...چن دقیطه بمد دبرا رو آوردن وضمش این قدر وحشتناک بود که قابل توصیف نیات تمام بدنش کبود بود...!دستم باز نبود که برم بغلش کنم! رلنا:دبر...عزیز دلم چه بالیی سرت اومده چرا این شکلی شدی! دبرابا بی حالی گفت:رلنا برو فرار کن زندگی من دیگه نا بود شده ! رلنا:نه...بدون تو ریچ جا نمیرم! آلبرت:باه ببرش!دیگه دیدن خواررت واست آرزو میشه مطمئن باش! فط داد میزدمو دبرارو صدا میکردم! آلبرت:خفه شو اون دیگه خواررت نیات اومیکی میشه مثه ما! رمینطوری که گریه میکردم منو باخودش میکشوند...ازجام بلندشدم چون دیگه دست و پام باته نبود لگد محکمی بهش زدم افتاد رو زمین دو زانو رو شکمش نشاتم و تا میتوناتم زدمش ولی اونم بی نصیبم نذاشتو حاابی ازش کتک خوردم...آخرش با دستش داشت خفم میکرد بهتر...عوضش بهتر از این بود که این عوضی بهم دست درازی کنه! داشتم مرگو تجربه میکردم ....که باشلیکی که به آلبرت شد حلطه دستش شل تر شد!تا اینکه منو انداخت روزمین...با کنجکاوی به دختری که به آلبرت شلیک کرد داشتم تگاه میکردم! من رو زمین ولو شده بودمو مرتب سرفه میکردم با ناباوری به لوئیز نگاه کردم تو دلم عروسی بودچون بی از اندازه به لوئیز عالقه داشتم ولی باز به خاطر اون پرونده نمیتوناتم باراش باشم..! 26 15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا رمانسرا لوئیز:رلنا حالت خوبه؟اون عوضی چه بالیی سرت آورد! رلنا:ولم کن نمیخوام ببینمت! خواستم بلند شم که سرم گیج رفت یهو از زمین کنده شدم که دیدم تو بغل لوئیزم تطال کردم که بیام پلئین ولی مگه از پس این بر میومدم چون از سرم خون ریزی کرده بود جون نداشتم! ایدا:لئون ,لوئیز عجله کنین سریع باید از اینجا خارج بشین! لئون:مگه دست خودته تو رم بیا بریم! ایدا:نه من سرشو گرم میکنم شمام زود برین! لئون:مگه باتو نیاتم میگم بیابریم! لئون به سمت ایدا رفت بزور دستشو گرفت ولی ایدا ممانمت کرد لئون رم باعصبانیت ایدا رو بغل کردو بارم از اونجا بیرون اومدیم...! آلبرت رم که تمام بدنش پراز تیر شده بود ولی تیرا از بدنش خارج شدو به حالت اولیه اش برگشت چشاش مثه خون شده بود لبخند کجی رولبش میزدو مرتب قهطه میزد! *********** ایدا****** ایدا:لئون ولم کن.......ولم کن دیوونه اصال به تو چه منو بگو که میخواستم کمک کنم! وس راه لئون ایدا رو روزمین گذاشت! لئون:چته دوباره رار شدی که اصال تو اینجا چه غلطی میکنی ران انطدر محکم داد زد که ترسیدم انم دیوونه بودا! ایدا:چرا دادمیزنی لئون ! گفتم که به تو ربطی نداره ررجا دلم بخواد میام به تو چه! بهم نزدیک شد اونطدری که سرش تا زیر گوشم رسید! فط نگام کرد بمدش قهطه زد..از کارش خیلی عصبانی شدم ماخره ... 36 15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا رمانسرا ایدا:روآب بخندی کجای این کار خنده داره ماخره؟منو ماخره میکنی! لئون:مگه کای جرات داره تورو ماخره کنه علیا حضرت! اومدم جوابشو بدم که لوئیز صدامون کرد! بیچاره رلنا اصال حال مااعدی نداشت.... لوئیز:کثافت عوضی ببین چه بالیی سرش آورده باید رلی کوپتر پیدا کنیم اینطوری رلنا تلف میشه! ایدا:من رلی کوپتر دارم بیاین باید رمونجایی که مخفیش کردم باشه! به طرف رلی کوپتر راه افتادم اونام پشت سرم بهشون اشاره کردم که بیاین سوار شن ولی درجا خشکم زد...چون لوئیز خیلی خاته شده بود لئون رلنارو بغل کرده بود..داشتم آتیش میگرفتم باید یه کاری منم میکردم به خودم که نمیتونم دروغ بگم دوسش داشتم عاشطش بودم حتی حاضر بودم جونمو براش بدم ولی غرورم بهم این اجازه رو نمیداد... از عصبانیت حس میکردم تمام بدنم درحال منفجر شدنه ولی دم نمیزدم! *************** لئون******* یه جورایی فهمیدم ایدا از کارم ناراحت شده وحاودی میکنه واسه رمین مدام جلوی خندمو میگرفتم میدوناتم بهم عالقه داره منم دوسش داشتم واسه رمین تارسیدن به مطصد اصال حرف نمیزدتا االن ریچ وقت یه بارم حاودی,گریه وناراحتی ایدا رو ندیده بودم گاری اوقات فکر میکردم از سنگه چون بمد از از دست دادن پدر مادرش فط عصبی بود حتی اشکم نریخت! لوئیز:لئون! کری مگه ررچی صدات میکنم چرا جواب نمیدی اینجا نیاتی ! لئون:چیه؟ لوئیز:اینجا کمکای اولیه پیدا میشه یا نه باید سر رلنا رو پانامان کنم! 46 15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا رمانسرا بمد از پانامان کردن سر رلنا و وصل سرم لوئیز پکر وگرفته یه گوشه ای نشات! لئون:چرا پکری؟ لوئیز:چون اونطور باید ازش خوب مراقبت نکردم مطصر اصلی منم که کوتاری کردم حق داشت درخواست طالق بده! لئون:خودتو سرزنش نکن تو بی گناری فکر میکنم رلنا رم به این نتیجه رسیده باشه که مرگ پدرش تطصیر تو نبوده! ایدا:موضوع چیه؟ لئون:ریچی خانوم حاودلوئیز... ایدا:ترمز کن ترمزکن...به من میگی حاود واقما که فکرت ماموم و خرابه! منم که ازاینکه لج ایدا رو واسه اولین بار در بیارم لذت میبردم! لئون:دیدمت از سرت دود بلند شده بود که رلنارو گرفته بودم! ایدا:نخیر میگم که فکرت مامومه من اصال به تو توجهی نداشتم!به منم ربطی نداره که چیکار میکنی چیکار نمیکنی! ازاونجا بود که جدال منو ایدا مثل رمیشه فوران کرد!...... **************** جیل**** چشاموباز کردم...حدس زدم از تکونایی که میخورم باید تو رلی کوپتر باشیم! نور چشامو میزد به سختی چشامو باز کردم..... ـ:داره بهوش میاد...باالخره بیدار شد! چشمم به کلر افتاد...از دیدنش تمجب کردم اون اینجا چیکار میکرد! کلر:جیل عزیزم حالت خوبه نمیدونی چطدر نگرانت بودم حاال خوبی سرت درد نمیکنه! کریس:کلر بیا اینور نمیخواد نی نی به الالی علیاحضرت بزاری! 56 15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا رمانسرا نگام به پاری جوونو خوشگلی افتاد...واقما تودل برو جذاب بود ....عجب جیگری بود..خاک توسرم به جای اینکه یه چیزی بگم دارم پار مردمو دید میزنم ولی از لحن حرف زدنش عصبی بودم! تازه متوجه وضمیتم شده بودم منو مثه زندانی را باته بود ! جیل:تو کی راتی به چه اجازه ای منو باتی بازم کن! کریس:بیخود تطال نکن تازه گیرت آوردم بازت کنم که فرار کنی عمراااااا...! جیل:با من درس صحبت کن مگه چیکار کردم که مثه جانیا بارام رفتار میکنی! کریس:اگه بخوای جیغ و داد را بندازی درنتم میبندم ! جیل:تو خیلی بی جا میکنی عوضی باتوام میگم دستامو باز کن ! کریس:از خداتم باشه باسر رفته بودی مالقات دره...به موقع نجاتت دادم حاالم طلبکاری!موندم چه جوری زنده ایی ! جیل:به کوری چشم تو زنده ام ! کریس:حاال دیگه به ریچ عنوان بازت نمیکنم حاال بیخود واسم سرتق بازی درنیار! کلر:کریس باه بازش کن ...! جیل:فط جرات داری منو باز نکنی ...پس برادر کلر باید باشی بیچاره کلر که یه رمچین برادری داره ازت تمریف کرده بود ولی رمچین آش درن سوزیم نیاتی! درواقع مزخرفی! کلر:محض رضای خدا باه !سرمو بردین بابا کریس گفتم بازش کن مگه نمیبینی چن ساعته رمون جوری خوابیده خوب خودتم اگه جای اون بودی خاته میشدی خوارشا بازش کن! اومد طنابو باز کرد...آروم دم گوشم گفت:فط به خاطر کلر بارات را میام وتحملت میکم وگرنه... جیل:وگرنه چی؟ ران زیاد امیدوار نالش ررجور شده فرار میکنم از پس فینکس براومدم مملومه ازپس تویکی که کاری نداره واسم! یه پوزخند تحویلش دادمو کنار کلر نشاتم! چون رلی کوپتر خیلی بزرگ بود قامت کابین فرماندری جدا بود...یه پاری از کابین بیرون اومد ـ:چه خبرتونه کریس چرا داد میزنی؟ 66 15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا رمانسرا کلر:شما بفرمائید مشکل حل شد! ـ:خیلی دلت میخواد دوباره بگو مگو کنیم ران؟ ما تموم شده اعصاب ندارما!پیرس برو تو تا کلر اومد جوابشو بده کریس گفت:شما دوتا شروع نکنید دیگه تازه بح خوارشا,تازه شمارو ازرم جدا کردم! کریام به رمراه پیرس به اون قامت رفتن! جیل:چه رلی کوپتر بزرگی راستش تا اونجایی که من رلی کوپتر دیدم رمشون بزرگ بودن ولی نه به این اندازه کلر:آره این رلی کوپترو کریس طراحی کرده بود راستش شاید باورت نشه وخیلی عجیب باشه ولی پا فشاری ساخت یه رمچین چیزی شد! کریس باع جیل:رلی کوپترشم مثه خودش عجیب و غریبه! کلر:کریس و اینطور نبین خیلی مهربونه از وقتی دوستاشو از دست داده رفتارش ازاین رو به اون رو شده پرخاشگرو عصبی! جیل:چه کاپیتان مهربونی یمنی انطدر به سربازاش عالقه منده؟ کلر:آره االن خیلی وقته از اون ماجرا میگذره ولی رفتارش اصال تغیر نکرده! جیل:این پاره کیه؟ کلر:امش پیرس نیوانس ازش متنفرم قبل از اومدن تو نمیدونی اینجا شده بود میدون جنگ! جیل:یمنی انطدر به خونش تشنه ایی؟ کلر:اونکه ریچی نمیخوام سر به تنش باشه! جیل:حاال قضیه دوستاش چی بوده؟ کلر:دوس داری بدونی؟ جیل:خوب آره برام جالبه چون ریچ فرمانداری اینطدر که به فکر خودشه به فکر افرادش نیات!یمنی تا االن که انطور بوده! کلر:باشه تمام ماجرا رو برات میگم.....! 76 15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا رمانسرا *************** کریس***** تمام اون صحنه را مثه فیلم از جلو چشمم رد میشد...صحنه رایی که ریچ وقت نتوناتم حتی یه قامتشو فراموش کنم! ******** کریس:بچه را پیاده شید رسیدیم.... بادیدن دنیل کفری شدم... کریس:دنیل مگه بهت نگفتم نیا چه جوری اومدی که من متوجه ات نشدم یاال برگرد! دنیل:کاپیتان من به میل خودم اومدم باور کنید نمیخوام از گروه جداشم! کریس:این یه دستوره ,از دستورم سرپیچی نکن ! دنیل:کاپیتان جاارتمو ببخشید ولی من سرپیچی نکردم فط به وایفه ام عمل میکنم! آخر حریفش نشدم ولی به بطیه سپردم که مراقبش باشن..آخه تازه بچه دار شده بود یه دختر شش ماره به اسم لوسی که عکاشو رمیشه رمرارش داشت! به طرف کانتینرا رفتیم پشت کانتینرا یه کشتی باری خیلی بزرگی بود که ازش به عنوان انبار استفاده میکردن! به بچه را اشاره کردم با احتیاط عمل کنن چون نیرو به اندازه کافی نیوورده بودیم داخل کشتی شدیم ااررا کای اونجا نبود رمنطور که به رارمون ادامه میدادیم یهو زیر پامون خالی شد و رممون به پائین افتادیم! اینطدر گردو خاک را افتاده بود که تا چن ثانیه رمو نمیدیدیم...در واقع یه چیزی شبیه ماکت بود یه کشتی واقمی نبود! تو فکر بودم که با سرو صدای بچه را از فکر بیرون اومدم ! ـ:نترسین من باراتون کاری ندارم میخوام کمکتون کنم! کریس:اوال ما نترسیدیم درضمن نیازی به کمک شما نیات تو کی راتی؟ 86 15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا رمانسرا ـ:من ایدا وانگ راتم ! کریس:اسمت مهم نیس اینجا چیکار میکنی! -:نگران نباشید منم یکی مثل شمارام مخالف سرسخت و رمیشگی آلبرت!در ضمن دوست صمیمی لئون اس کندی راتم! چب چب نگاش کردم که خنده اش گرفت! ـ:ای بابا گفتم که میخوام بهتون کمک کنم اینم ارت شناسائیم! کارت و ازش گرفتم ...رمه چیزش درس بود ولی تمیتوناتم بهش اعتماد کنم! -:میدونم اعتماد کردن سخته حق دارین میتونین خودتون رارتونو برین فط میخواستم کمکی کرده باشم! کریس:نه مشکلی نیس رارو نشومون بده! ایدا با لبخند جلومون راه افتاد ... -:راستی شما از دختر رئیس جمهور خبر دارین؟ کریس:واسه چی ؟مگه خیلی واست مهمه؟ -:نه ولی راپرتشو دارم ...از فینکس آموزش دیده ولی نمونه ویروسارو میبره تو بازار سیاه میفروشه ! کریس:توقع که نداری چرندیاتتو باور کنم؟! ـ:(خندید)خوب مملومه من من الکی حرفی نمیزنم رمه با مدرکواسناده! یه سری کاغذو مدارک دستم داد...منم با دقت برسی کردم ولی دراارر مدرک درس بود...شایدم جملی باشه! کریس:اینا رمش تطلبیه خیلی زود باوری خانوم ایدا وانگ! برگه رارو بهش دادم و به رارمون ادامه دادیم ...از عصبی بودنش مملوم بود که لجش گرفته! منم میتونم یه سری برگه جمع کنم علیه کای این که کاری نداره! -:ولی من تمام چیزی روکه گفتم رمش حطیطته! کریس:واسم مهم نیس! بمدشم تو اومدی رارو نشونمون بدیم یا اینکه تو کار دیگران فضولی کنی! 96 15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا رمانسرا با ان حرفم کل گروه خنده اشون گرفت...ایدام که از عصبانیت سرخ شده بود! رمینطوریکه به رارمون ادامه میدادیم ...به طور ناگهانی ایدا منو داخل راررو سمت راست رل داد...اونجایی که مابودیم دو راررو بیشتر نداشت رمینکه اومدم ببینم داره چیکار میکنه یه سری میله جلوی راررو رو بات بمدش شیشه جلوی میله رام باته شد!ایدام یه کنترل از تو جیبش در آوردبا پوزخند نشونم داد! -:نگران نباش بهشون خوش میگذره! کریس:عوضی این درو باز کن چه غلطی داری میکنی؟! با مشت سمی میکردم شیشه رو بشکونم ولی فایده نداشت! دکمه رو فشار داد...وسریع از اونجا خارج شد در کامال باته شدو من ریچی نتوناتم ببینم فط صدای فریاد افرادم به گوش میخورد...به ایدا لمنت فرستادم ...باصدای منفجر شدن رمون مکانی که افرادم بودم یه متر به عطب پرت شدم .... ************* جیل**** جیل:رنوزم باورش برام سخته که کریس اینطدر قلب رئوفی داشته باشه ! کلر:خیلی مهربونه ...اونطدر که گاری اوقات من از اینکه خواررشم به خودم شک میکنم چون من عصبیم وبا اون خیلی فرق دارم! جیل:پس چرا االن اینطدر ... کلر:اگه منظورت پرخاشگریه که بایدا بگم از وقتی که دنیل مرد اونم اینطوری شد! جیل:االن بچه دنیل چن وقتشه؟ کلر:باید نه مارش باشه بیچاره اون بچه که باید به خاطر خود خواری یه عده ایی پدرش قربانی بشه! جیل:تو آزمایشگارم که بارم کار میکردیم خیلی رمه زش تمریف میکردن ! کلر:جیل یه خوارشی ازت ارم میدونم قبول کردنش سخته ولی اگه میشه باراش مدارا کن! 17 15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا رمانسرا جیل:کی به فکر منه باز خوبه یه برادر داری که حامی ت باشه من چی بگم که جز پدرم ریچ کایو نداشتم االنم تنهام! اشکام سرازیر شدن کلر بغلم کردو دلداریم داد! کلر:دیگه این حرفو نزن پس ما اینجا برگ چغندریم آره؟! بین اشکام خنده ام گرفته بود.. با اومدن کریس اشکامو پاک کردم دلم نمیخواست اشکامو ببینه! کریس:تو با ایدا رمکاری میکنی درسته؟ جیل:مملومه که نه من حتی نمیشناسمش! کریس:جیل تمومش کنو حطیطتو بگو! جیل:چرا اینطدر اصرار داری به حطیطت دروغی تو اعتراف کنم؟!گفتم که من نمیشناسمش از نزدیکم ندیدمش چه برسه به اینکه باراش رمکاری کنم! کریس:چرااینطدر لجبازی میکنی چرا نمیخوای واقمیتو بهم بگی !ببین اگه بهم بگی قول میدم تو مجازاتت تخفیف بدم! ای بابا مادوتا زبونه رمو اصال نمیفهمیم ررچی من میگم نره این میگه بدوش! با این موجودو نداشتم پس ساکت باشم بهتره! رنوزم یکم سرم درد مکرداصال حوصله بح کریس:باال بری پائین بیای اسیر منی ولتم نمیکنم ! محلش نذاشتم تنهافکرم فرار بود ...تورمین اثنا یهو رلی کوپتر تکون شدیدی خورد اونطدر شدید تکون خورد که افتادم تو بغل کریس...از خجالت داشتم آب میشدم ولی دلمم نمیومد از بغلش بیام بیرون خیلی گرمو نرم بود! کریس:بد نگذره یه وقت! خاک برسرت بلند شو خودتو جمع کن چطدر من بد شده بودم تازگیا بابام دیگه نبود واسم مهم نبود ! ازبغلش فورا بیرون اومدم! جیل:به من چه رلی کوپتر تکون خورد تورم رمچین مملومه بدت نیومده ! 17 15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا رمانسرا دوباره رلی کوپتر تکون خورد...یکی محکم به در میزد...من رفتم درو بازکردم باناباوری به یه دختر پار جوون که داشتن داخل میشدن نگاه کردم! کریس:باید درو باز میکردی! جیل:آقای عطل کل مثل اینکه کمک میخواستننا! ولی عجیب این بود که این دوتا بین زمینو روا چیکار میکردن! جیل:شما دوتا از کجا یهو اارر شدین؟! باید ببخشید که تر سوندیمتون ولی رلی کوپتر ما در اثر برخورد به صخره از بین رفت مام چون کنار شما حرکت میکردیم قبل از اینکه رلی کوپترمون با صخره اصابت کنه پریدیم ... -:من جیک مولر راتم ! کریس:فامیلیتون چیه؟ جیک:فامیلیمو ولش کن با رمین اسم صدام کنی راحت ترم اینم رمکارم والبته دوست خیلی صمیمیم شری بیرکین! با شری و جیک دست دادیم ...رلی کوپتر دوباره تکون خورد! جیل:میدونین االن دیگه یاد اون قصه مهمون ناخونده شدم اینجام یه خبرائیه را! رمه خندیدن حتی کریس خندشو واسه اولین بار میدیم خیلی قشنگ میخندید! جیک: ولی من میدونم این کیه؟ شری:مملومه نمایاه اون رلی کوپتر مارو به این روز انداخت خیلی سگ جونه تا حاال چهار دفه نفلش کردیم ولی ریچ چیش نمیشه! رممون اسلحه بدست مراقب بودیم که نمایس یکی از درای رلی کوپترو بازکرد ولی چون جثه بزرگی داشت نتونات بیاد داخل جیک و کریس شروع به تیر اندازی کردن...بمد چن دقیطه فهمیدیم که فراندری رلی کوپتر زخمی شده و خیلی وقته که بیهوش شده! کریس: جیل کلر برین رلی کوپترو کنترلش کنین !پیرس روامو داشته باش! با ترس ودلهره رفتیم روصندلی نشاتیم! 27 15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا رمانسرا کلر:واردی که؟ جیل:آره ولی دلهره دارم نمیدونم چرا خیلی استرس دارم! کلر:نگران نباش آماده ایی؟ سرمو به نشونه مثبت تکون دادم و رلی کوپترو کنتر لش کردیم ولی نمایس ول کن نبود وبا تکونای که به رلی کوپتر میداد ررآن ممکن بود که سطوط کنیم! بمدش حاابی شیرتوشیر شده بود ومنه که دیدم کلر حواسش به من نیات کوله چتر نجاتو برداشتمو جیم شدم گیره چترو باز کردمو ردایتش کردم! ******** وقتی فرود اومدم نگران بچه را بودم که نکه یه وقت اتفاقی واسشون اتاده باشه...ولی از فرار کردنم پشیمون نبوم چونکه باید به کریس بیگناریمو ثابت میکردم یه حس خاصی بمد از دیدنش پیدا کردم به خصوص اون موقمی که افتادم توبغلش این حس تشدید ترو قوی تر از قبل شد بایادواریش قلبم به تپش اقتاد وبی خودی خندیدم! کریس**** چتر نجاتو از خودم جدا کردم فکر اینی که رلی کوپترم داغون شده بودو از اون ورم فرار جیل اعصابمو ریخت بهم! با مشت کوبیدم به درخت...! کریس:چرا بطیه حواستون بهش نبود! کلر:منم اگه جاش بودم فرار میکردم از بس واسش خ ونشون کشیدی منم جاش بودم فرار میکردم! روا خیلی سرد بود واسه رمین ریزم جمع کردیمو آتیش روشن کردیم!... کریس:کلر تازگیا خیلی با خالفکارا موافطی تا منا کلر:من از حق دفاع میکنم آخه تو از کجا میدونی اون مطصره توکه مدرکایی رو که از ایدا گرفتی باور نکردی! 37 15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا رمانسرا باشنیدن اسم ایدا کارد میزدی خونم در نمیومد دوباره یاد دنیل افتادم ...انگار کلر فهمید درون من چه آشوبیه! کلر:راستی جیک میشه ماجراتو از اومدن به این جزیره بگین ؟ جیک: راستش...خوب واقما نمیدونم چجوری بگم فکر میکنم رمتون آلبرت وسکر که پدرمهرو میشناسین؟ کریس:آره چطو.... باگفتن کلمه پدرم یه آن مغزم رنگ کرد کریس:تو چی گفتی ؟ کلر:یه بار دیگه بگو؟ جیک: من خودمم تازه فهمیدم آلبرت پدرمه! کریس:پس مادرت کیه؟ جیک:اسمش آلکایا ست البته آلبرت شورر دومش بوده دو خوارر ناتنی رم دارم مامانم قبل از ازدواج با آلبرت با یه مردی به اسم ....نمیدونم اسمش چی بود فاملیش رارپره...بمدش مامانم با آلبرت ازدواج میکنه و منو به دنیا میاره البته پنهانی! منو میاپره دست یه دایه پولم بهش میده اون موقع رلنا ودبرا رمون خوارر ناتنیام تازه یک سالشون شده بوده ولی باپدرشون زندگی میکردن! یه آن تمام کلماتی که میخواستم به زبون بیارم یادم رفت ...یمنی آلبرت پار داره؟وای خدای من! جیک:خون من پادزرر ویروس ساخته شده پدرمه چون باالخره رم خونشم شری رم شرای منو داره اونم پدرش ویلیام بیرکین رمان بال سرش اومد االن خون منو شری برای آلبرت خیلی با ارزشه واسه رمین نمایس در به در دنبالمونه ! کریس:عجب شیر تو شیری شد باید بگم واقما گیج شدم البد فردام چن نفر دیگه میان میگن ما خواررو برادرتیم کریس!دیگه به پدر مادرخودمم اعتماد ندارم چه برسه به آلبرت! رمه خندیدن! کلر(اون شب پیرس وکریس خیلی سربه سر رم گذاشتن حال وروامون حاابی عوض شد منم کم کم از پیرس داشت خوشم میومد پار جذاب نمکی بود... 47 15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا رمانسرا **************** ایدا**** صدایی از البه الی شاخ وبرگا توجهمو جلب کرد...دیدم قشنگ داشت تکون میخورد! بلند شدم جلو رفتم...دقیطا پشتش به من بود...!اسلحمو گذاشتم پشت سرش ایدا:تکون بخوری خالصت میکنم! شد -:تو به گور رفت جدوآبادت خندیدی اگه اینکارو بکنی! به طور ناگهانی لگد به سمتم پرت کرد که باع جاخالی بدم...بد جوری بارم درگیر شده بودیم! دستو پامون تورم گره خورده بود رردومون بارم زمین خوردیم! دوتئیمون بارم بلند شدیم ورمینکه اومدیم دوباره به رم حمله کنیم لئون با سرعت اومد بینمون وگفت:باه تمومش کنید دیگه شورشو در آوردین! ایدا:لئون تو از کجا پیدات شد!مگه نمیبینی خیلی پرروئه باید حاابشو برسم! -:غل میکنی! رفتم بزنمش که لئون جلومو گرفت! لئون:روانی شدی ایدا!(بمد درگوشم گفت)دختر رئیس جمهوره جیل بن فورد! وقتی فهمیدم کیه بیش تر حریص شدم که بزنمش ولی لئون نمیذاشت! ایدا:تمام ردفامو تو خراب کردی دختره احمق! جیل:اوال احمق خودتی بمدشم من به ردفای بیخود تو چیکار دارم !برو رر غلطی میخوای بکن به من چه! ایدا:تو اون پدره... جیل:مراقب حرف زدنت باش درس صحبت کن نزار رمیجا بگرم به قصد کش بزنمتا! یکی من میگفتم یکی اون انطدر بارم کل کل کردیم که لئون یه داد بلند زد! لئون:باه دیگه مگه بچه این شما دوتا!جیل تو اینجا چیکار میکنی سرت چی شده! 57 15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا رمانسرا جیل:به کای الخصوص تو ربطی نداره...فمال خداحافظ! لئون جلوشو گرفت ونذاشت بره! جیل:بابا ولم کنین چرا رمتون با من مثه قاتال رفتار میکنین دست از سرم بردارین! لئون:جیل عمه ات دنبالت میگرده! درضمن این تویی که رمش از ما را فرار میکنی نمیذاری بهت کمک کنیم! جیل:نمیخوام کمکتونو نمیخوام رمتون برین به جهنم از رمتون بیزارم حالم از خودم بهم میخوره تنها کارم فط انتطام از آلبرته دیگه ریچی نمیخوام ! یه آن دلم براش سوخت رممون یه جور زجر کشیده بودیم ولی مثل اینکه جیل اصال صبور نیات فمال تو فکر این بودم که خودم فرار کنم...ولی گیر لئون افتادم رمچین محکم منو گرفت که افتادم توبغلش البته داشتم میخوردم زمین که به موقع به دادم رسید! لئون:کجا با این عجله ! ایدا:(باطمنه)نه دیگه بیش تر از این مزاحمتون نمیشم ... انطدر محکم گرفته بود منو که مگه زورم بهش میرسید! ایدا:لئون ماخره بازی در نیار ولم کن خیلی کارای نیمه تموم دارم! لئون:بارم انجامش میدیم نگران نباش ! ایدا:لجبازی نکن.. لئون:میدونی که عصبانی بشم چی میشه! ایدا:نه نمیدونم عصبانی بشو ببینم! محکم لباشو گذاشت رولبام منم رنگ کرده بودم که این چرا عصبانیتشو به این شکل نشون داد.نه باراش رمراری میکردم نه خودداری میکردم فط تو بهت بودم...وقتی باالخره رضلیت داد ولم کرد! ایدا:این چه کاری بود کردی احمق! لئون:رمون کاری رو که باید خیلی وقت پیش انجام میدادمو انجام دادم! بمدش شروع کرد به خندیدن منم بشتر از قبل حرصی کرد! 67 15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا رمانسرا ایدا:زرر مار روآب بخندی دیدم جیل نیات ایدا: بفرما گند زدی آقا فرار کرد! لئون:نگران نباش پیداش میکنم مهم این بود که ازیه بوس بی نصیب نموندم ایدا:میخوای بمیری لئون درسته؟ لئون:آره بدست تو خیلی رم رماتیک میشه بیا منو بکش! داشتم جوش میاوردم تاحاال کای بارام اینطوری حرف نزده بود! دنبالش کردم...مثه دوتا بچه دنبال رم میکردیمو منم بیشتر حرص میخوردم! ****************** جیل**** خوب شد بارم دعواشون شد الاقل رم خودشون به یه نون ونوایی عاشطانه رسیدن رم من فرار کردم! از فکر خودم خنده ام گرفت...دورو برمو نگاه کردم...بله!!! گم شدم اصال رم نمیدوناتم کجام راستش خیلی ترسیده بودم...! روارم تاریک تر میشدو منم کمتر به نتیجه میرسیدم...یادم اومد لئون از عمه ام حرف میزد یمنی اون االن تو این جزیره است! خیلی دوس داشتم ببینمش فکر کنم تنها کای بود که داشتم.! گوشیم به صدا دراومد خیلی وقت بود اصال حواسم به گوشیم نبود...با بهت به شماره مامانم نگاه کردم باورم نمیشد که این مامامنم باشه! نمیدوناتم جواب بدم یانه.... جیل:الو! -:الو جیل خودتی عزیزم؟ جیل:مامان باورم نمیشه تویی چجوری شمارمو پیدا کردی؟ 77 15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا رمانسرا -:قضیه اش مفصله باید ببینمت! جیل:ولی من ماموریتم مامان نمیتونم بیام! -:جیل رو حرف من حرف نزن منکه میدونم میخوای انتطامه باباجونتو بگیری آره اصال تاحاال دلت واسم تنگ شده باید بیای لندن! جیل:مامان ول کن توروخدا گیریم که تو درس میگی ولی بازم نمیتونم بیام! -: دختر مگه من باتو نیاتم رمینیکه گفتم وگرنه... جیل:وگرنه چی بابا عاشق بچه بود ولی تو فط حاضر شدی منو به دنیا بیاری درحالی آرزوی یه برادریا یه خوارر رودلم موند رمیشه خونه نبودی اصال وقتی منو به دنیا آوردی یه بارم بغلم کردی؟نه حتی یادمه انطدر که مملم سرخونه ام بهم محبت کرد تونکردی بابا رم نکرد فط فکر منافع خودتون بودین االنم به خاطر منفمت خودته که میخوای منو بیاری لندن ,اینو بهت بگم مامان حاضرم تو این جزیره بمونم ولی بهاون خراب شده نیام فهمیدی؟! گوشیو قطع کردم...به اشکام اجازه ی ریختن دادم ...به پهنای صورت اشک میریختم ریچ کای منو به خاطر خودم نخواست! میدوناتم متیو جاسوس مامانمه واسه رمین سمی داشت خودشو بهم نزدیک کنه و لی من فهمیده بودم به خاطر رمین بود که مامانم بهم زنگ زده بود دیده ریچی گرش نیومده بهم زنگ زده! -:جیل ! رمونجا میخکوب شدم کی بود داشت منو صدا میکرد...به طرف صدا برگشتم ودیدم که یه زنی تطریبا سی ورفت رشت ساله جلورومه! جیل:شما کی راتین؟ توتاریکی چهره اشو به خوبی نمیتوناتم ببینم خیلی برام عجیب بود که این زن کیه! -:من الرام عزیزم خوارر پدرت یادته یه دفه تلفنی بامن حرف زدی؟ 87 15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا رمانسرا با شنیدن اسمش محکم بغلش کردم اونم منوبا آغوشه گرمش گرمم کرد خیلی گریه کردم میدوناتم خیلی مهربونه از مامانم بیشتر دوسش داشتم! الرا:عزیزم باالخره توناتم از نزدیک ببینمت خوبی سرت چی شده؟ خنده ام گرفت:عمه تو این تاریکی چه جوری فهمیدین سرم آسیب دیده! الرا:اون مهم نیس نگفتی سرت چی شده؟ جیل:ریچی وقتی رسیدم اینجا از رلی کوپتر که پیاده شدم پام سر خورد ابمدشم دیگه چیزی نفهمیدم! الرا:باید بیشتر مراقب باشی سر به روا حاال باه دیگه اینجا خوب نیس وایایم بریم یه جایی آتیش روشن کنیم بمدشم کل ماجرا رو باید برام تمریف کنی! بمد از روشن کردن آتیش رمه اتفاقاتو از موقمی که از بابام جدا شدم تااالن موبه مو براش گفتم ! الرا:جیل من میدونم چرا مادرت ازت خواسته که بری لندن! با تمجب به عمه نگاه کردم... الرا:به خاطر منه اون میدونات من میخوام تورو مالقات کنم واسه رمین ازت خواست پیشش برگردی! جیل:حاال که برنگشتم االنم پیشه شمام الرا:جیل من کمکت میکنم تا انتطام بگیری پس نگرانه ریچی نباش ! ایدا**** با کلی کل کل بالئون و اینکه چطدر زور زدم تا اجازه داد بیام ...تودلم عروسی بود واقماخیلی ذوق زده شده بودم اون لحظه....واییییییییییی!چطدر خوشحالم تا حاال تو عمرم اینطدر خوشحال نبودم ای کاش ریچ وقت تموم نمیشد! از فکری که کردم رم خنده ام گرفته بود رم خودمو سرزنش میکردم! روام تازه روشن شده بود که بمداز کلی دعوا کردن با خودم راه افتادم...توراه گوشیم زنگ زد... ایدا:الو؟ وسلر:بارات کار دارم! ایدا:من باتو کاری ندارم 97 15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا رمانسرا وسلر:میدونی که اگه نیای چی میشه! ایدا:خفه! باید از زیر دریایی استفاده میکردم اینطوری کمتر بالئون روبه رو میشدم با اینکه خیلی دوسش داشتم ولی نمیخواستم به خاطره من تودردسر بیفته ...میخواستم به سرو صدا به چین برم ....! باید با ویرجیل تماس میگرفتم یه زیر دریایی احتیاج داشتم! بمداز دو تا بوق صدای ویر جیل و شنیدم! ویرجیل:جانم؟ ایدا:الو ویر جیل سالم ببین میخواستم ببینم میتونی یه زیر دریای برام جور کنی؟ ویرجیل:سالم خانوم خانوما بزار برسیم از راه بمد دستور بده! ایدا:وقت ندارم سریع الزمش دارم میتونی یا نه؟ ویرجیل:باشه ببینم چی میشه کجا بفرستم برات؟ ایدا:جزیره راکفورت سمت غرب جزیره فهمیدی؟ ویرجیل:آره خبرت میکنم خداحافظ! ایدا:باشه خداحافظ! مونده بودم کجا برم که با لئون روبه رو نشم!اینطوری کریام فمال نمیتونات دنبالم بگرده! آفتاب رنوز در نیومده بود که ویرجیل بهم زنگ زد! ایدا:الو حاضره! ویر جیل:بله خانوم عجول! ایدا:من میرم سمت شرق جزیره اونجا واسم بالگرد بفرست باشه؟ ویرجیل:باشه فمال ! با خوشحالی رفتم.....! 18 15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا رمانسرا ******** وقتی جابه جا شدم به ویرجیل زدم! ایدا:آره جابه جا شدم ...اون بالگردی روکه بهت گفتم یادت نره من تورارم...باشه....حاال بمدا بهت میگم فط ویرجیل به کای چیزی نگیا؟....فمال! خیالم از بابت خودم راحت شد کال پنج نفر بودیم که زیر دریایی رو ردایت میکردیم اون چهار نفر از طرف ویر جیل اومده بودن ولی بازم نمیتوناتم بهشون اعتماد کنم!خیلی رم خشک و کال آدمای مزخرفی بودن! ............. داشتم باتلفنم صحبت میکردم که متوجه شدم کای نیات.... ویرجیل:الو...الو ایدا صدامو داری؟ ایدا:آره...چرا ریچ کای نیس؟ ویرجیل:چی میگی ایدا مگه میشه نباشن خودم گفتم تارسیدن به شرق جزیره رمراریت کنن! رمینطور که گوشیم دستم بودداشتم اونجارو میگشتم ... ایدا:نیاتن انگار آب شدن رف... ویرجیل:چی شدن؟ ایدا صداتو واضح ندارم رمینطوربه دیواره زیردریایی که سوراخ شده بود زل زدم یمنی فرار کرده بودن!...آب بافشار زیادی به داخل میومد! ایدا:ویرجیل اونا فرار کردن زیردریایی رم سوراخ شده فکر کنم کار خودشونه! ویرجیل:امکان نداره...وای خدا..باید سریع از اونجا خارج بشی فهمیدی؟ ایدا: اینجا نه لباس قواصیه نه چراغ قوه دارم چجوری بیام ؟ ویرجیل:الو.....الو...ایدا .... تماس قطع شد ررکاری کردم نتوناتم تماس بگیرم!باید سریع بیرون میرفتم حتی دیگه نمیشد مارو کنترل کنم..... ************* 18 15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا رمانسرا مرکز**** ویرجیل:لمنت قطع شد...(به بغل دستیم فتم)ببینم رانی گن و ندیدی؟ -:چرا اوناراش ! رفتم پیش رانی گن تا ال اقل از اون کمک بگیرم رکب خورده بودیم حاابی از چهارتا جوجه رکب خوردیم. با اعصاب خراب پیش رانی گن رفتم! داشت با لئون حرف میزد! ویرجیل:رانی گن یه لحظه قطع کن میخوام بارات صحبت کنم! رانی گن:جانم ویرجیل! دارم بالئون صحبت میکنم! ویرجیل:واجبه یکی از افرادم توزیر دریایی زندانی شده زیر دریایی رم سوراخ شده باید نجاتش بدیم االنم تماسم باراش قطع شد! رانی گن:ایدا رو میگی؟ ویر جیل:آره! رانی گن:لئون بمدا بارات صحبت میکنم چون تماس تصویری بود قشنگ رمو میدیدن! لئون:چی شده؟ رانی گن:ریچی نگران نباش فمال! ویرجیل:چیه مگه لئون ایدا رو میشناسه؟ رانی گن:مملومه! یه روزی قرار بود بارم ازدواج کنن ولی دست سرنوشت اونارو ازرم جدا کرد! ویرجیل:اوه...اوه...چه لفظ قلم حرف میزنی باید استاد ادبیات میشدی رمار عزیزم! رانی گن:االن وقت این حرفاست؟ اون بیچاره داره غرق میشه تو واسه من چرتو پرت میگی!بیا باید سریع بریم ...! ***************** 28 15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا رمانسرا لئون خیلی نگران شده بودم انگار اسم ایدا رو شنیده بودم ولی نه اشتباه میکنم...اون نبود! به موبایلش زنگ زدم ولی دردسترس نبود! دوباره بارانی گن تماس گرفتم.... رانی:جانم؟ لئون:رانی چی شده؟ به من بگو! رانی:چیزی نیس باور کن یکی از افراد تو زیر دریایی گیر کرده رمین! لئون:اون فرد کیه؟ رانی:تونمیشناسیش! لئون: رانی عصبیم نکن یا میگی یا اینکه .... رانی:باشه...باشه! چرا داد میزنی ...ریچی ایدا با ویرجیل تماس گرفت ازش یه زیر دریایی خواست مام دراختیارش گذاشتیم چهار نفرم واسه رارنمایی بهش فرستادیم ولی مثل اینکه اونا فرار کردن زیر دریایی رم سوراخ کردن کل درا و رم قفل کردن! لئون:ویر جیل غل کرد که به ایدا کمک کرد واسه چی به من چیزی نگفت! رانی:لئون آروم باش باورکن ایدا خیلی به ویرجیل سفارش کرد به کای چیزی نگه حتی منم نمیدوناتم تازه ایدا م مثه تو یه دنده است وقتی یه حرفی میزنه باید بهش عمل کنه خوب چاره ی دیگه ایی نداشتیم! لئون:اون زیردریایی کجاست؟ رانی :سمت شرق جزیره باید رسیده باشه؟ لئون:شمارا حتی دقیق نمیدونید االن تو چه وضمیتیه پس چیکار میکنین! رانی:ارتباط قطع شد مام نتوناتیم کاری کنیم! لئون:یه رلی کوپتر واسم بفرست باید خودم نجاتش بدم فط سریع ! ******** 38 15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا رمانسرا ایدا***** ررکاری کردم اررم در اصلی نمیچرخیدآبم با فشار به داخل میومد...حاابی عرق کرده بودم ناامید بودم که مانیتورای داخل زیردریایی به طور خودکار روشن شد تصویر وسلر تو مانیتور نمایان شد با بهت نگاه کردم... وسلر:دیدی بهت گفتم بخوام میتونم به راحتی بکشمت حاالم بدون اینکه دستم به خون آلوده بشه میمیری! ایدا:من تورو نکشم خودم نمیمیرم ...عوضی تر از توووسکر کای نیس! وسلر:خودم میدونم عزیزم! با اسلحه ام تمام مانیتورا رو داغون کردم بمدش تمام زورمو جمع کردم تا بتونم درو باز کنم! ...دوساعت تموم داشتم تطال میکردم ولی در باز نشد!... باتکون شدید زیر دریای فهمیدم خورده به یه سنگ یا یه چیز خیلی محکم سمی کردم دیواره شکاته زیر دریایی روبشکونم چن بار شلیک کردم...آخرم مهماتم تموم شد آبم تا باالی زانوم اومده بود... ایدا:وسلر لمنت بهت لمنت! موبایلمم آنتن نمیداد...فط باید منتظر مگم میبودم دوباره زیر دریایی محکم تر به یه چیزی خورد که آب کامل به داخل اومد منم تا چن ثانیه ریجارو نمیدیدم ...نمیتوناتم چشامو باز کنم تمام قدرتمو از دس داده بودم که با اینکه شنا بلد بودم ولی اندازه ی یه مورچه رم توان نداشتم احااس کردم یکی منو گرفت و میزد تو صورتم ولی توان باز کردن چشامم نداشتم....! ************ با نوازش دست یه نفر به روش اومدم...فهمیدم داخل رلی کوپترم...با ناباوری یه لئون نگاه کردم یمنی از کجا فهمیده بود من اینجام...از یه ورم ازاینکه نجاتم داده بود خوشحال بودم... لئون:احمق تر از تو جایی ندیدم توکه رمیشه با تردید سوار یه ماشین میشی اونوقت بدون نگرانی سوار زیر دریایی اونم داخل آب میشی! از ررکای انتظار داشتم غیر تو! ایدا:تو اینجا چیکار میکنی لئون ؟! لئون:اون مهم نیس مهم اینه که تو بااون زیر دریایی میخواستی کدوم گوری بری وچه غلطی بکنی! 48 15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا رمانسرا ایدا:اون به خودم رب داره گفتم تو اینجا چی کار میکنی؟ لئون:جواب منو بده؟ باالخره که میفهمید بهتر رمون که خودم بگم! ایدا:میخواستم برم چین ! لئون:واسه چی اونوقت؟ ایدا:انطدرازم بازجویی نکن لئون به اندازه کافی اذیت شدم خوارشا بیشتر ازاین اذیتم نکن ! اون لحظه فط به خواب احتیاج داشتم وتاچشامو باتم خوابم برد! ********* کریس**** کریس:ایدا لمنت بهت فط پیدات کنم زنده ات نمیذارم . شری:کریس فکر کنم زیادی داری سخت میگیری چرا انطدر عصبی راتی کریس:تو از ریچی خبر نداری! شری:به رر حال باید منططی باشی نباید زود قضاوت کنی درضمن مدرکایی که داری کافی نیس! کلر:بدبختی که یکی دوتا نیس سناتور داره یه کارایی میکنه که اصال نشونه خوبی نداره! کریس:منظورت چیه؟ کلر: فکر کنم میخواد باراته اتمی یه کارایی بکنه البته فط تهدید کرده وگرنه فمال جای نگرانی نیس ولی اگه رممون تواین جزیره باشیم مشکل پیش میاد من میخوام برم سیاتل نمیشه رمین طوری دس رودس بزاریم! کریس:آره حق باتوئه ولی تنهایی نمیشه بایدیه نفر بارات بیاد! کلر:تو بارام بیا! کریس:پیرس بارات میاد! کلر:چی میگی عمرااا من یکی بایم! 58 15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا رمانسرا پیرس:منم رمچین تمایلی بااومدن باتورو ندارم! دیدم دوباره دارن بارم دعوا میکنن مانمشون شدم وگفتم:باه رمینی که رات وگرنه کلر نباید بری! کلر:یمنی چی این رمه آد... نکن گفتم که حرفم یک کالمه میخوای بخوا نمی خوایم میتونی نری! کریس:کلر انطدر بامن بح مجبور به موافطت شدن...خودمم این طوری راحت تر بودم خیالم از بابت کلر وپیرس راحت میشه! جیک:شری آماده باش دیگه باید بریم! کریس:تو فط گفتی پدرت آلبرته نگفتی از کجا و چجوری بارم آشنا شدید حاال نرو داستانو تمریف کن! جیک:باشه مگه چاره دیگه ای رم دارم! ******** جیک:یادم نیس...ولی خوب وقتی که یه کم بزرگ شدم آلبرت پیداشد و منو از دایه جدا کرد.رمش از خونم آزمایش میگرفتن ...یه موش آزمایشگاری واسشون بودم.رنوزم نمیدونم واسه چی ازم خون میگرفتن..فط اینو میدونم که خونم براشون مثه یه طال ارمیت داشت چن سال بمد که رجده سالم شد فرار کردم ....تمام بدنم سوراخ سوراخ بود...بمدش که روبه راه شدم پول درآوردم ودرس خوندم یه خونه کوچیک اجاره کردم ولی از شانس گندم ررجا میرفتم پیدام میکردن ولی باز فرار میکردم. چن بار رفتم خونه رلنا ولی چون میترسید نطشه ایی داشته باشم بیرونم کرددرسموتموم کردم رفتم توپلیس سه سالی عضو B.S.AAبودم کارم خوب بود ولی چون آلبرت فهمیده بود اعضای گروه بدون وقفه کشته میشدن! منم دیدم اگه بمونم رمه به خاطر من کشته میشن واسه رمین بیرون اومدم خیلی دوس داشتم ببینمت کریس,چون اسمت خوب درکرده ولی نشدو اومدم بیرون بهترین دوستم جیاونو از دست دادم .... االن بیات و دوسالمه از پس خودم برمیام درسمو رم که تموم کردم اومدم اینجا تا خودم پدرمو بکشم وقتی پام به این جزیره رسید با شری آشنا شدم...اون موقع فکر میکردم پدرم مرده چون مادرم اینطورگفته بود وآلبرتم دنبالم بود ولی نگو آقا پدرمه حتی اون موقمی که کوچیک بودم بابامو یه بارم ندیدم فط مامانمو یه بار دیدم که اونم گفت بابات مرده فط دایه بارام خوب بود که اونم ازم گرفتن.! **************** 68 15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا رمانسرا شری**** شری:کثافت ولم کن ...آشغال ررزه! -:چشم خانوم خانوما یه بوس ناقابل از لبات بمدشم یه سرویس بدی ولت میکنم عزیزم! کرازر:چیکار میکنی جریکو؟!دختره رو بده به من یاال...بمدشم رری! جریکو:من اول پیداش کردم پس مال منه ! کرازر شری رو از دست جریکو کشید بیرون واشاره کرد که بره... جریکو:باشه دیگه نک خوری کن ...بهم میرسیم کرازر! کرازر:گمشو شرتو کم کن... شری: مگه کری عوضی میگم ولم کن... کرازرشری رو چابوند به دیوار خرابه کلیاا! کرازر:چیه میترسی ؟! شری:من از آشغالی مثه تو نمیترسم!...برو گمشو! صورتشو ثانیه به ثانیه نزدیکم میکرد! منم چاقو جیبیمو در آوردم محکم زدم توپاش...کرازر ازدربه خودش نالید منم زدم به چاک ...تاحاال به این سرعت ندوئیده بودم! یه ماشین مشکی رنگ دیدم داغون بود رمینطور که داشتم میدوئیدم یه پار خوشمل ازتوش بیرون اومد... سرعتمو بیشتر کردم چون داشت حرکت میکرد منم از پنجره ماشین داخل شدم -:اه تودیگه از کجا پیدات شد... شری:برو فط گاز بده ....زودباش مگه کری! ماشین وایااد...کرازرم داشت به طرفم میومد! 78 15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا رمانسرا شری:چرا وایاادی دبرو دیگه! -:تا نگی نمیرم! شری:جون من برو ررچی بخوای بهت میدم -: کی داره میاد! شری پشتتو نگاه کن! ... -:ای اینکه کرازره بابا زودتر بگو...گاز داد رفت منم خودمو بزور از پنجره دادم تو قلبم رمین جوری به سینه ام کوبیده میشد... ماشین باصدای وحشتناکی حرکت کرد...حاال این از کجا کرازرو میشناخت؟! شری:تو این نره غولو از کجا میشناسی ؟! -:شما اول بگو کی راتی منم میگم! شری:اوففففففف! اسمم شری بیرکینه ....حاال توبگو از کجا یهو پیدات شد؟! -:نمیشه بگو اینجا چیکار میکردی؟ شری:به توچه ؟فضولو بردن جهنم گفتن ریزمش تره! ماشین باصدای بدی ترمز کرد!اگه کمربندمو نباته بودم باسر رفته بودم توشیشه!...آخه من به این بگم میخواست منو ببوسه منم فرار کردم!...تازه داشتم براندازش میکردم...چشای مشکی مورای قهوه ایی خیلی تیره بینی متاناب خوش فرم لبای متوس خوگل که آدم دلش میخواست محکم بوسش کنه ریکلشم که حرف نداشت... منو ببین چطدر ریزشدم پار مردمو که خوردم ...برو گمشو مبارک مامان جونت باشه! باصداش از فکر بیرون اومدم.. -:پیدا کردی! باخنگی گفتم:ران؟ 88 15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا رمانسرا -:رمونی رو که داری یه ساعته نگا میکنی؟! شری:بامن درس صحبت کن فکر کردی چه خری راتی ران ؟ در ضمن اونی که باید پاده شه تویی نه من! -:زبونت درازه را...پاده شو! شری:نمیشم! -:باشه خودم پیادت میکنم! شری:دستت بهم بخوره جنازتو تحویل ننه جونت میدم حالیته؟ خنده اش گرفته بود...بیشمور خاک برسر چطدر قشنگ میخندید! شری:خودتو جمع کن منو ماخره میکن فکر کردی بی دست و پام آره نخیرم بی دستو پا عمته حاال اگه میتونی پاده ام کن! یکی من میگفتم یکی اون...دوباره دوتا من میگفتم چهارتا اون که ماشین تکون محکمی خورد طوریکه از ترس پریدم بغل پاره! منم که ترسو اشکام زودی سرازیر شد... فوری درا رو قفل کرد...از ترس داشتم میمردم! _:داری گریه میکنی بیا این آبو بخور فکر مکنم زرره ات تر کید بمدشم رمیشه عادت داری یهو بپری تو بغل پار مردم؟! اومدم جابشو بدم که سطف ماشین در اثر مشت یه نفر که حتما کرازربود قر شد! سریع ماشینو روشن کردو زدیم به چاک حاال مگه از ماشین میاد پائین! ررچی ماشینو اینورو اونور میکردیم اصال خنده بیشتر پاره شد...باحرص تکونم نمیخورد فط مشت میکوبید منم از ترسم رفتم زیر صندلی نشاتم که باع نگاش کردم ...کم کم لبخنده اش محو شد اول فکر کردم به خاطر نگاه بدی که بهش کردم جدی شد...ولی گفت:ترمز ندارم! شری:چی ترمز نداری یمنی چی! کرازر اومده بود روبروی ما و داشت بامشتاش شیشه رو خورد میکرد! _:تاسه میشمرم بپر! 98 15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا رمانسرا شری:امکان نداره بپرم! _:دیوونه اگه نپری میمیری خود دانی من تا سه میشمرم! منم انگار با میخ رو صندلی کوبیده شده بودم چون اصال توان حرکت نداشتم! دیدم دستمو محکم گرفت و یهو پری باپریدن اون منم توبغلش شوت شدم...... باشماره سه پریدیم بیرون فکر کنم دوبار کله ملق زدیم! ولی چون بغل پاره بودم من چیزیم نشد ولی فکرکنم اون بیچاره له شد! -:حالت خوبه؟ منم که دوباره اشکم سرازیر شده بود سرمو به نشونه مثبت تکون دادم... دوباره خنده اش گرفته بود....دستشو پس زدم بلند شدن... شری:ولم کن حالم خوبه به لطف شما ماشینم که پر دادی رفت! تازه یاد کرازر افتادم که مرده اس یا زنده! ماشین موقمی که ما پرت شدیم منفجر شد... حاال مونده بودیم کرازر مرده است یا زنده! شری:کرازر مرد؟! -:نمیدونم منکه شک دارم! از جام بلند شدمو راه افتادم که برم... -:کجا االن نزدیک شبه خطر ناکه امشب رمین جارا باید یه جایی پیداکنیم در ضمن شاید کرازر نمرده باشه اگه پیدات کنه کارت تمومه! شرس:مگه ماشینو ندیدی منفجر شد کرازرم حتما مرده! -:باشه تو اینطور فکر کن حاال میبینی مرده اس یا زنده شرط خونمو بارات میبنده ام که زنده است اون مارو به درک واصل نکنه خودش نمیمیره! میخواستم برم ولی بدجور ترسیده بودم میترسیدم کرازر زنده باشه اگه منم پیدا میکرد دیگه کارم خواسته بود ! 19 15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا رمانسرا به طرف کلیاای اون درکده رفتیم نا خودآگاه بازوی این پاره از خود راضیو گرفتم حتی از آدمای اونجا که سالم بودن رم میترسیدم! -:زیاد نمیتونیم اینجا بمونیم باید زودتر بریم پس از پیشم تکون نخور باشه؟ سرمو تکون دادم...:راستی نگفتی اسمت چیه؟ -:اسمم جیک مولروسکره! شری:تو از خانواده ی آلبرت وسکر نیاتی؟ جیک:نه چطور مگه؟ شک کردم نکنه این از خانواده آلبرت باشه! شری: ریچی رمینطوری گفتم! وارد کلیاا شدیم ...اونجا مردم سالم درکده به کلیاا پناه آورده بودن با اومدن پاری که داشت به طرفمون میومد تمجب کردم چون اون پار کای جز جریکو نبود...اون اینجا چیکار میکرد؟ کم بدبختی دارم االن جیک رم منو راحت تحویل جریکو میده! با تمجب دیدم بهم دس دادن! جیک:جیک تو اینجا چیکار میکنی ؟ با تنفر بهش چشم دوختم! جریکو:سالم رفیق قدیمی! خوبی راستی نمیخوای دوستتو ممرفی کنی؟ جیک:چرا! ایشون شری بیرکین راتن وشری ایشونم جریکو الوسون راتن! دستشو به طرفم دراز کرد منم با خشم دستمو از بازوی جیک جدا کردمو ازبینشون گذشتم! جیک تمجب کرد چشاشو ریز کردو گفت:شمادوتا رمدیگرو میشناسین؟ شری:نه من ایشونو نمیشناشم! وایییییییی! حاال چیکار کنم االنه که باید بزنم به چاک! 19 15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا رمانسرا جریکو:اه...چطورمنو نمیشناسی من ارادت خاص به ایشون دارم ...جیک دختره رو بده به من! جیک توام باعصبانیت گفت:چرا باید اینکارو بکنم؟ جریکو:چون من اول پیداش کردم! جیک:جالبه مگه اسباب بازیه که میگی من اول پیداش کردم! جریکو:من زودتر از تو وکرازر پیداش کردم حاال رم بدش به من! جیک:نچ نمیشه رفیق قدیمی! جریکو:باید واسه کرازر ببرمش بدش! جیک:تو که داشتی میگفتی من اول از تو کرازر پیداش کردم پس قطما پیش کرازرنمیبریش!خوبه پس تو با کرازر کار میکنی! جرات داری برو دختره رو ببر دستت بهش بخوره لهت کردم! جریکو:خوبم میبرمش واسه دس درازی میبر.... جیک نذاشت حرفشو بزنه محکم با مشت خوابوند توصورت جریکو! خیالم راحت شد که جیک با اون نیس!...چاقومو از توجیبم در آوردم فرو کردم تو پشت جریکو... جریکو تفنگشو روبه من گرفت جیک رم سریع جریکو رو از پشت گرفت جریکو یه مشت تو شکم جیک زد با اینکه خون زیادی ازش میرفت ولی رنوز انرژی قبلی خودشو داشت...جیک از درد زانو زد رمون موقع میخواستم برم کمکش که جریکو به یکی رمون زنایی که نشاته بودن اشاره کردو ...منم تا به خودم اومدم زنه منو گرفت اینطدر محکم منو گرفته بود که نمیتوناتم تکون بخورم جیک بلند شد اسلحشو به طرف مغز زن نشونه گرفت و متالشیش کرد... جوووووونم!!! ردف گیری عجب مارمولکیه این.....جریکو رم که به خاطر خون زیادی که ازش میرفت بی حال شده بود جیک سریع دستمو گرفتو مثه برق از کلیاا و اون آدما دورشدیم! تا جایی که راه داشت دوئیدیم...ازش خوشم اومده بود بدون شناخت زیاد ازم به خاطر من بادوستش درگیر شد اونم میتونات مثه اون عوضی خیلی راحت منو بهش بده یا اصال دوتایی یه بالیی سرم بیارن ولی خیلی مردونگی نشون داد. 29 15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا رمانسرا مجبور شدیم داخل یه پنارگاه کوچیک به خاطر سردی روا آتیش روشن کنیم...روا انطدر سرد بود که تمام بدنم بی حس شده بود! پالتویی که داشتم کافی نبود جیک کتشو درآورد انداخت رومن ...االن عظالت دستاشو که برجشته وخیره کننده بودو بهتر میتوناتم ببینم! شری:خودت چی سردت نیات؟ جیک:نه نگران من نباش! چه پررو چی بخودت فکرکردیکه من نگران توام! شری:نه من نگران تونیاتم! جیک:پس فوضولی نکن توکارم! شری:من فضول نیاتم! جیک:چرا اتفاقا سردسته آدمای فضول تویی! شری:نیاتم! جیک:راتی موش فضول! به من گفت موش فضول! عوضی! شری:لطب خودتو به من نابت نده! جیک:چرا میدم! شری:بیخود کردی جیک:اصال توکی راتی؟ شری:حاال من فوضولم یا تو! جیک:بخوای نخوای باید بارام رمکاری کنی درضمن فکرکنم باید ازم به خاطر نجات دادانت تشکر کنی! شری:دلیلی نمیبینم عذرخواری کنم خودم خودمونجات دادم تازه به توام کمک کردم چاقویی که توپشت جریکو زدم عمم که نزد خودم زدم! 39 15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا رمانسرا جیک:اون تیری که مغز زنه رو متالشی کرد عمم که نزد خودم زدم درسته؟ الل بشم بهتره تا جلوی این ابله ضایع بشم! شری:کم نیاری! جیک:نگران نباش نیرو دارم! .......... جیک:االن وقت ماخره بازی نیس باید یه رلی کوپتر پیدا کنیم تا غرب جزیره خیلی راره این درکده رم خیلی تا غرب دوره درضمن تونمیخوای داستان اومدنتو بگی بایدا بدونم با کی طرفم! .............! شری:وقتی بابام کشته شد انگار منم باراش کشته شدم ...دیگه آروم وقرار ندارم پدرمو باید بشناسی اسمش ویلیام بیرکینه مامان از اول بهش گفت تو آمبرال نره ولی گوش نکرد وتمام سرمایه شو خرج این شرکت کرد تااینکه بدست وسکر کشته شد اون دوتا دوستای قدیمی بودن ولی رنوزم نمیدونم چرا آلبرت نامرد با بابام اینکارو کرد .... بمد از تموم کردن درسمو دوره آموزشیم میخواستم پلیس بشم ولی خوب توپلیس محدودیتای زیادی راش رکی احاال پاشو تواین جزیره گذاشته واسه انتطام اومده جیک:ولی بازم البرت نمیمیره مطمئن باش بازم فرار میکنه اون یه شیطانه ریچ کس از پاش برنمیاد اونوقت تواومدی واسه انتطام مطمئن باش رمون اول کاری جنازتو کنار بابات خاک میکنه ! شری:تو اینا رو از کجا میدونی نکنه.... جیک:ترمز کن ...منو قاطی اونا نکن اگه من بااونا بودم االن تو اینجا نبودی درضمن رمه میدونن آلبرت خطرناکه حتی خودت پس تهمت نزن! ********* کریس**** عجب ماجرا طوالنی و جالبی داشتین شما دوتا االن چن وقته اینجایین؟ جیک:دوماری میشه اینایی که گفتم مال اوالی آشنائیمون بود ! 49 15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا رمانسرا کلر:یمنی االن توسرو کله رمدیگه نمیزنید!؟ جیک دستشو پشت گردن شری گذاشتو گفت:نه مااللن مثه دوتا رفیطیم مگه نه؟ شری:بله! جیک:از اون شب رمش منو شری درحال فرار بودیم ولی باالخره گیر افتادیم با نارنجک دور بین زا بیهوشمون کردن....وقتی بهوش اومدیمتو یه آزمایشگاه بودیم دوباره داشتن رمون آزمایشارو که چن سال پیش ازم میگرفتن و تکرار میکردن! که رمیشه رم من در میرفتم آخرشم نتوناتن ازم خون بگیرن! متوجه شری شدم که اون رم دارن ازش خون میگیرن ...بدون شری نمیشد برم لباس تنم بود فط یه شلوار سفید که مال آزمایشگارشون بود...شری رم توناته بود از دسته شون دربره ولی اونم بغیرازیه کاور سفید تا بالی انو ریچی دیگه نداشت!..... ..................... جیک:شری حالت خوبه؟! شری:آره خوبم باید فرارکنیم ! جیک:فط ازپیشم تکون نخور باشه؟ شری:باشه بریم! باالخره بارر بدبختی بود توناتیم از چنگشون در بریم توراه فرار آلبرت یهو جلو رارمون سبز شد! شری بادیدن آلبرت به طرفشخیز برداشت که جیک جلوشو گرفت جیک:شری آروم باش... شری:ولم کن این پس فطرتو من باید بکشمش این عوضی زندگی چند میلیون آدمو تباه کرده مگه کیه؟ خدا که نیات مثل ماراس چرا باید ازش بترسم! آلبرت:خانوم خوشگله به جای سالم کردنت به طرف پدر دوستت حمله میکنی؟ به حرف پارم گوش کن! جیک باگفتن این حرف حلطه دستشو از گردن شری شل کرد... جیک:چی.....؟تو االن چی گفتی؟ 59 15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا رمانسرا آلبرت:بله آلکایا مادرت بوده که بهت دروغ گفته من پدرتم ! جیک:این اراجیفا چیه به رم میبافی مرتیکه؟! آلبرت:با من درس صحبت کن نترس افرادم به تو این خانوم کوچولو کاری ندارن درضمن برای اینکه باورت بشه بیا این جواب D.N.Aمنو توه اگرم باورت نمیشه بیا جلو چشم خودت این آزمایش بدیم تازه اینم عکس عروسی منو مادرته من جز تو فرزند دیگه ایی ندارم ...میتونیم بارم یه پایگاه قدرتمند باازیم شری:جیک حرفاشو باور نکن داره خامت میکنه بیا بریم! آلبرت:اینم شناسنامه مادرته ,منو شناسنامه تو که ازش بی خبر بودی! ********** کریس مدارکا رو بادقت نگاه کرد....رمشون واقمی بودن .... کریس:من مدارکارو واسه اصلبودنش به مرکز میفرستم شاید جملی باشه! شری: رنوز باور کردنش سخته من به جیک حق میدم باور نکنه بمدشم به خاطر کارای پدرش احااس گناه میکنه ! کریس:احااس گناه اون کاری رو ازپیش نمیبره باید به رمدیگه کمک کنیم ... جیک:خودم از پاش بر میام نمیخوام کس دیگه ایی بمیره اون عوضی پدر منه منم میدونم باید چیکار کنم! شری:جیک درکت میکنم عصبانی نباش باکمک رمدیگه ازش انتطام میگیریم اگه راتی بزن قدش! جیک خنده اش گرفت! شری:روآب بخندی ماخره ! جیک:خیلی بانمکی باشه بزن قدش تاآخر! ******************* ایدا**** 69 15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا رمانسرا چشمامو که باز کردم اول تار میدیدم ولی به مرور بهتر شدم...رنوزم تو بالگرد بودیم لئون رم روصندلی کنار من نشاته بود! لئون:باالخره بیدارشدی چطدر میخوابی تو! ایدا:مگه چن ساعته خوابیدم؟ لئون:چهار ساعته خوابی ببینم تو این چن وقت اصال نخوابیدی؟ ازجام بلند شدم .. لئون:کجا؟ ایدا:باید بر... لئون:بیخود کردی بشین...ببینم تو اون زیر دریایی چه غلطی میکردی ران؟ جواب ندادم...که دادزد! لئون:مگه باتو نیاتم بشین! نشاتم... لئون:تواون زیر دریایی چیکار میکردی! ایدا:مجبور نیاتم جواب.. لئون:مجبوری بایدم جواب بدی ! ایدا:انطدر دادنزن...میخواستم باراش برم چین اول برم شرق جزیره بمدشم با بالگرد برم چین حاال فهمیدی! لئون:اونجا واسه چی؟ ایدا: اونشو دیگه نمیتونم بگم! لئون:باشه مشکلی نیس وقتی رفتیم مرکز مملوم میشه! ایدا:تو حق نداری منو دستگیر کنی ! لئون:تانگی مجبورم به جرم جاسوسی تحویلت بدم! 79 15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا رمانسرا دیگه داشت کفری ام میکرد عصبی شده بودم نفهم بیشمور! ایدا:اصال به توچه تو مگه وکیل وصی منی تو؟ لئون:حرف نباشه بشین سرجات! خدایا چیکار کنم ....صدای موبایلم اومد....داشتم دنبالش میگشتم که لئون گفت:زحمت نکش دست منه ایدا:دست تو چیکار میکنه بده به من! لئون: نترس میخوام جوابشو بدم.... دکمه اتصال روزدو فط گوشیو دم گوشش گذاشت ریچی نگفت! وسلر:ایدا کدوم گوری راتی تو زودباش بیا رمون جای قبلی چرا جواب نمیدی؟ شنیدم کرازر میگه با مارمکاری نمیکنی درس گفته؟ غل کردی اگه رمکاری نکنی فط به اسم من رفتی رر غلطی میخوای میکنی یاال جواب بده چرا رمکاری نمیکنی؟ ببینم کری جواب نمیدی! داشتم آب میشدم ,انگار از تمام بدنم آتیش میزد بیرون داغون بودم...لئون با پوزخندو بدون ریچ حرفی گوشیو قطع کرد! لئون:پس با وسکر رمکاریتو ادامه میدی..چرا دروغ گفتی ران! ایدا:خودتم شنیدی که گفت چرا رمکاری نمیکنی من به اسم اون اومدم اینجا ولی به ضررش کار میکنم میخوام ویروسارو به مرکز تحویل بدم درحالی که وسلر میگفت باید بدم به اون ولی من زرنگ تر از این حرفام یه پاپاسیم بهش نمیدم چه برسه به نمونه ویروسا! اینم کل حطیطت حاال فهمیدی جناب کاراگاه بزار برم اگه نزاری باراش قرار بزارم اونوقت کشتنم بدستش حتمیه! لئون:میخوای بهش چی بگی؟ ایدا:میخوام به جای ویروسا بهش یه چیز دیگه بدم ...اگه بخوای میتونی کمکم کنی ولی من باید شرشو از سرم بکنم! لئون:باشه کمکت میکنم ولی چی میخوای جای ویروس بهش بدی؟ تازه بمدش که بفهمه زنده ات نمیزاره من نگرانتم دیوونه! چرا قبلش بارام مشورت نکردی ! ایدا:چه مشورتی لئون ران؟ چه مشورتی وقتی از کارم اخراج شدم رمه پشتشونو بهم کردن حتی تو! 89 15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا رمانسرا لئون:لمنتی چرا فکر میکنی من ولت کردم رمیشه حواسم بهت بود خودت خبر نداشتی ! ایدا:گیریم که راست میگی ولی من تا خرخره تو باتالق فرو رفتم تورم خودتو قاطی این بازی نکنی بهتره کریس دنبالمه وسلر ,کرازر,آلبرت رمه میخوان منو بکشن آخه ررکای یه ارفیتی داره دیگه خاته شدم ریچکس حرفامو باور نمیکنه ریچکس! نه تو نه دیگران چه توقمی از من داری!ران؟ این آخری را گریم گرفته بود اولین بار بود که بمد از مرگ پدرمادرم گریه ام میگرفت لئون رم محکم بغلم کرد! لئون:آروم باش عزیزم نگران نباش رمه چی درس میشه باشه؟.....نگفتی....باشه؟ فط سرمو تکون دادم.... ****************** با وسلر تماس گرفتم و قرار مالقات گذاشتم ...لئون رم چن تا نیرو برای محافظ گذاشت تا از دور مراقب باشن یه میکروفونم بهم وصل کرد تا صدا شونو بشنوه.... وقتی که داشتم به سمت قرار میرفتم لئون گفت:ایدا! سرمو برگردوندم :بله؟ لئون:تو تنها نیاتی من تا آخرش باراتم! ایدا:ممنون فمال! با حرفش امید تازه ایی بهم داد از کمکی که میخواست بهم بکنه خیلی خوشحال بودم...دیگه نمیخواستم چیزی رو ازش پنهان کنم!منم تا آخرش باراشم! بااحتیاط به محل قرار رفتم ...با اینکه ریچ وقت از وسلر زیاد نمیترسیدم ولی این دفه با وجود لئون حاابی ترس ورم داشته بود دستام یخ زده بود! ریچ کس نبود خوب دور برمو نگاه کردم ...یه صدایی از پشتم اومد... وسکر:به به توآسمونا دنبالت میگشتم اینجا کنار کلیاای اصلی پیدات کردم خوبه بارات کار داشتم! وای تمام نطشه را به رم ریخت حاال چیکارکنم؟اگه وسلر پیداش بشه حتما فکر میکنه دوباره من نطشه ایی توسر دارم! 99 15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا رمانسرا وسکر:چیه زبونتو موش خورده قبلنا حاضرجواب... ایدا:درنتو ببند آلبرت! وسکر:آران حاال شد گفتم کمال رمنشین درتو اثر کرده عزیزم! حداقل خوب بود که لئون کامال حرفامونو میشنید... ایدا:تو اینجا چه غلطی میکنی؟! آلبرت:فکر نمیکنم واسه اومدن به جزیره خودم باید از تو اجازه بگیرم! ایدا:ره! جزیره خودم! مگه خوابشو ببینی حالم از آدمایی مثه تو وامثال تو بهم میخوره! آلبرت: به پیشنهادم فکرکردی عزیزم! خاک برسرم االن لئون شک میکنه بدبخت میشم! ایدا:نه تو اصا مهم نیاتی که بخوام در مورد حرفای بی مصرف تو فکر کنم! آلبرت:میدونی که اگه جوابت منفی باشه چه اتفاقی واست میفته! ایدا:خفه شو!!!! ********************* لئون**** حرفاشون بیشتر عصبیم کرد یهمنی آلبرت به ایدا پیشنهاد ازدواج داده؟! نه غیر ممکنه...دوباره از دور نگاشون کردم! متوجه آلبرت از پشتش یه چیزی داره در میاره... لئون:با شماره سه من به آلبرت شلیک کنید درضمن یه بلگرد اعزام کنید....باشه؟ -:بله کاپیتان! لئون:یک....دو....سه...حاال! 111 15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا رمانسرا با شیک کردن به آلبرت بهش فرصت ندادم تا به ردفش برسه سریع بهش حمله ور شدیم ....ایدا رو سریع گرفتم بردمش یه کنار! لئون:رمین جا بمون! ایدا:ولی... لئون:گفتم رمون جا بمون ایدا نیروی کمکی داره میرسه نگران نباش! بدون اینکه منتظر جواب باشم به سمت آلبرت که درحال فرار بود دوییدم یه سری زامبیای که اسلحه بدست بودن به طرف افراد حمله کردن رلی کوپتر رم به کمکمون اومد!یکی از دوستام مایکل بود...بادست بهش عالمت دادم....بمدش دنبال آلبرت رفتم..... جایی که ایدا پناه گرفته بود اصال امن نبود بهش اشاره کردم دنبالم بیاد باسرعت دنبال آلبرت میکردیم که آخر سر به یه رودخونه خوردیم که آلبرت مجبور شد وایاه! لئون:آلبرت رمون جا بمون دیگه راه فرار نداری انطدر تطال نکن ! آلبرت:از کجا انطدر مطمئنی؟ با بهت به بالگرد مایکل نگاه کردم که به سمت آلبرت حرکت کرد آلبرت سوار رلی کوپتر شد بالبخند چندشی از ما دور شد! ایدا خواست بهش شلیک کنه که دستشو گرفتم! لئون:فایداه ایی نداره فکر نمیکردم مایکل از ما نباشه دیگه کم کم دارم به خودمم شک میکنم که آدم درستی باشم!...,توکه صدمه ندیدی! ایدا:مگه میشه تو بارام باشیو من صدمه ببینم!... نامردی عوضی...ببین چه جوری ازشون رکب خوردیما! راستی لئون.. مگه قرار نبود وسلر و کرازر بیان سرقرار پس چرا نیومدن؟ لئون:شایدام تا االن اومدن زودباش باید بریم ببینیم سر افرادم چی اومده! باسرعت نور خودمونو به کلیاای اصلی رسوندیم با خوشحالی دیدم افرادم صدمه ندیدن تازه کرازرو وسلرو رم دستگیر کردن! ایدا:عالی شد عدضش این دوتا لندرورو گرفتیم! 111 15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا رمانسرا کرازر:ایدا!!!!! لمنتی مگه دستم بهت نرسه باالخره تنها که گیرت میارم! لئون:ببرینشون اگه دیدید زیادی ور میزنن درناشونم ببندین! .... ایدا:لئون واقما ازت ممنونم تا اینجا خیلی بهت مدیونم ... با لبخند جوابشو دادم که محکم زد تو شونه راستم بمدش باخنده گفت:اینو زدم تا دیگه بهم دستور ندیا! خندیدیم...... ایدا:خوب من باید برم! لئون:چی؟ ایدا:خوارش میکنم عصبانی نشو االن که باید رم از اون دوات بازجویی کنی رم باید بری دنبال لوئیزو رلنا درضمن من ریچ وقت یه جا بند نیاتم خودت که بهتر میدونی! لئون:البته اگه دوباره روس رفتن به چین نکنی! خندیدو گفت:نه رمون یه بار واسه رفت پشتم باه دیگه نمیخوام رم خودمو رم تورو تو دردسر بندازم! ایدا:حاال میتونم برم؟! لئون:کجا میری؟! ایدا:میخوام برم غرب جزیره تورم بمدا بیا از ویر جیل شنیدم اونجا دونفر راتن که که یه سری زامبیای مذربیو ردایت میکنن باید برم اونجا ببینم چه خبره! لئون:خیلی مراقب باش خطرناکه ران گن کفته بود اونجا نرم ولی نمیشه اونجارم ول کرد بمدا بارانی گن تماس میگیرم میگم بهت رارنمایی کنه! ایدا:خیلی ازت ممنونم از اینکه تنهام نذاشتی ممنونم ! رفتم نزدیکش صورتشو بین دستام گرفتم...خیلی آروم گفتم :فط مراقب خودت باش لبمو نزدیک لبش کردم وبمدش خیلی کوتاه بوسیدمش ! ایدا:فمال ! خداحافظی نمیکنم چون قراره دوباره ببینمت! 211 15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا رمانسرا لئون:منم خداحافظی نمیکنم! اصال دوست نداشتم ازش جدا بشم میترسیدم آخرین دیدارمون باشه! ***************** پیرس**** پیرس:ای بابا حاال چه اصراری داری ما بارم باشیم؟ کریس:رمینی که رات چه بخوای چه نخوای باید برین! کلر:خیلی خودخواری کریس لجبازو یه دنده کله شق احمق درس مثه دوستتی! پیرس:ببین دوباره شروع نکنا ! کلر:مثال چه غلطی میکنی؟! پیرس:شروع کن تا نشونت بدم کلر:فضول دخالت کن! پیرس: کمال رمنشین درمن اثر کرده دیگه! کلر:من ریچ وقت بارات رم کالم نشدم! پیرس:حاال که شدی! کلر:پررو پیرس:موش آزمایشگاری فضول! کلر:دیگه شورشو در آوردیا! کریس:خفه شید! رردومون ساکت شدیم بالگردم که رسیده بود چاره ای جز رفتن نبود! کلر:باشه دیگه کریس به خدمتت میرسم ...درضمن اگه جیل و پیدا کردی حق نداری باراش تند برخورد کنی فهمیدی ؟ بشنوم باراش تند برخورد کردی از وس جر وا جرت میدم! 311 15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا رمانسرا منو کریس از حرفای کلر خندمون گرفته بود اونم بیشتر حرصی میکردیم! پیرس:آفرین حال کردم کریس! خوب دیگه بریم! کلر با عصبانیت سوار شد شری وجیک بدون ریچ حرفی با خنده بدرقه مون کردن ............! ..................... کلر:من با تو ریچ جا نمیام اونجام که رسیدیماز رم جدا میشیم دنبال منم نمیای فهمیدی؟ پیرس:فمال که بمدا مثه چی بهم میچابی شرط خونمو بارات میبندم حاال میبینی! کلر:جوجه رو آخر پائیز میشمارن آقا! پیرس:باشه خواریم دید! ************************* شری**** شری:بهتر نبود باکریس میموندیم! جیک:نه این طوری بهتر شد اون با افرادش االن دنباله جیل راتن !مام دنبال یه چیز دیگه ایم نمیشد باراشون رمراه شیم! شری:من بارات نمیام تو که مائول من نیاتی ...پس تا فمال... داشتم میرفتم که جیک محکم دستمو گرفت طوری که اگه یه ذره دیگه محکم تر میگرفت حتما میشکات! جیک:بی خود!حق نداری از کنارم جم بخوری فهمیدی؟ شری:به توچه تو کس من نیاتی که واسم تمین تکلیف میکنی!مگه اسیر گرفتی؟!!! جیک:صبر کن ببینم ...جرات داری یه قدم دیگه بردار کشتمت چطور اون موقع که گیر افتاده بودی و با التماس نگارم میکردی رمه کات بودم آره االن ریچ کات نبودم! شری:سرمن داد نزن...دستمو ول کن! 411 15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا رمانسرا بزور دستمو از تو دستش بیرون کشیدمو به رارم ادامه دادم...به درک رر گورستونی میره به من چه مگه چیکاره است...من باید جنازه پدرمو پیدا کنم! تطریبا آفتاب داشت طلوع میکرد االن نزدیک چهارماره که تو این جزیره با جیک ام ولی دیگه باید خودم از پس خودم برمیومدم نباید ترسو واباته به کای باشم مثال پلیام! ولی مثه سگ میترسیدم رمه این حرفا کشکه میترسم!ای کاش یه خورده دیگه اصرار میکرد نمیرفتم! حاال تنهایی چه غلطی کنم رارم درس و حاابی بلد نیاتم! به یه دریاچه رسیدم که عمق زیادی نداشت یه قایق خیلی کوچیکم کنار دریاچ افتاده بود...رمینکه اومدم پامو توقایق بزارم صدای یه اره برقی منو به خودش جلب کرد...اول فکر کردم یکی داره یه درخت اره میکنه ولی صداش پشت گوشم بود باترس ولرزبرگشتم وبه زامبی که یه گونی روسرش بود وتمام بدنش خونی بود نگاه کردم...داشتم سکته میکردم...ریچ اسلحه ای رم نداشتم میدوناتم میخواد االن بهم حمله میکنه رمینکه اومد ضربه رو بزنه جاخالی دادم وسریع به طرف قایق رفتم ...محکم پارو میزدم ولی فایده ایی نداشت البته عمق آب منظورم درحدی نبود که بشه راحت توش راه رفت باید شنا میکردیم که من تو دوره آموزشیم اصال نتوناتم یاد بگیرم! واسه رمین فط میتونم باقایق اونطرف برم ولی ازشانس گندم اره برقی اومد طرفم منم بی اختیار پریدم توآب... چن دقیطه ایی توآب بودم دیگه نفهمیدم چی به روزم اومد فط فهمیدم یکی منو از آب بیرون کشید...که اونم حتما اره برقیه بود....خوب بود حداقل میرفتم پیش بابام راحت اونور خوش میگذروندیم! ************** با خارج شدن آبی که تو ریه رام بود به روش اومدم ...به سرفه افتادم....حالم که جا اومد دیدم جیک باال سرمه...اثری ازاره برقی نبود..تمجب کردم! شری:فهمیدم من مردم درسته! جیک به خنده افتاد:نه نزدیک بود بمیری! شری:آران ! اره برقی رو نمیبینم دستت رو شد خودت بودی آره! 511 15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا رمانسرا جیک:االن حالت خوب نیس داری چرتو پرت میگی! شری:خیلی رم حالم خوبه زودباش پس اره برقی کجاس! جیک:ریچ کدوم از زامبیا به من کاری ندارن به خاطر پدرم اونا طوری راتن که از بابام دستور میگیرن منم براشون مهمم واسه رمین بهم کاری ندارن البته من زخمیش کردم ولی فرار کرد!...راستی دیدم چطد خوب توناتی از خودت دفاع کنی ...اگه من الن اینجا نبودم که... شری:رمون بهتر که میمردم ال اقل میرفتم پیش خانوادم ...اصال واسه چی نجاتم دادی ران؟ جیک:اونش به خودم رب داره بلند شو زودباش باید بریم! شری:من نمیام! جیک:غل کردی بلند شو اون روی منو باال نیارا! ******************* جیل***** جیل: من خاته شدم از بس فرار کردم رمون بهتر که کریس منو بگیره شاید تمام اینا زیر سرمن باشه! الرا:دیوونه شدی دختر مگه به خودت شک داری؟باید قوی باشی نباید زود تالیم بشی میفهمی! جیل:نه نمیفهمم رمه اینا زیر سر بابام بود اونم که دیگه نیات پس من باید تاوان کاراشو پس بدم حطمه چون باید از اول جلوشو میگرفتم االن رم فرار بی فایده است من دیگه ازاین قایم موشک بازیا خاته شدم! ازجام بلند شدم که برم الرا دستمو گرفت! جیل:به خدا بی فایده است من یکی دیگه نیاتم ! الرا:اصال فکر نمکردم دختر آدام بن فورد انطدر ضمف داشته باشه! جیل:(باپوزخند)ضمف! رمین آدام بن فورد ی که ازش دم میزنین منو به ضمف داشتن واداشته منی که ریچ وقت تالیم نمیشدم االن باید بین ررکس وناکای سر خم کنمو ضمفمو نشون بدم شما از زندگی من چی میدونین ...ریچی! 611 15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا رمانسرا الرا:پس بزار کمکت کنم باید بی گناری ات ثابت بشه نمیزارم به این راحتی از دستم بری برادرمو که ازدست دادم تورو دیگه نمیتونم از دست بدم پس بهم قول بده قوی باشی! باشه؟ سرموپائین گرفتم نمیدوناتم باید چی جواب بدم.. الرا:ببینم موش زبونتو خورده ! جیل:باشه مگه چاره دیگه ای رم دارم!...راستی االن کجائیم؟ الرا:باید حوالی کلیاای اصلی باشیم جیل:دیگه نمیتونم صبر کنم باید وسکرو ببینم اگه ببینمش کشتمش! الرا:اونم وایمیاه که تو بکشیش...اون رمه مارو توگورنکنه خودش ریچی نمیشه! جیل:نمیشه که یه نفر انطدر قدرت داشته باشه از پاش برمیایم! الرا:رئیس جمهور به اون ابهتی رو کشت میخوای بالیی سر ما نیاره؟! باگفتن رئیس جمهور اشک از چشام سرازیر شد دلم برای بابام خیلی تنگ شده بود...حتی جنازشم نتوناتم خاک کنم نمیدونم چه بالیی سر بابام اومده! الرا:دوباره یاد پدرت افتادی؟!سرنوشت رمیشه برخواسته طرف نمیتونه باشه تو فط زخم خورده نیاتی خیلیا االن تنهاشدن! جیل:اونوقت توقع دارین من ریچکاری نکنم ....انتطاممو میگیرم ولش نمیکنم حتی خودم جونمو از دست بدم ولش نمیکنم! الرا:لذتی که تو بخشش رات تو انطام نیس.... جیل:یمنی رر غلطی خواس بکنه! الرا:اون فط به توکه الم نکرده به رمه مردم الم کرده ررکای مائول کار خودشه مطمئن باش پاشو میخوره حاال چه ازتو چه از دیگران....! ********************* ایدا**** 711 15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا رمانسرا -:خانوم وانگ رلی کوپتر حاضره ! مونده بودم برم یانه دلم پیش لئون بود حس میکردم اتفاق بدی براش میفته!تودوراری گیر کرده بودم ناجور! -:خانوم نمیاین!؟ ایدا:نه االن نه بمدا میام منتظرم باش... سریع به طرف کلیاای اصلی رفتم باید اونجا میرفت چون رلناو لوئیز رم اونجا برای پیداکردن دبرارفته بودن! ************** لئون**** لئون:چطدر تاریکه....رلنا مطمئنی اینجاس ؟! رلنا:آره...خوب یادمه رمین جا بود...تو یه ممدن دقیطا زیر کلیاا...چرانمیای منتظر کای راتی؟ لئون:منکه نه ولی یه نفر منتظر اجازه توئه! رلنا:کی؟!!! لوئیز وارد ممدن شد واقما اون لحظه خنده ام گرفته بود...اصال به لوئیز نمیخورد قاتل باشه مونده بودم رلناکه زنشه چجوری باور کرده! رلنا:پس نطشه ات بو لئون آره ! لئون:منو قاطی خودتون نکنید لوئیز خودش اومد به من چه! لوئیزجدی گفت:رلنا باید بارم حرف بزنیم! رلنا:من حرفی باتو ندارم حرفامون تودادگاه زده میشه دس از سرم... لوئیز:باه دیگه رلنا تمومش کن این ماخره بازیارو خودتم خوب میدونی من قاتل پدرت نیاتم فهمیدی درضمن طالقتم نمیدم! رلنا:بی خود کردی که نمیدی بزور میگیرم ! لوئیز:نمیدم! 811 15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا رمانسرا رلنا:میدی...خوبشم میدی! لوئیز:ره! حق طالق بامنه مملومه که نمیدم! رلنا:خیال خام! چون قاتل بابامی طالق غیابی میگیرم! لوئیز:من آخه واسه چی باید باباتو بکشم مثه پدرخودم دوسش داشتم تازه ازت به جرم عدم تمکین شکایت کردم یه ماره رفتی مملوم نیس کدوم قبرستون دره ایی چه غلطی میکردی! رلنا:دیگه داری اون روی منو! لوئیزباخنده گفت: روت مگه چطدر رات حاال که باال بیاد بزار بیاد باالتر ازمنکه نمیاد! این دوتا... درنم وامونده بود از جربح لئون:یه دقیطه ساکت...شمادوتا خجالت نمیکشین که عین دوتا بچه بارم دعوا میکنین! رلنا:اون خجالتو تو بای بکشی که بدون مشورت من اینو ورداشتی آوردی! لوئیز:این به درخت میگن خانوم به اارر محترمو درباطن مزخرف! رمینکه رلنا اومد جواب بده...زمین لرزید...بمدش رممون به پائین سطوط کردیم چون زمین ازرم باز شد... وقتی اقتادم سریع یه جایی واسه پنارگاه پیدا کردم...گردوغبار نمذاشت رلناو لوئیزو ببینم ...وقتی جو عادی شد دیدم رلنا بغل لوئیزه...نه باون دعواشون نه به این بغل کردنشون بین یه مشت خل گیر افتادم! لوئیز:خوبی! رلنا:آره خوبم... تازه اطرافمون رو کامال دیدم یه پله مارپیچ خیلی بلند به سمت باال اونجانمایان بود تطریبا یه گودال که نور به داخل میزد برای خروج اونجابود مملوم بود از یه طرف کلیاا درمیایم... بادیدن یه جام افتاده رویه سکو رلنا از بغل لوئیز اومد بیرون وبه سمتش رفت! رلنا:دبرا...عزیزم...چشاتو باز کن من اومدم..توروخدا چشاتو باز کن! منو لوئیز رم به سمتش رفتیم...یه لباس حریر کوتاه آبی بیشتر تنش نبود...وضمش خیلی وحشتناک بود! رلنا:لمنتی بیدارشو من به غیر ازتو کایو ندارم توروخدا... 911 15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا رمانسرا دبرا باحالت بی جونی چشاشو باز کرد..رلنا با خوشحالی بغلش کرد... دبرا:چرا اومدی اینجا تورم میکشن! رلناباشوخی گفت:رنوز نتوناتم یادت بدم باید وقتی بیدار میشی سالم کنی خجالت نمیکشی؟ دبرا لبخند کمرنگی زد! لوئیز:بهتره بریم این دیوار خیلی ساتنباید از پله را سریع بریم باال! رلنا خواست دبرارو کول کنه که لوئیز گفت: سنگینه بدش به من لجبازی نکن! رلنا دستشو پس زدو گفت:نه محاله بزارم بغلش کنی لوئیزمن خودم میارمش درضمن من جنازه خواررمو رودوش تو نمیندازم چه برسه باینکه کولش کنی! شد رلنا اونو زمین بزاردش! دبراباسرفه رای مکررباع رلنا:نگران نباش االن میریم بیرون بمدش مداوات میکنیم یه خورده دیگه تحمل کن! رلنا اومد بغلش کنه که دستشو پس زد! دبرا:ولم کن برید اینجا امن نیس... رلنا:باشه بارم میری.... دبرا دادزد:نه بارمی درکار نیس برید تا چن دقیطه ی دیگه اینجا تبدیل به جهنم میشه برید خوارش میکنم! دوبارربه سرفه افتاد...به طرز وحشتناکی تمام تن و بدنش کبود شد..رلنا رفت طرفش که لوئیز محکم گرفتش! رلنا:ولم کن مگه نمیبینی حالش بده باید یه بالگرد اعزام کنیم...لمنتی ولم کن! لوئیز:آروم باش... رلنا نباید نزدیکش بشی دبرا به طرز فجیح چشاش کامل قرمز شده بود ...درس مثه یه ریوال داشت تغیر شکل میداد...! آلبرت بادونفر پشت سرش باالی پله ااررشد..دستش به سمت دبرا بود انگار اون داشت کنترلش میکرد! رلنا:آشغال باراش چیکار کردی... آلبرت:به...به شمارام که اینجایین پس روس مرگ کردین که سرو کله تون توممدن من پیدا شده ران!؟ 111 15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا رمانسرا لئون:اینجا متملق به تو نیس آلبرت تا خارج شدن قطره خونتو به چشم نبینم این جزیره رو ترک نمیکنم! آلبرت:خواریم دید! دبرا به رلنا حمله کرد که اسلحمو در آوردم بهش شلیک کردم...لوئیزم رلنارو گرفته بود نمیذاشت نزدیکش بشه!...باتیری که به سرش خورد افتاد زمین ولی مثل اینکه بدتر شد چون دوباره داشت تغیر شکل میداد...بزرگتر شدوقیافه اش وحشتناک تر شد... رلنا:نزنینش خوارش میکنم...لوئیز نزنش...ممدن درحال ریزش بود...دبرا فط سمی داشت به رلنا حمله کنه چون خواررش بودو اونو یه وسیله تولید میدید! رمینکه اومد لوئیزو بزنه صدای تیرتو کل ممدن پیچید...تیر از پشت سرم به دبرا برخورد کرد! با تمجب به ایدا نگاه کردم برام عجیب بود اونو ببینم! لئون:ایدا تو اینجا چیکارمیکنی؟! ایدا:بمدا برات میگم فمال باید سریع از اینجا خارج شیم...سریع از پله را بال میرفتیم تا به ورودی برسیم! ایدا به دبرا تیراندازی میکرد ورلنام که از حال رفته بود بادست بغلش کردو از پله را باال رفتن! دبرا که رر لحظه وحشی تر میشد به طرف ایدا خیز برداشت یکی از پله را شکاته بود وایدا بهش نزدیک تر میشد دبرا ررلحظه که نزدیک ایدا میشد ایدا به لبه پرتگاه نزدیک تر میشد! ............ لئون:ایدا عطب نرو وایاا...ولی دیر شده بودو ایدا پرت شدفورا یه طناب به کناره پله چوبی باتم وبمد درو کمرم محکم کردم و به سمت ایدا رفتم ....دیگه چیزی نمونده بود که نطش زمین بشه گرفتمش از ترس رنگش پریده بود....با لبخند گفتم:رنگت پریده ترسیدی آره؟ ایدا:نه منو ترس...!!!محاله ! با طناب خودمونو کشوندیم باال ...به کناره پله رسیده بودیم که یهو ایدا به طرف پائین کشیده شد...محکم دستشو گرفتم! لوئیزو رلنا از خروجی خارج شده بودن..اصال حواسم به دبرا نبود که رنوز زنده است! 111 15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا رمانسرا پارامو الی نرده چوبی پله که طناب بهش وصل بود گیرداده بودم ...به پائین نگاه ردم که دیدم دبرا محکم ایدا رو گرفته ومیخواد باخودش بکشوندش پائین... نرده چوبی ررلحظه ترکش بیشتر میشد! ایدا:لئون منو ول کن...وگرنه رردومون میفتیم پائین! سمی کرد دستشو از تو دستم بیرون بکشه که محکم تر گرفتم... ایدا:لمنتی ولم کن وگرنه تورم میفتی....رنوز خیلی کار داری میگم ولم کن! لئون:واسه چی اومدی لمنتی ...مگه نرفتی تو؟!انطدرلجبازی نکن چون ولت نمیکنم...درضمن اگه عرضه نجات دادنتو نداشته باشم باید به پلیس بودنم شک کنم! اسلحه مو درآوردم و به مغز دبرا نشونه گرفتم...شلیک کردم...دوتائیمون پرت شدن دبرا رو دیدیم..ایدا بهم نگاه کرد..قطره اشک آروم از گونه اش پائین اومد!...بهش لبخند زدم! کشیدمش باال....وقتی کشوندمش باال محکم بغلم کرد...شاخ درآوردم...{ون رمیشه من پیش قدم میشدم ولی ایندفه برعکس بود منم بغلش کردمو نوازشش کردم! صورتشو بین دستام گرفتم نفاش صورتمو نوازش میدادقلبم به تپش افتاده بود...فاصله ام با راش ررلحظه نزدیک تر میشد..که باصدای فوران آبتوجه رردومون رفت به سمت آب...محکم دستشو گرفتمو از پله را باال میرفتیم آب باسرعت زیاد باال میومد...سریع به سمت خروجی رفتیم...... ..................... خیس آب شده بودیم...کلیاا کامل خراب شد و آب داغونش کرد بارزار بد بختی از کلیاا بیرون اومدیم! لوئیزورلنارو دیدیم که زیر یه درخت نشاتن, رلنا به درخت تکیه داده بودو داشت آب میخورد... لوئیز:کجابودین شمادوتا نگرانتون شدم... لئون:مگه ندیدی کلیاا چی شد؟! لوئیز:اونکه مملوم بود خرابکاری جفتتون بود ولی منظورم.....(منو یه گوشه کشوند لوئیز:سر دبرا چه بالیی اومد؟! 211 15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا رمانسرا لئون:مرد... لوئیز:خودت ب رو به رلنا خبر بده من اگه برم قتل دبرا رم میندازه گردن من فمال که به جرم نکرده گنارکاریم...االن قتل دبرارم بندازه گردنم میشم قاتل زنجیره ایی! خنده ام گرفته بود....روده بر شدم از حرفش....! لئون:به جای اینکه انطدر دیگرانو بخندونی بلند شو برو به رلنا برس از جزیره ببرش باشه؟ لوئیز:نمیاد درضمن اگه ببرمش دوباره درخواست طالق میده الاقل اینجائیم نمیتونه فمال کاری کنه! لئون:به رر حال خودانی از من گفتن بود مرقبش باشو سمی کن قانمش کنی! لوئیز که جدی شده بود...یه لبخند کمرنگی زدو ازم دور شد... به طرف رلنا وایدا رفتیم...ایدا که بهش گفته بود سمی داشت آرومش کنه.. رلنا:دبرا فط یه قربانی بود...مادرم زندگی رممونو سیاه کرد اگه باآلبرت رمکاری نمیکرد شاید االن نه من نه دبرا اینجابودیم! ایدا:چاره ایی نداری جز... رلنا:جز انتطام از آلبرت رمینو بس! ******************** شری**** جیک:رنوز دنبالمونه! منکه به نفس افتاده بودم...گفتم:فکرنکنم...من نمیدونم چرا دست از سرمون برنمیداره...خاته ام کرده! جیک:تنها ردفش کشتن توئه و بردن من پیش آلبرته! شری:مثله اینکه رفت بریم! رمینکه بلندشدم ...افتادم توبغل یه نفر..دقت که کردم دیدم توبغل جیک ام! شاخ درآوردم ...اصال به ریچ وجه انتظار چنین رفتاریو ازش نداشتم! 311 15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا رمانسرا شری:این چه کاری... نذاشت حرفمو بزنم آروم انگشت اشارشو رولبم گذاشت جیک:ریس!انطدر تطال نکن...صدای پای نمایس میاد واسه رمین کشیدمت یه کنار که نبینتت! یه سطل که سهله یه بشکه آب یخ انگار روسرم خالی کردن..منه احمق چه فکری کردم اونوقت این چه فکری میکنه..یه آن دلم واسه خودم سوخت...واقما دلم میخواست بغل کردنش دلیل دیگه داشته باشه...خودمم نمیدونم واسه چی از این پاره خوخواه لجباز خوشم میاد یه جورایی اونومالک خودم میدوناتمش! با احااس حطارت دنبالش راه افتادم........ کریس**** دیگه نمیزازچنگم دربری..فهمیدی! جیل:نه نمیفهمم رر دفه ام فرصت گیربیارم از چنگت فرار میکنم ! الرا:کریس باه...به خاطر خدا تمومش کن..من مدرک دارم میتونیم بی گناری جیل وثابت کنیم رم جیل رم ایدا کریس:باشه ررمدرکی رات تودادگاه مملوم میکنیم این خانومم تااونموقع بازداشته!درضمن اسم اون عوضیو پیشم نیارین! الرا:من کاپیتان وفرمانده کل پلیس شهرم پس باید ازم دستور بگیری گفتم ولش کن از این به بمد رم جیل رم ایدا رو منبازداشت میکنم قولم میدم ریچ نطشه ایی توکار نباشه! کریس:مائول دستگیری جیل وایدا منم اینم حکمم حاال جیل پیش من میمونه! ایدا:کریس صبر کن میخوام رو در رو بارات صحبت کنم! صداس وقتی به گوشم خورد با عصبانیت روموطرفش برگردوندم! کریس:باالخره ااررشدی...آره..واقما بی رحمی ایدا انطدر ازت بدم میاد...که نمیخوام نگات کنم! ایدا:اون نفری که دیدی 411 15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا رمانسرا کریس:ریچی نگووووووووو! ریچی نگو! ایدا:دادنزن کریس بزار حرفمو بزنم گفتم,رزاربارم گفتم من اونی نیاتم که تو فکر میکنی باور کن اون یه نفره شبیه من ! کریس:انطدر چرت وپرت نگو! ایدا:چرت نیس واقمیته ! لئون که تا اون موقع ترجیح داده بود ساکت باشه به طرفم اومد...یه سی دی بهم داد... میشه حرفشو باور کنی ! لئون:بیا اینوبگیر مدرکیه که باع مشتاق شدم فیلمو ببینم.... کریس:ببرینش داخل... افراد جیلو داخل بالگرد بردن...حرفی برای گفتن نداشتم نمیتوناتم ایدارو ببخشم مطوئنم مدرک درست ودقیطی نیس! لئون:سی دیو ببین! کریس:ایدام بامن میاد! لئون:به اون کاری نداشته باش! کریس:ماائل شخصی و قاطی ماائل کاریت نکن! لئون:گفتم نه! کریس:اصال توچکارشی!؟ لئون:به خودم مربوطه! کنم! مجبور شدم باراش بح کریس:لئون عصبیم نکن! لئون:تو فمال داری بارمه لجبازی میکنی نزار از اسلحه استفاده کنم! 511 15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا رمانسرا با اینکه بهترین دوستم بود اون موقع دلم میخواست خفش کنم! .......... به روی رم دیگه اسلحه کشیدیم! الرا:این چه کاریه باه ! کریس برو! کریس:از آدمایی که به خاطر منافع خودشون حق دیگرانو میخورن متنفرم! لئون:منم از آدمایی که انطدر خوخواه و مغرورن فط خودشونوخوب میبینن متنفرم! الرااسلحه دوتائیمونو گرفت با نفرت لئونو دیدم یاد اون موقمهایی که مثه دوتا برادر بودیم افتادم ..رفتم نزدیکش کریس:فکر میکردم برادرمی ولی االن فکر میکنم دشمن خونی رمیم! نشدم اومدم سوار رلی کوپتر شدمو از اون محی دور شدم! منتظر ادامه بح سی دیو تودستم فشار دادم..تصمیم گرفتم سی دیو بزارم لپ تابمو درآوردم سی دیو داخلش گذاشتم فیلم پخش شد........ ...................... با ناباوری داشتم به فیلم نگاه میکردم...تصورش واشم غیرقابل باور بود..یمنی این کیه که انطدر شبیه ایداس! به جیل نگاه کردم سرش پائین بود خیلی مظلومانه نشاته بود..دوس نداشتم اتفاقی واسش بیفته حیف که مدرک درستی ازش ندارم وگرنه بیگناریشو ثابت میکردم! یه پرونده رم الرا بهم داده بود اونم نگاه کردم...رمه چی برعلیه باباش بود ولی چون مرده بود حتما مردم از دخترش تطاص میخواستن...پرونده رو کامل خوندم! جیل:رمه چی علیه منه حطمه به عمم گفتم تالش بی فایده اس پدرم ررکاری کرده واسه رفاه من انجام داد یمنی حق دیگرانو خوردو به خاطر من پس مردم حق دارن که من تاوانشو بدم زیاد خودتو خاته نکن به جایی نمیرسی ررچی تو این پرونده اس از فینکس کش رفتم ..راستی یه جا خودکاری تو جیبمه جمبه م توش دوتا نمونه ویروس اصله که بابام قبله مرگش اونارو به فینکس داده بود حاالم من کش رفتم پس جرمم سنگین ترشد!موقمی که پیداشون کردم داخل کیف ساماونت بود ولی تو اینا گذاشتم تا کای متوجه نشه!بیا بگیر! 611 15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا رمانسرا رفتم نزدیکش...دستش باته بود خودم از تو جیبش درآوردم...در جمبه رو باز کردم ...خودش بودباید سریع به مرکز میفرسادم! تو این چن ساعتی که داخل بالگرد بودیم ریچ حرفی بینمون ردوبدل نشد حتی یک کلمه رم جیل حرف نمیزد..بااینکه باید دستگیرش میکردم حاابی از کرده خودم پشیمون بودم..یه حس بخصوصی نابت بهش داشتم کم کم داشتم ازش خوشم میومد...نگارش قانمم میکرد که بی گناره فط حیف که رمه چی علیه اونه *********************** کریس:الو کلر توناتی ردی چیزی پیدا کنی؟ کلر:کای نیس؟ کریس:نه کای نیس راحت بگو چی شد!؟ کلر:دنبال مدرکیم یه نفر به اسم دانکل مک که فهمیدیم دوست آلبرت ووسلره پیداش کردیم فکر میکنم از راب ی بین رئیس جمهورو آلبرت وسکر خیلی چیزا میدونه پیرس داره ازش بازجویی میکنه ...خداکنه اعتراف کنه اگه اعتراف کنه بیگناری جیل تا یه حدودی ثابت میشه...راستی سی دیو دیدی؟ کریس:آره باتمام مدارکی که دستم بود برات فرستادم ...فط کلر من میخوام بی گناری رردوشون ثابت بشه فهمیدی؟ کلر:رردوشون یا فط جیل! کریس:االن وقت شوخیه؟! کارتو انجام بده...فمال خداحافظ! بی گناری ایدا صد در صد تائید میشد فط جیل بود که به دانکل باتگی داشت!اگه اعتراف نکنه کارم ساخته اس! رفتم پیش جیل باید قضیه رو بهش میگفتم ... کریس:کلرو پیرس دنبال کارتن یه نفر به اسم دانکل مک ... رمینو که گفتم آبی که داشت میخورد پرید توگلوش باتمجب نگاش کردم پشتش زدم تا بهتر شه! کریس:خوبی؟... 711 15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا رمانسرا فط سرشو تکون داد... کریس:ببینم دانکل و میشناسی! جیل:برادر ناتنیمه! با تمجب وبهت نگاش کردم... جیل:برادر خونی من نیس پنج سالم که بود پدرم اونو آورد خونمون شب بودو روا رم سرد بود...مامانم خیلی باراش جور شد طوریکه از منکه از خونش بودم بیشتر دوسش داشت حاودی نمیکردم چون دانکل بامنم خوب بود فط از بابام بدش میومد نمیدوناتم چرا رروقتم از بابا سوال میکردم که دانکل و چجوری پیدا کردی چیزی نمیگفت منم زیاد پا پیچش نمیشدم تااینکه سیزده سال گذشت رجده سالم بود دانکل شش سال ازم بزرگتر بود ...اون موقمها دیگه نگارش برادرانه نبود شبا از ترسم در اتاقمو قفل میکردم به مامان گفتم ارمیتی نداد میدوناتم بابارم ارمیتی نمیده بهش چیزی نگفتم ! یه شب چون میگرن دارم ررشب قرص خواب آور میخورم اونشب زود تر ازرمه خوابیدم چون طبق مممول مهمونی داشتیم خوابم برده بود که احااس سرما کردم ازخواب پریدم دیدم دانکل کنارم نشاته دستاشو تو مورام فرو کرده...انطدر جیغ زدم که از پنجره فرار کرد مامان بابا رم فوری اومدن تو اتاق چون در قفل بود شکاتنش ررچی بهشون میگفتم باورشون نمیشد... یهو دیدم رمون موقع دانکل و دیدم با لباس رسمی مهمونی داخل اتاق شد.... ................... دانکل:چی شده! مامان:ریچی خانوم خواب دیده تو رفتی سروقتش..ولی ببین جیل دانکل پائین بوده تو خواب دیدی! جیل:عوضی رمین چن دقیطه ی پیش اینجا بودی با لباس راحتی خیلی رذلی! مامان:با برادرت درس صحبت کن جیل! جیل:اگه واقما مثه برادربارام بود که شبا از ترسش درو قفل نمیکردم که از پنجره بیاد تو! بابا:دانکل جیل ریچ وقت دروغ نمیگه اذیتش کردی؟! 811 15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا رمانسرا دانکل:به ریچ وجه من پیش شما بودم فکر کنم جیل و باید به یه پزشک نشونش بدیم ! جیل:دیوونه خودتی مامان:جیل مودب باش وتمومش کن مهمونیو به خاطر یه خواب بیخود به رم ریختی! جیل:رمتون برید به جهنم ازتو متنفرم برید بیرون! مامان:آدام فردا به پزشک خونوادگیمون تماس بگیر این دختر پاک خل شده ! ....................... جیل: دانکل یکی از پات ترین مردتو زندگیم بوددرس مثه آلبرت یکاال بمدش مامانم از بابام جداشدو با دانکل رفت لندن رمشون فکر میکردن من روانیم تنها کایکه باورم داشت بابام بود انطدر که اون رم واسم پدر بود رم مادر,مادرم نبود! االنم که دستگیر شده خوشحالم...فط تو چین چیکار میکرد؟! کریس:رنوز مملوم نیس ببینم چیز دیگه ایی نیس که بخوای بگی! جیل:چرا...متیوفرانکلین یکی از دوستای نزدیک دانکل بود وقتی دانکل رفت پیش پدرم کار کرد در اارر پار خوبی بود ولی بازم نمیدونم مامانم اونو واسه این پیش بابا ومن گذاشت تا جاسوس ما باشه ! دیگه داشتم مطمئن میشدم جیل بیگناره با سمی کنم ثابت کنم اون تنهاس باید کمکش کنم رفتم نزدیکش نشاتم... کریس:کمکت میکنم بیگناریت ثابت بشه رم تو رم ایدا قبلش باید کمکم کنی قبوله؟ جیل:منم تالشمو میکنم باید چیکار کنم! کریس:االن قرار بود من تورو ببرم بازداشگاه مرکز...ولی میخوام یه دفه مثه بطیه خالف کنم و از دستور سرپیچی کنم ما به بازداشگاه مرکز نمیریم باید اون فردی روکه شبیه ایدا س باید پیدا کنیم بمدش میریم سراغ وسکرراتی! جیل بل لبخند دستشو گذاشت تودستم ...یه جوری شدم ولی خوشم اومد! جیل:راتم تاآخرش ! *************************** 911 15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا رمانسرا جیک چشم دوختم بهشو نگاش کردم.... شری:جیک تو آدمی نیاتی که واسه حرف زدنت انطدر من و من کنی رمیشه رک حرفتو میزنی چیه؟ زبونم از کار افتاده بود تمام کلمات از ذرنم پریده بود نمیتوناتم جواب بهش بدم نزدیک چهار ماره تو این جزیره باراش آشنام ولی انگار رمین االن میدیدمش! شری:اوووو! کجایی تو چرا زل زدی به من بیا بریم یه وقت نمایس سرو کله اش پیدا میشه را بیا! جیک:شری؟! شری:بله ببین اگه من ومن توکارت نیات حرفتو بزن! جیک:چیزه....خوب...میدونی مخواستم... بگم که خیلی....خیلی! شری:خیلی چی؟ جیک:خیلی مراقب خودت باش رمین! تندی ازکنارش رد شدم....اه لمنت بهت جیک چرا نگفتی بهش اه بمیری که نمیتونی عین آدم زرتو بزنی! ازش خوشم اومده بود بااینکه خیلی بارم لجبازی کردیم وبازم میکنیم ولی بیشتر از قبل عاشطش میشم دوس داشتنیه زیاد ازمالقاتمون نمیذره ولی بهش عالقه پیدا کردم! روا روبه تاریکی میرفت با تاریک شدن روا خیلی سرد شده بود..از تو میلرزیدم نگاری ب شری انداختم که تو خودش جمع شده بود .. شری:دارم یخ میزنم ...وایییییییی چرا روا اینطوری شد یهو! جیک:بیا ایکتو بنداز پشتت! شری :خودت چی یخ میزنی که! جیک:نه من چیزیم نمیشه تنت کن باید یه جایی واسه خواب پیدا کنیم تو این جزیره رمه چی خرابه حتی یه ماافر خونه ایی رتلی ریچی نداره! شری:نه آلبرت نه بطیه ارالی مردم این جزیره به این چیزا احتیاجی ندارن مردمش که زامبیا وطبیمتا به رتل احتیاجی ندارن آلبرتم که تو کلیااس لزومی نداره اینجا چیزی داشته باشن! رمه چیو ازبین برده! 121 15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا رمانسرا به یه میدون خیلی کوچیک رسیدیم بارونم شروع شده بودکه شدتش رر لحظه بیشتر میشدشری خیس آب شده بود منم که تمریفی نداشتم کتمم داده بودم به شری! یه طویله خیلی کوچیک اونجابود که فط اونجا بود که سالم مونده بود بارم رفتیم داخلش! شری:نمردمو تو طویله رم خوابیده ام جیک:ببین کارمون به کجا رسیده که باید تو طویله بخوابم ! شری:جیک دارم میلرزم دستام حس نداره چرا اینطوری شدم........واییییییییییی!!!! چطدر سرده دارم میمیرم! دساشو گرفتم مثه گلوله برق یخ بود رفتیم یه گوشه نشاتیم.... جیک: لباسات خیاه خیاه باید عوضشون کنی بیرون داره بارون میاد شری: دیگه لباس ندارم .... با وجود لباسهای خیس و روای سر بارون احااس میکردم تو کوره دارم میاوزم ...نمیدونم چه حای سراغم اومده بود که میل شدیدیبرای لمس شری داشتم ولی بهشدت داشتم مطابله میکردم لباس خودم رو درآوردم وبه سرعت تن شری کردم ...انطدر میلرزید که نتونات چن تا از دکمه رو ببنده ...شلواردیگه ایی رم نه من داشتم نه اون ! جیک:شلوارتو دربیار! شری:نه نمیشه شلوار دیگه ایی ندارم! جیک:میخوای مریض بشی گفتم دربیار! لحنم انطدر محکم بود که بدون چونه زدن شلوارشو در آورد...حام شدید تر شد ای کاش نمیگفتم دربیاره ررلحظه داغ تر میشدم با کاه که تو طویله بود خودمون پوشوندیم ولی شری رنوزم سردش بود..دستشو گرفتم...! شری**** وقتی دستامو گرفت به شدت تحریک شدم...داشتم آب میشدم تا حاال تواین شرای قرار نگرفته بودم! 121 15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا رمانسرا شد میل بیشتری واسه بیشتر موندن توآغوشش داشته باشم جیک منوتوآغوشش فشرد گرمای تنش باع جیک ریچی جز شلوار تنش نبود عضالت دستش که دورم پیچیده بود خیره کننده بود لرزشم کمتر شده بود.....جیک خودشو بیشتر بهم نزدیک کرد ! جیک:خوبی؟ شری:نه خوب نیاتم رم احااس سرما میکنم رم احااس تنهایی بدجور عذابم میده جیک دستشو دور شونه ام محکم تر کرد..منم بالذت بیشتری توآغوشش فرو رفتم جیک:من رمیشه پیشتم تو تنها نیاتی ...گرمت میکنم تا نلرزی شری:چطدر خوبه که اینطدر گرمی چطدر تنت داغه ! جیک**** حرارت بدنم رمینطور باال میرفت به آرومی به گونه شری بوسه زدم دیگه طاقت این رمه نزدیکی رو بهش نداشتم ...نتوناتم تحمل کنم به سرعت لبهام رولبهای یخ زده شری گذاشتم ...دستام رو تک تک سمت دکمه رای لباسش رفت ........................! شری**** احااس سرمای شدیدی کردم .....چشامو باز کردم نگام رو جیک افتاد و بع به خودم نگاه کردم که ریچی تنم نبود...دیشب چی شد؟!!! چن لحظه طول کشید بفهمم کجام! من, تو آغوش جیک....دیشب!!!!!!!!!!!!!!! جلوی درنمو گرفتم جیغ نزنم خاک توسرم ....تمام ذرنم پر از افکار ترسناک شد...شب قبل به جز بارو نو روای سرد ولرزشم ...وایییییییی بیچاره شدم... اومدم بلند شم دستای جیک دور کمرم حلطه شد ...عصبی شدم ...تنها لباس تنم لباس مردونه اون بود.....وای من چه غلطی کردم جیک غرق خواب بود ...با عصبانیت صداش کردم شری:جیک بلند شو....مگه با تو نیاتم بلند شو 221 15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا رمانسرا جیک خوبالو گفت:شری خاته ام بزار بخوابم یه سطل کنار انباری بود که از آب بارون پر شده بود ...سطل و برداشتم و روش خالی کردم! جیک با وحشت از خواب بیدار شد به قدری عصبی شد که نزدیک بود خودمو خیس کنم! جیک:شری چیکار میکنی؟ دیوونه شدی؟ شری:بیدارنشدی بیدارت کردم! جیک:دیوونه! شری:دیشب چی شده بود؟ جیک:نمیفهمم چی میگی؟! شری:خوبم میفهمی دیشب بین منو تو چه اتفاقی افتاد!؟... جیک :فکر نمکینم اونطدر گیج بودی که ندونی چه اتفاقی بینمون افتاد! شری:یمنی دیشب منو تو..... جیک:مملومه که بارم بودیم یه نگاه به لباسات بندازی میفهمی! شری:خیلی بدی جیک تو بهم تجاوز کردی میدوناتی حالم بده ولی ....اصال فکرشو نمیکردم انطدر پات باشی! جیک عصبانی شد:بس کن شری خودتم دیشب راضی بودی!وگرنه دیشب مخالفت میکردی درضمن من از اون دسته پارا نیاتم که از یه نفر سو استفاده کنن! شری:نه نبودم!من راضی نبودم پس چرا ازم سواستفاده کردی؟ جیک:یه بار دیگه میگم ...میگم من ازت سواستفاده نکردم چون....چو شری:چون چی؟ جیک:چون دوست دارم! شری:باه! توجیح نکن منو تویی که تا دیروز بارم جنگ و دعوا داشتیم حاال میای میگی دوست دارم! جیک:تو رم منو دوست داری که بهم اجازه دادی! 321 15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا رمانسرا با عصبانیت لباسامو که خشک شده بودو پوشیدم و از اون طویله نکبت بار زدم بیرون! جیک جلوم وایااد! جیک:کجا؟ شری:برو کنار رر غلطی خواستی بارام کردی چیه نکنه راضی نشدی!رمه حرفاتم کشکه برو کنار! جیک:نمیرم زیاده روی نکن شری رو اعصاب منم راه نرو ...دیوونه اگه بری بیرون که نمایس پیدات کنه زنده ات نمیزاره! بدون توجه بهش داشتم میرفتم که گفت:چون تاحاال پیش من بودی بهت آسیب نزده االن بری بیرون وپیدات کنه درجا میکشتت!درضمن من میدونم پدرت کجاس! سیخ سر جام وایاادم یه جوری شدم...دوست نداشتم به طرز زجر آوری اونم به دست نمایس بمیرم مجبور شدم یه جوری باراش کنار بیام حطش یه سیلی نون وآب دار بود ولی االن فمال کارم پیشش گیره شری:پدرم کجاس؟ جیک:قول بده جایی نری منم بهت میگم کجاس! شری:خیلی وقیحی! باشه قول میدم کجاس؟ جیک:نشد خودم میبرمت نگران نباش دروغ نگفتم باورکن میدونم کجاس ! خدایااااااااااااااا! تا این حد خوار نشده بودم که یه نفر اینطوری به بازیم بگیره! شری:وای به حالت....وای به حالت اگه دروغ گفته باشی یمنی کاری بارات میکنم که تمام عالم به حالت گریه کنن! جیک:باشه با اینکه کاری بارام میکنی که یه نفر آدمم به حالم گریه نمیکنه ولی قبوله! کفشمو ازپام در آوردم به طرفش پرت کردم جاخالی داد ! شری:وایاا منو ماخره میکنی رنوز اون روی منو ندیدی وایاا! ******************** رلنا**** 421 15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا رمانسرا رلنا:دبرا اومدی کجا داری میری بیا نرو عزیزم!نبرینش....مگه کرید باشمارام! آلبرت:دیدی چه خوب از خواررت پذیرایی کردم! رلنا:عوضی ولش کن.... رلنا:نه نرو....نرو....نرو...... باوحشت از خواب پریدم ...لوئیز به طرفم اومد! لوئیز:چیزی نیس خواب بد دیدی؟! صدای دبرا رنوز تو گوشم بود..! رلنا:چه بالیی سر دبرا اومد!؟ لوئیز:..................... رلنا:چرا جواب نمیدی لوئیز؟! میگم چه بالیی سرش اومد! لوئیز:اون دیگه خواررت نبود خواررت ازوقتی که گیر آلبرت افتاد مرد... به پهنای صورت اشک میریختم دیگه ریچ کایو نداشتم تنهای تنها شده بودم! رلنا:دیگه ریچ کای برام نمونده رمه خانوادمو ازدست دادم! لوئیز:منو چی؟واست غریبه ام؟ از ته قلبم دوسش دارم ولی قتل بابام چی ؟ احااسم بهم میگه بی گناره وباید دوسش داشته باشم ولی عطل حکم میکنه که اون قاتل بابامه! رلنا:بابام... لوئیز:خودت خوب میدونی منو پدرتمثه یه پدرو پار بودیم اون شبی که باباتو کشتن من چون یکی از پروندرا رو جا گذاشته بودم اومدم اداره! قبلش بابات زنگ زد گفت تا فردا نرم مرکز انگار میدونات قراره چه بالیی سرش باید بهم گفت مراقب تو باشم .....خیلی نگرانش شدم تصمیم گرفتم برم مرکز 521 15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا رمانسرا وقتی رسیدم جنازه خونی بابارو دیدم انطدر حالم بدشد وقتی بغلش کردم تمام لباسم پر خون شده بودصدای چن نفر اومد که انگار داخل بودن منم رفتم دنبالشون از در اصلی خارج شدن بمدش رئیس پلیس ونیرورا رمون موقمی که من از در اومدم بیرون که دنبالشون برم دستگیرم کردن...فکر میکردن میخوام فرار کنم ررچی بهشون گفتم باور نکردن! رلنا:رمه حرفات ااررا واقمیت داره ولی...ولی اصال چجوری آزاد شدی؟ لوئیز:وقتی فهمیدم رفتی جزیره راکفورت.......فرار کردم! رلنا:دیوونه شدی لوئیز اینطوری جرمتو سنگین تر کردی ! لوئیز:چیکار کنم اگه من به موقع نمیرسیدم که شدی بودی یکی مثه دبرا!االنم فینکس دنبالمه ولی اون شبی که دستگیرم کردن فینکس نبود بمدش مثه عجل مملق پیداش شد...دلیل دیگه اومدنم به اینجا پیدا کردن مدرک و قاتل اصلیه مطمئنم سر وتهش به وسکر مربوط میشه! رلنا:مجبورم حرفاتو بار کنم حیف که یه جورایی دوست دارم وگرنه اصال یه درصدم باور نمیکردم! لوئیز:قربون خانمی خودم برم خیلی دوست دارم! رلنا:خودتو لوس نکن!پرو شدیا لوئیز:نه اینکه تورم بدت میاد! رلنا:ازت ممنونم لوئیز سریع گونشو بوسیدمو گفتم:اینم به خاطر کمکایی که کردی بهم! لوئیز:حاال نوبت منه که..... رلنا:اگه توناتی... لوئیز:نشونت میدم!وایاا االن میگرمت پا گذاشتم به فرار............ ******************************* آلبرت**** 621 15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا رمانسرا آلبرت:لمنتیا پس دارین چه غلطی میکنین مگه تو ممدن از بین نرفتن! مایکل:نه قربان ....لئون زرنگتر از این حرفاس باالخره چن دوره ایی بارم بودیم من میشناسمش! آلبرت:اینطور میشناسیش اونوقت نتوناتی کلکشو بکنی احمق آخه من به تو چی بگم!االن کجان؟ مایکل:نمیدونم باید پیداشون کنم!فط قربان... با عصبانیت رومو طرفش کردم وگفتم:چی؟ یاال بگو!!!!!!!!! مایکل:کریس و جیل اینجارو پیدا کردن! از شدت خشم لیوان مشروبو پرت کردم رو میز! آلبرت:چطوری اینجارو پیدا کردن؟ مایکل:اونش مملوم نیس فط لئون و ایدا و بطیه افرادشون شرق جزیره رو دارن روش تحطیق میکنن از ساالزارو ستلر رم خبر دارن! یطه ی مایکل و گرفتم :آخه بیشمورررررر تو که بلد نیات یه کار انجام بدی واسه چی اومدی این خراب شده! مایکل:قربان خوارش میکنم....اصل...اصال قول میدم جنازشونو براتون... آلبرت:جنازه میخوام واسه چی احمق ..اصال اون عوضیا چطوری این جزیره رو پیدا کردن رمشونو زنده میخوام بخصوص ایدا وجیل ورلنا...فهمیدی ابله! مایکل:ب...بل....بله فهمیدم! آلبرت:حاال گمشواااااا ریختتو نبینم!درضمن جیک و سالم ازت میخوام پیداش کن! -:چی شده عزیزم چرا صدات و میبری باال آلبرت:ناتاشا ریچی خوب پیش نمیره! ناتاشا:به خاطر اینه که چن روزه مشت ومال ندادمت بلند شو بلند شو بریم ... بالخره گیرتون میارم این جزیره رمش مال منه کایکه پاشو بدون اجازه تو خونه ام بزاره له اش میکنم!!!!!!!! ************************** 721 15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا رمانسرا پیرس**** پیرس:دانکل نمیخوای جواب بدی...تو توچین چیکار میکنی؟ دانکل:به کای بخصوص به تو ربطی نداره! موبایلم زنگ خورد......... پیرس:الو کریس پیدا کردی؟............جیل خوبه ....نه آره نمیتونم صحبت کنم بمدا بارات تماس میگیرم! دانکل:جیل کیه؟ چشمامو ریز کردمو گفتم:جیل؟؟؟؟ میشناسیش؟ دانکل:نه....نه یه شبارت اسمیه ..رمین پیرس:اون جیلی که تو میشناسی کیه؟ دانکل:گفتم که یه شبارت اسمیه! پیرس:عصبیم نکن بگواااااا دانکل:...رمارمه! پیرس:فامیلیش؟ دانکل:بن فورد!!!!!! سیخ سر جام وایاادم.....رمه چی از سرم پرید! پیرس:چرت وپرت نگو خیلی را جیل ومیشناسن....سو استفاده نکن که جرمت سنگین تر میشه! دانکل:میتونی شناسناممو ببینی من دروغ یه کای نمیگم...یمنی دروغ تو کارم نیس! به محافظ اشاره کردم وسایالشو بیارن پیرس:وای! به حالت اگه این مزخرفاتی رو که میگی دروغ باشه! کیفشو باز کردم شناسنامشو پیدا کردم..........ونگاه کردم..............رمه چی درس بود جیل بن فورد رمارش بود! پیرس:جملیه! 821 15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا رمانسرا دانکل با اعتماد به نفس گفت:بده برسیش کنن! پیرس: اینو ببرش برسیش کن خیلی سریع خبر بده! -:بله قربان! رمون موقع که محافظ رفت کلر داخل شد! کلر:چیشد چیزی نمیگه؟ پیرس:یه لحظه بیا بیرون کارت دارم! ....... کلر:چیه؟ پیرس:نمیدونم خودمم گیجم این پاره ادعا میکنه که جیل رمارشه! کلر:خوب رمارشه که......!!!!!!!!!!!!...چی ..چی گفتی یه بار دیگه بگو پیرس:جیل بن فورد رمارشه تو شناسنامش دیدم! کلر:جملیه! پیرس:فرستادم برسیش کنن ولی انطدر با اعتماد کامل حرف میزد که خودمم داشت... کلر:این چرندیاتو باور نکن پیرس جیل رمار نداره مطمئن باش حتما اینم یه پاپوش دیگه است!مطمئن باش! پیرس:خداکنه رمون طوری باشه که تو میگی ! ***************************** شری**** جیک:تو دیوونه ایی! شری:دیوونه رفت جد آباد اون ننه باباته بیشمور متجاوز گر ازت شکایت میکنم ! جیک:من تاحاال اینطوری به یه دختر نزدیک نشده بودم که بهم میگی متجاوز گر درضمن خود تورم موافق بودی این رزار بار!!!!! 921 15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا رمانسرا شری:بزار برسم دفتر کارم ازت به جرم سو استفاده از یه پلیس محترم شکایت میکنم ! جیک:موافطم اینکارو بکن ! چطدرپرروئه راحت میگه موافطم نفهم بیشمور! جیک:چرا ساکتی نکنه موافق نیاتی ازم شکایت کنی؟ بمدش بلن بلن خندید که حرصمو بیشتر درآورد! شری:خیلی پر رویی مطمئن باش ازت شکایت میکنم ! جیک: باشه منم که گفتم حتما اینکارو بکن دیگه مشکلی نیس! یمنی این بشر تا چه حد میتونه پررو باشه....حطمه خودم کردم که لمنت برخودم باد البد راضی بودم دیگه ازش خوشم میومد ولی تا این حد نزدیکه یه مرد نشده بودم جیک:الوووووو!!!!کجایی ؟دارم گل لگد میکنم یا باتو حرف میزنم! شری:چته یه وجب بارام فاصله داری چرا داد میزنی احمق؟ جیک:اون دوتا موتورو میبینی..باید خودمونو به اونجا برسونیم نمایس رر لحظه ممکنه پیدامون کنه تا االنم لفتش دادیم شری:اونکه بله با خرابکاری شما مملومه...خیلی پاتی نفهم بیشمورررر..با عصبانیت از کنارش رد شدم...یمنی...دیگه...بغضم شکاتو گریم گرفت .... یهو دستم محکم کشیده شد و تمادلمو از دس دادم افتادم تو بغل جیک.... جیک:چرا گریه میکنی؟!!!! شری:دس از سرم بردارنمیخوام ببینمت! جیک:ولت نمیکنم! شری:مگه کری میگم ولم کن احمق .... یه ان دور واطرافمون منفجر شد وبا صدای مهیبش رردومون پخش زمین شدیم! 131 15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا رمانسرا جیک:لمنت به نمایس !بلن شو زودباش... باترش ازجام بلند شدمو دویدن نمایس به سمتمونو نگا کردم...جیک دستمو کشیدو از اونجا دور شدیم..... ******************* جیل**** رمه جا تاریک بود..تطریبا میشد گفت چیزی دیده نمیشد!!!!! جیل:چراغ قوه..... کریس:ریااااس! نباید کای بفهمه ما اینجائیم.... جیل:تو اینجارو میشناسی؟! کریس:نه...مملومه که نمیشناسم ولی مطمئنم آلبرت اینجاس... داشتم به رارم ادامه میدادم که سنگینی نگاه کریاو حس کردم..... جیل:چیه؟چرا اینطوری نگا میکنی کریس نزدیکم اومد صورتمو بین دستاش گرفت...شاخ درآوردم تارمین یکااعت پیش داشتیم نزدیک بود رمو بزنیم حاال این چشه...!!! جیل:..... چیزه ...باز چیکار کردم...میگم حاال بزار بمدا به حاابم برس االن باید آلبرتو پیدا کنیم خودت بهم قول دادی کریس خنده اش گرفت بود ومنم بهت زده نگاش میکردم!!! کریس:قول میدی از کنارم جم نخوری؟ جیل:آخیشششششش!!!فکرکردم کار بدی کردم...باشه...باشه قول میدم... کریس با خنده دستاشوازصورتم جا کرد....سرش خورده به دیوار چه مهربون شده!!!! خدایا به خیر بگذرون!!!! *************************** کلر**** 131 15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا رمانسرا کلر:پیرس چیکارکنیم؟ من قصد ندارم جیل و تودردسر بندازم ولی به نظر میومد رمه چی درسته! پیرس:آره ولی یه پاپوشه من مطمئنم اگه رمارش بود خیلی وقت پیش باید پیداش میشد نه اینکه موقع فرار بگیریمش!!! کلر:من دوباره ازش بازجویی میکنم!!! رمینکه اومدم برم دساتم کشیده شد!دیدم پیرس دستامو گرفته...... کلر:چیه؟! پیرس:نمیخواد توبری بااون مردک درن به درن بشی خودم میرم....!!!! دستمو ول کردو اتاقو ترک کرد واااااا...این امروز چطد خوش اخالقه!!! احااس میکنم رمه اینجا دیووونه شدن!!!!! ********************** جیل**** جیل:داریم نزدیکش میشیم درسته؟ کریس:نزدیک کی؟ جیل:آلبرت و میگم حس خوبی ندارم کریس:نگران نباش من اینجام قول میدم ولت نکم به حق چیزای نشنیده خدایا خودمو به خودت سپردم این چرا اینطوری شده چه مهربون کاش پیش لئون مونده بودم.... کریس:کجایییی؟جیل ...نمیشنوی؟ جیل:ران...چیه؟ میگم کریس بیا بریم سریمتر خودم آلبرتو میکشم! کریس:آران البد تنهایی اگه میتوناتی االن آلبرت خیلی وقت پیش مرده بود جیل یه چیزیو خیلی واضح میگم آلبرت نمیمیره رمه دنیام دست به دست رم بدن اون چیزیش نمیشه سگ جون تر از این حرفاست بهتره جلوشو بگیریم نه اینکه بکشیمش! جیل:اونوقت چه فرقی میکنه به قول خودت اون نمیمره پس مانع شدنشم فایده ایی نداره بهتره رممون بمیمریم!!! 231 15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا رمانسرا کریس:من.... جیل:من چی؟ حرف تو رمینه اون رمینو میخواد میخواد که رمه باورشون شه اون فناناپذیره ولی من باور نمیکنم تورم بهتره باور نکنی ! کریس:چرا! رمه باید باور کنیم که اون نمیمیره مطمئن باش اون رمیشه مثه یه سایه دنبالمونه .... یه صدایی اومد... جیل:چی بود؟... تا اومدم بطیه حرفمو بزنم کریس محکم منو گرفت و پرت شدیم کنار دیوار لوستر بزرگی که باال بود به طور ناگهانی افتاد! جیل:فط یه ثانیه مونده بود بمیرم! کریس:خوبی؟ جیل: آره.. خوبم مطمئنم اینکار قصدی بوده! کریس بلند شدو به طرف در رفت!!! جیل:صبرکن ممکنه دوباره تله گذاشته باشن!!! کریس:فهمیدم!! بیا...ببین ما از رو حاگر نوری رد شدیم که لوستر افتاد! ازاین به بمد حواستو جمع کن!!! جیل:فط من! کریس:پس البد من! خیله خب بیا بریم!در ضمن دختر خوبی باشو از کنارم جم نخور! جیل:چشم بابا جون !امر دیگه! کریس:چطدر زبونت درازه نیم وجبی! بینمون قطع شد......................................!!!! باصدای آلبرت بح جیل:آلبرت؟!!! آلبرت: فکر نمیکردم اول با شما دوتا مالقات کنم! 331 15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا رمانسرا کریس:خفه شو دار با گندکاریات زندگی رمه رو به نابودی میکشی!!! نمیخوای تمومش کنی! آلبرت: تموم نشده تازه شروع شده! از این بازی خوشم اومده مخوام برندش خودم باشم!!! با قیافه نحاش یاد پدرم افتادم بهش حمله ور شدم با اینکه بی فایده بود ولی دست خودم نبود.....با شتاب به دیوار پرت شدم تمام استخونای بدنم درد گرفت!یه ثانیه بمدش کریاهم درگیر شد انطدر محکم پرتم کرد که نمیتوناتم تکون بخورم!!!دیدم داره کریاو خفه میکنه مملومه از پاش برنمیومد لمنت بهت آلبرت...با بد بختی بلند شدم....به کریس نگاه کردم ...باید نجاتش میدادم!!! تمام توانمو جمع کردم به طرف آلبرت دوییدم محکم رولش دادم فهمیدم شیشه پنجره شکاتو بمدش چیزی نفهمیدم....... ................................................ کریس**** صدای شکاتن پنجره و جداشدن دست آلبرت از گردنم یه ثانیه طول کشید...با بهت پرت شدن جیل و آلبرتو تویه چشم به رم زدن دیدم... به طرف پنجره دوییدم...با فریاد جیل و صدا زدم.... ولی کای پایین نبود اشک نمیذاشت چیزیو ببینم!!! کریس:(با فریاد) جیل!!!! لمنت بهت آلبرت.... جیل!!!!!!!!! لئون**** ایدا:لئون صدای کریس میاد انگار اتفاقی افتاده..... لئون:بیا بریم!!! به طرف در دوییدیم ... درو باز کردم سایه کریس تون نور به چشم میخورد به طرفش دوییدم!!! لئون:کریس...کریس آروم باش... چرا داد میزنی؟ چی شده ...جیل کجاس؟ به پنجره نگاه کردم...شکاته؟!... لئون:آلبرت اینجا بود... 431 15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا رمانسرا کریس:جیل... لمنت به آلبرت بردش نمیدونم از پنجره پرت شدن نمیدونم مرده است یا زنده ..تطصیر من بود اگه... لئون شون رای کریاو گرفت: خوب گوش کن تو رمه ی اینکارا رو به خاطر جیل انجام دادی میخواستی مراقبش باشی رنوز مملوم نیات شاید زنده باشه.... کریس:(رو کرد به ایدا)مگه تگرفته بودنت...! ایدا:داستانش مفصله... االن باید دنبال جیل باشیم ...شاید...! کریس:شاید چی؟ ایدا:گفتنش زوده.. ولی شاید یه وقت جیل!!! کریس:نه ادامه نده تمومش کن اون نده است من مطمئنم... لئون:کجا میری کریس االن عصبانی راتی با رم میریم ....بیا االن باید به بطیه خبر بدیم شاید بتونن بهمون کمک کنن! کریس: نه خودم پیداش میکنم... لئون:صبر کن...کریس...!اه...رفت خیلی لجبازه ایدا باید از رم جدا شیم!تو به طرف مرکز برو منم شرق و غرب و میگردم به شری و جیک رم خبر بده سمی کن عمه جیل چیزی نفهمه ! ایدا:منظورت الرا ؟ لئون:آره نفهمه بهتره اگرم فهمید که ریچی... ایدا:ولی به نظر من باید بفهمه اون حطشه اگه جیل مرده باشه خیلی ...حتی شوخیشم قشنگ نیس ...فمال.. لئون:مراقب خودت باش...! .................................................. ............... پیرس**** پیرس:کامل بررسی شده؟! مطمئن باشم؟ :بله قربان رمه چی درسته مطمئن باشید! 531 15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا رمانسرا پیرس: خیله خب میتونی بری! حاال چی میشه؟ نمیدونم خبر بدم یانه اگه به کریس بگم حتما جیل و میکشه! کلر:چی شده پیرس جملی بود دیگه آره؟ پیرس:........ کلر:چرا جواب نمیدی...پیرس مگه باتو نیاتم... یطه مو گرفت با گریه گفت:دروغه نگو که جیل...!!! تلفنم زنگ خورد....بله؟ایدا تویی خوب شد زنگ زدی میخواستم بارات تماس بگیرم یه چیزی بهت بگم...چی؟!... چی شده؟! ...خوب!...واقما.. باشه....کی؟.. خیله خب ...نه بمدا بهت میگم ..فمال! مخم سوت کشید باورم نشد... کلر:چی شده؟ پیرس:...جیل گم شده... کلر:یمنی چی؟ پیرس:خودمم دقیق نمیدونم رنوز مملوم نیس زنده اس یا مرده نمیدونم ! کلر: باید برگردیم...کریس... پیرس:نمیشه دانکل ورمینجوری ول کنیم اگه ولش کنیم مملوم نیس کدوم بی سروپایی میخواد ازش بازجویی کنه!نه ما میمونیم اگه واقما فکر میکنی جیل و دوس داری باید بیگناریشو ثابت کنی....!!!بیا بریم ................................رتل!!! کلر:چرا جواب نمیده! پیرس:مملومه االن حالش خوش نیس به لئون سپردم پیداش کنن.. نگرانش نباش اون تا جیل و پیدا نکنه آسیبی به خودش نمیزنه!!! کلر:تازه داشت... پیرس:چی؟ 631 15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا رمانسرا کلر:تازه داشت به جیل عالقه مند میشد یمنی شایدم شده ...یمنی چه اتفاقی افتاده لمنت به آلبرت پس کی قراره تموم بشه!!! رفتم پیشش...دساتشو گرفتم تو دستم...نگام کرد! پیرس:بهت قول میدم رمه چی در میشه !!!...میخوای گریه کنی! کلر:اگه دستم نمیندازی آره ولی ای کاش مادرم بود دلم براش تنگ شده!! پیرس:خوب بغل من گریه کن! کلر:فکر کنم زده به سرت رر کاریم کنی جای مادرم نیاتی.... دیگه تحمل نکردمو محکم بغلش کردم... پیرس:حاال گریه کن ...منم دستت نمیندازم.... ........................... جیک**** جیک:رفت... شری:نه بابا داره دنبالمون میگرده...چرا گیرش رو مادوتاس!!! جیک:پاید دنبال تو راتن!!! شری:جک میگی؟ تو پار آلبرتی واسه رمینه رروقت میبینتت بهت صدمه ایی نمیزنه ولی منو سمی میکنه بکشه چون فکر میکنه ازت محافظت میکنم! جیک:آره حتما اونم تو دماغتو بگیرم میری اون دنیا!!! شری:جیک بهتره خفه شی! جیک: تا ممذرت خواری نکنی ادامه میدم تا تهش! شری:من ممذرت خواری کنم عمرااااا!!!تازه میخوام ازت شکایت کنم!!! جیک:به چه جرمی؟ 731 15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا رمانسرا شری:خودت بهتر میدونی ! احمق بی جنبه!! محکم دستاشو گرفتم... جیک:چی گفتی...نه ...چی گفتی؟! یهو پشتم به ریکل نمایس خورد...تکون نخوردم حتی نفام نکشیدم... جیک: میدونی االن باید چیکار کنی؟ شری:فط بدو..... ..........................................!!!! ایدا**** ایدا:نه رنوز پیداشون نکردم مملوم نیس کجا رفتن از کری چه خبر....آره به پیرس گفتم....نمیدونم کلرم فهمیده یا نه ولی گفت..... با دیدن نمایس دوییدن شری وجیک...در جا خشکم زد!!!! موبایل از دستم افتادو د بدو...با جیک وشری زدیم به چاک...ولی مگه میشد از دستش فرار کنیم... ایدا:زود باشین ...شری دستتو بده بهم جیک تو رم دستتو بده به شری!! شری:واسه چی؟ ایدا: اال ن وقت این حرفاست میگم دستتو بده دیگه! با اسلحه مخصوص (طناب) خودمونو به نز دیک ترین ساختمون کشوندیم باال...اولین بار بود که انطدر ترسیده بودم! ایدا:وای این عوضی که رنوز زنده اس عرضه کشتنشو ندارین! جیک:بفرما شما چرا دست بکار نشدی؟ خوب میکشتیش دیگه عرضه که داری! ایدا:جیل گم شده! جیک:بیا ...فوری بحثو عوض میکنه...جیل دیگه....چی؟ جیل گم شده ؟ رمون دختر رئیس جمهور دیگه که مرد درسته؟ 831 15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا رمانسرا ایدا:آره بابا حاال موندیم کجاس مطمئنم پیش آلبرته ولی آلبرت کدوم گوریه اونو دیگه نمیدونم اومدم بگم اگه سرنخی چیزی پیدا کردین بهمون بگین بطیه رم دیدین بهشون بگو!! یهو یادم افتاد جیک پار آلبرته...رفتم یطه اشو گرفتم!!! جیک: چرا رمچین میکنی ؟دیوونه شدی؟ ایدا:تو ررکاریم کنی بازم پار یه جنایتکاری!!!نکنه تورم دس داری؟ جیک:اوال درس صحبت کن...دوما یطه مو ول کن.. سوما بیخود تهمت نزن من اگه میخواستم باراش باشم نمایس االن دنبالم نبود حاال یطه رو ول کن!!! شری: نه ایدا دروغ میگه این عوضی تا اومد بطیه حرفشو بگه جیک دستشو گذاشت رو درن شریو در عرض یک ثانیه از اونجا دور شدن!!!...............................!!!! ******* لئون:باه کریس زیاده روی نکن لئون:کریس مگه با تو نیاتم بس کن دیگه... چرا نمیخوای بفهمی سه ماه تو اون جزیره لمنتی موندیم یه مارم که دنبال جیل گشتیم..ولی نبود کم کاریم نکردیم واسه اینیم که بیشتر از انجام مامورتمون تو جزیره موندیم رممون جریمه شدیم حتی خود تو!!!...باید..باید فراموشش کنی..جیل مرده اون جزیره و ررچی توش داری باید فراموش کنی...فهمیدی!!! کریس:لئون برو بیرون میخوام تنها باشم...فط برو...!!! لئون:رمایش با رییس جمهور جدید داریم باید بیای نمیشه که رمه چیو ول کنی... لئون:(دیدم حالش خوب نیس از اتاق اومدم بیرون...( ایدا:چی شد؟میاد؟ لئون:نمیدونم شاید باید پیش یه روان شناس بره !االن خوابید ایدا:خیلی رم که میره رر کدوممون باراش رفتیم صحبت کنیم با تیپا بیرونمون کرد بیچاره لوئیزو ندیدی چنان رواری زد که از ترس نزدیک بود از روش بره!!! 931 15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا رمانسرا لئون:اینطوری نمیشه باید یه رمراه براش جور کنیم!!! ایدا:یه کم سخته ولی حل شد! لئون:حل شد؟! یمنی چی؟ ایدا:ریچی رئیس جمهور خودش قراره یه نفرو تمیین کنه از سابطه کریس رم خبر داره وجود کریس تو امنیت کشور الزمه نگران نباش ! لئون: خوب بیا بریم دیگه!راستی این رئیس جمهور جدید کی رس؟ ایدا:اسمش ریجینا بلیکواناس تا حاال ندیدمش البته امروز صبح باراش مالقات داشتم ! لئون:خوب؟ ایدا:ریچی دیگه به نظر البته ااررا خوب بود بد نبود ولی بازم نمیشه سریع بهش اعتماد کرد!!! شری:سالم بچه را ! ایدا:سالم شمام راتین؟ شری:شما؟فط اینجا منما؟ یهو جیک مثل عجل مملق اارر شد جیک: نه منم راتم!!! شری:زرر مار ترسوندیم بابا !!! جیک:بارام ازدواج کن ! ایدا:آخه این چه وضع پیشنهاد ازدواجه دیوونه؟! شری:عمرااااا با تو خل من ازدواج نمیکنم دیوونم کردی !!! لئون:باه دیگه یه کم دیگه اینجا وایایم رمه فکر میکنن یه مشت خل وچل ریختن اینجا جمع کنید بااتتونو بابا بیاین بریم! ........................................ 141 15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا رمانسرا کریس کریس:تو اینجا چیکار میکنی ...جیل واقما تویی ..حرف بزن ..توکجایی..زنده ایی... .................. کریس:ده لمنتی حرف بزن کجایی آخه ...یک ماه دنبالت گشتم ....کجا میری نرو....نرو.. چشامو باز کردم رمون اتاق رمون روز رمون ساعت....خواب بود...اولین بار بود که میدیدمش ! عرق از سرو روم میبارید!... چی شد؟.. چرا اینطوری شد...از کجا...چرا من ای کاش آلبرت رمون موقع خفم میکرد بهتر از این بغضی بود که داره ذره ذره خفم میکنه ...نه فراموشش نمیکنم نمیتونم شاید فریا میتونات آرومم کنه...شاید گریه ولی خیلی وقته دیگه بغضم نمیشکنه فراموشش کنم؟...نه...شاید آره.... صدای در اومد..... جواب ندادم حوصله ریچ کایو نداشتم... در باز شد:کریس چرا نمیای حالت خوبه؟ کریس:الرا تویی؟خو شد اومدی باید بارا صحبت.... الرا:میدونم البد دوباره بریم راکفورت...درسته؟ ببین کریس عمه اون دختر من بودم منم دارم فراموشش میکنم تو با اون ریچ نابتی نداری حتی مادرش حاضر نشد بیاد اول فکر میکردم تطصیر توئه ولی جیل خودش خواست مام که براش مراسم بزرگی گرفتیم ...بیخود خودتو اذیت نکن با این کارات زنده نمیشه زود باش بیا!!! کریس:چطدر زود از یاد بردیش! الرا:مجبورم تو رم مجبوری یه پلیس مجبوره رمه چیزو زود از یاد ببره تو کارش جدی باشه و مائله کاریشو با شخصیش قاطی نکنه ولی تو کال قاطی کردی جیل با تو نابتی نداره تو رم باید فراموشش کنی!!! کریس:دوسش داشتم 141 15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا رمانسرا الرا:خوبه میگی داشتم دیگه نباید داشته باشی بیا!!!! ****************************** رجینا بلیکوانا**** :بمضیا از راه زیرزمین فرار کردن ولی ما رارو باتیم مشکلی نیس! رجینا:جزئیات بیشتری بگو دقیطا چه موقمی؟! :خوب...نمیدون... رجینا:چند دفه میخوای این اشتباه و تکرار کنی رمهگی گوش کینید چند سال پیش باید عضو سازمان ملل متحد میشدیم ولی اونا فط االن دارن به ما به عنوان یه عضو اروپایی احترام میذارن واین اصال خوشایند نیات! لئون:عوضش خودمونو واباته بهشون نمیدونی چه سودی واستون داره که با اونا رمراه شین! رجینا:چه لزومی داره نشیم؟ ایدا:آقای کندی گفتن که واباته بهشون نیاتیم این بهترین امتیازو داره رلنا:رئیس جمهور سابق... رجینا: من کاری به ئیس جمهور سابق ندارم و نمیخوامم داشته باشم ما عضو سازمان ملل متحد میشیم! کلر:ولی این عادالنه نیات اونوقت ما زیردستشون میشیمو اونام مارو به بازی میگیرن حتی خود شمارو فط مثه یه وسیله میبینن! رجینا:باه.. صدای دراومد..... رجینا:بفرمائید؟!.... کریس:میتونم بیام داخل... رجینا:آقای ردفیلد شما رمیشه اینطدر بی نظمین نیم ساعت از جلاه گذشته این چه وضمشه! کریس: کاری برام پیش اومد 241 15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا رمانسرا رجینا:بشینید......خوب داشتم میگفتم دیگه نمیخوام عضو سازمان مممولی باشم کریس:شما نمیخواید ما میخوایم لئون (آروم به کریس گفت)کریس بس کن! رجینا:یمنی حرف من اصال به حااب نمیاد درسته! کریس:چه ربطی داره خانم بلیکوانا عضو سازمان ملل متحد دیوونگی محضه ما کامال مثه برده اونا میشیم به این فکر کردین؟ رجینا: این مائله تصویب شده جلاه تمومه بمدا میبینمتون!!! *********************** لئون**** لئون:فکر کنم شما دوتا دشمن خونی رم بشین! کریس:از ریاست میندازمش فکر کرده کی رات یه کوته فکر مزخرف شنیدی خیلی راحت برده اون عوضیا میشیم!!! لئون:فمال کاری نمیشه کرد باید باراش راه بیایم!!! ایدا:من مطمئنم الرا رو اخراج میکنه چون از نظر اون الرا خوارر یه خائنه.... رجینا:آقای ردفیلد بیاین دفترم کارتون دارم! ایدا: کارت در اومد! ................................... رجینا:میخوام رابطه تو با جیل بن فورد بدونم! کریس:چه نفمی واسه شما داره؟ رجینا:دوباره سوالمو میپرسم رابطه ات با جیل چه؟ کریس: منم دوباره سئوالمو میپرسم چه نفمی واسه شما داره؟ 341 15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا رمانسرا رجینا:سووالمو با سئوال جواب نده مگه با تو نیاتم؟ کریس:باشه میگم به خودم رب داره در ضمن یه دفه ی دیگه این سوالو ازم بپرسین کالمون بدجوری میره تورم.....)درو محکم کوبیدمو اومدم بیرون( اعصابم خورد شده بود کنجکاو بودم واسه چی از جیل سئوال میکرد یمنی چه خبر بود... ازدور چشمم به لئون خورد به طرفش رفتم ... لئون:چی میگفت دوباره که عصبی شدی! کریس:ریچی زر مفت...!نفهم ازم میپرسه رابطه ات با جیل چی بوده آخه به اون چه! لئون:خیله خوب تورم که جوابشو دادی چیزی نشده راستی ماموریت جدید داری امروز بهم خبر دادن بهت بگم! کریس:کنالش میکنم حوصله ندارم! لئون:امیدوارم پشیمون نشی با اینکارات رم خودتو نابود میکنی رم روحیه دیگرانو خراب میکنی! .................................... کریس**** نمیتوناتم به خاطر اتفاقی که برام افتاده بود خودمو با رجینا درگیر کنم باید دوباری به جزیره برم مطمئنم جیل زنده اس باید خودم یه کاری کنم! صدای در اومد....اوفففففف!!!ولم نمیکنن:بفرمایید :سالم میتونم بیام تو! نآشنابود اصال نمیشناختمش... کریس:بفرمایید!!! :من رمکار جدیدتون راتم اسمم اکاالس گویین!!! کریس:گفته بودم رمراه و رمکار نمیخوام!!! :خانم بلیکوانا منو فرستادن پیش شما میدونی که حرف حرف ایشونه منم به ایشون احترام میذارم!!! 441 15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا رمانسرا کریس:من رمراه...... :من فرستادم آقای ردفیلد...نمیدونم این لجبازی واسه چیه!! کریس:فکرمیکنم رمه مطامات رسمی از جمله خود شما میدونن باید موقع وارد شدن در بزنن! رجینا:این مائله مهم نیس فکر میکنم شما میدونین که باید از دستوراتی که میدم بهتون اطاعت کنین؟!!!...خوب خانم اکاال گویین از االن به بمد رمرارتون ورکارتون میشن دیگه ام در این مورد بحثی نداریم بمدا میبینمتون! آلبرت کم بود یه دیوونه رو م باید تحمل کنم! اکاال:این عکس کیه؟ فوری برگشتم دیدم عکس جیل دستشه با عصبانیت ازش قاپیدم ... کریس:کی به شما گفت به وسایل شخصیم دست بزنی؟ اکاال:من...من فط میخواستم... کریس:مگه اتاقتونو نمیدونید کجاس بهتره سریع برید بیرون خیلی سریع!!! ************************* لوئیز**** لوئیز:رلنا من به رئیس جمهور جدید مشکوکم... رلنا:چرا؟ چون جدیه؟ لوئیز:نه رفتارش قیافش رمه منو یاد ... رلنا:یاد چی؟ اومدم شوخی کنم... لوئیز:ریچی یاد زن دومم میندازه رلنا:که یاد زن دومت !!! 541 15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا رمانسرا دیدم فرار کنم بهتره رمینکه لنگه کفششو درآورد به سمتم دوییدم سمت در درو باز کردم جاخالی دادم که کفش خورد تو صورت جیک جیک:آخخخخخ !!!لوئیز خدا لمنتت کنه مغزم داغون شد!!! شری:حطته آفرین رلنا خوشم اومد!!! رلنا:لوئیز مگه دستم بهت نرسه ! منم د بدو الفرار!!!...... رلنا:ببینمت جیک چیزیت شد؟ جیک : نه به لطف جنابمالی یه ور سرم ورم کرد ! رلنا:شرمنده اومدم لوئیزو بزنم خورد به تو بزار برم کمپرس یخ بیارم!!!! شری:باالخره خوردی دلم خنک شد از بس اذیتم میکنی!!! رلنا:انطدر که لوئیز منو اذیت میکنه جیک کاری نمیکنه بیا اینو بزار روسرت جیک:حاال لنگه کفش واسه چی؟ رلنا:ریچی میگفت به این رجینا مشکوکه رفتارش منو یاد یه کای میندازه گفتم کی گفت زن دومم! (جیک یه دفه قهطهه زد) رلنا:زرر مار روآب بخندی کجاش خنده داره! جیک:آخه...خخخخخ....لوئیز از پس تو یکی به ور بر میاد اونوقت زن دوم بگیره! رلنا:پشت سرش حف بزنی کشتمت! شری:نه به اون لنگه کفش که آخر نصیب جیک شد نه به این پشتیبانی کردنت بلند شین بلندشین ماموریت داریم!!!! رلنا:وای از دست زامبیا خاته شدن کاشکی یکیشون لوئیزو گاز بگیره من راحت شم! شری:مطمئنم اگه اینطوری میشد تو اولین نفری بودی که خودتو میکشتی! رلنا:مثه اینکه تو رم دلت لنگه کفش میخواد آره؟ 641 15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا رمانسرا ......................... کریس**** :قربان چی؟ کریس:یه حر فو صد بار باید بهت بزنم گفتم..... (موبایلم زنگ خورد) کریس:بله؟...لئون تویی ......جدی .....کی؟...بگودیگه گفتم کی؟باشه میرم نگران نباش.... ده گفتم میرم دیگه خداحافظ...! باالخره لئون یه ماموریت تو راکفورت برام جور کرد داشتم بال در میاوردم اصال باورم نمیشد حس کردم لئون رم میدونه جیل زنده اس فط منتظر کمکمونه دوس نداشتم از این رئیس جمهور پر افاده خوارش کنم اصال امکان نداشت... :قربان چیکار کنم؟ کریس:ریچی به ماموریت اولی میریم سریع حرکت کن! :چشم قربان...! کریس:راستی مصاحبه با سربازای تازه واردو کنال نکن رمه قرارای کاریمو بزار سر وقت! :چشم قربان حتما!!! ........................................... ********************** رجینا بلیکوانا**** رجینا:خوب بازم یه ماموریت تو جزیره راکفورت براتون درنظر گرفتم(آخه رئیس جمهور انطدر قضول) آقای کندی...ایدا وانگ...از گروه B.O.Wو از گروه ... B.S.S.A.Aرلنا رارپر لوئیز وین... و اکاال گویین وآقای جیک مولر و شری بیر کین به یه ماموریت دیگه میرن رمین...! کریس:ولی رئیس گروه منم! رجینا:بله آقای ردفیلد من میدونم شما پلیس قابل اعتماد و کارآمدی برای ما راتین ولی من احااس کردم شما به استراحت احتیاج دارین و.... 741 15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا رمانسرا کریس:شما ....!!!! از دفتر رفت بیرون!!!!! ایدا:من جامو.. رجینا:شما جاتو به کای نمیدی رمینکه گفتم ....بیاین تو!!!! با آمدن یه سری بادیگارد لبخند کجی تحویلشون دادم!!!! ایدا:(با طمنه) مثه اینکه یادتون رفت ممرفی کنید جاسوسای جدیدتونن دیگه! رجینا:البته وقتی رقتین به موقع برمیگردین به موقع ماموریتو به اتمام میرسونین این افرادم مراقبتونن ...اگه غیر از ماموریتتون کار دیگه ایی انجام بدین جریمه سنگینی پرداخت میکنین من زرنگ تر از این حرفام ایدا:سالخیه دیگه چشم...امر دیگه! رجینا:مرخصید! .................................................. .. لئون:نگران نباش دنبال جیل میگردم! کریس:نمیخواد به خاطر من تو دردسر بیفتی برو ماموریتتو بدون دردسر انجام بده و برگرد دیگه حوصله اخراج شدن تو رو ندارم! لئون: اوال اخراج شدن من به خودم مربوطه...دوما .... کریس:دوما چی؟ چرا ادامه ندادی... لئون:چون ...فکر میکنم جیل راکفورت نباشه؟ کریس: منظورت چیه؟!!!.... لئون:ببین... آلبرت خیلی جارا واسه مخفی کردن داره که منو تو نمیدونیم!!! کریس:یمنی جیل االن ممکنه یه جای دیگه باشه...کجا؟ 841 15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا رمانسرا لئون:منو تو نمیدونیم!باید پیداش کنیم ولی تو این کشور به این بزرگی سخته..تازه...میدونم رک صحبت میکنم ولی ممکنه جیل مرده باشه ...شایدم ...ولش کن اینا رمش یه حدس و گمانه ولی به احتمال نود درصد جیل جزیره راکفورت نیات !!! کریس:باشه پس خودم دنبالش میگردم حتی اگر مرده باشه جادشو باید پیدا کنم...من دارم میرم کاری نداری؟ لئون:کجا؟ کریس:میخوام از تمطیالتم لذت ببرم مگه نمیدنی رجینا بهم استراحت داده!!!خدافظ! لئون:میدونم چی تو سرته فط مراقب باش تو دردسر نیفتی....نگی نگفتی! .................................. کریس**** کریس:مگه نگفتین بهم مرخصی میدین میخوام یه مدتی از محل کارم دور باشم اشکالی داره؟ رجینا:نه اشکالی نداره ولی شما که مخالف بودین یهو چیشد که نظرتون عوض شد ؟ خاتمه بدم...کاربدی کردم؟ کردن با شما فایده ایی نداره تصمیم گرفتم به این بح کریس:دیدم بح رجینا:نه...رمین خوبه که از دستورات پیروی کنید.....امم...بفرمایید اینم برگه مرخصیتون بمد اتمام ماموریت بچه را میبینمتون! برگه رو گرفتم و بدون تشکر وحرف دیگه ایی از دفتر زدم بیرون با اینکه مخواستم اعتمادشو جلب کنم ولی نمیشد..انطدر ازش بدم اومده بود که نمیخواستم باراش درن به درن بشم ... ایدا:چی شدکریس مرخصی گرفتی؟ کریس:آره فکر کنم بدونی چه نطشه ایی دارم!!! ایدا:نه دقیطا ولی میدونم قراره بترکونی درسته؟ ای کاش منم بودم ! کریس:رمون بهتر که نیاتی کارات غیر قابل پیش بینیه !!! ایدا:از خداتم باشه...بمدا میبینمت! کریس:راستی ایدا سمی کنید ماموریت آروم انجام بدید میدونی که چی میگم یه جورایی لفتش بدید خیلی کارا رس که بایدا انجام بدم! 941 15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا رمانسرا ایدا:سمی میکنم حالم برو خونه دیگه از وقت کار گذشته خداحافظ! کریس:فمال...!!! راررو خلوت بود...رفتم سمت کمم تا یه سری لوازمو بردارم!!!!که صدای اکاال رو شنیدم.. :باشه بابا ...خوب سمی میکنم.. .....نه بابا زرنگ تر از این حرفاست!!!پس فردا دارم میرم راکفورت! تو کدوم گورستونی رفتی؟!!!...درس صحبت کن...ببین برسم اونجا دمار از روزگارت در میارم من بهت کمک کردم !!!...باشه دیگه..باشه...خداحافظ! کنجکاو بودم با کی داشت صحبت میکرد رمیشه از آرایش غلیضی که میکرد بدم میومد...االنم که بدتر از ررروز !!!!یهو از جلوم ردشد... اکاال:کریس اینجایی رنوز نرفتی خونه؟ کریس:بهتر نیس با فامیلی صدام کنین خانم گویین ؟اینجا خیابون نیس! اکاال:ولی از وقت اداری گذشت.... کریس:گذشته که گذشته چه تو خیابون چه تو اداره خوشم نمیاد اسم کوچیکمو کای بگه...شیرفهم شد بهتره برید و برای ماموریتتون حاضرشید...فمال!!! از اداره خارج شدم و به طرف خونه حرکت کردم!!! ......................................... ایدا**** وسلر:ایدا کدوم گوری رفتی؟ ویروسا کجاس؟ ایدا:به به چشممون به جمال شما روشن شد میگفتین فرش قرمز زیرپاتون مینداختیم...اگه میگفتین میخواین جلوس کنین که زودتر خودمو آماده میکردم ! وسلر:اگه چرتو پرتات تموم شد بگو ویروسا کجاس؟ ایدا:ویروس؟!!!!!ویروس اصا چی رس؟ نمیشناسم شخص خاصیه؟ 151 15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا رمانسرا وسلر:ایدا ماخره بازیارو تموم کن ویروس کجاس؟نزار داد بزنما! ایدا:خوب گوشاتو باز کن آقای وسلر من نه تو رو میشناسم نه تا حاال دیدمت ببین من االن دوباره عضو گروه شدم دیگه تک خوریم نمیکنم تازه دارم ازدواج میکنمو دیگه رم کاری به کارت ندارم ویوسام جاشون امنه به تو رم ربطی نداره کجاس!... گوشیو قطع کردمو سیم کارتشو انداختم دور چه چرتی گفتم آخه االن من کجا دارم ازدواج میکنم! .................................................. ............ شب با صدای در از جام پریدم..... :خانم وانگ...خانم وانگ تورو خدا درو باز کنید.... به طرف در رفتم..... ایدا:خانم ویلاون شمایید؟ چی شده؟ :دوباره حمله کردن اون جونورا حمله کردن...گفتم بهتون بگم رمه دارن فرار میکنن! ایدا:چیزی نشده االن میان جمشون میکنن این که دیگه شلوغ کاری نداره عادیه! :چیش عادیه دختر فط کافیه گازت بگیرن دیگه مرگتو باید تضمین کنی؟ ایدا:باشه...آروم باشین...رمارتون کجاس؟ :ریچی رفته بیرون ررچی میگم آخه کجا میری واسه من پلیس بازیش گرفته! ایدا:باشه درضمن از خونتونم بیرون نرید االن تموم میشه میان جمشون میکنن برید بخوابید! : شب بخیر عزیزم! ایدا:شب شمام بخیر! اوففففففف!چطدر حرف زد...رفتم دم پنجره...چه خبره حق داش بترسه چرا امشب اینطوری میکنن! یه صدایی اومد...سریع برگشتم ...رمه جا تاریک بود یمنی برقا رفت! ایدا:برما رمینو کم داشتیم!!!! 151 15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا رمانسرا دوباره رمون صدا اومد... حس کردم یکی از اون جونورا اینجا بود!آروم اسلحه امو برداشتم! ریج جا رو نمیدیدم .........بهم حمله ور شد و با اسلحه زدمش!!!! افتاد جلو پام......برقا اومد.... درست بود یه زامبی یمنی از کجا اومده بود...به پشت افتاده بود با پا برش گردوندم..........رهههههه!!!!!وای! !! اینکه شورر خانوم ویلاونه....نمیدوناتم چیکار کنم!!! ................................... اکاال شماره آلبرتو گرفتم...مملوم نیس کدوم قبرستون دره ایی رفته!!!! آلبرت:بله اکاال:زرر مار نا سالمتی زنت شدم که رمنطوری ولم کنی! آلبرت:نگرفته بودمت که که حاال ولت کنم خودت خواستی زنم بشی من اجباری نکردمت! اکاال:خیلی رذلی بیشموررر!!! دیگه کاری به کارت ندارم دیگه.. آلبرت:اگه کاریو که گفتم انجام ندی پته اتو میریزم رو آب اکاال میدونی که اینکارو میکنم پس به نفمته بارام را بیای ...جیکو دیدی! اکاال:آره پار جونتو دیدم صحیح وسالم فط این پاره کریس نمیتونم باراش را بیام خیلی بداخالقه بهم شک کرده !!! آلبرت:کارتو درس انجام بده ...فمال!!! ارههههههه!!! عوضی منو به بازی گرفته میدوناتم آخرش اینطوری میشه ...!!! کریس 251 15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا رمانسرا رمش تو این فکر بودم اگه جیل زنده باشه یمنی نتوناته یه جوری فرار کنه ..شاید آلبرت ....حتی نمیخوام بهش فکرکنم .........!!! صدای موبایلم میومد ولی حوصله جواب دادن نداشتم...رفت رو منشی... لئون:الوووو!!!کریس گوشیتو جواب بده کجایی ..شهر بهم ریخته ...باید بیای مرکز...میدونم صدامو میشنوی بیا .... اوفففففففف!!!حیف که نمیخواستم بهونه دست رجینا بدم وگرنه نمیرفتم !!!! ...................................... لوئیز لوئیز:رلنا تو نمیخواد بیای!!! رلنا:نکنه دلت میخواد اخراج بشم!رمینطوری رجینا بارامو لجه اونوقت نیام...بمدش یه چیزی لوئیز..... چرا رئیس جمهور جدید انطدر فضوله این مائله به اون ربطی نداره؟ لوئیز:مگه نمیدونی قبال رئیس جمهور اسلواکی بوده خیلی دقیق و منظمه ...رمه انجام امور کشورو به عده گرفته االنم خودش تو راره ..داره میاد!!! رلنا:نمیدونم ولی ازش بدم میاد!!! پس فردام که ماموریت داریم نمیشه دوساعت استراحت کنیم!!! لوئیز:بیا انطدر غر نزن خانومی! رلنا:لنگه کفش صبحی یادته دیگه! لوئیز: آره اونو که جیک نوش جان کرد حاالم دیر نشده میخوای پرت کن!!!عاشق کفشاتم جیگرمی ................................................. رجینا بلیکوانا رجینا:خانم وانگ نباید رمینطوری بدون اینکه کایو ببینی شلیک کنی! ایدا:آران بمدشم منم مثه اون جونورا بشم خوبه آره من نمیفهمم خانم بیلکوانا این کارا چه ممنی میده اومدن شما و میشه چی بهتون برسه ! دخالت تو رمه امورباع رجینا:لزومی نمیبینم جواب بدم! 351 15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا رمانسرا ایدا:منم لزومی نمیبینم دلیل شلیک کردمو بگم! :اینجا چه خبره؟!!! ایدا:لئون خوب شد اومدی به جای اینکه رمه ازم بپرسن حالت خوبه میگن واسه چی بهش شلیک کردی! ایدا با بغض اتاقو ترک کرد! لئون:ایدا...صبر کن!!! رجینا:شما رمیشه خانم وانگ و به اسم کو چیک صدا میزنین؟ لئون:درسته قراره بارم ازدواج کنیم اشکالی داره؟ رجینا:شما پلیاا فط درمورد رمه چی احااسی برخورد میکنین! لئون:اونوقت االن ربطش به االن یمنی چی؟ رجینا:رب داره... لئون:خوارش میکنم لطفا تمومش کنید...االن مائله سر مردن یه زامبی تو خونه خانوم وانگ رات اگر خانم وانگ نمیکشتش ممکن بود خودش قربانی میشد!!! اصال انتظار نداشتم اینطوری برخورد کنید شما خودتون تو ایکار راتین آگاری دارین که یه نفر وقتی آلوده میشه باید کشته شه؟! رجینا:میتونات درمان شه لئون:نه وقتی که داره به یه نفر اونم تویه فضای باته حمله میکنه خود شما اگه بودین چیکار میکردین وای میاادین تا بهتون حمله ور شه! رجینا:میتوناتم جاخالی بدم! لئون:(با پوزخند) جالبه خیلی دوس داشتم عکس المملتونو میدیدم! حیف شد! خانم ویلاون:من از این خانوم شکایت دارم اصال شورر من رای چی باید تو خونه این خانم باشه! ایدا از عصبانیت یطه شو گرفت ... ایدا:کشتن ان جونورو که دیگه شوررت نبودو انکار نمیکنم اما نمیزارم بهم تهمت بزنی! 451 15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا رمانسرا لئون:ایدا...ایدا...بیا اینطرف...(به سختی جداش کردمو بردمش تو یه اتاق دیگه) لئون:آروم باش اون یه فرد عادیه آگاری نداره ایدا:آخه داره خیلی راحت تهمت میزنه! لئون ایدا رو بغل کرد... لئون:نگران نباش عزیزم من که باور نکردم تو رم ارمیت نده فراموشش کن ....بیا بریم ازت بمید بود گریه کنی! ایدا:دستم ننداز آقای کندی! لئون:چرا فامیلی؟ ایدا:(با ادا) چون رجینا بدش میاد.....(بمدم زبونشو بیون دادو شروع کرد به ماخره کردن! لئون:نکن....ایدا...االن منفجر میشم از خنده ...نمیدوناتم انطدر دلطکی! ایدا:بیا بریم االن دوباره یه تهمت دیگه بهمون میزنن...توخونم آرامش داشتم که االن به رم خورد !!! لئون:امشب بیا خونه من! ایدا:آره حتما ....!!! لئون:میای! ایدا:بشین تا بیام...!!! .................................................. ........ رجینا:خب چه عجب اومدید؟! ایدا:من کاری نکدم که بخوام بازجویی بشم بهتره رمین االن رمگی باین جاد اینجارو ترک کنید!!! رجینا:اونطور که من بررسی کردم فهمیدم حق باشماست واز خانم ویلاون میخوام ازتون عذرخواری کنه ایدا:(با لبخند کج)زودتر! خانم ویلاون حاابی که گریه کرد با جنازه و امورا رفتند... 551 15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا رمانسرا ایدا:کی خونمو مرتب میکنید؟! رجینا:ما مورا رو فرستادم بیان تا چند ساعت دیگه خونه تمیز تحویل داده میشه...در ضمن فردا راس ساعت مرکز میاین!!! ایدا:فهمیدیم ...شب بخیر(یمنی برو بیرون ) .............. لئون:پس دیه من رفتم باید برم پایگاه ! ایدا:لئون از ممنونم اگه تو نبودی ... لئون:ولش کن شب بدی بود برو بخواب!!! ایدا یهو گون لئونو بوسیدبمدشم سریع درو بات! لئون خندید و رفت!.......... ********************************** کریس به خاطر من اینطوری شد ای کاش ریچ وقت دنبال پیدا کردن آلبرت نبودم اگه به حرفم گوش نمیکرد اگه دنبال دستگیریش نبودم رزارتا اگه که خودمم توشون موندم اگه پیشم نبود...!!! کلر:اونوقت تو مرده بودی! کریس:نمیتونی وقتی وارد میشی در بزنی! کلر:اونو که عادت ندارم اما نمیتوناتم گوشامو که بگیرم رمیشه باصدای بلند فکر میکنی؟ کریس:آره اشکالی داره؟ کلر:داشتم میگفتم اگه پیشت نبود تو میمردی اونوقت جیل بود که عذاب وجدان میگرفت..این بدتره.. جیل کاریو کرد که فکر میکرد درسته ...پس باید انجام میداد...نجاتت داد کار رر پلیای که باید انجام بده! کریس: ولی من وایفمو نتوناتم انجام بدم پلیس خوبی نبودم!!!نتوناتم نجاتش بدم میفهمی کلر...خودتو بزار جای من عذاب نمیکشی! 651 15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا رمانسرا کلر:تمیتونم چون جای تو نیاتم ولی اینو خوب میدونم که جیل عاقل بود منم اگه جاش بودم رمین کارو میکردم صد دفه رم اون اتفاق بیفته جیل رمون کارو میکنه!...بهتره فراموشش... کریس:نه!!!!حتی حرفشم نزن ... کلر:دنیل و یادته! به خاطرش می خواستی جیل و بکشی میخواستی ایدا رو بکشی ...ولی فراموششون کردی...پس میتونی جیل و فراموش کنی....رمون تور که دنیل و دوستاتو فراموش کردی جیل و رم فراموش کن! کریس:کی گفته من دنیل و فراموش کردم بی گناریشون ثابت شده بود!!! اینه که تو به جیل عالقه داری.....دیدی درس گفتم تو دوسش داری واسه رمینه بی گناری نیس بح کلر:بح نمیتونی فراموشش کنی!.......آدما وقتی کایو که خیلی دوسش دارن و از دست بدن ریچ وقت نمیتونن فراموشش کنن زمین وزمانم به رم دوخته بشن ...نمیشه که نمیشه...ولی وقتی یه رمکار و از دست میدن شاید به یه رفته بکشه.زود فراموش میشن... راست میگفت من دوسش دارم ..........آره...رمینه!!!! کلر:چرا اومدی اداره .... کریس:دیشب چی شد!!! کلر:ریچی مثل رمیشه آلبرت نمایندراشو و فرستاده بود تو خیابون ...(رمون زامبیا رو میگه) کریس:چطدر تلفات دادین؟ کلر:زیاد بودن سربازا رنوز نمیدونن چه جوری باید با قربانیا رفتار کنن با اینکه آموزش دیدن ولی رنوز بلد نیاتن تطریبا رزار نفر قربانی شدن ...رزار نفر زیاده ....تمداد اون بیشترو بیشتر تمداد ما کمترو کمتر....کریس کریس:میدونم میخوای چی بگی...خودم آموزششونو به عهده میگیرم...!!! کلر گونه کریس و بوسیدو از اتاق بیرون رفت.... .................................!!!! کریس:شمارا سربازید اونم از گارد امنیت ملی ..اونموقت وقتی مثه یه آدم عادی یا فرار میکنین یا قربانی میشین...درس مثه آدمای عادی ......خجالت نمیکشین شمارا ...مثال رو شمارا به عنوان نیروی کمکی حااب میشه...خوابگاه که دارید ...خوردو خوراکتونم که خوبه ... لباس خوب ورزش 751 15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا رمانسرا تفریح...مشکل چیه ؟ چرا باید تمداد آلوده کننده را روز به روز زیاد بشه...الاقل واسه جون دیگران نمیخواد جان فشانی کنید واسه جون خودتون یه چیزی یاد بگیرید... (اشاره کردم یکی از اون ماشینارو بیارن) با اومدن قربانی...سربازا تمجب کردن!!! کریس: چیه؟دیگه ریوال که نیس...رفتم در ماشین و باز کردم....(ماشین یه زندان کوچیک داشت) آوردمش بیرون:.............. ................................. کریس: جیل چیکار میکنی االن بهت حمله میکنه!!! جیل:نترس..بابا رمییشه اگه بهت حمله کرد با پنجه دستت صورتشو بگیر نمیتونه کاری بارات بکنه...کاریت نداره! ........................................ کلر:کریس حواست کجاس مراقب باش!!! یهو از فکر اومدم بیرون فط یه ثانیه مونده بود تا بهم حمله کنه با تیر زدم توسرش!!! کلر:خوبی؟ کریس:آره تو فکر بودم ...برو سر کارت!...خوب متوجه شدین چجوری باید باراشون برخورد کنین؟ :بله کریس:برید بیارینشون!!! یه ماشین پراز زامبی از پارکینگ مرکز آوردن!!! کریس:خوب االن دیگه باتگی به خودتون داره که چطدر جونتون دوس دارین!!! کلر:چیکار میکنی کریس میخوای بکشیشون! کریس:مگه آموزششونو به عهده من نذاشتی پس حرف نباشه برو کنار!!!...درو باز کنین! (بدبخت سربازا داشتن از ترس سکته میکردن...یکیشون که رمونجا از حال رفت !!!) 851 15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا رمانسرا کریس:مارو نگا کن داریم تو چه ملتی زندگی میکنیم...برید جمش کنین....خوب بطیه آماده باش ....با شلیک اسلحه میان طرفتون...!!! در باز شد و مثه مورو ملخ ریختن سر سربازا !!!منم راحت وایاادم یه کنار سیگار کشیدم!!! بمد یه دقیطه زمین آموزش از جنازه زامبیا پرشد!!! کلر:کریس نگاشون کن چه خوب از پاشون بر اومدن!!! کریس:واسه نجات جون خودشون خوب کار میکنن وقتی به یه نفر دیگه نمیتونن کمک کنن به ریچ دردی نمیخوره!!!.................... ریچ کدومشون به بغل دستیشون فکر نمیکرد..فط به جون خودش فکر میکرد..حاال اگه تو شهر اینکارو بکنیم مطمئن باش رمه فرار میکنن!!! کریس:نچ...!!!به درد نمیخوره رمتون جریمه میشید... این جنگ به درد عمه تونم نمیخوره جم کنید خودتونو بابا!!!(به به رئیس گروه اشاره کردم تنبیهشون کنه!! .................. کلر:نباید جریمشون میکردی؟! گناه داشتن!! ده را نفر قربانی شد!!! کریس:رمین گناه داشتن و دلاوزی بیخود باع ........................... **************************************** جیک جیک:خانم رجینا بی ادبی منو ببخشین ولی از وقتی شما اومین وضع بدتر شده...اینجا ریچ چیزش شبیه یه مرکز امنیت ملی کشور نیس...!شما رمه چیو بهم ریختین!!! رجینا:صداتونو بیارین پائین آقای وسکر! جیک:چی؟..من مولر راتم!!! نمیشه رویتتون مخفی بمونه! رجینا:باع 951 15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا رمانسرا جیک:منظورتون چیه؟ رجینا:منظورم واضحه شما پار آلبرت وسکر راتینو و وشواردشم موجوده...من تمام سابطه کاریو زندگی شخصی شما و بطیه رو کامل میدونم ...الزم نیس انکار کنین! درنم قفل شده بود...این از کجا میدونات!!! شری:شما حق ندارین بدون اجازه ما از زندگی شخصیمون چیزی بدونید ... رجینا:حاال که میدونم!!! شری:شما!!!!...شما...اه.... شری محکم درو کوبوند بهم و رفت بیرون!!! رفتم نزدیک میزش و صورتمو نزدیکش بردم! جیک:خانم بلیکوانا رمیشه در به روی یک پاشنه نمیچرخه اینو بدونین شما خودتون با دستای خودتون از ریاست جمهوری استفاء میدین... کنه...حاال شری کجا رفت...اوففففف............... با پوزخند دفترو ترک کردم!!!...کریس حق داره باراش رمیشه بح ............................................ شری:جیک تنهام بزار!!! جیک:دلم نمیخواد!!! مگه دلبخواریه !!!نشاتی زانوی غم بغل گرفتی که رجینا بیاد عذرخواری کنه! شری:خیلی گاتاخه باید بره!!! جیک:میره شری:کی؟...تازه بابامو پیدا نکردم و اومدم االنم که باید برم ماموریت یمنی بابام رنوز تو راکفورته! جیک:(باشوخی) خودش که نه ولی استوخوناش شاید! شری:جیک خفه شو بو بیرون! جیک:تا بارام ازدواج نکنی نمیرم!!! 161 15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا رمانسرا شری بلند شد که جیک سریع رفت بیرون..............!!!جیک دوباره درو باز کرد و گفت:به خاطر اون قضیه گفتم...! شری:مثه اینکه دلت لنگه کفشای رلنا رو میخواد آره. **************************** رجینا بلیکوانا**** :خانم بلیکوانا بمید میدونم رمه قبول کنن عضو سازمان ملل متحد شرای میخواد اگه یک نفر از اعضاتون موافق نباشن کار پیش نمیره! رجینا:نگران نباشین آقای استو( )Stoveرمه موافطن اونایی رم که موافق نباشن موافطت میکنن! استو:نه اینطوری نمیشه...من دیگه میرم عصر بهم خبر بدید جلاه چی میشه. به رر حال من تا آخرش با شمام...! رجینا:حتما آقای استو... صد در صد رمین طوره!!! .................. نگران بودم قبول نکنن این مائله به نفع منه ...نه باید قبول کنن رجینا:برید ایدا وانگ وبیارید باید سریع تشکیل جلاه بدیم!.............. ................................ ایدا:نه...من اولین کایم که مخالفم...من میخوام برده کای باشم نه خودم نه کشورم! رجینا:رئیس جمهور منم نیازیم به اجازه شما و افرادتون ندارم...فط به عنوان مامورای امنیت کشور بهتون گفتم ....اصال نباید به شما میگفتم !!! ایدا:ااا...که اینطور !!! باشه!...مائولیتش با خودتون من به رمه میگم ولی پای خودتون! ....... بمد از رفتن ایدا...از مرکز اومدم بیرون باید با سناتور حرف میزدم ....(با پوزخند)اگه اینا بفهمند حتما اخراجمو صادر میکنن!!! ........... ******************************* 161 15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا رمانسرا سناتور:یه نگا بهم بنداز ...ببین...مثه یه سگ اینجا قایم شدم...توام که مملوم نیس تو این چند ماره چیکار میکنی ..بابا منم بیار تو کار..مگه قول ندادی؟!! رجینا:اوال درس صحبت کن ...دوما خیلی پررویی ویکتور..من بهت جا دادم حتی سواد درست و حاابیم نداشتی که دلم خوش باشه ...میدونی با اینکارات چیکار کردی؟واقما که..نفرت انگیزی...حاال ببینم چیکارمیتونم برات بکنم سناتور:راستی این پاره ..اسمش چی بود؟! رجینا:کیو میگی؟ سناتور:ریچی..بابا!!!کریاو میگم! رجینا:منظورت کریس ردفیلده؟اونو چجوری دیدی؟ سناتور:ریچی اومده بود سراغ آلبرتو ازم میگرفت !!! رجینا:بهش چی گفتی؟ سناتور:با کمال خوناردی تو چشاش زل زدم و گفتم نمیدونم!!! رجینا:خوب بمدش مطمئنم با گفتن این حرف که ولت نکرد! سناتور:نه ولم نکرد اسلحه روم کشید با اینکه خیلی ازش میترسیدم ولی خوناردیمو حفظ کردم...واقمیتو گفتم نمیدوناتم جیل کجاست! رجینا:نکنه فکر میکنی من میدونم؟! سناتور:ازتو بمید نیات! رجینا:اگه زر زدنت تموم شد میخوام برم...در ضمن ویکتور خوب گوش کن من عروسک خیمه شب بازی تو اون آلبرت نیاتم با یه اشاره رمتونو میفرستم روا..بخصوص تو!!!فمال خداحافظ!!! ************************** اگه االن بچه مو شوررمو تو اون حادثه از دست نمیدام شاید یه شهروند بیشتر نبودم ..زندگی آرومو بی دغدغه رو به این زندگی نکبت بارم بیشتر ترجیح میدادم ..کاش حرف اریک و گوش میکردم ریچ وقت گوشزداشو یادم نمیره قربانی چندین نفر شدم ...... ...باع 261 15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا رمانسرا .................................. اریک:رجینا اینکارا چه ممنی میده چت شده به فکر خودت نیاتی به فکر بچه ات باش احمق بفهم اگه وارد این بازی بشی دیگه راه برگشتی وجود نداره باید تا تهش بری!!! رجینا:میرم!!!!تا تهش میرم اریک من قراره مماون رئیس جمهور ایاالت متحده بشم میفهمی یمنی چی خیلی عالیه دیگه راحت میشیم ررچی بخوایم داریم از بی پولیم خالص میشیم!!! اریک:برات متاسفم طمع چشاتو کور کرده کای که به خاطر بچه اش حاضر نیات فداکاری کنه باید بره به جهنم....منو لوسیم میریم!!! رجینا:لوسیو نمیزارم ببری من رمه اینکار...... اریک:نگو رمه اینکارا رو به خاطر لوسی کردی که به عطلت شک میکنم تو جز خودت کای دیگه رو نمیشناسی از جلو رارم برو کنار خانوم مماون فردا دم دادگاه منتظرتم......خیلی وقت پیش باید از رم جدا میشدیم!!! رجینا:اریک...صبر کن یه کم منططی فکر کن ما میتونیم.. اریک:نه...ما دیگه نمیتونیم با رم باشیم رجینا ...لوسی بیا عزیزم... .................. اشکم ناخودآگاه جاری شد داشتم دیوونه میشدم دلم برای اریک و لوسی تنگ شده بود رمیشه آرزوم این بود که کنارشون باشم ..منه احمق اون موقع درک نکردم ...مماون شدن رمه آرزوم بود حتی بچه امم ندیدم... ******************************* کریس کریس:مرخصی؟ رجینا:آره..فکرکنم قبال بارات صحبت کردم االن میخوام بیشتر بهت مرخصی بدم با اون کارت که بهم گزارش دادن نزدیک بود خودتو به کشتن بدی...دلم میخواد وقتی برمیگردی یه آدم سالم باشی نه یه عاشق پریشون در ضمن قبال گفتم بازم میگم جیل و فراموش کن بفهم چی میگم نمیخوام بهترین نیرومو از دس بدم ...بیا اینم برگه مرخصی برو حاابی استراحت کن..چه میدونم برو ماافرت ،گردش تفریح 361 15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا رمانسرا ررجوری خودت صالح میدونی.... کریس:بطیه رفتن ماموریت؟ رجینا:آره ، رفتن ماموریت دوروزه باید بیان تورم بهتره بری...!!! بهترین موقمیت بود برام ...عالی شد میتونم تو این یک ماه دنبال جیل بگردم با خوشحالی پنهان دفترو ترک کردم ....!رفتم سوار ماشین شدم میتوناتم با این فرصت طالیی که دارم جیل و پیدا کنم.................!!! ترافیک خاته کننده ایی بود...!چراغ قرمز بود نزدیک خونه بودم احااس کردم یکی داره تمطیبم میکنه ماشی عطبی شیشه راش دودی رنگ بود و ریچی از پشتش دیده نمیشد ولی از وقتی راه افتاده بودم دنبالم بود، باید میفهمیدم کیه تو یه یکی از کوچه را رفتم ماشینو نگه داشتم از ماشین که پیاده شدم اونم ماشینو سر کوچه گذاشت و ازش پیاده شد یه نفر که تمام مشکی پوشیده بود و حتی صورتشم مملوم نبود اومد طرفم خودمو به بی خیالی زدم که مثال متوجه نشدم شروع به راه رفتن کردم که بهم حمله ور شد، سریع از پشت دستشو گرفتم ولی زرنگ تر از این حرفا بود چاقوشو به طرفم پرت کرد که جاخالی دادم با لگد چنان اومد توشکمم که پخش زمین شدم سریع بلن شدمو یه مشت زدم تو صورتش که جا خالی داد خیلی مارر بود یه یه ربمی میشد که با رم درگیر بودیم آخرش با چاقو زخمیمکردو فرار کرد!!! فهمیدم میخواست منو بکشه ولی نتونات از اندامش فهمیدم که زنه!!!به اطرافم توجهی نداشتم که مردم دورم جم شده بودن فط مات مونده بودم که اون زن کیه؟!!!! چرا میخواست منو بکشه......................!!! ************************ اکاال اکاال: من میترسم رجینا..ررکاری میکنم خودمو به کریس نزدیک کنم نمیشه اون دختره پاک مغزشو بهم ریخته اصال محل بهم نمیده چیکار کنم ؟!!! 461 15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا رمانسرا رجینا:بلندشو میریم پیش آلبرت اکاال:نه!!!یمنی االن وقتش نیس! رجینا:تو الزم نکرده برام وقت تمیین کنی زودباش میریم پیشش!!!! ***************** آلبرت:چه دنیای کوچیکی..منو رئیس جمهور االن با رم مذاکره داشته باشیم چه افتخاری نصیبمون شده افتخار دادید اومدید خانوم بلیکوانا! رجینا:جیل کجاس؟ آلبرت: کی رس ؟ رجینا:آلبرت انطدر شرو ور نگو با بدبختی که کای منو تمطیب نکنه اومدم اینجا چرت نگو مثه آدم بگو کجاس؟ آلبرت:به خودم مربوطه! رجینا:خوارش میکنم آلبرت بیارش ببینمش ! آلبرت:واسه چی انطدر برات مهم شده؟!!! رجینا:زنده اس؟! آلبرت:خیلی کار دارم اگه حرف دیگه ایی داری بگو! رجینا:آلبرت اگه بهم چیزی نگی بد میبینیا بگو باراش چیکار کردی! آلبرت:بزار فکرکنم...امم..خوب...نمیدونم! رجینا:باشه خودت خواستی! محموله و از تو کیفم در آوردم..تا خواست ازم بگیره رفتم دم پنجره... رجینا:آآآ!!!اه نگی کجاس رمین جا نیات و نابود میشه! آلبرت:رجینا دیوونه نشو بدش به من! 561 15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا رمانسرا رجینا:تا سه میشمرم...یک...دو...... آلبرت:باشه!!!!...اه...لمنت بهت ..خیله خوب اینجا که نمیشه...باید بیای جای سابطم!!! رجینا:صبر کن ببینم نکنه منظورت آزمایشگارته اونجا کای زنده نمیمونه!! آلبرت:من دارم میرم...تا فردا خبرت میکنم مراقب محموله باش رجینا:جوابمو ندادی؟ آلبرت:خودت جواب سوالتو دادی یکم فکر کنی میفهمی!اکاال بیا..فمال بابای شوکه شدم...فکر نمیکردم...یمنی جیل واقما مرده..نه...امکان نداره.........................!!!!!! ************************** نمیدونم چرا خوشحال نبودم باید خوشحال باشم پس چرا نیاتم جیل مرده یه نفر کمتر پس چرا رجینا خوشحال نیاتی این مائله به نفمت تموم شده دیوونه شدی... آره مثه دیوونه را داشتم حق و به جانب خودم میگرفتم (توجیه)...تنها کلمه ایی که میتوناتم بکار ببرم ...رمش تو این فکرم که حاال چیکار کنم اگه آلبرت زنگ بزنه باراش قرار بزارم یا نه..جیل و ببینم یا نه ...آره قرار میزارم تهش به رمه میگم جیل و پیدا کردم و یه داستان سررم میکنم یه رفته رم کریس حالش خرابه و بمدش رمه چی به حالت عادی برمیگرده...آره رمینه مطمئنم رمه چی طبق خواستم عملی میشه..!!!!بهتر از اینه که کریس رمش دنبالش بگرده! -:قهوه ات سرد شد رجینا؟چته رمش تو فکری؟ رجینا:اکاال تویی چیزی ازت کم نمیشه اگه در بزنی؟ اکاال:اینجا خونته مطام ریاست جمهوری نیس که در بزنم رجینا:کی اومدی از پیش آلبرت؟ اکاال:تازه رسیدم بیرون خیلی سرده این خدمتکار جدیدت مگه درو باز میکرد ....میگم چرا انطدر تو فکری چیزی شده؟ 661 15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا رمانسرا رجینا:اگه اون شوررت بزاره حالم خوبه...ببین اکاال یه چیزیو ازت میپرسم راستشو بگو وگرنه دمار از روزگارت در میارم...دقیطا چه اتفاقی برای جیل افتاده ؟ اکاال: من چیزی نمیدونم رجینا،باور کن دروغ نمیگم آلبرت ریچی بهم نمیگه من نمیدونم فط میدونم که جیل مرده رمین...حاالم خاته ام میخوام بخوابم شب بخیر..راستی این کریس خیلی سرسخته اصال محلم نمیده..حتی نمیزاره باراش صحبت کنم ...یه جوری خودت راستو ریاتش کن … رجینا:مطمئنی؟ اکاال:آره آلبرت با کای شوخی نداره خودش میگفت میخواست فداکاری نکنه ...رربالیم سرش اومد حطشه فط نمیدونم چرا این دختره انطدر واست مهم شده ؟! رجینا:خاته نشدین از بس تا خرخره تو باتالق داریم فرو میریم دیگه به اینجام رسیده نمیتونم تحمل کنم عذاب وجدان گرفتم میفهمی... اکاال:رجینا آروم باش ...حاال که که نصف رارو اومدیم داری جا میزنی..نمیشه دیگه راه برگشتی وجود نداره منم از این وضع خاته شدم ولی کاری از دستم برنمیاد...بهتره بری استراحت کنی االن عصبانی نمیفهمی داری چی میگی! رجینا:برو بیرون...اکاال....مگه باتو نیاتم برو بیرون!!! اکاال:باشه چرا داد میزنی منو بگو اومدم که تو تنها نباشی ...اصال به درک...خدافظ!!! باکوبیده شدن در اشک از چشام جاری شد..نمیدونم چرا اینطوری شدم سنگدل تراز این حرفا بودم جیل بن فورد بدجوری فکرمو مشغول کرده بود رم دوس داشتم آلبرت زنگ بزنه قرارو بزاره رم دوس نداشتم بیشترش میترسیدم ............... نمیدونم قراره تا کجا پیش برم ولی مطمئنم اتفاقات خوبی قرار نیس برام بیفته! ******************************** شری شری:دوباره اومدیم این خراب شده آخه ما که میدونیم آلبرت اینجا نیس...اصال چرا اومدیم؟ جیک:شری دارم کم کم به عطلت شک میکنم آلبرتو میخوای چه کنی بره به درک بابات.. شری:اونو که خودم میدونم الزم نیس بگی در ضمن با این محافظایی که برای ما گذاشته قدم از قدم برداریم سرمون روی سینه امونه؟ 761 15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا رمانسرا -:آی شما دوتا چی پچ پچ میکنین؟ جیک:فکر نمیکنم به تو ربطی داشته باشه! رمینمون کم بود پاره با اون ریکل غول بیابونیش اومد سمت جیک ... جیک:چیه به اون ریکل قناصت مینازی؟ -:وقتی بلندت کردم اون موقع به ریکلمم مینازم! شری:غل کرد ولش کن جیک:چی میگی غل و این عوضی کرده که با من اینطوری صحبت میکنه! یهو جیک از زمین کنده شد .....مونده بودم چیکار کنم لئون:باه دیگه...بیارش پایین مرتیکه رمینطور خیره نگا کرد!!! لئون:کری بهت میگم بزارش زمین جیک و گذاشت زمین، داشتم از ترس سکته میکردم جیک:عوضی حالتو میگیرم...!!! لئون:جیک باه خیر سرت پلیای اینام تازه واردن حالیشون نیس تو دیگه چرا؟ با طمنه به پاره خیره شد... جیک:اینو خوب اومدی خرن دیگه اون دوتا خوبن این عوضی بیشمور... شری:جیک خوارش میکنم !تموش کن ..!!! جیک:بارام ازدواج کن تا تمومش کنم البته خیلی وقت پیش تمومش کردم!!8 شری:اگه بهش اشاره کنم دوباره بلندت میکنه را اون موقع منم میشینم قشنگ کتک خوردنتو تماشا میکنم -:آخخخخخخخخخخخخخخخ....آی ....!!!!!!!!!!!!!!کمک......................... نجاتم بدین...............آی 861 15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا رمانسرا باترس به جیک چابیدم... لئون:ازش فاصله بگیرین سریع.... ایدا:بیاین از این طرف! شری:زامبی بود؟ جیک:آره رنوزم راتن... چشمم خورد به رمون محافظا قربانی شده...خیره شده بودم بهش!!!! یهو چشاش باز شد!!! جیک:شری مراقب باش !! فط به سمت یه نفر کشیده شدم....................!!! ماتم برده بود ...با کشته شدن رمون محافظ از رو زمین بلند شدم!!!جیک منو نجات داد! کلر:شری حواست کجاس؟نزدیک بود....ولش کن بیاین دیگه بیشتر نمیشه موند!!! یاد اون صحنه افتادم واسه رمین به محافظ خیره شده بودم .........کوچیک بودم که یه روز رفتم آزمایشگاه پدرم..... ****************************************** -:شری کجا میری مگه نگفتم نباید پایین بری! شری:توروخدا مامان بزار برم دیگه بابا االن نیس بزار دیگه قول میدم نفهمه! -:باشه پس زود بیا شری اگه بابات بیاد میدونی که چیکار میکنه ! شری:باشه االن میام.... ................ چطدر این پایین سرده بابا چجوری اینجا کار میکنه واییییییی...........خیلیییی سرده!!!! چشمم خورد به یه مالفه رفتم طرفش داشت تکون میخورد ...برام عجیب بود با کشیدن مالفه فط توناتم جیغ بزنم...که بابام منو نجات داد...از ترس چشامو باته بودم اصال نفهمیدم بابام کی اومد … 961 15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا رمانسرا ویلیام:شری...باتوام عزیزم چشاتو باز کن کی به تو گفت بیای اینجا .. نیکل:چی شده...شری عزیزم.... مامانم منو از بغل بابام گرفت و نوازشم کرد...! ویلیام :نیکل مگه نگفتم به ریچ عنوان داخل آزمایشگاه نشین من نمیدونم یه حرفو چندبار باید بزنم..اگه نیومده بودم که... تمام دستو پام میلرزید .....با صدای جیغ مامانم از بغلش اومدم بیرون....وایییییییییییییییی ی رمون قربانی که به خاطرش جیغ زدم به مادرم حمله کرد...بابام منو بغل کردو سریع از آزمایشگاه بیرون اومدیم در آزمایشگارم رم قفل کرد... شری:بابا تورو خدا مامانم بیار ...توروخدا!!! ویلیام:نه عزیزم باید بریم ..مامان...مامان... باجاری شدن اشک تو چشای بابام دیگه ریچی نگفتم...که یهو در پنجره شکاته شد مامانمم درس مثه اون مرد داشت طرفمون میومد با ترس بغل بابام چابیدم... سریع سوار ماشین شدیم سریع درارو قفل کردو سمی داشت ماشینو روشن کنه...مامانم محکم به شیشه مشت زد...قیافه مامانم خونالود بود فط داشتم نگاش میکردم...رمش تطصیر من بود..........!!!! ************************************* رمه ی اتفاقات مثه فیلم جلوی چشام رژه میرفت منم رمینطور از بابام کمک میخواستم...بابام داش بهم لبخند میزد...دوییدم طرفش!!!! -:بابا توروخدا نرو صبر کنم (حرف زدنم تبدیل به فریاد شده بود) .................................... کلر:جیک،شری چش شده داره میره طرف زامبیا...یه کاری بکن!!! جیک:شری وایاا،مگه باتو نیاتم میگم وایاا کجا داری میری! دیدم وای نمیاه رمینطوری داره میره!!!!!کلر رفت بگیرتش که شروع کرد به جیغ وفریاد زدن!!!! 171 15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا رمانسرا جیک:لئون آرامبخش رمراته! لئون:آره.......صبرکن یه لحظه،...ایناراش بگیر!!!! سرنگو گرفتم از محتویات دارو سرنگو پر کردم رفتم محکم گرفتمش!!! جیک:کلر محکم بگیرش!!! چند ثانیه طول کشید ولی تموم شد .... زامبیا مثه موروملخ حمله کردن ... لئون: باید بریم تمدادشون خیلی زیاده ایدا بالگرد اومد؟ ایدا: آره االناس که برسه ...ا..اومد بیاین زودباشین !! شری بیهوش بود بغلش کردم و با بطیع به سمت بالگرد رفتیم یکی از زامبیا به طرفم حمله ور شد که لئون به موقع به دادم رسید....!!!!قام خوردم که آلبرتو بکشم ررچند پدرم بود ولی قام میخورم میکشمش....................! ************************ رجینابلیکوانا تاصبح نخوابیدم...رم منتظر خبر ماموریت بچه را بودم رم منتظر آلبرت موبایلم زنگ خورد سریع اومدم برش دارم که پام به کنار میز گیر کرد ..خیلی درد گرفت... رجینا:بگو کجا قرار بزاریم؟ آلبرت:سالمت کو؟ اگه یکی دیگه بود میخواستی چی بگی اومدیمو کریس بود! رجینا:آلبرت رو اعصابم راه نرو بگو کجا بیام؟ آلبرت:آزمایشگاه قدیمیم البته با آدرس جدید! رجینا:متوجه نمیشم یمنی چی؟ آلبرت:آدرس و یادداشت کن میفهمی! 171 15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا رمانسرا ......................... بمد از آدرس سریع کیفمو برداشتمو و از مرکز خارج شدم! :خانم بلیکوانا ببخشید اگه کای اومد بگم کجایین شما رجینا:ریچی بگو..امم بگو که یه قرار کاری داشت باید میرفت فمال...راستی من امروز خیلی کاردارم نمیتونم بیام قرارای کاریو بنداز واسه فردا... :بله حتما! ************************* کریس رد فیلد داشتم قهوه میخوردم، بازوم بن پیچی شده بود رنوز تو فکر اون زنی بودم که بهم حمله ور شده بود رفتم دم پنجره که دیدم دونفر دم در خونه ایاتادن با اسلحه!!! حدس زدن مامورای محاظ ان دم در رفتم درو باز کردم!! : سالم قربان!! کریس: سالم شمارا اینجا چیکار میکنین؟ : ببخشید دستور رئیس جمهور و خانوم ردفیلد بود که بیایم ازتون محافظت کنیم چون یه وقت ممکنه دوباره بیان سراغتون... کریس: الزم نیس برید من خوبم، از خودمم میتونم مراقبت کنم شمام برید سر کارتون! تازه فهمیدم که با فنجون قهوه اومدم بیرون!!! : ولی قربان..آخه.. کریس: وقتی میگم برید برید دیگه انطدر حرف از ادم نکشید!! تلفنم زنگ خورد... کریس:بله؟ :سالم آقای رد فیلد خانم بلیکوانا یه ربع پیش اومدن اینجا رفتم دم در فال گوش وایاادم ! 271 15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا رمانسرا کریس:خب چی گفت؟ :ریچی موبایلش زنگ خورد سریع بمدشم داشت با یکی با عصبانیت حرف میزد! کریس:نفهمیدی کی بود؟ االن کجاس؟ :االن که سریع رفت بهم گفت یه قرار کاری مهم داره تازه تمام قرارای امروزم گفت کنال کنم!ولی....انگارداشت بایه مردی به اسم...اسمش ! کریس:اسمش چی؟ زود باش :آران اسمش آلبرت بود! لیوان قهوه از دستم افتاد شکات رمونطور ماتم برده بود! : ا...چی شد قربان حالتون خوبه؟ :آقای ردفیلد ...آقای رد فیلد!صدای چی بود؟ کریس:چرا زودتر نگفتی بیام تمطیبش کنم :آخه سریع رفت من حتی وقت نکردم به شما زنگ بزنم8 کریس:من دارم میام اونجا سریع محل کار،خونه،ماشین، سناتورو برام در بیار تا من بیام سریع آماده کن فهمیدی؟ :بله..بله االن انجام میدم! کریس: شمارا که رنوز نرفتین! برید دیگه منم االنباید برم جایی نکنه میخواین از خونه مراقبت کنین! ..........!!! بدون فوت وقت خودمو به مرکز ریاست جمهوری رسوندم! کریس:پیدا کردی؟ :بله ایناراش فکرکنم رمه آدرسا توش باشه ..اینام کپیاشه براتون گرفتم فط اصلش و نبرید چون اگه... کریس:نمیبرم کپیاش کافیه ممنون فط ! :میدونم نگران نباشید آقای رد فیلد من دوست کلرم بهم اعتماد کنید! 371 15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا رمانسرا کریس:باشه ممنون خداحافظ! .............................. رفتم محل کار سناتور باید از اون مکان آلبرتو میپرسیدم مطمئنم که میدونات! :بفرمایید؟ کریس:با سناتور کار داشتم! :ایشون چن روزی میشه که نیومدن اینطور که شنیدم پلیاا دنبالشن اگه از طلب داری باید ازش بگذری! کریس:نه باراش کار خصوصی دارم آدرسی چیزی ازش داری؟ :نه ندارم اگرم داشتم.... باعصبانیت چابوندمش به دیوار.... کریس:ببین من حوصله این اراجیفا رو ندارم یا آدرس و میدی یا رمینجا به زندگیت پایان بدم، کدومش؟ :باشه! باشه فط یه لحظه ولم کن تا بهت بگم کجاس! آروم ولش کردم ! :تویه مغازه لباس فروشی قایم شده خودم یواشکی ازش شنیدم که اونجا.... کریس:آدرس؟ باترس آدرس و نوشت و بهم داد! کریس:وای به حالت اگه دروغ گفته باشی! :نه...نه به خدا دروغ نمیگم برو اونجاس!فط تو رو خدا نگو از من شنیدی وگرنه زنده ام نمیزاره! بدون اینکه جوابشو بدم از اونجا خارج شدم سوار ماشین شدم و به طرف آدرس رفتم! ................................ داخل لباس فروشی شدم یه لباس فروشی فوق الماده شیک و مدرن حدس زدم باید اینجا مال اون باشه به طرف مردی که داشت لباس تو رگال میکرد رفتم! 471 15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا رمانسرا کریس:ببخشید میخواستم با سناتور صحبت کنم! پاره یریع منو کشوند یه کنار... :آروم تر اگه بفهمن رمه که اینجا یه شورش را میندازن شما کی راتین؟ کریس:یکی از اقوام نزدیکش منو ببر پیشش باید باراش صحبت کنم! :باشه دنبالم بیاین بهش بگم باراش چیکار دارین؟ کریس:بگو از طرف ریاست جمهوری براش ارتطای رتبه آوردم اونم چه پات مهمی ! :باشه...یه لحظه اینجا صبرکنید؟ سناتور:راست میگی؟ :بله االن اون بیرون منتظرتونن! سناتور:میدوناتم باالخره منو میخوان ...بیا اینم واسه خبر خوبی که دادی!رارنماییش کن بیاد! :بله مرسی االن میگم بیان! ......................... :بفرمایین مشتاقانه منتظرتونن! طرف اتاق رفتم در زدم! سناتور:بفرمایین؟ در و باز کردم و سریع داخل شدم کلید به در بود درو قفل کردم و به طرف سناتور رفتم! سناتور:تو....تو..تت....اینجا چیکار میکنی؟منو! کریس:به به آقای سناتور اومدم بهتون ارتطای رتبه بدم چرا تمجب کردین؟ سناتور:چی؟ با یه دستم بلندش کردم و کوبوندمش به دیوار! 571 15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا رمانسرا کریس:یاال زود بگو آلبرت کجاس؟ سناتور:نمیدونم؟ببین میتونیم بارم صحبت کنیم! کریس:خفه شو بگو آلبرت کجاس؟رجینا االن پیش اونه لمنتی مطمئنم میدونی که جیل پیش آلبرته ؟ سناتور:باور کن راس میگم! یه مشت زدم تو صورتش که پخش زمین شد سناتور:آی آی آی دماغم داغون شد...چرا میزنی؟ یکی اومد داد بزنه که جلوی درنشو گرفتم! کریس:اگه قول بدی داد نزنی و صداتو ببری منم نمیکشمت وگرنه کشتنت واسم کاری نداره! سناتوراشاره کرد دستمو از رو درنش بردارم! آروم برداشتم ! سناتور:باشه بهت میگم میشه اسلحتو از رو سرم برداری؟ کریس:تا نگی بر نمیدارم زود باش جون بکن بگو ! سناتور:تو یه آزمایشگاه به اسم راکن فارت ( )Rakonfaretاونجا پنهانی کار میکنه االنم داره میره دوباره جزیره راکفورت رجینا باراش دس داره منم رمینطور، دیگه از این رمه پنهان کاری خاته شدم منو آلبرتو اکاال و رجینا بارم دس داریم! با تمجب به حرفاش گوش میدادم باورم نمیشد که رجینا و اکاال بارم دس دارن! کریس:جیل؟ از جیل خبر داری؟ سناتور:کم و بیش یه چیزایی میدونم ولی نگران نباش زنده اس ولی مطمئن باش که تمام حرفام راسته! با مرکز تماس گرفتم...بس از چند دقیطه نیرورا ریختن تو مغازه و سناتورو تمام کارکنان فروشگاه و بیرون کردن. فروشگاه پلمب شد موقمی که سناتورو داشتن سوار ماشین میکردن بهم گفت:خوارش میکنم یه تخفیف برام تو پروندم رد کن من ررچی میدوناتم گفتم خیلی کارای دیگه ام کردم که بمدا اعتراف میکنم ! 671 15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا رمانسرا کریس:بهت قول نمیدم ولی تمام سمی امو میکنم! ................................ با لئون تماس گرفتم.... کریس:لئون سالم ببین سریع برگردین اینجا رمه چی بهم ریخته باید برگردین! لئون:سالم چی شده کریس چرا رنوز یه روز مونده برگردیم تازه رنوز محموله رو پیدا نکردیم! کریس:رمش بهونه بوده رجینا و سناتور،حتی اکاال با آلبرت دس دارن!سناتور رمه رو اعتراف کرد دیگه نیازیم به مدرک نداریم فط سریع برگردین! لئون:باشه ما االن راه می افتیم! ................................... باید میرفتم جزیره راکن فارت ولی نیرو داشتم ...از اینکه جیل زنده بود خوش حال بودم ..... کریس(جیل یه کم دیگه تحمل کن میام پیشت!) ************************** رجینا:کجاس؟ آلبرت:تازه رسیدی؟ رجینا:خونه خاله نیومدم زود باش بگو جیل کجاس! آلبرت:باشه...!!! ربکا بیا! رجینا: چی ربکا؟ ربکا دیگه کیه؟ آلبرت: صبر کن مگه نمیخوای جیل و ببینی االن میاد ...................... بادیدن یه شنل پوش سیاه جا خوردم باورم نمیشد رمون جیل باشه! آلبرت:بفرما اینم ربکا البته رمون جیل سابق! 771 15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا رمانسرا رجینا:خیلی رذلی آلبرت باراش چیکار کردی؟ آلبرت: ریچی فط یه ذره تغیرش دادم از خودمون شده! رجینا:ینی از اون ویروس... آلبرت: نه...نه خودت که میدونی من ریچ وقت از اون ویروس برای افرادم استفاده نمیکنم اونا مال آدمای عادی ان راستی ربکا چه خبر؟ :راستش قربان اونا خیلی قوی ان نتوناتم بیارمشون اینجا ولی تمام سمی امو میکنم! رجینا: آلبرت این چی میگه، قربان؟ میشه اون فط منو آلبرت:گفتم که از خودمونه نگران نباش ماجرا از این قراره که یه سناور به جیل وصله که باع بشناسه و از من اطاعت کنه االنم تو جزیره راکفورت داشت به افرادت گوشمالی میداد ولی اونا بیشتر از اونی که فکر میکردم زرنگ ان ولی با بزدلی فرار کردن االنم حتما به مکز ریاست جمهوری رسیدن به نظر من بهتره بری وگرنه بهت شک میکنن! رجینا:دیگه واسم مهم نیس میخوام از اونجایی رو که جیل و گیر انداختی بهم بگی! آلبرت: نمیشه ربکا بهم گفت پلیاا دنبالمونن توام بهتره فرار کنی! ربکا بیا! رجینا:نمیزارم بری آلبرت حتی اگه بمیرمم نمیزارم بری! آلبرت:باشه ....ربکا بمدا میبینمت! لمنتی فرار کرد ربکا ینی رمون جیل به طرفم حمله ور شد جاخالی دادم نبایدبهش آسیب میزدم حداقل به خاطر کریس نباید میکشتمش!................... .....................................!!!! ************************************ شری چشامو که باز کردم فهمیدم تو رلی کوپترم .. 871 15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا رمانسرا جیک:شری حالت خوبه؟خدا رو شکر که بهوش اومدی شری:چی شده چی بالیی سرم اومده؟ کلر:ریچی فط داشتی خودتو میکشتی مام نجاتت دادیم! شری: داریم بر میگردیم؟رنوز که.. جیک: شما خواب تشریف داشتی کریس بارامون تماس گرفت گفت اون ورا یه خبراییه مثل اینکه این مدات ما رممون خواب بودیم خبر نداشتیم اطرافیامون دشمنمونن! پیرس:اون دختره رو دیدین تا قبل از اینکه سوار رلی کوپتر بشم با خودم گفتم اینجا کارمون تمومه! کلر:تو از کجا فهمیدی دختره!؟ پیرس:از لباساش و اندامش! کلر: ا..مگه تو اندام شناسی که اندام دخترا رو میتونی تشخیص بدی! پیرس:مملومه استادم! کلر:بیخود کردی! پیرس:چیه منکه میدونم منو دوس داری خوب جلویهمه ازم خواستگاری کن منم یه رفته بمد جوابتو میدم! کلر اسلحه اشو در آورد رو پیشونی پیرس گذاشت! کلر: چیه میخوام ازت خواستگاری کنم اونم به سبک خودم من اینطوری خواستگاری میکنم! پیرس:باشه...باشه..غل کردم بابا لئون: کلر بس کن اسلحه اتو بیار پایین این چه کاریه! کلر: مگه نگفت ازم خواستگاری کن خوب اینم خواستگاریه دیگه فط یه کوچولو با خواستگاری مممولی فرق داره بگو ببخشید غل کردم تا ولت کنم! پیرس: غل کردم ببخشید! من عمرا اگه از تو خواستگاری کنم ! رمه شروع به خندیدن کردن! 971 15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا رمانسرا ************************************ رجینابلیکوانا با بدبختی خودمو از چنگ ربکا(جیل)خالص کردم آلبرت کاری باراش کرده بود که قدرت مضاعف بگیره دستم زخمی شده بود....رفتم خونه میدوناتم پلیاا حتما میان دنبالم ولی فرار فایده ایی نداشت باالخره باید تطاص کارامو پس بدم.رمونطوری رو مبل خوابم برد............................................ ............ ..........باصدای زنگ خونه از خواب بیدارشدم! :خانم دم در پلیس اومده با شما کار دارن!!! رجینا:میدونم االن میام!..درو باز کردم چشمم به کریس افتاد...!!!! کریس:خانم رئیس جمهور باید باما بیاین مرکز پلیس!آقای سناتور ران دیویس رمه چیو اعتراف کردن! رجینا:باشه فط صبر کنین تا حاضر بشم!!!! یه جورایی انگار راحت شده بودم دوس داشتم حکم اعدام برام صادر کنن تا راحت شم دیگه چیزی واسه از دس دادن ندارم..باته محموله ویروسارو باخودم آوردم!!! کریس:این چیه؟ رجینا:قرار بود اینارو امروز به آلبرت تحویل بدم ولی ندادم بگیرش اول و آخرش باید به پلیس میدادم! **************************************** لئون:امکان نداره یمنی رجینا دس داشته؟ کریس:آره جیل االن تو راکن فارته باید بریم بیاریمش شمام میاین؟ شری:مملومه حاال تکلیف سناتورو رجینا چی میشه؟ کریس:صد در صد اعدام نمیشن ولی حکمشون سنگینه ! جیک:باید بریم سراغ آلبرت! لوئیز:اصال برات مهم نیس پدرته؟ 181 15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا رمانسرا جیک: حیف اسم پدر که بخواد رو اون باشه نه اصال برام مهم نیس! لئون:کلر، پیرس شما بمونین و از رجینا و سناتور بازجویی کنین مام میریم تا جیل و بیاریم! :رمتون برید من ازشون بازجویی میکنم! رمه چشمشون به الرا عمه جیل افتاد! کلر:ا...شما اینجایین؟خوشحالم که میبینمتون الرا:خیلی دلم میخواد بیام ولی اینجا کارای زیادی با رجینا دارم خودم ازشون بازجویی میکنم! کلر:اینکه خیلی عالیه فط حکم دستگیری دانکل و مادر جیل و گرفتین؟ الرا:آره نیرو فرستادم بگیرنشون دانکل دوباره فرار کرد ولی ایندفه گیرش میندازم حکم ازدواج جیل و دانکلم جملیه، ثابت شده کلر:چطوری؟ الرا:سناتور! سناتور گفت حتی حاضرشده رمه رو تو دادگاه شهادت بده فط خوارشا جیل و برگردونید! کریس:نگران نباشین برش میگردونم! ************************************ کریس باالخره به جزیره راکفورت رسیدیم یه حالی شده بودم شش ماه بود که دنبالش بودم باالخره پیداش کردم! لئون: میدونم داری براش پرپر میزنی ولی فمال خودتو واسه یه حمله آماده کن آلبرت جون سخته ! کریس:از وقتی جیل گم شد خودمو آماده کردم. ..........................................!!! ایدا:کریس فکرکنم اون ساختمونه باشه آخه تو این جزیره متروکه ریچ ساختمون دیگه ایی نیس! به طرف ساختمون رلی کوپترو بردیم با طناب روی پشت بوم اومدیم پایین لئون:چراغ قوه تونو روشن کنین خیلی تاریکه! 181 15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا رمانسرا بیرون ساختمون مممولی بود ولی داخلش مثه کلیاا قدیمی بود به طبطه آخر که رسیدیم رمه چراغا روشن شد! آلبرت:به به سورپرایز خوبی بود نه؟داشتم با خودم فکر میکردم چه سورپرایزی برای خیرمطدم به اینجا تدارک ببینم اگه رجینا و سناتور لو نداده باشن سورپرایز به یاد موندنی میشه! کریس:در مورد چی حرف میزنی؟جیل کجاس؟ آلبرت:وای چه عالی شد پس نمیدونین!.. جیل رم به موقع میرسه!ربکا بیا! بادیدن یه دختر نطاب دار اخمام رفت تورم!!! لوئیز:ای بابا این رمون دختره اس میگم میخواین یه مو قع دیگه بیایم االن نفله امون میکنه! کریس:مگه کیه! کلر:خودمون دقیق نمیدونیم ولی خیل فرز و چابکه ما با این تمداد ازپاش برنیومدیم! آلبرت:اینم سورپرایزی بهتون گفته بودم! لوئیز:سورپرایزت بخوره تو اون سرت ما قبال از این خانوم فیض کامل و بردیم فکر نمیکنی سورپرایزت قدیمیه؟ آلبرت:رنوز مونده ....نطابتو بردار ربکا! بابرداشتن نطاب چشام از تمجب گرد شد پارام سات شد،باورم نمیشد این خودش باشه رمه از تمجب سیخ وایااده بودن!.. رلنا:ای ایی ییییی....اینووو اینکه جیله! کریس: جیل؟!!!! منم کریس منو نمیشناسی؟ ما رو نمیشناسی؟چطور یادت نیس؟ آلبرت:این رمون سورپرایز دیدنیم بود اون نمیتونه حرف بزنه فط حمله میکنه، امیدوارم موفق باشین رمکاران عزیز،فمال بابای! کریس به سمت جیل رفت تا بغلش کنه که جیل به کریس حمله کرد و محکم کوبوندش به دیوار!.، لئون:رمه اسلحه تونو بندازین زمین باید اون یه سناور بهش وصله به ریچ عنوان شلیک نکنین! کلر به طرف کریس رفت و کمکش کرد بلند شه! کریس:خودم این بال رو سرش آوردم خودمم نجاتش میدم 281 15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا رمانسرا ایدا به طرف جیل رفت و از پشت گرفتش منم به طرف جیل رفتمو سمی کردم سناورو از ش جدا کنم که دوباره به طرفمون حمله ور شد. باقدرت تمام ایدا رو به یکی از دیوارا پرت کرد طوریکه دیوار خورد شد! لئون:ایدااااااا!(به طرف ایدا رفت) اومد دوباره حمله کنه که نذاشتم، محکم گرفتمش و سمی کردم دوباره سناورو دربیارم!از اونورم بطیه بچه را داشتن به زامبیا شلیک میکردن حاابی رمه چی ریخته بود به رم با تمام قدرتی که داشتم گرفتمش دستامو بین بازوراش حلطه کردم لئونم اومد کمکم ایدام سناورو با تموم قدرتی که داشت در آورد............. از بینیش خون اومد و فط نگام کرد،یه لبخند بهم زدو بمدش بیهوش افتاد تو بغلم......ررچی صداش کردم جواب نداد داشتم دیوونه میشدم....صدام تبدیل به فریاد شده بود رمون موقع بود که پلیاا و نیروی گارد امنیتی ریختن تو جزیره و اونجا رو محاصره کردن............!!!!!! ************************************ .............................!!!! داشتم تو راررو بیمارستان راه میرفتم حالم دست خودم نبود....!!! کلر:کریس!!! با سرعت رومو کردم بهش! کریس:چی شد؟ کلر با خنده گفت: ریچی نگران نباش حالش خوب خوبه دیگه انطدر نگران نباش داداش کوچولو!!!! کریس: راست میگی؟ لوئیز:په نه په مرض داره بیاد دروغ بگه...خیلی عالی شد یه جشن سزرگ باید بگیریم! لئون:بازتو جوگیر شدی!...خوب کریس دیگه خیالت از بابت جیل راحت باشه االن باید بریم مرکز پلیس الرا تنهاس درضمن آلبرت فرار کرد باید اونم پیداش کنیم! کلر:لئون راس میگه جیل رنوز بیهوشه اینجا موندن فایده ایی نداره بهتره بریم! 381 15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا رمانسرا کریس:باشه ولی به نظر من یکی اینجا بمونه بهتره ممکنه یه وقت... لئون:میدونم چی میگی نگران نباش شری و جیک میمونن پیشش حاال دیگه بهتره بریم................!!!! *************************** الرا الرا:نمیخوای حرف بزنی االن چن ساعته اینجام ولی ریچی نمیگی، ببین رجینا تو تا رمین دیروز رئیس جمهور این کشور بودی اگه حتی یه ذره برای خودت و کشورت ارزش قائلی پس بهتره رمه چیو بگی،این به نفمته! رجینا: باشه.......زندگی آرومی داشتم بی دغدغه و شیرین ولی خودم با دستای خودم نابودش کردم دکترای رشته علوم سیاسی رو گرفتم چون درسم عالی بود به کمک استادم توناتم تو سن کمی که داشتم دکترامو بگیرم دوسال بمدشم با استادم اریک جونزپایک ازدواج کردم چن سال بمد رم صاحب یه دختر شدیم تا اینکه با سناتور ران دیویس آشنا شدم و اونم تا دید من رشته علوم سیاسی خوندم ازم سوء استفاده کرد من احمطم نفهمیدم ....شش ماه بمد با آلبرت آشنا شدمو تو گارد امنیتی مشغول به کار شدم به خیال خودم که چطد زرنگمو کاربلدم! با شوررم رفتارم شد حتی وقتی میرفتم خونه باراش حرف نمیزدم و سمی کردم خودمو ازش دور کنم یه شب حاابی باراش دعوام شد طوریکه ازخونه زدم بیرون، از سنگ رم بدتر شده بودم به بچه ام رم توجهی نداشتم اون شب وقتی از خونه زدم بیرون آلبرت بارام تماس گرفت و رفتم پیشش تا روی آزمایش جدیدش کارکنیم وقتی کارم تموم شد رفتم خونه رمینکه رسیدم دیدم پلیس و آمبوالنس دم در خونه اس و تمام رماایه را صف کشیده بودم به زور از شلوغی رد شدم که جنازه شوررم و پچه امو از خونه آوردن بیرون مات داشتم نگاه میکردم انگار زبونم نمیچرخید که بگم اون دخترمه ......بمد از دفن اریک و لوسی خودم از پلیس خواستم پرونده 481 15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا رمانسرا قتل و مطتومه اعالم کنه میدوناتم ممکنه قاتل کی باشه ولی چون از آلبرت میترسیدم نخواستم پرونده راه خودشو طی کنه منم چن وقتی خودمو گم گور کردم از کارایی که کرده بودم پشیمون بودم ولی خوب آلبرت پیدام کرد بهم گفت اگه رئیس جمهور بشم رمه چی درس میشه منم که چیزی واسه ازدس دادن نداشتم از خدا خواسته قبول کردم بمدشم که رمون ویروسایی رو که با آلبرت تولید کردیم و ازش کش رفتم االنم اینجاس دادم دست آقای ردفیلد.....!!!! الرا:میدونم بهم داد، از گم شدن جیل خبر داشتی درسته؟ رجینا:آره البته اولش نه ولی سناتور بهم گفت منم برای حفظ موقمیتم میخواستم برای جیل بن فورد یه مراسم خاکاپاری بگیریم که نشد، دست آخر رمه چی رو شد حاالم که اینجام! الرا: میدونی االن آلبرت کجاس؟ رجینا:او خیلی جارا واسه قایم شدن داره االنم مطمئن باش تو این کشور نیس!زده به چاک و فرار کرده! الرا:خوب چیزی مونده که رنوز نگفته باشی؟ رجینا:آره چه بالیی سرم میاد؟ الرا: نمیدونم ولی سمی امو میکنم که برات تخفیف بگیرم! داشتم از اتاق میومدم که رجینا دستمو گرفت! رجینا: من تو رو اخراج کردم خوارش میکنم منو ببخش نباید اینکارو میکردم! الرا: مهم نیس اشکالی نداره دیگه گذشته اگه چیزی الزم داشی به اون سرباز دم در بگو بمدا میبینمت! با اینکه اوایل ازش نفرت داشتم ولی االن خیلی دلم براش میاوخت البته کاری که اون با خانوادش کرد رربالیی سرش بیاد حطشه! .................!!!!!! ایدا:خانم بن فورد سالم چی شد؟ الرا: شما اومدین ببینم جیل حالش خوبه؟ ایدا: آره نگران نباشین خوبه رنوز بهوش نیومده ولی خوبه! 581 15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا رمانسرا الرا: خدارو شکر خیالم راحت شد فمال فط از رجینا بازجویی ام تموم شد اال باید برم پیش سناتور، راستی اکاال گویین و حتما پیداش کنین اونم تا حدودی تو این کار دست داره! ایدا: آره ولی فراریه، االن حتما پیش آلبرته فط نمیدونیم کجان؟ مگه اینکه دستم بهت نرسه آلبرت،! رمه مونو بیچاره کردی! لئون: تو تا االن کجا بودی؟ ایدا: من؟ پیش شمارا دیگه! لئون: آران پشت گوشای منم دیگه مخملیه، جواب منو بده کجا بودی؟ ایدا: فکر نمیکنم لزومی داشته باشه جوابتو بدم، ررجا! لئون: که ررجا آره! ایدا دید اوضاع بدجوره فرار کرد و لئون رم پشتش از در دفتر خارج شد!بطیه رم شروع به خندیدن کردن! رلنا: ما نفهمیدیم باالخره این دوتا دشمن ان یا عاشق؟ لوئیز:بادی به ررجهت ای بابا! عاشق واقمی میخوای منو تو با تمام سختی را شونه رمو خالی نکردیم! کریس: آخی اون عمه من بود که نزدیکه یه سال زنشو ندیده بود! لوئیز: نه بابا اونکه من نبودم!من بودم؟ الرا: صد در صد خود خودت بودی مگه نه رلنا(یه چشمک با خنده بهش زدم) رلنا: خانم بن فورد رئیس جمهور کی میشه؟ االن شهر رو رواس این یکی جدیده ام که تو زد از آب در اومد! با اون افاده اش و اخالق گندی که داشت رر بالیی سرش بیاد حطشه! الرا: اینطوری به قضیه نگاه نکن رنوز خیلی چیزا مملوم نیس! کلر: دقیطا!!!! دانکل و مادر جیل فراری ان آلبرت و اکاال رم رمینطور من فکر میکنم رجینا با اون رمه غروری که داشت فط یه قربانی محاوب میشد به نظر شمارا اینطور نیس؟ کریس: دقیطا رمینطوره قاتل اصلی تمام این جنایتکارا آلبرته بطیه فط قربانی راتن! که خودشون عطلشونو به باد دادن، رمین رجینا به خاطر روش باالیی که داشت آلبرت ازش سوء استفاده کرد و اونم به خواسته اون تن داد! 681 15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا رمانسرا الرا: خوب من فمال باید برم از سناتور بازجویی کنم بمدا میبینمتون راستی رر وقت جیل بهوش اومد خبرم کنید! کریس: باشه حتما!!!! ************************** جیک جیک: شری نگا کن جزیره راکفورت از بین رفت! اخبار تلویزیون داشت این خبر فوریو اعالم میکرد! شری:ولی...ولی جنازه پدرم.. باگفتن این حرف اشک از چشماش سرازیر شد و رفتم بغلش کردم! جیک: آروم باش عزیزم شاید جنازه پدرت اونجا نباشه! شری: آره میدونم ولی میخوام یه دفه چشم تو چشم آلبرت بشم و ازش بپرسم که پدرم کجاس! پرستار اومد چیزی بگه ولی مارو در اون حالت دید جاخورد!............!!!! : ببخشید شما رمراه خانم بن فورد راتین؟ شری: بله بله! به روش اومد؟ : بله میتونین ببینینش! ************************** شری: عزیز دلم بهوش اومدی منو که میشناسی منم شری! این دست و پا چلفتی رم جیکه! جیک:ا...چرا تورین میکنی! من به این گلی! جیل: چه اتفاقی برام افتاده از اون موقع که از پنجره پرت شدم چیزی یادم نمیاد؟! شری: خدا رو شکر حافظه اتو از دس ندادی ریچی خوب راستش تو یه مدتی گم شده...اصال ولش کن بمدا در موردش صحبت میکنیم!االن چطوری جاییت درد نمیکنه؟ جیل: نه خوبم کریس کجاس؟ 781 15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا رمانسرا جیک: آخ! اصا یادم رفت بهش زنگ بزنم تو بهوش اومدی! ولی خداییش نبودی ببینی به خاطرت داشت پرپر میزد! جیل: شوخیت گرفته کریس به خاطر من؟واقما شری راس میگه یه خل و چل به تمام ممنایی! شری: اونو که راس میگه ولی ایندفه حق بااونه وقتی تو این شش ماه... جیل: شیش ماه!!!!!!جدا من شیش ماه گم شده بودم؟! جیک: یمنی یادت نیس دستیار آلبرت... شری: باه!!!!برو زنگتو بزن،راستی من باید ازت به خاطر اون موضوع شکایت میکردم پاره احمق متجاوز! جیک:بفرما اونوقت به من میگن خل و چل! این یکی که مغزش تکون خورده یهو رمه چیو بارم قاطی میکنه اون یکی ام که نمیدونه تو این شیش ما چیکار میکرده! با غرو لند از اتاق خارج شد! شری وجیل رم ریز خندیدن! جیل: حاال قضیه چیه؟ شری: ریچی بابا تو رمون جزیره ایشون کارمو ساخت!اگه بدونی اون شب چکارا که بارام نکرد جیل: آران،اونوقت تورم اجازه دادی جیغ وداد نکردی! شری: خوب کای که صدامو نمیشنید...ولی جیل: بهونه نیار خودتم راضی بودی وگرنه جیک از اون آدما نیس! شری: آره دیگه توام از اون طرفداری کن! نیم ساعتی بود که بارم گرم صحبت شدیم که کریس و تو چارچوب در اتاق دیدم!......فط دلم میخواست نگاش کنم! شری: خوب دیگه بهتره من برم جیک صدام میکنه! سرمو انداخته بودم پایین دلم براش یه ذره شده بود ولی غرورم اجازه نمیداد در مطابلش اعتراف کنم این مرد ماتبدی که من میشناختم ریچ کس حتی کلرم اونو نمیشناخت! 881 15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا رمانسرا اومد طرفم منم بی تفاوت نگاش کردم که تو بغلش گم شدم! کریس: لمنتی تا حاال کجا بودی باورم نمیشه االن اینجایی نمیدونی تو این چند ماه به خاطرت چی کشیدم! من مونده بودم این با منه االن؟ جیل: ببینم تو بامنی؟ کریس: قربون اون صدات برم که چند ماه نشنیدم ریچی نگو فط پیشم بمون خوارش میکنم، باشه اعتراف میکنم دوست دارم عاشطتم به خدا میخوامت فط قول بده نرو....!!!! جلل..خالق این چش شده!!! انطدر فشارم داد که داشتم له میشدم ولی خوشحال بودم، خوشحال بودم که باالخره توناتم غرورشو بشکنم! جیل:کریس خیلی تغییر کردی اصال به کل فرق کردی باورم نمیشه که تو کریس ردفیلد ماتبدو مغرور باشی!!!تازه از شری شنیدم بد جوری رمتونو کتک زدم! کریس:آره اونکه از نامردی بود ولی خوب حال رممونو جا آوردی،در ضمن دیگه نمیخوام با غرور بی جام از دستت بدم من اونشب نتوناتم تورو نجاتت بدم!!! جیل: ریس!!! دیگه این حرفو نزن اگه تو مراقبم نبودی تا االن مرده بودم مطمئن باش تو بهترین کای بودی وراتی که تا االن مراقبم بودی منم رمیشه پیشت میمونم!!!!تاآخرش!!!!! ......................................... کریس: بیا!اینو بخوری گرم میشی!!! جیل: ممنون!راستی از بچه را شنیدم تو این مدتی که من نبودم رجینا بلیکوانا رئیس جمهور بوده االنم زندانه حاال آخرش چی میشه! مرگ خانوادش خودش بوده! کریس:نمیدونم ولی جرمش سنگینه حتی باع جیل: آره ایدا رمه رو کامل برام تمریف کرد سناتور چی شد؟ کریس:ریچی انطدر بی عرضه بازی در آوردن که زد به چاک،!.....!!!! جیل:ا.....یمنی چی پس سربازای بازداشتگاه چه غلطی میکردن!!!! 981 15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا رمانسرا کریس: مثل رمیشه پی یللی-تللی بودن! حاالم اونطدرام وضع بد نیس سناتور بی عرضه تر از اون حرفاست که بخواد کاری بکنه اون فط فکر فراره!.....از یه آدم ترسو نباید ترسید..!!!.حاال بگذریم، تو واقما ریچی تو این شیش ماه که گم شده بودی یادت نمیاد یمنی حتی یکااعت از عمرت که اونجا بودیو یادت نمیاد؟!!! جیل: نه!ریچی یادم نمیاد کریس: داری دروغ میگی! جیل: نه یمنی االن موقع گفتنش نیس شرای بدی داشتم ولی وقتی آلبرت منو تحت کنترل خودش در آورده بود ریچی یادم نمیاد ولی قبلش...!!! کریس: قبلش چی؟ لطفا بگو میخوام بدونم شاید بتونه به پیدا کردنش کمک کنه! جیل: خیلی سخت بود، اولش مطمئن نبودم که نجاتت بدم وقتی دیدم داره جلوی چشمام تو رو میکشه نتوناتم طاقت بیارم وقتی ازپنجره پرت شدم بیرون دیگه ریچی نفهمیدم...............!!!!! ............................................. چشامو باز کردم...با تار دیدی که داشتم فهمیدم تو یه اتاقم، اومدم از جام بلند شم که نتوستم!!! دستو پام باته به تخت بودبه سختی میتوناتم اطرافمو ببینم! جیل: کای اینجا نیس ...آرای ریچ خری تو این خرابشده نیس!..وای سرم...چطد درد میکنه! : چته صداتو انداختی تو گلوت داری روار میکشی! چشم افتاد به یه دختر که از قیافش میبارید چه خرابیه! جیل: اینجا کجاس؟ تو کی راتی! : من!!! رمار آلبرتم اسمم اکاال، الزمم نیس انطدر شلوغ کاری کنی کای اینجا صداتو نمیشنوه! جیل: (با پوزخند) نگو رمار به سرویس درنده جدیدم! صورتم سرخ شد...کثافت عوضی انطدر محکم زد که مطمئن شدم حتما یه ور صورتم کبود میشه! 191 15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا رمانسرا اکاال: درس صحبت کن دختره احمق حاال وقتی آلبرت بیاد سراغت میفهمی با من باید چطوری صحبت کنی! جیل: جرات داری دستامو باز کن اونوقت ببینم میتونی بزنی یانه! چطد احمطی که که نمیدونی تو دام یه گرگ افتادی، بدبخت دست آخر یا میکشتت یا تبدیلت میکنه به یه موجود جدید! اکاال: اونکه قرار تبدیل به یه موجود جدید بشه تویی نه من! با اینکه خودمو طوری نشون دادم که نترسیدم ولی از این حرفش ترسیدم میدوناتم آلبرت واسم نطشه کشیده، از اونورم دل تو دلم نبود که ببینم کریس تونات فرارکنه یانه حتما داره االن دنبالم میگرده، اکاال: چیه الل مونی گرفتی،؟ ترسیدی آره؟ جیل: نه نترسیدم داشتم به این فکر میکردم چه سرنوشت بدی در انتظارته! نکنه فکر کردی عاشق سینه چاکته که برات رر کاری بکنه تو یه نوکر بی جیره مواجب بیشتر نیاتی! اومد به طرفم حمله کنه که.. آلبرت: ولش کن!!!..به..به باالخره زیبای خفته چشاشو باز کرد دیگه فکر کردم مردی داشتم دنبال یه گورکن میگشتم تا ببرتت قبرستون! جیل: اونی دنبال یه گور کنه منم نه تو یه روزی خودم تو رمین جزیره دفنت میکنم مطمئن باش! زیاده بگو ببینم دوس داری بارات چیکار کنم بزنمت،بخورمت،مامومت کنم، دارت آلبرت: حرف واسه جرو بح بزنم یا...!!! جیل: خفه شو رمون بهتره بمیرم تا اینکه دستای کثیفت به من بخوره دیگه آخر کارته انتطام پدرمو تمام کاایی که مرگشون شدیو میگیرم اینو بهت قول میدم که خودم میکشمت!!!! تو باع آلبرت (با قهطهه): آفرین چه شاعرانه بود، خیلی عالی بود ولی من برات سورپرایز بهتری دارم که خودتم حتما دوسش داری! اکاال، برو اون سناور حاگرو بیار! با نگرانی داشتم فکر میکردم چه بالیی قراره سرم بیاد،!!!! آلبرت: میبینم که ترسیدی؟!!! نترس چیز بدی نیس مطمئنم خوشت میاد!راستی یه اسم جدیدم میخوام برات بزارم، ربکا چطوره؟ دوس داری! تطال میکردم دستو پامو باز کنم ولی نشد! اکاال: بیا آوردمش! 191 15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا رمانسرا آلبرت: آخی!!! میترسم دردت بیاد اشکالی نداره بیهوشت میکنم بد این سناورو بهت وصل میکنم اونوقت میشی ربکا کای که قدرتی بی نظیر در مطابل کاایی مثه، کریس، لئون، ایدا، رلناو.....بطیه اول دوس داری کدومو بکشی؟ به نظر من کریس از رمه بهتره چون بیشتر دوسش داری اونو اول بکش!!! جیل: خفه شو آشغال بی رمه چیز!من کایو نمیکشم! آلبرت: چرا تا وقتی تحت کنترل منی رر کاری میکنی!............................!!! جیل: اینم رمون اتفاقاتی که برام اونجا افتاد...دیگه بمدش چیزی نفهمیدم!!!! جیل: راستی بازوتو کی زخمی کرده! کریس: تو! جیل: من؟؟؟ چی میگی تو! کریس: یه چیزیو خیلی خوب فهمیدم!!!! جیل: چیو؟ کریس: اون زنی که با شنل سیاپوش دنبالم بود تو بودی! جیل: در مورد چی حرف میزنی من؟ کی. کجا؟ کریس: اینکه تو میخواستی منو بکشی!!!بازومم تو زخمی کردی دیگه ولی خیلی مارر بودیا!!! جیل: من؟؟؟ کریس: بیا فمال بریم تو بمدا رمه چیو کامل برات تمریف میکنم!!! ***************************** جیل جیل: چرا آخه؟!!!! بزار بیام دیگه خوارش میکنم!!! کریس: گفتم که نه یه دفه اجازه دادم اونطوری شد!!!دیگه نمیزارم اتفاقی برات بیفته!!!! 291 15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا رمانسرا جیل: من میام این رمه برای یه رمچین روزی صبر کردم تا انتطام پدرمو بگیرم االن سه ماره که با رم نامزد شدیم ولی حتی نمیزاری از خونه برم بیرون خوب منم تا یه حدی تحمل میکنم دیگه نمیتونم!!! اود طرفمو دستامو گرفت!!! کریس:آخه خانومم اگر دوباره آلبرت گیرت بندازه چی؟!!! قبول کن من میترسم نمیتونم به این راحتی حاضر شم بیای!!!!تازه ماکه رنوز نتوناتیم آلبرتو پیدا کنیم حاال تا اون موقع ببینم چی میشه! جیل: آران راستی اصال حواسم نبود من که تو گروه B.S.S.A.Aنیاتم رئیس من لئون نیازی به اجازه شما نیس که!!!! کریس: اون که قبال رمارنگ شده واسه رمین گفتم نمیشه چون لئون رم نمیزاره!!!! جیل:............یمنی دلم میخواد با رمین اسلحه ایی که دارم خفه ات کنم کریس: نمیتونی چون اونوقت خودت بی شورر میمونی میفتی رو دست عم ات اونوقت میترشی!!! اومدم کفشمو پرت کنم که در رفت.....!!!!از اینکه خوشحال میدیمش شاد بودم ولی اگه مادرمو دانکل بودن چه خوب میشد!!!اصال فکر نمیکردم اینطوری خانوادم از رم بپاشه االن فط یه عمه ام برام مونده بود!!!!! الرا: چرا تنها نشاتی جیل! جیل: عمه میشه یه خوارشی ازت بکنم؟!!! الرا: آره عزیزم، بگو! جیل: حاال که حالم روبه راه شده رم میخوام با کریس صحبت کنی بزاره باراشون برم رم اینکه...میخوام از دانکل و مادرم خودم بازجویی کنم!..خوارش میکنم نه نگو! الرا: راستش چی بگم، باشه باراش صحبت میکنم فط قول نمیدم آخه دانکل و مادرت قطما نمیخوان بازجو کننده اشون توباشی ازت خجالت میکشن!!! میکشن!!!حتی اگه رم خجالت نکشن بازم نمیخوان که تو ازشون بازجویی کنی واسه خودتم بهتره که باراشون روبه رو نشی! جیل: میدونم ولی از دانکل که برادر واقمیم نبود بیشتر از این توقمی ازش نداشتم ولی مادرم....از اون خیلی توقع داشتم الاقل باید تو این شرای پشتم میبود نه اینکه مطابلم قرار بگیره!!! 391 15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا رمانسرا الرا: متاسفانه اناانا غیر قابل پیش بینی ان مادر تورم از اون دسته آدما بودحاال رنوز که پیداشون نکردیم.....!!!!!رروقت پیدشون کردیم میزارم بازجویی کنی!!! جیل: ممنونم...ال اقل رر چیو تو این دنیا از دس دادم عوضش یه عمه خوب نصیبم شد! الرا: عزیز دلم تو تنها کای راتی که از پدرت به یادگار موندی ریچ وقت تنهات نمیزارم!!!!!! شری: ا...شمارا اینجایین جیل میخوایم بریم ماموریت بارامون میای؟ جیل: آره...االن میام ببخشید عمه باید برم!!! الرا:برو فط مراقب خودت باش! جیل:تا وقتی لئون و کریس راتن نگرانی نداره که...فمال! *********************** نزدیک فروشگاه مرکزی شهر از رلی کوپتر پیاده شدیم فروشگاه وحوالی اونجا با خاک یکی شده بود تمام زامبیا به مردم داشتن حمله میکردن ! کریس: باید تا موقمی که نیرو بفرستن تطایم بشیم ! لئون:ایدا و جیل و جیک بامن بیان بطیه رم باتو!!! کریس: باشه، فط جیل مراقب خودت باش! جیل: باشه مراقبم بمدا میبینمت! داخل سازمان شدیم وضیمت چندش آوری بود با دیدن اون صحنه را یاد پدرم افتادم....چند نفری رنوز آسیب ندیده بودن رفتم طرفشون به یه کی از اون قربانیا شلیک کردم!!! جیل: سریع از اینجا خارج شین!زود باشین عجله کنین!!!! : نمیشه بچه ام، بچه امو گمش کردم. تو روخدا پیداش کنین!پارم کجاس؟ جیل: باشه نگران نباش من بچه اتو میارم تو برو از اینجا بیرون! تو اون راگیر واگیر نمیدوناتم چیکا کنم!!! چشمم رمش دنبال یه پار بچه میگشت!!! 491 15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا رمانسرا صدای گریه یه بچه منو به خودش جلب کرد حدس زدم اون رمون پار بچه باشه رمینکه یه زامبی بهش حمله کرد بدون فوت وقت شلیک کردم بچه از ترس نشات زمینو شروع به گریه کرد! سریع رفتم طرفش و بغلش کردم! جیل: نگران نباش عزیزم االن میبرمت پیش مامانت!!!! : تو آدم بد نیاتی؟ از طرز حرف زدنش خنده ام گرفت! جیل: نه عزیزم من آدم خوبیم! : تو پلیای؟ با ادم بدا میجنگی! جیل: آره عزیزم حاال بیا بریم تا ببرمت پیش مامانت! ایدا رو دیدم که به طرفمون میاد! ایدا: جیل وضمیت بحرانیه تمداد زامبیا خیلی زیادن! جیل: بچه رو بگیر ببر به مادرش بده من االن نمیتونم بیام! رمینکه اومدم بچه رو بدم صدای منفجر شدن یکی از انباریای فرووشگاه اومد سه تایی روزمین خوابیدیم! ایدا: االن میریم رو روا باید سریع از اینجا خارج شیم جیل: بطیه کجان؟ ایدا: نمیدونم فکر کنم فط منو تو اینجا گیر کردیم!!! صدای آژیر خطر قفل شدن تمام درای فروشگاه و اعالم کرد! جیل: رمینمونم کم بود! بچه از ترس بغل من چابیده بود و یه ریز گریه میکرد!!!! ایدا: طفلک این بچه منو تو به درک نباید بزاریم این بچه چیزیش بشه!!! جیل: از خودت مایه بزار تازه دارم بمد شیش ماه زندگی میکنم نمیخوام اینطوری بمیرم!!!! ایدا: جیل بیا از اون پله را بریم باال تا به پشت بوم برسیم بمدش با رلی کوپتر میریم!!!! 591 15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا رمانسرا جیل: باشه...بریم فط زود باش تا دیرنشده!!!! لئون ررجا چشم مینداختم جیل و ایدا و نمیدیدم...حاابی قاطی کرده بودم!!! کریس: لئون ایدا و جیل کجان؟ یمنی تو فروشگاه گیر کردن!؟ لئون: به احتمال زیاد!!!! لوئیزبه طرفمون اومد.. لوئیز: بچه را یه نفر بچه اشو تو فروشگاه گم کرده اونطور که زنه نشونه یکی از افراد ما رو میداد احتماال ایدا و جیل با پچه اون تو گیر کردن! حاال چیکار کنیم؟ لئون: باید با رلی کوپتر از باالی فروشگاه بیاریمشون ....زود باشین وقت زیادی نداریم!!!! ******************************* آلبرت آلبرت: لمنت بهت واسه چی اومدی اینجا ، اگه کای تمطیبت کرده باشه چی؟!! سناتور: جایی و نداشتم واسه موندن تورو خدا یه کاری واسم بکن رمه چیم از دستم رفت دارورایی که تولید کرده بودیم محاصره شد شرکت و پلپ کردن دیگه چاره دیگه ایی نداریم.. یطه اشو گرفتم چابوندمش به دیوار.... آلبرت: تو اگه میخوای تالیم بشی به درک، برو رر غلطی میخوای بکن به من کاری نداشته باش، تمامی نیرورامو بانمایس و فرستادم فروشگاه مرکزی شهرو به توبره ببندن میخوام رمه بدونن که من کیم و رنوز قدرت کافی واسه سرکوب اون گرورای لمنتی دارم. تورم به جای اینکه بر و بر منو نگاه کنی برو یه سرو گوشی آب بده ببین چی شد! سناتور: نمیتونم بفهم االن من فراریم رر لحظه ممکنه پیدام کنن!!! آلبرت: کاریو که گفتم بکن،...از رجینا چه خبر! 691 15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا رمانسرا سناتور: زندانه قراره محاکمه بشه...خوبیش اینه که به رمه چی اعتراف کرده ولی اسمی از ما نبرده! آلبرت:خوبه..!!! بهتر، اون دیگه االن یه مهره سوخته اس دیگه باراش کاری نداریم یکیو بفرس ساکتش کنه! مرگ رئیس جمهور سابق کشور سناتور: یمنی بکشیمش؟!!! نه من نمیتونم تا حاال از نزدیک خونو ندیدم حاال باع بشم اگه پیدام کنن که درجا اعدام میشم! آلبرت: خرفت بی مصرف!!! ببین چه کااییو دور خودم جمع کردم رمشون مفت خور عوضی از جلوی چشام دور شو احمق عوضی...!!!به خاطر اون رجینا جیل و از دست دادم. مرغ از قفس پرید...میدونم چیکار کنم!!! ......................................... ایدا ایدا: این طوری که نمیشه اگه رمینطور رمین جا بمونیم میمیریم! جیل: فمال بلند شو بریم رنوز خیلی پله مونده آساناورم که خرابه!!! رمینکه بلند شدیم کل ساختمون لرزید!!! ایدا: نرو...فکر کنم یکی اینجاس!!!یه آشنا که حدس میزنم بشناسمش! جیل که انگار فهمیده بود کیه گفت: نگو...نگو که نمایاه! ایدا: چرا خود عوضیشه زود باش بیا زیر این پله!!! بچه شروع کرد به گریه کردن که جیل جلوی درنشو گرفت! جیل: عزیز دلم ریس!!! گریه نکن االن میبرمت پیش مامانت!!! : خاله جونم من میترسم! جیل: نه نترس چیزی نیس!!! یه کم دیگه تحمل کنی میریم بیرون!چیکار کنیم؟ ایدا: ببین باید از رم جدا شیم تو اول با بچه برو منم سرگرمش میکنم! جیل: چی میگی؟ دیوونه شدی تورو رمینجا ولت کنم نه نمیرم!!! ایدا: جیل انطد لجبازی نکن مادر این بچه منتظرشه باید ببریش مگه به مادرش قول ندادی! 791 15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا رمانسرا به بچه نگاه کردم که از گریه صورتش سرخ شده بودو داشت تن تن پاتونکشو میک میزد!نازش کردمو بوسیدمش..! ایدا: زود باش عجله! جیل(ایدا رو دیدم که از زیر پله بلند شدو طرف نمایس رفت) ایدا: ری نمایس چه خوب شد دیدمت بارات خورده حااب داشتم!! با اینکه دلم نمیومد ولش کنم ولی سریع از پله را بال رفتم ......!!! در قفل بود بچه رو نشوندم رو زمین و سریع بایه چوب در شیه شه ایی رو شکاتم خورده شیشه را یکیش تو پام فرو رفت بچه رو بلند کردم و از در خارج شدم از اون باال رمه رو میدیدم!!! ریچ رلی کوپتری باال نبود برای رمین از باال دادزدم!!!! ........................................... کریس یه نف رو از باال دیدم داره دست تکون میده یه بچه ام بغلشه حدس زدم جیله سریع یه بالگرد براش فرستادم!!! زنی رم که انگار فهمیده بود بچه اشه از خوش حالی داد میزد و بی قراری میکرد!!! بالگرد سریع اومد پائین جیل و دیم که بچه به بغل از بالگرد پائین اومد زن سریع به طرف پارس دوییدو اونو از بغل جیل قاپید!!!صدای دست و رورا از جممیت بلند شد. کریس: حالت خوبه پات چی شده داره خونریزی میکنه!!! جیل: االن وقت این حرفا نیس ایدا اون تو گیر افتاده نمایس اومده تمام این زامبیا و منفجر شد فروشگاه کار آلبرته، نمایس رم از طرف اون اومده! لئون با چن سرباز با بالگرد به سمت باالی فروشگاه رفت!!! کریس: تو نمیخواد بری ما االن میریم!!!برو پاتو پانامان کن بدجور از خون میره! جیل: کریس مراقب خودت باش!!! کلر کمکم کرد زخم پامو پانامان کنم...دل تو دلم نبود ببینم االن داره چه اتفاقایی میفته! 891 15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا رمانسرا داشتم با کلر صحبت میکردم که زنی که بچه اشو نجات داده بودم اومد پیشم! : واقما ازتون ممنونم، شما جون بچه امو نجات دادی! جیل: کاری نکردم وایفه امو انجام دادم!!!!کلر میشه بری ببینی اون تو چه خبره نگرانم! کلر: نترس از پاش بر میان!نگران نباش!!!! خدا کنه اتفاقی نیفته نمیخوام دیگه یکی از عزیزامو از دست بدم! ...........................................!!!! ******************************** اکاال اکاال: با این سرویای که من بهت دادم تکمیل تکمیلی درسته!!!! آلبرت: اونکه مملومه حاال من میخوام تکمیلت کنم!!! اکاال: منظورت چیه؟ سرنگو از محتویات مایع شیشه پر کردو به طرف اکاال رفت..!!! اکاال: این کارا چیه آلبرت چیکار داری میکنی؟ آلبرت: ریچی کاریو که خیلی وقت پیش باید انجام میدادم عزیزم!!! اکاال: کمک...(جیغغغغغغغغغغغغغغغغغغ غغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغ)ولم کن...عوضی،...ولم کن....(جیغغغغغغغغ)...!!!!! **************************** شری: اگه االن بارات ادواج نکرده بودم دیگه حتما به پلیس زنگ میزدم!که دوباره بهم دس درازی کردی! جیک: اوال که شوررتم !دومادرسته زن و شورریم و منم به زور شوررت کردی ولی رنوز عروسی نگرفتیما؟!!! شری: چه رویی داره؟ من به زور بارات ازدواج کردم یا تو؟ 991 15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا رمانسرا جیک:تو! شری: مثل اینکه دلت دمپایی میخواد آره؟ جیک: اه..اه..باشه..باشه غل کردم...ا..پرت نکن رفتم..رفتم!!! رمینکه درو باز کردم چشمم به لوئیز خورد..دوباره باتم!!! شری: چیه پشیمون شدی بیا بگیر ... جیک: اخ..اخ..نزن! شری: اینم دومیش! جیک: بابا..لوئیز اینجا چیکار میکنه! شری: ره! اونوقت تو رو بااین سرووضمت دید؟ جیک: په نه په...اصال ببینم این تو خونه ما چیکار میکنه؟ شری: از خودت بپرس! لوئیز: بابا!!! باشه به کای نمیگم...!!!بیاین بیرون اینطوری مهمون نوازی میکنی! خجالت بکش! جیک: تو چطوری اومدی تو؟! دزدی تو روز روشن! لوئیز: ببینا؟! مارو بگو که اومدیم بهتون سر بزنیم خجالت بکش بیا بیرون!!! ..................................... سریع لباسامونو عوض کردیمو رفتیم بیرون رمه اومده بودن...اونم ناگهانی خیلی عجیب بود لوئیز رم که از بس شوخی کرد و چرتو پرت گفت رممون روده بر شده بودیم شری: زخم پات خوب شد؟ جیل: آره زیاد عمیق نبود!!! لوئیز: پرروتر از این دوتا جایی ندیدم این جیک که رمچین....! با پس گردنی که جیک به لوئیز زد ساکت شد..!!! 112 15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا رمانسرا کریس: بزار حرفشو بزنه حطیطت تلخه، نه!!! جیک: توام را افتادیا!!! رمه خندیدن...!!!! ************************ الرا: نه من نمیتونم قبول کنم! کریس: آخه چرا االن یه رفته از اون ماجرای کذایی فروشگاه میگذره، نمایس فرار کردو به خاطرکمبود نیرو نتوناتیم بگیرمش،آلبرتم که داره دوباره برای خودش تشکیالت درس میکنه و اونوقت رنوز کشورمون رئیس جمهور نداره رمه چی به رم ریخته، به نظر من شما بهترین کای راتی که به درد این کار میخوره!!! الرا: نمیدونم، بزار یه کم فکر کنم! لئون: وقت فکر کردن نداریم خانم بن فورد باید سریع تصمیم بگیری االن موقمیت خوبیه به نظر من ازدستش نده!!!! الرا: خیله خوب، باشه قبول میکنم ولی... کریس: دیگه ولی واما نداره پس من با سازمان رمارنگ میکنم امروزم یه جلاه با سازمان محافظت گارد ریاست جمهوری دارین اونجا بهترین موقیمته که خودتونو نشون بدین!!!رر کاری الزمه بکنین!!!! جیل چنان محکمو بدون در زدن اومد داخل که ررسه مات زده بهش نگاه کردیم!!! جیل: پیدا کردم..کریس!باالخره پیدا کردم!! کریس: چیو؟ جیل: فهمیدم آلبرت کجاس...زود باشین باید سریع تر بریم عمه الرا باالخره متوجه شدم اون کجاس؟ کریس: جیل تو مطمئنی؟ جیل: تا حاال اینطدر به حرفی که زده بودم مطمئن نبودم باور کن راست میگم!!! لئون: چطوری؟ 112 15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا رمانسرا جیل: انطدر تو این یه رفته به مغزم فشار آوردم تا یادم اومد آلبرت جای مخفی دومیش کجاس؟ باالخره من یه مدتی رم تو آزمایشگاه کار میکردم رم، خوب یه شیش ماری رم تحت کنترلش بودم دیگه! لئون: ولی قطما نمیتونه تو جزیره راکن فارت و راکفورت باشه!!! جیل: آره اونجا نیس اون دوتا جزیره که قراره با بمب راته ایی منفجر بشه من منظورم یه کشور دیگه اس!!!! الرا: انطدر تند حرف نزن بیا بشین آروم بگو کجاس! جیل: نه رمینجا خوبه اون تو چینه! الرا: چین؟ جیل: آره رمیشه نصف تولیدات آزمایشگاریمون و برای کشور چین میفرستاد االنم اونجاست!!! لئون: ولی جیل این حرفت فط میتونه یه حدس وگمان باشه رمین! جیل: نه من کامال مطمئنم مثل اینکه من چن سالی تو آزمایشگارش کار میکردما خودم از زبونش شنیدم که مکان اصلی برای تولید ویروسا رمون کشور چینه حتی به خوبی یادمه که بایه آدمی به اسم رونگ روا شریک بود حاال ماکه این رمه دنبال آلبرت گشتیم اینم روش چه اشکالی داره؟ کریس: آره، رمین کارو میکنیم میریم چین!!! الرا: مطمئنی؟ باید خیلی مراقب خودتون باشین نمایس ممکنه دنبالتون باشه بخصوص جیل! لئون: رمین االن به کل بچه را بگیم بیان اینجا باید آماده بشیم. الرا: رمین االن میگم! فط فردا حکم رجینا رو صادر میکنن نمیخواین اونجا باشیم؟ کریس: تا اون موقع دیره باید رمین االن حرکت کنیم.بمدشم شما راتین دیگه نتیجه اشو بمدا بهمون بگیم! آران راستی یه چیز دیگه جیل ام پیشتون میمونه! جیل:چیییی؟، کریس اصال حرفشم نزن که من بمونم مثل اینکه من پیشنهاد دادم بریم چین حاال بمونم! کریس: تو میمونی رمینیکه گفتم، حرفم نباشه. کریس از دفتر خارج شدو جیل رم جیغ جیغ کنان پشت سرش!!!! ************************* 212 15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا رمانسرا جیل باغرور رو صندلی نشاتمو به کریس نگاه کنم. کریس: فکر نکن گذاشتم بیای دیگه ررکاری دلت میخواد بکنی! جیل: باید میومدم، چی فکر کردی فکر کردی میذاشتم این موقمیت طالیی رو از دست بدم، عمرا به پدرم قول دادم انتطامشو از آلبرت بگیرم و اینکارم میکنم. کریس دیگه چیزی نگفت با لبخند نگام کرد! جیک با لیوان قهوه اومد پیشمون نشات......!!! جیک: بیاین قهوه..!!! جیل: مرسی، شری کجاس؟ جیک: ریچی بابا دوباره بارام قهر کرد منم اومدم پیش شما! جیل: چرا باز؟ موندم شما دوتا با چه امیدی بارم ازدواج کردین تازه قابل توجهتون عروسیم نگرفتینا! جیک: اوال(صدای جیغ مهماندار رواپیما مانع صحبت جیک شد) جیل: چی بود؟ کریس اسلحه اشو در آورد و پشتشم جیک اینکارو کرد! کریس: رمینجا بشین تا من بیام! رلنا پشت سرمون با نگرانی اومد! جیل:رلنا چی شده؟ رلنا: نمیدونم، یکی از مهماندارای رواپیما بدست یکی از زامبیا زخمی شد! جیل: مگه تو رواپیما کای آلوده به ویروس بوده؟ رلنا: آره االنه که مهماندارم وحشی بشه باید سریع ماافرا رو به اتاق پشتی ببریم! با کمک کلرو بطیه ماافرا رو به کابین خلبان و اتاقای مهماندار بردیم! 312 15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا رمانسرا پیرس: چه راگیر واگیری شده !!!! کریس: گفتی نیرو بفرستن؟ پیرس: آره االن میان! تمام درایی که ما و ماافرا توش بودیم و قفل کرده بودیم که با کوبونده شدن زامبیا به در صدای جیغ ماافرا در اومده بود! رمه ترسیده بودن!!! : تو رو خدا بگید اینجا چه خبره اینا دیگه کین!؟ جیل: آروم باشین االن نیروی کمکی میرسه! : ولم کنید بابا من میخوام برم بیرون از شمارا آبی گرم نمیشه به اینا اعتماد نکنین وگرنه رممون میمیریم!!! کریس: مگه نمیفهمی اون وحشیا دارن درو از جا در میارن تمدادشون زیاد شده اگه بخوای خارج بشی خودتم قربانی میشی دوس نداری که بهت شلیک بشه!!! : من این چیزا حالیم نیس زودباش درو باز کن میخوام برم! کریس عصبانی شدو یطه مردو گرفت و به دیوار تکیه داد! کریس: تو میخوای بمیری بمیر به درک ولی اجازه نمیدم با زندگی دیگران بازی کنی حاالم مثه آدم برو یه گوشه بشین تا نیروی کمکی بیاد! مرد از ترسش یه گوشه نشات و ساکت شد..!!! جیل: کریس نباید سرش داد میزدی خوب حق دارن ترسیدن دیگه!!! کریس: اگه نظام کشورمون طوری بود که به مردمن آموزش میدادند االن انطدر تلفات نمیدادیم!!! بمد از رسیدن نیروی کمکی و خارج کردن ماافرای رواپیما تو فرودگاه چین به خاطر تمداد زیاد زامبی رواپیمارو منفجر کردن. ************************ : ما واقما خوش حالیم که کشورتون نیروی کمکی برامون فرستادند. کشور چین وضمش خیلی خرابه ما نمیدوناتیم که قرار شما بیاین وگرنه جور دیگه ایی ازتون استطبال میکردیم! 412 15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا رمانسرا جیل: میشه بگید...! : آران بله ببخشید خودمو ممرفی نکردم من دکتر مک راتم تولید کننده پادزرر تمامی ویروسا!و رئیس جمهور کشور چین! جیل: شما اگه تولید کننده پادزه ویروسین پس چرا تو کل جهان گاترش ندادین! دکترمک: چون مطمئن نبودم که ویروس به رمه باازه ممکن بود عده ایی کشته بشن! جیل: پس نباید بگین تولید کننده ویروس راتم، شما حتی مطمئن نیاتین ویروسی که تولید میکنین درسته یا نه چطور میتونین ادعای کنید که پادزرر ویروس تولید میکنین! کریس: جیل تمومش کن ما واسه چیز دیگه ایی اینجاییم!!! دکترمک: اشکالی نداره حرف خیلی خوبی زدن!ولی شرکت ویل فارما تولید کننده ویروساش من بودم اونا که دیگه یه ادعا نبودن! جیل:ولی شرکت ویل فارما که برای سناتور بود! دکترمک که انگار حاابی جا خورده بود به جیل خیره شد!!! لئون: ببخشید آقای دکتر ما دیگه باید بریم االن وقت این حرفا نیس!(به جیل اشاره کرد بلندشه) نگران نباشید نیروی کمکی در راره! جیل: (باطنه)درسته االن وقت این حرفا نیس بمدا به طور مفصل در این مورد حرف میزنیم!!! دکترمک: خوشحال میشم با خانومی مثل شما رم صحبت بشم!!!میگم تا رتل رارنماییتون کنن امید وارم اینجا راحت باشین! ******************** جیل: شمارا نذاشتین من باراش صحبت کنم اگه یکم دیگه ادامه میدادم خودشو لو داده بود! کریس: ما االن بهش احتیاج داریم فکر کردی مارا بهش شک نکردیم من خودم اولین نفری بودم که بهش مشکوک شدم ولی االن موقمیت خوبی نبود اون از اومدن ما اصال خوشحال نشد،ما باید سریع آلبرتو پیدا کنیم!بمدش به این دکتر خوش خ وخال بپردازیم! 512 15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا رمانسرا جیل: اونکه االن باید تو آزمایشگارش باشه!!!! لئون: میدونی کجاس؟ جیل: آره،تو آزمایشگاه مرکز شهره !ولی من تاحاال ندیدم پیرس: من االن سریع پیدا میکنم.....!!!!! کریس: نیروی کمکی الزم داریم صد نفرم جمع بشن نمیتونن با آلبرت مطاومت کنن!!! ...................................!!! ******************************* جیل جیل: خودشه؟ پیرس: آره خودشه! کریس به سربازا آماده باش اعالم داد!!! لئون: ایدا کو؟.......!!!وای دوباره سرخود رفته داخل آزمایشگاه آخه االن من باید چیکارکنم!این دختر منو میکشه!!! با عالمت کریس وارد آزمایشگاه شدیم!!! سریع از پله را پایین رفتم آزمایشگاه فوق الماده شیکی بود ولی به داخل زمین منتهی میشد....!!!! جیل: آزمایشگاه خیلی بزرگه باید ازرم جدا بشیم! کریس: نمیتونم تنهات بزارم! جیل: بخدا چیزیم نمیشه آزمایشگاه خیلی بزرگه رممون که نمتونیم با رم باشیم!!! کریس: با اینکه اصال نمیتونم قبول کنم تنهات بزارم ولی چاره ایی نیس فمال برو خیلی مراقب خودت باش!!! جیل: چشم قربان لبامو رو لباش گذاشتمو گفتم: نگران من نباش به این سادگیا نمیمیرم!!!! کریس نگاه عمیطی کردو سریع از رم جداشیم!!! 612 15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا رمانسرا رر کدوممون با ده نفر سرباز از رم جدا شدیم!!! به پله آخری که رسیدم چشمم به آلبرت خورد که با لباس فرم داشت رویه جاد امتحان میکرد!خیلی آروم وارد اتاق شدم آلبرت پشتش به من بود!!!! صداش میخ کوبم کرد...!!! آلبرت: باالخره اومدین؟ خیلی وقته منتظرتونم میدوناتم پیدام میکنین!!! روشو کرد به منو با اون چهره کریهش بهم لبخند زد!!! جیل: دیگه کارت تمومه آلبرت وسکر، ررچی کثافت کاری تا االن کردی باه دیگه نمیزارم ادامه بدی!!! اسلحه امو روش گرفتم...! بایه پوزخند اومد طرفم!!! جیل: رمونجا وایاا وگرنه شلیک میکنم!!!! آلبرت با خنده جلومیومد...منم ری عطب میرفتم!!!یه تیر توسرش زدم که پرت شد عطب ولی میدوناتم اون تیر اثری نداره، ولی حاابی تحریکش کرد.عصبانی شدو از جاش بلند شد....!!!!به طرفم حمله ور شد، سریع جاخالی دادم تند تند بهش تیر اندازی کردم سربازارم یکی یکی از پا در میاورد!!! رفتم داخل یکی از کمدای مخصوص دارو قایم شدم، داشتم از ترس سکته میکردم ای کاش بطیه اینجا بودن نمیدونم کجا غیبشون زد!که اصال نمیشد پیداشون کنی موبایلمم که آنتن نمیدادف ای به خشکی شانس که انطدر من بدشانام!!! آلبرت: خانوم کوچولو کجا قایم شدی، خودتم میدونی نمیتونی از دستم در بری!!!منو تو قبال بارم رمکار بودیم، شریک بودیم تازه محافظمم که بودی دلیلی نداره قایم بشی کار رمتون تمومه خودتم میدونی که من خیلی راحت میتوناتم فرارکنم ولی اینکارو نکردم حاالم زود باش از سوراخ موشت بیای بیرون!!! چشم به یه کپاول افتاد...باید کپاول یخ فشرده شده میبود سریع ازتو کمد برش داشتم و آماده باش گرفتم دستم.....باخودم شمردم....یک..........دو.....سه..رمس� �که درو باز کرد کپاولو به طرفش گرفتمو محتویاتشو روش خالی کردم....بمدشم زدم به چاک، سریع از پله را بال رفتمو 712 15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا رمانسرا خودمو به آساناور رسوندم ررکاریم کردم که با کریس تماس بگیرم نشد. آلبرت داشت دنبالم میومد سریع سوار آساناور شدم رمینکه اومد بهم حمله ور شه در به موقع باته شد...یه نفس عمیق کشیدم ..موبایلم زنگ خورد..کریس بود، سریع برداشتم..! جیل: الو کریس...پس شمارا کجایین.......نه من حالم خوبه..،فط آلبرتو پیداکردم االنم دنبالمه به کمک احتیاج دارم رمه سربازا رو کشت منم االن تنهام......االن؟...االن دارم میرم............ یهو سطف آساناور از جا کنده شد..نا خواسته جیغ بلندی کشیدم که صدای کریس از پشت گوشی اومد...!!!موبایل از دستم افتاد...میخواست بیاد پایین که بهش شلیک کردم..ولی سگ جون مگه چیزیش میشد!به محض بازشدن در ازش پیاده شدم .....رسیده بودم به پارکینگ طبطاتی....کای نبود وموبایل و اسلحه ام که از دستم افتاد....برقای پارکینگ ری روشن و خاموش میشدن....به طور باورنکردنی آلبرت از پشت منو گرفت و چابوند به دیوار...نفااش به صورتم میخورد و اذیتم میکرد....!!! آلبرت: باالخره گیرت انداختم ....دوس داری چطوری بکشمت که بری وردست پدرت! جیل: اونی که باید بمیره تویی نه من مطمئن باش اگه حتی منم بکشی زنده نمیمونی خیلی وقت پیش باید میمردی ولی اینطور نشدولی باالخره میمیری! آلبرت: باشه پس... چشامو باتم ....الاقل چشم باته بمیرم بهتره......!!!! صدای شلیک اومد..........!!!! اول فکرکردم تیر به خودم خورد ولی وقتی چشامو باز کردم دیدم تیری که صداش اومده بود به آلبرت خورد...حاال ای کاش تیر مممولی بود، تیر رمرا با بمب ثانیه ایی بهش خورد..رمینطوری ماتم برده بود که یکی منو سریع کشید به سمت خودش ولی با منفجر شدن بمب حدس زدم دومتری اونطرف تر پریدم، چشام باته بود که صدای کریس به گوشم خورد!!! کریس: جیل ..جیل باتوام چشاتو باز کن!!!باتوام مگه نمیشنوی!!!! 812 15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا رمانسرا جیل: چیه بابا!!! بیا باز کردم..نکنه فکر کردی مردم، کریس: دیوونه! فکر کردم!!! جیل: صد بار گفتم که من به این سادگیا نمیمیرم....!!!! تازه متوجه آلبرت شدم که بی حال روزمین افتاده بود....از جام بلند شدم که چشم به بطیه خورد که زل زده بودن به آلبرت...جیک به طرفش رفت! کریس:نرو! مطمئنن رنوز زنده اس! جیک به حرفش توجهی نکردو رفت طرفش تمام بدنش از خون پوشیده شده بود....!!! آلبرت:...توو....تت..تو پار....م..ی...م.گه ..نه!تتتتت...تو ب..رم ..تیر ان...دازی..ککک...رد...ی؟ جیک: ریچ وقت فکر نمیکردم یه روزی به پدرم تیراندازی کنم با کارایی که تو کردی صدبار مرگ برات کمه این کمترین کاری بود که برات کردم.....!!!! اشک تو چشاش جم شد براش سخت بود که پدرش و بکشه!!!! کریس با بیایم اعالم نیرو کرد...دکتر مک رم رمون موقع از راه رسید....!!!و رفت طرف آلبرت نبظشو گرفت و با نگاه عمیطی که به ما انداخت فهمیدم که مرد.....!!!!!! دکتر مک: خودم دستور انتطالشو میدم! شری به طرف جیک رفت و بغلش کرد...!!!! نمیدونم چرا خوشحال نبودم..انتطام پدرمو گرفتم ولی خوشحال نبودم نباید به این سادگی میمرد..!!!!! انتظار مرگ سختری براش داشتم....!!!!انتظار داشتم به بدترین شرای ممکن بمیره!انتظار داشتم انطدر زود تموم نشه ............. ********************* لئون: بارام ازدواج میکنی؟ ایدا: نه؟ 912 15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا رمانسرا لئون از پشت کمر ایدا رو گرفت لئون:چرا ازدواج میکنی،میدونی چند ساله من بهت عالقه دارم خاته نشدی از این رمه زندگی مجردی؟! ایدا: حاال باید فکر کنم!!! لئون: رمین االن! ایدا:لئو... لئون اجازه نداد ایدا حرفشو تموم کنه که لباش گذاشت ایدا رم رمراریش کرد....!!! لئون: میدوناتم قبول میکنی!!! یک ماه بمد.......... شری: شما واقما خجالت نمیکشین این چه حرفیه دارین میزنین مملومه امکان پذیر نیس اگه پار خودتون بودم رمینطوری میکردی؟ دکتر مک: ولی این تنها راه ممکنه اگه یه نفر بمیره بهتره یا کل جهان؟رریه قطره خون جیک میتونه جون میلیون را نفرو نجات بده!!! سر خونه باشه ولی خوب بمدش که میشه به جیک خون بدیم؟ مگه نه؟ شری: اگه بح دکترمک: نه ریچ نمونه ای با خون جیک سازگار نیس تنها پادزرری که میشه به اون زامبیا تزریق کرد خون جیکه چون رم خون آلبرته به رر حال پدرش بوده!!! جیک: مشکلی نیس من حاضرم!!! شری: میفهمی چی داری میگی!!،پس من چی! نه من نمیزارم جیک شری رو از اتاق برد بیرون..... لئون: آقای مک نمیشه که به یه نفر بگیم رمه خونتو بده تا کل جهان نجات پیدا کنن خیلی ماخره و غیر منططیه! دکتر مک: مگه نمیبینید جهان داره به خاطر زامبیا نابود میشه کم کم خود مام زده نمیمونیم ریچ فرقی نمیکنه االن جیک جونشو از دست نده در آخر رم اون رم کل جهان نابود میشه ولی اگه اون بمیره کل جهان نجات پیدا میکنه، یه نفر بمیره بهتره یا رزاران نفر!!! ............................. 112 15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا رمانسرا شری با گریه گفت: تو روخدا جیک! من بدون تو میمیرم نزار این اتفاق بیفته خوارش میکنم!!! جیک صورت شری رو بین دستاش گرفت و اشکاشو پاک کرد... جیک: آروم باش عزیز دلم...گریه نکن، تو که میدونی نمیتونم اشکاتو ببینم، ببین اگه من نباشم میلیونها نفر نجات پیدا میکنن پس فکر کردی به خاطر چی پدرمو کشتم به خاطر مردم به خاطر آدمای بی گناری که جونشونو به خاطر اون از دست دادن، یه جورایی بهشون مدیونم اینطوری دینمو بهشون ادا میکنم تو که دوس نداری من عذاب بکشم!!! شری: نمیتونم بی تفاوت باشم!!!!توروخدا جیک...آخه من بدون تو چیکار کنم!!!ررکاری بگی میکنم دیگه به پلیس زنگ نمیزنم اصال رر کاری خواستی بارام بکن ولی تو رو خدا نرو...!!! جیک دستاشو گذاشت رولب شریو شری ساکت شد بغلش کردو بمد اروم لباش و رو لباش گذاشت.........!!! ............................ جیک داشت برای عمل حاضر میشد! کریس: تو مطمئنی؟ جیک: تا حاال اینطدر مطمئن نبودم !میخوام که از شری مراقبت کنین اون خیلی تنها میشه تنهاش نزارین! کریس که اشک تو چشاش جمع شد به طرف جیک رفت و رمو بغل کردن!!!! جیک: خیالم راحت باشه دیگه! کریس: آره مراقبشم رممون مراقبشیم، نمیخوای ببینیش؟ جیک: نه نمیتونم ببینمش باید بتونه فراموشم کنه دیگه باید به نبودنم عادت کنه!!!! دکترمک: خوب اماده ایی؟ جیک سرشو تکون دادو با لبخند از کریس جدا شد...... ******************** شری: حاال من باید چیکار کنم؟ 112 15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا رمانسرا کریس: ریچی زندگی باید بکنی. شری:اونم با یه بچه!!!!! ایدا:چیییی؟؟؟؟؟شری............ مگه...مگه تو بارداری؟ شری:میخواستم زودتر خبر پدر شدنشو بهش بدم ولی ای کاش زودتر میدوناتم!!!! رمه با بهت به شری خیره شده بودن این چند وقته انطدر خبرای عجیب غریب به گوششون خورده بود که دیگه این یکی خیلی براشون سنگین بود. جیل: حاال میخوای بچه رو... شری: مملومه که نگهش میدارم تنها یادگار شوررمه...!!! با عصبانیت از اتاق خارج شد!!! الرا: طفلک، باید خیل مراقبش باشین تنهاش نزارین اون بیشتر از ررکای این چن وقته ضربه خورده!!!!! رلنا: من میرم پیشش!!! ************************* چن وقت بمد..... :کدوم گوری راتی...بیا این در لمنتیو باز کن، میدوناتم به این راحتی نمیمیری جون سگ داری.....عوضی بی رمه چیز بیا این در لمنتیو باز کن..... .................................................. .....!!!! یه حس تازه نزدیکه بوی عطر تو پیچیده دلم عاشق شده انگار از اون وقت که تورو دیده تو نیاتی بی تو من ماتم مثه سنگ خشک و سرسختم تو باشی عاشطی خوبه 212 15 سال کابوس – کتابخانه مجازی رمانسرا رمانسرا کنارت خوب و خوشبختم تو ، تو خانومی تو ، چه جذابی تو خود ماری که داری می تابی واسم یک روز این دنیا بی تو رر لحظه زندونه تو باشی زندگی زیبا مثه قطره ی بارونه تو مثل گل حااسی تورو باید نوازش کرد کنارت زیر یک سطف موند ، رمیشه با تو سازش کرد (پایان) پايان » کتابخانه مجازی رمان سرا « برای دانلود جديد ترين و بهترين رمان های ايرانی و خارجی به رمانسرا مراجعه کنید 312